راههاى درمان غيبت
نويسنده: آيت الله مجتبى تهرانى
دانشمندان اخلاق براى همه بيمارىهاى نفسانى، دو راه درمان را سفارش مىكنند:
راه علمى كه خود شامل دو قسم: «اجمالى» و «تفصيلى» است. در اين گفتار، راههاى درمان هر كدام از موارد غيبت، جداگانه بررسى مىشود.
1. مادي (جسمى)
2. معنوى (روحى)
1. درباره «نقص جسمى» بايد گفت: چون بيان كردن عيب و نقص برادر مؤمن و نكوهش او، مربوط به پديده و آفرينش آفريدگار است، اين رفتار به ناقص پنداشتن فعل آفريدگار برمىگردد؛ يعنى اگر از انسان مؤمنى به لحاظ جسمانى غيبت كند، در واقع آفرينش خداوند را مورد سؤال قرار داده است.
آگاهى از اين نكته و تأمل و درنگ در آن، انسان را در كنار گذاشتن اين رفتار ناپسند يارى مىكند. غيبت كننده بايد توجه كند كه حقيقت رفتار ناشايست او، ايراد گرفتن بر خدا است.
2. درباره «نقص روحى» مىتوان گفت: مبتلا بودن به نقايص روحى و رذايل اخلاقى براى مؤمن عيب است؛ ولى غيبت كننده بايد توجه داشته باشد كه آيا خود از آن عيب مبرا است؟! اگر او معتقد باشد كه خود داراى هيچ عيبى نيست، با اين رفتار، به عيبى بزرگ دچار شده كه همان غيبت كردن است.
به بد گفتن خلق چون دم زدى اگر راست گويى سخن هم، بدى [1]
كسى كه بر درمان بيمارى غيبت تصميم گرفته است، بايد بداند كه به جاى برشمردن عيب ديگران، بهتر است به عيبهاى خود بپردازد.
پيامبر گرامى(صلی الله علیه آله) مىفرمايد:
طوُبى لِمَن مَنَعهُ عَيبُهُ عَن عُيُوبِ المُومِنينَ. [2]
خوشا به حال كسى كه عيب خودش، او را از پرداختن به عيب مردم باز مىدارد.
حضرت على(علیه السلام) نيز مىفرمايد:
طُوبى لِمَن شَغَلَهُ عَيبُهُ عَن عُيُوبِ الناسِ. [3]
خوشا به حال كسى كه عيب و نقص خودش او را سرگرم كرده است تا به عيوب ديگران نپردازد.
بايد توجه داشت كه اصلاح روبنايى كافى و مفيد نيست. اگر فرد در چند مجلس هم بتواند از انجام اين كار خوددارى كند، چون اصل مسأله در وجود او ريشه دوانده است، در جايى ديگر جوانه زده و او را آلوده مىسازد؛ ولى اگر ريشه قطع شود، ترك غيبت، قهرى مىشود؛ يعنى نفس انسان، خود به خود از غيبت جلوگيرى مىكند.
همان گونه كه در بحث ريشههاى درونى غيبت بيان شد، گاه انسان براى تبرئه خود از رفتار ناشايستى كه انجام داده، زبان به غيبت ديگران مىگشايد در اين جا بايد توجه داشته باشد كه اگر براى دورى از نكوهش مردم، عيب ديگران را مطرح كرده است، اين احتمال وجود دارد كه مردم سخن او را نپذيرند؛ در اين صورت، او براى مصون ماندن از نكوهش خلق خدا، نكوهشى حتمى و قطعى را از سوى خدا، براى خود فراهم مىسازد، در حالى كه هيچ عاقلى براى كسب نفع احتمالى موهوم، ضرر قطعى نقد را متحمل نمىشود. از سويى چه بسا در اين غيبت، نفع موهوم دنيايى به دست آيد، درحالى كه آن ضرر قطعى، معنوى است و با حقيقت سر و كار دارد. همچنين توجيه رفتارى اشتباه به اين شكل كه «فلانى چنين كارى را كرد، من هم مىكنم» خود جاى پرسش دارد، و بيان اين سخن، آوردن عذر بدتر از گناه است، چرا كه نفس پيروى از عمل نادرست، خلاف است و با عمل خلافى مثل غيبت نمىتوان خلاف گذشته را پوشاند.
