جزيره ي خضرا (9) - دیدگاهها
ديدگاه علامه شيخ محمد تقي شوشتري
1. در اين داستان در دو جا «حسان بن ثابت» جزء قرّاء به حساب آمده است و حال آن که او شاعر است. و افراد ديگري هم که نام برده شده ، تمامي آن ها از قراء نيستند و در ميان آن ها فقط «ابن مسعود»و «اُبيّ»از قراء هستند.
2. ابو سعيد خُدري و ابو عبيده و ديگران در يک جا و در کنار هم نام برده است و حال آن که ابو سعيد، ، امامي مذهبي بود و بقيه از دشمنان امام علي عليه السلام بودند .
3. در داستان آمده است که :«در جزيره ي خضرا فقط نام پنج تن از علماي اماميه (کليني ،ابن بابويه ، سيد مرتضي ، شيخ طوسي ، و محقق حلي) برده مي شد .
ما مي گوييم : با حضور سيد شمس الدين ، نايب خاص امام زمان عليه السلام و اين که در هر جمعه به آن قبّه مي رفت و ورقه اي مي يافت که در آن تمامي مايحتاج يک هفته ي او در قضاوت و مسائل ديگر، نوشته شده بود، ديگر چه نيازي به اين پنج نفر عالم بزرگوار است . با توجه به اين که هر يک از اين پنج نفر ، روش فقهي مخصوص به خود دارند و در بعضي از مسائل فتاوي آن ها متفاوت است .
مطلب ديگر در اين مورد اين که :
چرا درجزيره ي خضرا نامي از شيخ مفيد برده نمي شده است و حال آن که مي دانيم که مفيد ، محدثي بزرگ ، فقيهي عظيم القدر و متکلمي بلند پايه بوده است . او با علماي عامه ، بحث هاي بسياري کرده و جمعي از آن ها را به راه راست هدايت کرده است . او در بحث جدل ، بسيار ماهر و چيره دست بود ، به طوري که ديگران از بحث کردن با وي عاجز بودند ؛ و آن قدر از تسلط شيخ مفيد در بحث و مناظره به تنگ آمده بودند که وقتي وفات کرد ، خطيب بغدادي گفت : «خداوند ، اهل تسنن را از دست او راحت کرد . »
و نقل شده است که عبيد الله خفّاف ، معروف به «ابن نقيب» در مرگ شيخ مفيد ، مجلس تهنيت گرفته بود ، او در آن مجلس نشسته بود و مي گفت : «پس از ديدن مرگ شيخ مفيد ، هر گاه که بميرم مرا باکي نيست.»
و طبرسي نقل کرده است که امام زمان عليه السلام براي شيخ مفيد ، نامه هايي نوشته است که در بعضي از آن ها خطاب به مفيدفرموده است :
«به برادر استوار و محکم و ولي رشيد ، شيخ مفيد »و در بعضي ديگر فرموده است : « به الهام کنند ي حق و دليل راهنماي آن ، سلام بر تو اي ياري کننده و دعوت کننده به آن به کلمه صدق .»تا مي رسد به اين جا که مي فرمايد :«به ما اجازه داده شده که نحوه ي تشّرف تو به مکاتبه باشد .» و قاضي نور الله شوشتري مي گويد که : «بر روي قبر شيخ مفيد ،کاغذي را به خط حضرت حجت (عج) يافتم که بر روي آن اين دو بيت نوشته شده بود :
لا صوَّت الناعي بفقدک انّه
يوم علي آل الرسول عظيم
(کاش ندا کننده مرگ ، در هنگام وفاتت فرياد بر نياورده بود ، زيرا آن روز براي آل رسول ، روز عظيمي بود )
والقام المهديُّ يفرح کلّما
تليت عليک من الدروس علوم
(حضرت مهدي - عج شاد مي گشت هر گاه که تو علوم و دانش ها را درس مي گفتي).
با اين اوصاف ، پس چرا در جزيره ي فرزندان امام زمان عليه السلام نامي از اين مرد بزرگ ، برده نمي شده که مورد توجه حضرت حجت بوده است .
4. در داستان آمده است که : «ياران امام زمان عليه السلام در جزيره ي خضرا و نيز در آن پنج جزيره اي که ابن انباري روايت کرده است ، هر سال به پا مي خيزند و آماده مي شوند . حتي در آن داستان ابن انباري ، خوانديم که : حسان و ابن دربهان در آن جزيره ماندند تا امام زمان عليه السلام را زيارت کنند .»(دقت کنيد که محتواي اين قسمت از داستان جزيره با داستان ابن انباري يکي است .)
ما مي گوييم که: در اين قسمت از داستان تناقض آشکاري به چشم مي خورد ، چون سيد شمس الدين که نايب خاص امام زمان در آن جزيره بود ، به گفته ي خودش حتي صداي آن حضرت را هم نشنيده و فقط پدر سيد شمس الدين صداي حضرت را مي شنيده . و تنها کسي که حضرت را رؤيت مي ديده جدّ او بوده است .
