نویسنده: ناصر فکوهی
فضا، مفهومی بیولوژیک - فرهنگی است؛ بیولوژیک، از آن رو که هر نوع شکلگیری ذهنی و شخصیتی در انسان به مثابه فرد و به مثابه گروه اجتماعی، تنها با مشخص شدن «مرز»های فیزیکی در فضا، شناخت، درک، بازنمایی و درونی شدن آن امکان دارد. این درونی شدن سپس در تداوم خود در نظام عصبی - ماهیچهای و کنشی (شوتکوسکی، 2008)، سبب میشود که کنشگر اجتماعی «خود» را برای «خود» و برای «دیگری» تعریف و تعیین کند و امکان مبادله کنشی و ذهنی را با جهان پیرامونی پیدا کند. فضا، ولی مفهومی فرهنگی و نمادین نیز هست و «مرز»ها صرفاً در طبیعت یا فیزیک تعریف نمیشوند، بلکه در نظامهای نمادین - مناسکی مشخص میشوند و خود را به طبیعت انسانی و غیر انسانی تحمیل میکنند؛ مثلاً چراغ قرمزی که به یک کنشگر دستور میدهد خودروی خویش را متوقف کند و به کنشگر دیگر اجازه میدهد از عرض خیابان عبور کند، نمادی فضایی است که کنشگران اجتماعی را به رفتارهای کنشی مشخص هدایت میکند.
همه نظامهای فرهنگی، از سادهترین آنها تا پیچیدهترینشان و از کوچکترین تا عظیمترینشان از نظامهای تبیین فضایی (و البته از نظامهای زمانی که در فرصت دیگری به آنها میپردازیم) تبعیت میکنند. ادوارد هال، (1) از مهمترین متفکران مکتب مطالعات فرهنگی در کتاب خود بعد پنهان (هال، 1381)، این امر را در چهار چوب مفهوم «فاصله» مورد بحث قرار داده است. هال نشان میدهد چگونه کنشگران بنا بر فرهنگی که از آن ریشه گرفتهاند و موقعیت خاصی که در آن قرار گرفتهاند، فاصله فضایی با یکدیگر را تنظیم میکنند. برای مثال چطور در فرهنگهای اروپای غربی در یک گفت وگوی نیمه صمیمانه دو کنشگر به اندازه طول یک دست از یکدیگر فاصله میگیرند، ولی در موقعیت مشابه در فرهنگهای عرب این فاصله عموماً کمتر میشود. هال در این مطالعه به صورت گسترده فاصلههای اجتماعی و معانی و نمادشناسی آنها را بررسی کرده است.
ولی فضا فراتر از مفهوم فاصله، شامل گستره بزرگی از مفاهیم دیگر نیز میشود: جدا و تفکیکسازی فضایی، تقسیمبندیهای کارکردی فضا، ساختارهای گوناگون و روابط متفاوت در چیدمان واحدهای زمانی و مکانی و غیره، از این جملهاند. پرسش اساسی در این میان، آن است که این سازمان یافتگیهای، ساختارها، مدیریتهای فضایی در مبادلات اجتماعی و انسانی، اموری خود انگیخته در بازیها و همسازیهای (2) رفتاری هستند یا استراتژیهایی کنشی که میتوان آنها را به کشنگران دیکته کرد. گافمن (صحنهپردازی زندگی روزمره) گافمن و پیر بوردیو (نظریه کنش) (بوردیو، 1381)، هر یک به گونهای خاص خود به این پرسش پاسخ دادهاند.
ولی با قرار دادن زاویه نگاه به موضوع در بعد سیاسی که به نظر ما اهمیت بیشتری دارد، باید گفت یکی از خواستههای تقریباً همیشگی نظامهای سیاسی، همانگونه که فوکو در تبارشناسی قدرت، نشان میدهد (فوکو، 1382)، کنترل بدن و در واقع فضاست. اگر هانری لوفبور، فضا را حاصل یک تولید اجتماعی میداند (لوفبور، 1968)، بیشتر جامعهشناسان و انسانشناسان سیاسی، هدف نهایی قدرت سیاسی را اعمال حداکثر هژمونی بر چگونگی تولید، انباشت، توزیع و روابط پیچیده درون این مناسبات فضایی میدانند. غافل از آنکه نظامها و کنشگران اجتماعی در اغلب موارد خود به خود و بر اساس نیازهای بیولوژیک، کارکردی، مناسکی و غیره خود این چیدمانها و روابط فضایی را تعیین میکنند و به اجرا در میآورند. برخورداری از حق استفاده از بدن و فضا را به ویژه در جهان کنونی، از ابتداییترین حقوق خود میدانند و در برابر محرومیت از آن، به شدت از خود واکنش نشان میدهند.
نکته مهم و قابل تأکید آن است که چنین کنترلی که گفتمانهای ایدئولوژیک به صورتهای متفاوت آن را کاری ساده و به هر رو ممکن اعلام میکنند و برای انجام آن، بر اهمیت فرایندهای ارتباطی، رسانهای، تبلیغاتی و به ویژه آموزشی - تربیتی تأکید دارند، سهم بزرگی از پیچیدگی بیولوژیکی - فرهنگی در خود دارد که سطحینگریهای ایدئولوژیک اصولاً قادر به درک آن نیستند. بازی تو در توی روابط تاکتیکی و استراتژیک در نظامهای کنشی و ترکیب معانی کوتاه مدت، میان مدت و دراز مدت در کنشها تنها در چهار چوبهای پژوهشگرانه قابل درک هستند و تنها به صورت محدود و همواره نسبی قابل برنامهریزی هستند؛ بنابراین تمایل به فراتر رفتن از این حدود بیشتر نظام اجتماعی را دچار اشکال آنومیک میکنند تا آنکه بتوانند آن را مهار کنند.
نظام اجتماعی از خلال فرایندهای عرفی و ارزشهای اخلاقی، بدن را کنترل و هدایت میکند. این هدایت میتواند بنا بر فرهنگ بیشتر یا کمتر، خود انگیختهتر، یعنی با سهم بیشتری برای فرد کنشگر یا مناسکیتر، یعنی تابع نظامهای از پیش تعیین شده باشند، ولی به هر رو هیچ جامعهای را نمیتوان پیدا کرد که در آن فضا به حال خود رها شده باشد، زیرا در چنین حالتی باید شاهد از میان رفتن فرهنگ و بازگشت به نوعی از طبیعت بود که در مورد انسان تصور شدنی نیست. آنچه در دو دهه اخیر به شدت سبب پیچیدهتر شدن روابط فضایی شده است، همان فرایندهایی است که آرجون آپادورای، انسانشناسی امریکایی، به آنها با عنوان فرایندهای چرخش تصاویر، پندارهها، انسانها و غیره، از خلال نظامهای بیپایان رسانهای اشاره میکند. این نظامها، بدون شک روابط کنشی را از کنترل روابط عرفی خارج میکند و کنشگران اجتماعی را به استفاده هر چه بیشتری از فضا و بدن خود متمایل میکند؛ از این رو هر گونه مطالعه و به ویژه هر گونه دخالت در نظامهای فضایی یک جامعه نخست نیاز به درک روابط پیچیدهای دارد که میان نظامهای فرهنگی عرفی یک جامعه یا فرهنگ مشخص و نظامهای ذهنی رسانهای موجود در همان جامعه وجود دارند.
پینوشتها:
1. Edward Hall.
2. articulations.
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.