نویسنده: الهام رسولی ثانی آبادی
بررسی مفهوم جنگ، علل آن و همچنین انواع و گونههای مختلف آن همیشه مورد توجه اندیشمندان روابط بین الملل و نظریه پردازان ادبیات نظامی و استراتژیك بوده است. (1) در این زمینه افزون بر سیاستمداران و نظامیان، جامعه شناسان، حقوق دانان، روان شناسان و فیلسوفان نیز هر یك از منظر خود به این مفهوم پرداخته اند. در همین زمینه در تعریف قدیمی و اصیل جنگ كه كلاوزویتس (1831 - 1780) در اویل سده 19 مطرح ساخت، برای هر جنگی سه ویژگی اساسی برشمرد؛ این سه ویژگی عبارتند از: كنشگران عمومی (اغلب دولتها)، هدفی سیاسی و همچنین زور سازمان یافته (برای مطالعه بیشتر ر.ك: گریفیتس، 1388: 390 - 385).
در دانشنامه روابط بین الملل نیز جنگها معمولاً نوع خاصی از فعالیت دولتها قلمداد میشوند كه در آنها نیروهای نظامی سازمان یافته و مشخصی با به كارگیری جنگ افزارهای مرگ بار، علیه نیروهای مسلح یك یا چند دشمن به كار گرفته میشوند؛ بنابراین میتوان جنگها را اساساً زاییده موقعیتهایی دانست كه در آن دو یا چند كنشگر سیاسی نتوانستهاند از طریق مذاكره، تشریك مساعی و یا دیگر شیوههای مسالمت آمیز به اهداف خود دست یابند (گریفیتس، 1388: 386).
به طور كلی میتوان برای هر جنگی در روابط بین الملل سه مرحله كاملاً متمایز در نظر گرفت: ریشهها و علل جنگ، فرایند تحولات در جریان جنگ، سرانجام و پایان جنگ و یا به عبارت دیگر پیامدهای جنگ (حسینی تاش، 1387: 90) كه هر كدام از این مراحل خود میتواند موضوع پژوهش جداگانه و مفصلی قرار گیرد. به عنوان نمونه در مورد انگیزه و علل جنگها در طول تاریخ میتوان مراحل متمایزی را مشخص كرد. در جنگهای ابتدایی هدف اصلی كسب غنیمت جنگی، به دست آوردن گنج و یا گرفتن برده بود. جنگهای بعدی بیشتر به دلیل تشكیل امپراتوریها و فتح سرزمینهای بیشتر و غلبه بر مردمان بود. جنگهای قرن 18 و 19 بیشتر به دلیل تشكیل دولت - ملت بوده است. در این زمینه میتوان به جنگهای امریكاییان در جهت آزادسازی از پادشاهی انگلستان در سال 1776 و تشكیل دولت - ملت اشاره كرد. در همین باره پس از جنگ جهانی دوم تاریخ روابط بین الملل شاهد حدوداً 19 جنگ رهایی بخش ملی در جهت تشكیل دولت ملی و برضد قدرتهای استعماری بوده است (گرینفیتس، 1388: 392).
افزون بر مقایسه دورانهای تاریخی در مورد علل و انگیزه جنگها میتوان از منظر دیگر مهم ترین دلایل وقوع جنگ را عبارت دانست از: سرشت قدرت طلب انسانها؛ نوع نظام سیاسی خاص حاكم بر دولتها؛ سرشت آنارشیك نظام بین الملل؛ ایجاد امنیت و دفع خطر؛ عزم و تصمیم یك كشور برای جنگ (اراده ملی)؛ وجود منابع و نیروی لازم برای آغاز و اداره جنگ؛ وجود هدفی مشخص در جنگ؛ داشتن متحدان كافی؛ به خطرافتادن منافع و بقای كشور؛ تجاوز كشور متخاصم و...