5. سند هر دو داستان ، نا معتبر است ، چون مرحوم مجلسي به بي اعتباري داستان اول ، اعتراف کرده است و داستان دومي هم اگر چه آن را نوري از بياضي و جزايري نقل نموده و اشاره ي علي بن طاوس را نيز آورده است اما تمام راويان به انباري ختم مي شود و او هم در نزد «عون الدين هبيره» بود و شخصي نا شناس اين قصه را براي او گفته است ، پس اگر تمامي انسان هاي روي زمين هم چنين ماجرايي را از او نقل کنند باز از بي اعتباري و خبر واحد و شذ بودن ، بيرون نخواهد آمد .
6. شايد ناقل اين دو داستان ، از دشمنان شيعه بوده که چنين داستاني را جعل کرده تا حقايق را وارونه جلوه دهد ، و از کجا که ناقل آن ها ، هم چون «معقل» (غلام عبيد الله ابن زياد) نباشد که به خانه ي مسلم بن عوسجه راه يافت و به او گفت که : «من مردي از اهل شام هستم که خداوند بر من منت گذاشته است که دوست دار اهل بيت و پيروانش باشم » و حال آن که اين مرد خبيث ، جاسوس بود و اين شيوه ي دشمن است که مي کوشد که از هر موقعيتي استفاده کند و به حريف خود ضربه بزند . خداوند در قرآن مي فرمايد :
(و قالَت طائِفه من أهلِ الکتابِ آمِنوا بالّذي اُنزل علي الذين آمنو وجهَ النهار واکفروا آخرهَ لعلّهم يرجِعون)(1)
7. در داستان جزيره ي خضرا آمده است که : «تعداد فرماند هان لشکر امام زمان عليه السلام سيصد نفر بودند» و در داستان ابن انباري آمده است که : «مسافرت سرزمين فرزندان امام زمان عليه السلام به اندازه ي يک سال راه و جمعيت آن ها بسيار زياد است .»
ما مي گوييم اگر ياران حضرت حجت (عج) تا اين اندازه زياد است پس چرا ظهور نمي کنند تا مخالفين را سرکوب کنند ؟ چرا چنين چيزي در خبر و يا اثري از ائمه معصومين عليه السلام با توصيفات و خصوصيات آن ها نيامده است ؟
و چرا بيش از اين دو راوي ، خصوصيات ياران حضرت به اين شکل ، در کلام هيچ يک از علماي گذشته وارد نشده است ، بلکه خلاف آن وارد شده است چنان که نعماني در کتاب غيبت و در باب خصوصيات سپاهيان و اسبان آن حضرت از قول امام صادق عليه السلام آورده است که :
آن حضرت در مورد آيه شريفه که مي فرمايد : (أَتَي أمرُاللهِ فلا تستعجلوه) (2)
مي فرمايد : همانا امر ما امر خداست و در آن تعجيل نمي کنيم .خداوند او را با سه سپاه ياري مي کند :ملائکه ، مؤمنين و با رعب افکندن در دل دشمنان .
و خروج او هم چون خروج پيامبر است که خداوند مي فرمايد :(کما أخرَجَک ربّک من بيتک بالحقّ و إنّ فريقاً من المؤمنين لکارهون)(3)
و خبر ديگر وارد شده است که :
هنگامي که قائم ، قيام مي کند 313 فرشته فرود مي آيند : ثلثي از آن ها بر اسب هاي سفيد و خاکستري و ثلث ديگر بر اسب هاي ابلق و ثلث آخر هم بر اسب هاي قرمز سوارند .
و در خبر ديگري هم آمده است که :
هنگامي که قائم ، قيام مي کند شمشير هاي جنگ نازل مي شود که بر هر شمشيري نام آن مرد و نام پدرش هم نوشته شده است .
سپس نعماني مي گويد : اي صاحبان عقل و بصيرت تأمل کنيد، اين روايتي بود در صفت امام زمان و سيرت او و آن چه که خداوند مخصوص او گردانيده است و او را با ملائکه ياري مي کند و اين که ايشان در پوشيدن لباس خشن و کمي غذا و به رنج افکندن نفس و بدن در راه اطاعت از خدا و جهاد در راه او و از بين بردن ظلم و جور و طغيان و بسط عدل و انصاف تلاش مي کند ، و اوصاف يارانش هم که روايات ، تعداد آن ها را 313 نفر مي داند که ايشان حاکمان زمين و کارگزاران او هستند و به وسيله ي آنان و با تأييد خداوند و حمايت ملائکه شرق و غرب زمين را فتح مي کند .
پس مي بينيد که اين منزلت عظيم و مرتبت شريفي است که خداوند فقط مخصوص امام زمان عليه السلام گردانيده و به هيچ يک از ائمه ي پيش از ايشان داده نشده است . خداوند کمال دين و پيروزي آن بر اديان ديگر و نابودي مشرکان و نيز وفا به وعده اي را که در غلبه ي دين خدا بر مکاتب ديگر داده ، به دست ايشان صورت مي دهد .