مورد ديگرى كه سبب غيبت مىشد، اين بود كه فرد، با بيان عيب ديگران، فضيلتى را براى خود اثبات كند و نشان دهد كه خود فاقد عيب است. پرسشى كه در اين جا مطرح است و بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه چگونه مىتوان با بيان عيب ديگرى، كمالى را براى خود اثبات كرد و آيا با اين رفتار نادرست و عمل خلاف مىتوان فضيلتى به دست آورد؛ در حالى كه ارزش واقعى و فضيلت حقيقى انسان، بهاى او نزد خدا است و بايد سعى كرد از آن فضيلت كاسته نشود؟ افزون بر اين، چه بسا با غيبت ديگران، از ارزش غيبت كننده نزد آنها كاسته و از او سلب اعتماد شود.
زبان كرد شخصى به غيبت دراز بدو گفت داننده اى سرفراز
كه ياد كسان پيش من بد مكن مرا بدگمان در حق خود مكن
گرفتم ز تمكين او كم ببود نخواهد به جاه تو اندر فزود [4]
از ديگر ريشههايى كه براى غيبت بيان شد، همراهى با دوستان در نشستها و مجالس بود. چنين فردى با غيبت كردن، در واقع رضاى مخلوق را بر خشنودى پروردگار مقدم مىدارد. در صورتى كه افراد غيبت كننده در مجلس، انسانهاى عاقل، مؤمن، متدين و معتقد نيستند، آيا مىتوان رضاى چنين افرادى را بر رضاى خالق مقدم داشت؟
گاهى هم غيبت براى پيشگيرى و خنثى كردن تأثير سخنى كه شايد درباره غيبت كننده زده شود، انجام مىگيرد؛ در اين صورت، انسان بايد بينديشد كه چگونه مىتوان مطمئن شد عيوب او گفته شده است. از كجا معلوم كه اين احتمال موهوم نباشد؟ آيا باز گفتن عيوب ديگران، و وارد كردن خدشه بر شخصيت ايشان، فقط به دليل احتمالى كه غيبت كننده مىدهد، دورانديشى است؟! افزون بر اين، حتى نمىتوان اطمينان داشت كه ديگران، غيبتى را كه مىشنوند، بپذيرند يا به علت غيبت كردن او پى ببرند تا خواسته غيبت كننده برآورده شود؛ پس پايه اين غيبت بر موهومات استوار است و از آن فقط زيان آخرتى نصيب انسان مىشود.
2. انسان در معاشرت با دوستان يا شركت در محافل، احتياط بيشترى به خرج دهد؛ يعنى دوستانى را برگزيند كه اهل غيبت نباشند، و در مجالسى شركت كند كه درباره ديگران سخن چينى نمىشود؛ زيرا شركت در مجالسى كه در آن غيبت مىشود، خوانا ناخواه بر روح انسان اثر مىگذارد و از آن جا كه شنيدن غيبت هم حرام است، بايد در مسأله دوستيابى و صله رحم دقت بيشترى كرد.
3. راه سوم، كمك خواستن از خداست كه اين خود دو گونه است: نخست اين كه انسان به صورت كلى و در همه اوقات از خدا درخواست كمك و يارى كند تا به رذايل اخلاقى چون غيبت دچار نشود؛ همان گونه كه در دعاها هم آمده است كه «خدايا مرا از غيبت پناه ده). [5] دوم در جايى كه زمينه غيبت فراهم و آبروى فرد در خطر است و شرايط اقتضا مىكند كه شخص براى حفظ آبروى خود، از ديگران غيبت كرده، عيوب ايشان را آشكار سازد، در واپسين مرحله، با خدا باشد و از او بخواهد كه آبرويش را حفظ كند و بگويد: «خدايا! با تو معامله مىكنم و براى تو از آبرويم مىگذرم و آن را به تو مىسپارم. تو خود آبروى مرا حفظ فرما»؛ چرا كه خداوند بهتر از هر انسانى در حفظ و نگهدارى حيثيت انسانها، توانا است.
اميرمؤمنان على(علیه السلام) مىفرمايد:
الغيبه جهد العاجز. [6]
غيبت تلاش انسان ناتوان است.
كسانى كه قدرت و تكيه گاهى داشته باشند (به ويژه از لحاظ معنوى) هرگز زبان به غيبت نمىآلايند.
/س
راه علمى كه خود شامل دو قسم: «اجمالى» و «تفصيلى» است. در اين گفتار، راههاى درمان هر كدام از موارد غيبت، جداگانه بررسى مىشود.