تقسیم بندی انواع جنگ در روابط بین الملل
به طور كلی جنگها را به لحاظ گوناگون و با استفاده از معیارهای مختلف میتوان تقسیم كرد؛ مثلاً به لحاظ فضایی كه جنگ در ان روی میدهد، میتوان جنگها را به جنگ زمینی، دریایی، هوایی و جنگ سایبری یا اطلاعاتی تقسیم كرد. جنگها را همچنین به لحاظ منطقه جغرافیایی وقوع آن میتوان به جنگهای داخلی، منطقهای و یا بین المللی تقسیم كرد. معیار دیگر تقسیم بندی جنگها بر اساس ابزاری است كه در جنگ مورد استفاده قرار میگیرد؛ بر این اساس جنگها را میتوان به جنگ الكترونیك، سایبری، هستهای و یا غیر هستهای تقسیم كرد. عادلانه بودن و یا نبودن، متعارف بودن و یا غیر متعارف بودن، منظم بودن و یا غیر منظم بودن و همچنین متقارن و یا غیرمتقارن نبودن نیز از معیارهای دیگری است كه میتوان بر اساس آن جنگها را تقسیم كرد (برای مطاله بیشتر در مورد انواع جنگ ر.ك: رسولی ثانی آبادی، 1392: 62- 44).جنگ داخلی (2)، جنگ منطقهای (3)، جنگ بین المللی (4):
همان گونه كه بیان شد جنگها را به لحاظ منطقه جغرافیایی كه در آن اتفاق میافتند، میتوان به جنگهای داخلی، منطقهای و بین المللی تقسیم كرد. در همین رابطه «جنگ داخلی» جنگی است كه میان دو یا چند گروه مسلح و مشخص در داخل مرزهای داخلی یك كشور اتفاق میافتد. این جنگها معمولاً طولانی بوده و دارای تلفات سنگین و بی شماری هستند و میتوانند دلایل مختلفی داشته باشند. جنگ داخلی عراق از سال 2003 تا 2007، جنگ داخلی افغانستان از سال 1992 تا 2001 و یا جنگ داخلی یوگسلاوی از سال 1991 تا 2001 از جمله نمونههای جنگ داخلی است؛ بنابراین منظور از جنگ داخلی جنگی است كه در درون مرزهای جغرافیایی یك كشور اتفاق میافتد و در آن نیروی خارجی حضوری ندارد. در واقع جنگهای داخلی رایج ترین نوع درگیریهای خشونت بار در جهان سیاست محسوب میشوند كه از جنگ جهانی دوم به این سو شمار آنها به مراتب بیشتر از جنگهای بین المللی و بیرونی بوده است.به طور كلی دانشنامه روابط بین الملل در تعریف جنگ داخلی آن را هر گونه درگیری مسلحانه در داخل یك كشور واحد كه هدف آن كسب غنیمت، كنترل سیاسی و یا جدایی طلبی باشد، تعریف میكند (گریفیتس، 1388: 400). در همین راستا بایستی بیان كرد كه گاهی جنگهای داخلی حالت ستیز قومی دارند و معمولاً متضمن معارضه جویی گروههای قومی كه غالباً در اقلیت سیاسی هستند، با دستگاه دولتی است كه تحت كنترل گروه قومی دیگری قرار دارد. برخی از این ستیزهای قومی نیز كه كاملاً حول مسائل جدایی طلبی دور میزنند، خواستار دولت مستقل و یا پیوستن به كشور همسایه هستند (Rule 1988: 87).
گاهی جنگ داخلی یك جنگ انقلابی است و فرق آن با ستیز قومی در این است كه متوسلین به جنگ خواهان خروج از دولت موجود و تشكیل دولتی مستقل را ندارند، بلكه خواهان این امرند كه حكومت دیگری را به جای حكومت موجود روی كار آورند. در واقع جنگ انقلابی تلاشی است برای تسخیر قدرت سیاسی از طریق وسایل غیر قانونی كه خواهان نابودی سیستم دولتی موجود و ایجاد نظم سیاسی جدیدی است. این جنگ، جنگی جهت دار رهبری انقلابی است (حسینی تاش، 1387: 87).
نوع دیگر جنگ داخلی، جنگی است كه در ان یكی از شركت كنندگان جنگ خود دولت است. در چنین جنگی خود دستگاه دولت از جمله دیوان سالاریها، رهبران و یا دستگاه ارتش به صورت بازیگرانی مستقل جنگ شركت دارند (گریفیتس، 1388: 401).