علي بن احمد بنديجي روايت مي کند که : از امام صادق عليه السلام سؤال شد که آيا قائم عليه السلام به دنيا آمده است ؟ فرمودند : نه ، اگر من او را درک کنم ايام زندگاني ام را در خدمت او مي گذرانم .
8. در داستان جزيره ي خضرا آمده است :
فردي مجهول ،که در روايت هم نامي از او برده نشده مي گويد : در خزانه ي امير المؤمنين عليه السلام رساله اي يافتم به خط «فضل بن يحيي طيبي» که او داستان «علي بن فاضل مازندراني»را نقل مي کند .
ما مي گوييم : شايد اين قصه را يکي از دشمنان شيعه ساخته و آن را در آن جا گذاشته وآن گاه به فضل بن يحيي و علي بن فاضل ، نسبت داده است .
9. بر فرض که فضل آن را از علي بن فاضل ، نقل کرده باشد ، ولي ما وقتي که محتواي آن را مي نگريم مي بينيم که قهرمان اصلي داستان يعني علي بن فاضل ، مرد ساده لوحي بوده است چون در اين داستان از خود فراوان ،تعريف کرده و تعبيرات بسياري در ستايش از خود و بالا بردن مقام خود آورده است . شايد او در اوج بيماري و تب ، چنين حرف هايي را گفته است . چون در ابتداي داستان هم خودش گفت که من هنگامي که با استادم به طرف اندلس مي رفتيم در يک روستا به شدت مريض شدم و استادم ناچار شد که مرا به واعظ آن آبادي بسپرد.
و شايد در آن حال به خواب رفته بوده و داستان رفتن به جزيره را در خواب ديده و بعد که بيدار شده ، خيال کرده که واقعاً به چنين جزيره اي سفر کرده است .اتفاقاً گاهي پيش مي آيد که انسان در يک ساعت ، وقايع چند روز را در خواب مي بيند . چنان که بعضي از بزرگان براي من داستان شيريني را نقل کرده اند و آن اين که :
مردي خادم يکي از مساجد بود ، سالي براي او سفر حج پيش آمد ، در آن روزگار با کشتي هاي بخاري به حج مي رفتند . در هنگام بازگشت ، کشتي براي آبادان نبوده است ، به ناچار با کشتي هاي بمبئي بر مي گردند . در ميان راه آن مرد ، بيمار مي شود به طوري که حواس اش از او سلب مي گردد. هنگامي که به بمبئي مي رسند او را به بيمارستان مي برند ، وقتي که کمي بهتر مي شود ، در مقابل چشمان خود بوستان هاي قشنگ و دخترکان زيبايي را مي بيند و جلو مي رود تا يکي از زنان بيمارستان را ببوسد ، آن زن ، بانگ برمي دارد و خود را کنار مي کشد ، مرد مي گويد : تو مرا نمي خواهي ، مگر من نمرده ام و داخل بهشت نشده ام ، مگر اين درختان و شکوفه ها ي بهشت نيست ، مگر شما حوريه هاي بهشتي نيستيد؟
10. در مورد فرزند دار بودن امام زمان عليه السلام که در آن دو داستان وارد شده است ،بايد گفت که : در هيچ خبري وارد نشده است که آن حضرت ، پيش از ظهور فرزند داشته باشد ، و در خصوص فرزند دار شدن آن امام عليه السلام بعد از ظهور هم اختلاف است و ما در کتابي که شرح احوال معصومين را نوشته ايم ، اين مطلب را آورده ايم .
اما آن چه را که شيخ طوسي در کتاب غيبت نقل کرده است که : امام زمان را دو غيبت است : يکي از آن دو آن قدر طول مي کشد که برخي مي گويند : مرده است و ديگري مي گويد : کشته شده است و برخي ديگر مي گويند از بين رفته است و جز گروه اندکي از ياران اش بر اعتقاد به وجود او باقي نمي ماند ، هيچ يک از فرزندان و نه ديگري ، از جاي او خبر ندارند ، که ظاهر آن نشان مي دهد فرزنددار بودن آن حضرت ، مطلب تحريف شده اي است چون نعماني در کتاب غيبت همين حديث را آورده ولي نامي از فرزندان حضرت نمي آورد ، بلکه مي گويد «هيچ کس -از دوست و غير آن -مکان آن حضرت را نمي داند مگر خدمت کاري که کارهاي ايشان را انجام مي دهد.»
به هر جهت آثار جعلي بودن در اين دو داستان از جهات مختلف آشکار است .(4)
پینوشتها:
1.آل عمران (3)آيه ي 72.
2. نحل (16)آيه ي 1.
3. انفال (8)آيه ي 5.
4.علامه محمد تقي شوشتري ، الاخبار الدخيله ، ج 2 ، ص72.
/خ