درمان علمى اجمالى غيبت
1. مادي (جسمى)
2. معنوى (روحى)
1. درباره «نقص جسمى» بايد گفت: چون بيان كردن عيب و نقص برادر مؤمن و نكوهش او، مربوط به پديده و آفرينش آفريدگار است، اين رفتار به ناقص پنداشتن فعل آفريدگار برمىگردد؛ يعنى اگر از انسان مؤمنى به لحاظ جسمانى غيبت كند، در واقع آفرينش خداوند را مورد سؤال قرار داده است.
آگاهى از اين نكته و تأمل و درنگ در آن، انسان را در كنار گذاشتن اين رفتار ناپسند يارى مىكند. غيبت كننده بايد توجه كند كه حقيقت رفتار ناشايست او، ايراد گرفتن بر خدا است.
2. درباره «نقص روحى» مىتوان گفت: مبتلا بودن به نقايص روحى و رذايل اخلاقى براى مؤمن عيب است؛ ولى غيبت كننده بايد توجه داشته باشد كه آيا خود از آن عيب مبرا است؟! اگر او معتقد باشد كه خود داراى هيچ عيبى نيست، با اين رفتار، به عيبى بزرگ دچار شده كه همان غيبت كردن است.
به بد گفتن خلق چون دم زدى اگر راست گويى سخن هم، بدى [1]
كسى كه بر درمان بيمارى غيبت تصميم گرفته است، بايد بداند كه به جاى برشمردن عيب ديگران، بهتر است به عيبهاى خود بپردازد.
پيامبر گرامى(صلی الله علیه آله) مىفرمايد:
طوُبى لِمَن مَنَعهُ عَيبُهُ عَن عُيُوبِ المُومِنينَ. [2]
خوشا به حال كسى كه عيب خودش، او را از پرداختن به عيب مردم باز مىدارد.
حضرت على(علیه السلام) نيز مىفرمايد:
طُوبى لِمَن شَغَلَهُ عَيبُهُ عَن عُيُوبِ الناسِ. [3]
خوشا به حال كسى كه عيب و نقص خودش او را سرگرم كرده است تا به عيوب ديگران نپردازد.
درمان علمى تفصيلى غيبت
بايد توجه داشت كه اصلاح روبنايى كافى و مفيد نيست. اگر فرد در چند مجلس هم بتواند از انجام اين كار خوددارى كند، چون اصل مسأله در وجود او ريشه دوانده است، در جايى ديگر جوانه زده و او را آلوده مىسازد؛ ولى اگر ريشه قطع شود، ترك غيبت، قهرى مىشود؛ يعنى نفس انسان، خود به خود از غيبت جلوگيرى مىكند.
همان گونه كه در بحث ريشههاى درونى غيبت بيان شد، گاه انسان براى تبرئه خود از رفتار ناشايستى كه انجام داده، زبان به غيبت ديگران مىگشايد در اين جا بايد توجه داشته باشد كه اگر براى دورى از نكوهش مردم، عيب ديگران را مطرح كرده است، اين احتمال وجود دارد كه مردم سخن او را نپذيرند؛ در اين صورت، او براى مصون ماندن از نكوهش خلق خدا، نكوهشى حتمى و قطعى را از سوى خدا، براى خود فراهم مىسازد، در حالى كه هيچ عاقلى براى كسب نفع احتمالى موهوم، ضرر قطعى نقد را متحمل نمىشود. از سويى چه بسا در اين غيبت، نفع موهوم دنيايى به دست آيد، درحالى كه آن ضرر قطعى، معنوى است و با حقيقت سر و كار دارد. همچنين توجيه رفتارى اشتباه به اين شكل كه «فلانى چنين كارى را كرد، من هم مىكنم» خود جاى پرسش دارد، و بيان اين سخن، آوردن عذر بدتر از گناه است، چرا كه نفس پيروى از عمل نادرست، خلاف است و با عمل خلافى مثل غيبت نمىتوان خلاف گذشته را پوشاند.
مورد ديگرى كه سبب غيبت مىشد، اين بود كه فرد، با بيان عيب ديگران، فضيلتى را براى خود اثبات كند و نشان دهد كه خود فاقد عيب است. پرسشى كه در اين جا مطرح است و بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه چگونه مىتوان با بيان عيب ديگرى، كمالى را براى خود اثبات كرد و آيا با اين رفتار نادرست و عمل خلاف مىتوان فضيلتى به دست آورد؛ در حالى كه ارزش واقعى و فضيلت حقيقى انسان، بهاى او نزد خدا است و بايد سعى كرد از آن فضيلت كاسته نشود؟ افزون بر اين، چه بسا با غيبت ديگران، از ارزش غيبت كننده نزد آنها كاسته و از او سلب اعتماد شود.