گاهی جنگهای داخلی ریشههای بین المللی دارند؛ به عنوان مثال تأثیر ایدئولوژیهای بین المللی مثل كمونیسم و یا فاشیسم در وقوع جنگهای داخلی در طول تاریخ بسیار مشهود است. البته عكس این قضیه نیز وجود دارد و گاهی اوقات جنگهای داخلی خود باعث ایجاد جنگهای بین المللی میشوند (برای توضیحات بیشتر در این باره ر.ك: نقیب زاده، 1380).
«جنگ منطقه ای» جنگی است كه در یك منطقه جغرافیایی خاص میان دو یا چندین دولت هم جوار و یا غیر هم جوار به دلایل مختلف از جمله اختلافات ارضی و یا سرزمینی روی میدهد. جنگ منطقهای جنگ محدود هم نامیده میشود؛ چرا كه دامنه و وسعت میزان این نمونه از جنگ تنها محدود به یك منطقه جغرافیایی خاص است. جنگ میان عراق و ایران در دهه 1360 در زمره جنگهای منطقهای قرار میگیرد.
«جنگ بین المللی» نیز جنگی است كه در آن قدرتها و بازیگران اصلی نظام وارد جنگ با یكدیگر میشوند و به تدریج بازیگران دیگر نیز به آن افزوده میشوند. جنگهای جهانی اول ( 1919- 1914) و دوم (1945 - 1939) از مثالهای این نمونه از جنگ هستند (The Kinds of War 2012: 2- 3).
جنگ زمینی، دریایی و هوایی:
جنگها را به لحاظ فضایی كه در آن اتفاق میافتند میتوان به جنگهای زمینی، دریایی و هوایی تقسیم كرد. در این میان جنگ زمینی كاربرد نیروی نظامی بر روی سطح زمین به همراه مشاركت گسترده نیروی پیاده و سربازان، با استفاده از ادوات نظامی را در بر میگیرد. جنگهای زمینی را میتوان به گونههای مختلفی از جمله جنگ كوهستان، جنگ جنگل، جنگ صحرا و... تقسیم كرد. در همین رابطه استرا تژیستها با توه به شرایط مختلف از جمله ویژگیهای توپوگرافی زمین از جمله وجود دشتها، كوهها و... استراتژیهای مختلفی را برای پیروزی در این گونه از جنگها در سیاست گذاریهای مربوط به دفاع ملی كشورها طراحی و به مرحله اجرا میگذارند. در جنگهای زمینی نقش نیروهای پیاده نظام، توپخانه و نیروهای زرهی از اهمیت ویژهای برخوردار است (برای توضیحات بیشتر .ك: ام الیوت و رجینالد، 1378).دریا یكی از فضاهایی است كه میتواند صحنه نبرد و رویارویی میان طرفین جنگ قرار گیرد. در همین راستا «جنگ دریایی» نوعی از مبارزه تعریف میشود كه در آن عملیات نظامی میان دولتهای متخاصم در دریاها، اقیانوسها و یا هر پهنه وسیع آبی مثل دریاچههای بزرگ و یا رودخانههای عریض انجام میشود. در نبردهای دریایی همچنین از تجهیزات خاص این گونه نبردها نظیر كنشهای جنگی و یا ناوهای جنگی استفاده میشود (The Kinds of War 2012: 2- 3).
افزون بر زمین و دریا، هوا نیز میتواند به صحنه نبرد و درگیری نیروهای متخاصم تبدیل شود. در همین راستا جنگ هوایی جنگی است كه در آن عملیات نظامی میان دولتهای درگیر از طریق هواگردهای نظامی در هوا صورت میگیرد. به لحاظ تاریخی جنگ هوایی به قرن 18 میلادی بر میگردد. در ان زمان از هواگردهای اولیه و سادهای چون بالنها و یا كایتها جهت پیروزی در جنگ استفاده شد. در نبردهای هوایی از اصطلاحاتی همچون «حمله هوایی»، «تن به تن هوایی» و یا «بمباران استراتژیك» استفاده میشود (برای مطالعه بیشتر در این باره ر.ك: رسولی ثانی آبادی، 1392: 51 - 46)؛
جنگهای متعارف و غیر متعارف (5):
جنگها را به لحاظ سلاحهای به كار گرفته شده میتوان به «جنگهای متعارف» و «جنگهای غیر متعارف» تقسیم كرد. جنگهای متعارف جنگهایی هستند كه در ان طرفین جنگ از سلاحهای متعارف مثل كشتیها و یا هواپیماهای جنگی و همچنین نیروی زرهی و یا توپخانه استفاده میكنند. در حالی كه در جنگهای غیر متعارف طرفین جنگ از تسلیحات و یا جنگ افزارهای غیر متعارفی كه از آنها به عنوان «تسلیحات كشتار دسته جمعی» نیز یاد میشود، نظیر سلاحهای شیمیایی، میكربی و یا هستهای استفاده میكنند.جنگ متقارن و جنگ غیرمتقارن: (6)
جنگ متقارن كه به آن جنگ كلاسیك نیز میگویند، جنگی است كه طرفین آن از نیروهای نظامی به نسبت متقارن مشابهی برخوردارند؛ به عبارت دیگر در این نوع از جنگ، از جنگ افزارهای متعارف نظامی، تاكتیكهای تعریف شده و مشخص نظامی استفاده میشود. همچنین در جنگ متقارن رویارویی طرفین باز بوده و نیروهای دو طرف كاملاً تعریف شده هستند. در این جنگ به دلیل منظم بودن آن، برآورده تواناییهای رزمی طرفین جنگ و همچنین نقاط ضعف و قوت طرفین تقریباً امكان پذیر و قابل پیش بینی است (ام الیوت و رجینالد، 1378).این در حالی است كه در جنگ غیرمتقارن طرفین درگیر از قدرت نابرابری برخوردار بوده و یكی از طرفین نبرد با استفاده از عنصر غافل گیری متوسل به حمله به نقاط ضعف دشمن با ابزارهای ناشناخته میشود و در عین حال از درگیر شدن مستقیم و در نقاط قوت دشمن خودداری میكند (Sucll 2007: 12). حتی در نبردهای غیر متقارن ممكن است یكی از طرفین درگیری از سلاحهای غیر متعارف نیز استفاده كند؛
جنگ روانی (7)، جنگ سایبری (8) و جنگ الكترونیك:
جنگها را به لحاظ فیزیكی بودن و یا روانی بودن نیز میتوان تقسیم كرد. در همین زمینه ویلیام داقرتی نویسنده امریكایی در مقاله خود با نام «جنگ روانی» این جنگ را این چنین تعریف میكند: «جنگ روانی جنگی است كه هدف اصلی اش تسلط بر اذهان و افكار عمومی برای قبولاندن یك امر است و مجموعه اقدامهای یك كشور را به منظور اثرگذاری و نفوذ برعقاید و رفتار دولتها و مردم خارجی در جهت مطلوب خود با ابزارهای غیر از ابزار نظامی، سیاسی و اقتصادی در بر میگیرد» (داقرتی، 1372: 41).جنگ سایبری نوعی از نبرد است كه طرفین جنگ از رایانه و شبكههای رایانهای به عنوان ابزار جنگ استفاده میكنند. در چنین جنگی كه آغاز ان همراه با انقلاب اطلاعات است، صحنه نبرد فضای مجازی است. جنگ سایبری كه به جنگ اطلاعاتی هم شهرت دارد، مجموعهای از تكنیكها شامل جمع آوری، انتقال و حفاظت از اطلاعات است كه از یك سو مانع از دسترسی دشمن به این اطلاعات است و از سوی دیگر میتواند بر دشمن خود در درگیریهای اطلاعاتی فائق آید (تافلر، 1375: 23). جنگ الكترونیك را نیز كاربرد الكترونیك و امواج الكترو مغناطیس در نبردها تعریف میكنند. این جنگ همچنین شامل ایجاد اختلالات رادیویی در ارتباطات دشمن است.