زبان كرد شخصى به غيبت دراز بدو گفت داننده اى سرفراز
كه ياد كسان پيش من بد مكن مرا بدگمان در حق خود مكن
گرفتم ز تمكين او كم ببود نخواهد به جاه تو اندر فزود [4]
از ديگر ريشههايى كه براى غيبت بيان شد، همراهى با دوستان در نشستها و مجالس بود. چنين فردى با غيبت كردن، در واقع رضاى مخلوق را بر خشنودى پروردگار مقدم مىدارد. در صورتى كه افراد غيبت كننده در مجلس، انسانهاى عاقل، مؤمن، متدين و معتقد نيستند، آيا مىتوان رضاى چنين افرادى را بر رضاى خالق مقدم داشت؟
گاهى هم غيبت براى پيشگيرى و خنثى كردن تأثير سخنى كه شايد درباره غيبت كننده زده شود، انجام مىگيرد؛ در اين صورت، انسان بايد بينديشد كه چگونه مىتوان مطمئن شد عيوب او گفته شده است. از كجا معلوم كه اين احتمال موهوم نباشد؟ آيا باز گفتن عيوب ديگران، و وارد كردن خدشه بر شخصيت ايشان، فقط به دليل احتمالى كه غيبت كننده مىدهد، دورانديشى است؟! افزون بر اين، حتى نمىتوان اطمينان داشت كه ديگران، غيبتى را كه مىشنوند، بپذيرند يا به علت غيبت كردن او پى ببرند تا خواسته غيبت كننده برآورده شود؛ پس پايه اين غيبت بر موهومات استوار است و از آن فقط زيان آخرتى نصيب انسان مىشود.
درمان عملى غيبت
2. انسان در معاشرت با دوستان يا شركت در محافل، احتياط بيشترى به خرج دهد؛ يعنى دوستانى را برگزيند كه اهل غيبت نباشند، و در مجالسى شركت كند كه درباره ديگران سخن چينى نمىشود؛ زيرا شركت در مجالسى كه در آن غيبت مىشود، خوانا ناخواه بر روح انسان اثر مىگذارد و از آن جا كه شنيدن غيبت هم حرام است، بايد در مسأله دوستيابى و صله رحم دقت بيشترى كرد.
3. راه سوم، كمك خواستن از خداست كه اين خود دو گونه است: نخست اين كه انسان به صورت كلى و در همه اوقات از خدا درخواست كمك و يارى كند تا به رذايل اخلاقى چون غيبت دچار نشود؛ همان گونه كه در دعاها هم آمده است كه «خدايا مرا از غيبت پناه ده). [5] دوم در جايى كه زمينه غيبت فراهم و آبروى فرد در خطر است و شرايط اقتضا مىكند كه شخص براى حفظ آبروى خود، از ديگران غيبت كرده، عيوب ايشان را آشكار سازد، در واپسين مرحله، با خدا باشد و از او بخواهد كه آبرويش را حفظ كند و بگويد: «خدايا! با تو معامله مىكنم و براى تو از آبرويم مىگذرم و آن را به تو مىسپارم. تو خود آبروى مرا حفظ فرما»؛ چرا كه خداوند بهتر از هر انسانى در حفظ و نگهدارى حيثيت انسانها، توانا است.
اميرمؤمنان على(علیه السلام) مىفرمايد:
الغيبه جهد العاجز. [6]
غيبت تلاش انسان ناتوان است.
كسانى كه قدرت و تكيه گاهى داشته باشند (به ويژه از لحاظ معنوى) هرگز زبان به غيبت نمىآلايند.
پي نوشت :
[1]. سعدى: بوستان.
[2]. كلينى: كافى، ج 8، ص 168، ح 190.
[3]. محدث نورى: مستدرك الوسائل، ج 1، ص 116، ح 137.
[4]. سعدى: بوستان.
[5]. وَ اعذنى فيه مِنَ الغيبه ... (علامه مجلسى: بحارالانوار، ج 94، ص 343، ح 2).
[6]. صبحى صالح: نهجالبلاغه، ص 556، ح 461.
/س