علل جنگ
بررسی علل و چرایی وقوع جنگ و همچنین شرایط برقراری صلح در نظام بین الملل، هسته اصلی رشته روابط بین الملل و یكی از مهم ترین موضوعاتی است كه میتواند در حوزه مسائل نظامی و استراتژیك قرار گیرد. در همین زمینه كنت والتز در كتاب انسان، دولت و جنگ (9) در سال (1964) علل جنگ در روابط بین الملل را در سه سطح ذات شرور و قدرت طلب انسان، دولتها با نظامهای سیاسی خاص و همچنین سرشت آنارشیك نظام بین الملل بیان میكند (Waltz 1964: 159).علل جنگ در سطح انسان
در این زمینه میتوان به نظریههایی از جمله نظریه داروین كه در زمره دیدگاههای زیست شناسی قرار میگیرد، اشاره كرد. در این گونه از نظریهها تشابه انسان و حیوانات اشاره میشود و اینكه انسانها هم به مانند حیوانات در مقابل خطرات ناشی از ترس و ناامنی و برای دفاع از خود به جنگ متوسل میشوند. در همین زمینه به نظر چارلز داروین جنگیدن جزء طبیعی رفتار انسانی است؛ چرا كه انسانها نیز به مانند حیوانات در مقابل هراس، درد و نبود امنیت از خود واكنش تهاجمی نشان میدهند (روك: عسگرخانی، 1383: 25). در كنار این نظریهها، برخی از نظریههای روان شناسانه هم علل جنگ را در ابعاد روحی و روانی انسانها بیان میكنند؛ به عنوان مثال فروید به عنوان یك روان شناس معتقد است كه عقاید ناسیونالیستی در هر كشوری صلح را غیر ممكن ساخته و سرشت و غریزه انسانی باعث خواهد شد كه جنگ در سطوح مختلف خود را نشان داده و حتی اگر یك دولت جهانی نیز ایجاد شود، باز هم این سرشت انسانی باعث ایجاد جنگ خواهد شد (Haglund and Hawes 1990).علل جنگ در سطح دولت
در این سطح از تحلیل اعتقاد بر این است كه شكل خاص یك نظام سیاسی و یا ایدئولوژی حاكم بر آن نظام، در جنگ طلبی دولتها در نظام بین الملل بسیار اثرگذار است؛ مثلاً اگر شكل دولت لیبرال دمكراسی باشد، امكان وقوع جنگ نیز بسیار كاهش مییابد. همچنین در این سطح از تحلیل اعتقاد بر این است كه با نابود شدن نظام دولتها در صحنه روابط بین الملل و حاكم شدن یك دولت جهانی، جنگ نیز از میان میرود؛ به عنوان مثال از نظر ماركس، با حاكم شدن نظام سوسیالیستی و از میان رفتن دولتها در صحنه نظام بین الملل جنگ نیز از میان خواهد رفت (عسگر خانی، 1383: 29).علل جنگ در سطح نظام بین الملل
در این سطح از تحلیل والتز معتقد است كه با توجه به دولتهای غیروابسته بسیار و در غیاب یك نظام حقوقی نافذ میان آنها و همچنین سرشت آنارشیك نظام، برخورد - كه گاهی به جنگ نیز میانجامد - قریب الوقوع است و تنها راههای ممكن برای جلوگیری از وقوع جنگ، موازنه قدرت میان دولتها، ایجاد بازدارندگی و اتحادها و ائتلافهاست (Waltz 1964: 159).والتز در كتاب نظریه سیاست بین الملل (10) (1979)، به توضیح ساختاری و یا سیستمیك از سیاست بین الملل میپردازد و در همین راستا با بیان تقلیل گرایانه (11) بودن دو تصویر نخست، تنها توضیح قابل قبول برای وقوع جنگ را تبیینی ساختاری و یا سیستمی ذكر میكند (Waltz 1979). در همین زمینه والتز تأكید مورگنتا و نیبور را بر این نكته كه سرشت قدرت طلب انسان منجر به جنگ میشود، به شدت مورد انتقاد قرار میدهد و بیان میكند كه اگر سرشت انسان می تواند توضیح دهنده جنگ باشد، بایستی توضیح دهنده همكاری و صلح نیز باشد (Wheeler 2009: 429). وی تصویر دوم را نیز با این استدلال كه بروز جنگ نمیتواند به دولتی خاص بر اساس رژیم سیاسی و یا ایدئولوژی خاصی باشد، چرا كه همه انواع دولتها به جنگ متوسل میشوند و شده اند، مورد انتقاد قرار میدهد؛ بنابراین به نظر والتز تصویر اول و دوم افزون بر آنكه نمیتواند توضیح دهنده این امر باشند که چرا جنگهای خاص روی میدهند نمیتوانند توضیح دهنده جنگ نیز به عنوان یك پدیده دائمی باشند (Wheeler 2009: 430).
از دیدگاه والتز اصل سازمان دهنده (12) ساختار سیاسی نظام بین الملل آنارشی است به این معنا كه این نظام فاقد مرجع اقتدار مركزی است و این همان چیزی است كه باعث تمایز سیستمهای بین المللی از سیستمهای سلسله مراتبی داخلی است؛ بنابراین این آنارشی است كه رفتار دولتها را تعیین كرده و ریشه اصلی جنگ به حساب میآید (Waltz 1959). چرا كه آنارشیك بودن نظام بین الملل، باعث میشود تا این نظام به صورت یك محیط خودیار(13) شود و چون دولتی وجود ندارد كه امنیت اعضا را حفظ كند، دولتها میبایست برای تأمین امنیت صرفاً به خودشان متكی باشند (Waltz 1990: 25). والتز در توضیح سیستم خودیاری در كتاب نظریه سیاست بین الملل این چنین مینویسد:
«سیستم خودیاری سیستمی است كه در آن اعضایی كه به خود مساعدت نكنند و یا در مقایسه با دیگران كمتر به خود كمك كنند، به اهدافشان نمیرسند، خود را در معرض خطر قرار میدهند و در نهایت صدمه میبینند. ترس از چنین شرایطی موجب میشود دولتها به شكلی عمل كنند كه در نهایت نوعی موازنه قدرت حاصل آید» 0Waliz 1979: 148).
در این نظام و در نبود اقتدار فائقه كه بتواند منازعات میان دولتی را حاكمیت كرده و مدیریت كند، امكان جنگ همیشه وجود داشته (Wheeler 2009: 430) و تنها راه حل مختوم كردن آن از میان بردن سرشت آنارشیك نظام بین الملل از طریق ایجاد یك اقتدار فائقه مثلاً یك لویاتان جهانی است كه البته به نظر والتز وجود چنین چیزی در عمل غیر قابل اكتساب است (Waltz 1964: 228). والتز در این باره استدلال میكند كه در یك نظم آنارشی گونه برای حمایت از خود در مقابل تهدیدهای خارجی هیچ گونه مستمسكی وجود ندارد و حفظ بقای هر دولتی نهایتاً به عهده خود آن دولت است كه این همان اصل خودیاری است (Waltz 1986: 93).
بنابراین در نظام بین الملل بر خلاف جامعه داخلی تمایز كاركردی میان اعضا وجود ندارد و همه دولتها به دنبال افزایش قدرت برای تأمین امنیت خود هستند، در این نظام قدرت نظامی و افزایش آن در سیاست بین الملل برای تأمین امنیت اگر عامل اصلی نباشد، عامل مهمی است و در این میان دفاع خشونت آمیز نیز نه تنها موجه است، بلكه تنها ابزار خودیاری نیز هست و دولتهایی كه از تهیه و تدارك تجهیزات نظامی كافی برای حفظ امنیت خود كوتاهی كنند، در نظام بین الملل نامناسب خوانده شده و بایستی كنار گذاشته شوند (Waltz 1988: 11).
والتز در خصوص همكاری میان دولتها نیز معتقد است كه در نظام بین الملل آنارشیك، امكان همكاری بسیار محدود است؛ چرا كه دولتها همواره نگران این امر هستند كه مبادا در جریان همكاری، طرفهای دیگر بیش از آنها سود ببرند. به نظر وی هماهنگی میان منافع دولتها وجود ندارد و شكنندگی همكاری در نظام بین الملل به علت نبود یك نظام اطلاعاتی فراگیر، تقلب، فریب كاری، عدم اطمینان و اعتماد میان دولتها و نهایتاً نگرانی، از دستاوردهای نسبی در بازیگران است (دان و اشمیت، 1388: 334).
بنابراین در این سطح از تحلیل میزان جنگ در نظام بین الملل پیوند مستقیمی با نظم حاكم بر نظام بین الملل (نظم تك قطبی، دوقطبی و یا چند قطبی) و همچنین میزان اتحادها و ائتلافها دارد. در همین زمینه والتز معتقد است كه وجود دو قطب در نظام بین الملل از وقوع بسیاری از جنگها جلوگیری میكند. برهان وی این است كه در یك نظام دو قطبی دو ابرقدرت از طریق یك توازن قدرت همیارانه، نظام و بحرانهای موجود در آن را مدیریت كرده و بحرانها یكی پس از دیگری جلوی وقوع جنگ را میگیرند.
در مقابل دویچ و سینگر نظام پیش از دو قطب را میپسندند. به نظر آنها اگر بازیگران بیشتر باشند، فرصتهای همكاری نیز بیشتر خواهند بود و بدین ترتیب برخوردها از میان میروند (Deutsch and Singer 1964). رزكرانس نیز معتقد است كه دریك نظام چند قطبی از مسابقه تسلیحاتی كاسته میشود و دیگر نیازی به رقابت دوجانبه نیست (روك: Rosecrance 1966).
در نظری دیگر بیان شده است كه در نظامهای دو قطبی تعداد جنگها اندك، اما زمان آنها طولانی و در نظامهای چندقطبی تعداد جنگها بیشتر، ولی مدت زمان آنها كوتاه تر خواهد بود (عسگرخانی، 1383: 54).
پیش بینی منازعات در دوران پس از جنگ سرد
نای نظریه پرداز معروف نئولیبرال در مقالهای با عنوان «منازعات پس از جنگ سرد 1995» مطلب خود را این گونه آغاز میكند:جنگ واژهای است كه طیف گستردهای از اقدامها را شامل میشود. در بخش اعظم تاریخ جنگ پدیدهای نادر در روابط میان كشورها نبوده، بلكه به صورت امری رایج مطرح بوده است... دو جنگ از میان این جنگها جنگهای فراگیر بودهاند كه در آنها تقریباً همه قدرتهای بزرگ شركت داشته اند. با این همه جنگهای فراگیر و یا جهانی در میان انواع دیگر جنگها پدیدهای غالب نیستند، اما بیشترین ویرانیها را به همراه داشته و شدیدترین آثار را بر نظام بین المللی بر جای گذاشته اند. اگر ما جنگهای امروزی را به سه بخش جنگ قدرتهای بزرگ، جنگ قدرتهای منطقهای و جنگ داخلی دسته بندی كنیم، احتمال بروز جنگ نوع اول از دو نوع جنگ دیگر كمتر است، با این حال این نوع از جنگ از دو نوع دیگر مهم تر است (نای، 1392: 67).
نای سپس در ادامه به این نكته میپردازد كه منازعات آینده ممكن است در مقایسه با منازعات جنگ سرد كه به تازگی پایان یافته اند، از منابع كاملاً متفاوتی تغذیه شوند. وی بر این باور است كه همین امر در كنار آثار بازدارنده سلاحهای هستهای و همچنین كاهش اهمیت منابع قدرت سرزمینی از احتمال وقوع جنگهای بزرگ و جهانی كه بتواند رویارویی مستقیمی میان دو و یا تعداد بیشتری از مراكز قدرت جهانی یعنی امریكا، روسیه، چین، اتحادیه اروپا و ژاپن در آینده ایجاد كند، میكاهد. در مقابل نای بر این باور است كه احتمال وقوع منازعات منطقهای مربوط به توازن قدرت در مقایسه با جنگهای جهانی بیشتر است. این گونه از منازعات ممكن است پیامدهای گسترده و مستمری در عرصههای منطقهای و جهانی بر جای بگذارند. از نظر وی جلوگیری از اقدامات تجاوزكارانه قدرتهای منطقهای نیازمند آن است كه قدرتهای بزرگ مایل باشند قدرتهای خواهان دستیابی به برتری منطقهای را مهار كنند و به اندازه كافی نیروی تهاجمی برای انجام این كار در اختیار داشته باشند. در كنار این نوع از جنگها منازعات گروهی (14) كه در نقاط مختلف جهان و اغلب در داخل قلمرو دولتها به وقوع میپیوندند، احتمالاً به شكل غالب و رایج منازعات در خواهند آمد؛ اكثر این منازعات از نظر نای آثار فوری ویرانگری در فراتر از مرزهای ملی بر جای نمیگذارند، اما در عین حال امكان گسترش جغرافیایی این گونه از منازعات وجود دارد (نای، 1392: 69 - 67).
تبیین نظری جنگ از دیدگاه واقع گرایان و لیبرالها
در تبیین نظری جنگ میتوان تفاوتهای عمدهای را میان دو دیدگاه مسلط نظری روابط بین الملل یعنی وافع گرایان از یك سو و لیبرالها از سوی دیگر یافت. در این میان واقع گرایان بر این باورند كه جنگ از تلاش كشورها برای دستیابی به قدرت و امنیت در دنیایی هرج و مرج گونه ناشی میشود، یعنی در دنیایی كه برای نظم جز خودیاری و نیروی سلاح، داوری نهایی وجود ندارد. بر این اساس دگرگونی در قدرت، بر هم خوردن تعادل در توازن قدرت و رقابت بر سرجلب متحدان، دستیابی به سرزمین و دیگر منابع قدرت از عوامل عمده جنگ به حساب میآیند. همچنین هنگامی كه دولتها برای تقویت امنیت خودشان به ارتقای توان تسلیحاتی، برقراری ائتلاف یا تلاش برای ایجاد دولتهای حائل روی میآورند، معضلاتی امنیتی پدید میآیند؛ این امر سبب میشود ائتلافهای دیگر احساس ناامنی كنند كه مسابقه تسلیحاتی، متصلب شدن ائتلافها و رقابت بر سر دستیابی به سرزمینها و منابع استراتژیك را به همراه خواهد داشت كه خود میتواند سرآغاز و یا محرك منازعه و جنگ میان دولتها باشد (برای توضیحات بیشتر ر.ك: Nye 1993: 1- 24).در مقابل، لیبرالها معتقدند كه منازعات و مسئله جلوگیری از آنها، صرفاً تحت تأثیر توازن قدرت قرار ندارد، بلكه ساختارهای داخلی دولتها، ارزشها، هویتها و فرهنگهای آنها و همچنین نهادهای بین المللی مسئول در حل مناقشهها نیز در این میان ایفای نقش میكنند. در این رویكرد تجارت نیز از آن رو مهم است كه ممكن است سبب شود دولتها به گونهای منافعشان را تعریف كنند كه در آن احتمال جنگ كاهش یابد. همچنین تجارت ممكن است دولتها را ترغیب كند كه امتیازات مورد نیاز خود را از راه تجارت و نه از مسیر دیگری به دست آورند. افزون بر تجارت، ساختارها و ارزشهای داخلی دولتها نیز بر گرایش آنها به سوی منازعه بین المللی به شدت تأثیر میگذارد؛ به عنوان مثال لیبرالها بر این باورند كه رژیمهای لیبرال دمكراسی اساساً با دمكراسیهای دیگر نمیجنگند یا چنین چیزی به ندرت در میان آنها رخ میدهد، هر چند دمكراسیها بارها با دولتهای غیردمكراتیك جنگیده اند. آنها همچنین بر این باورند كه نهادهای بین المللی قادرند از طریق تثبیت انتظارات (15) و اینكه همكاری موجود در آینده حالت دو سویهای پیدا خواهد كرد، به جلوگیری از بروز منازعه كمك كنند. از نظر لیبرالها نهادهای بین المللی همچنین قادرند اطلاعاتی درباره میزان پای بندی به هنجارهای بین المللی در اختیار دولتها قرار دهند و همچنین سازوكارهایی برای حل منازعات ایجاد كنند و از این راه نیز در مسیر كاهش منازعات گام بردارند (برای توضیحات بیشتر ر.ك: Nye 1993: 36- 49).
پینوشتها:
1. War.
2. Internal War.
3. Regional War.
4. International War.
5. Conventional or Unconventional War.
6. Symmetrical and Asymmetrical Warfare.
7. Psychological War.
8. Cyber Warfare.
9. Man the State and War.
10. The Theory of International Politics.
11. Reductionist.
12. The Organizing principle.
13. Self - help.
14. Communal Conflict.
15. Stabilizing Expectations.
رسولی ثانی آبادی، الهام؛ (1393)، درآمدی بر مهمترین مفاهیم و اصطلاحات روابط بین الملل، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یكم.