فيلسوف ايراني،اسلامي
درآمدي بر زندگي حكيم صدرالمتألهين ملاصدراي شيرازي
شخصيت ملاصدرا ابعاد زيادي دارد و زندگي او يك زندگي پرماجراست.وي مانند فيلسوفان ديگر فقط يك متفكر و فيلسوف با يك زندگي متعارف نيست، او نه فقط يك متفكر و فيلسوف و مؤسس يك مكتب فلسفي، و داراي دانشهاي مرسوم زمان خود در رشته هاي رياضي و نجوم و پزشكي و علوم اسلامي مانند تفسير و حديث است و نه فقط يك استاد موفق فلسفه و يك نويسنده تواناي كتب فلسفي مفيد است، كه در بُعد ديگر و با نگاه ديگري، يك عارف و عابد رياضتكش و داراي تواناييهاي فوق طبيعي است تا به آن اندازه كه خود وي با اشاره مدعي شده است كه به اراده خود ميتوانسته روح خود را از بدن به در آورده و به همراه آن به مشاهده ماوراء طبيعت بشتابد.
خصوصيات شخصيتي ملاصدرا را در چند بُعد ميتوان بررسي كرد:
1. از لحاظ روانشناختي و اخلاق و روح تربيت شده ديني و وارستگي او.
2. از حيث دانش گسترده و داشتن تمام علوم زمان خود، به ويژه فلسفه و عرفان.
3. از جهت موقعيت عالي اجتماعي وي، عليرغم دشمني افراد حسود و كم مايه و مغرور.
4. از لحاظ نقش او در احياء و ترويج فلسفه و بالابردن موقعيت فلسفه درحال زوال در ايران و فلسفه اسلام.
5. از جهت پركاري و ارزش علمي و كيفي و كمّي تأليفات.
6. از لحاظ شجاعت علمي و نوآوري و دفاع از افكار خود.
7. از ديدگاه وابستگي مذهبي در ايمان ديني.
8. از لحاظ خلاقيت و روح خلاّق، قدرت استنباط مطالب ديگران، قدرت استدلال و شهود و اشراق در كنار هم
صدرالدين محمد (يا صدرا)، يكتا فرزند وزير حاكم منطقه وسيع فارس، در بهترين شرايط يك زندگي اشرافي زندگي مي كرد. برسم آن روزگار فرزندان اشراف در قصر خود و بوسيله معلّمان خصوصي و خانگي آموزش مي ديدند. صدرا از حسن اتفاق داراي هوش و ذكاوتي بس عجيب بود كه نظر هر گوهرشناس را به خود جلب مي كرد. در مدت كوتاهي تمام دروس مربوط به ادبيات زبان فارسي و عربي و هنر خط نويسي را فرا گرفت، حتي ممكن است برسم قديم سواري و شكار و فنون رزمي را هم آموخته باشد، رياضيات و نجوم و قدري پزشكي نيز از دروس نوجوانان بود. درسهاي ديگر او علم فقه و حقوق اسلامي و منطق و فلسفه و كلام و اصول فقه بود كه در اين ميان صدراي جوان ـ كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ـ از همه آن دانشها مقداري آموخته ولي طبع او بيشتر به فلسفه و به خصوص عرفان علاقمند بود.
بخشي از اين آموزش مسلماً در شيراز بوده ولي بخش عمده آن را ـ به ظن قوي ـ در پايتخت آن زمان (شهر قزوين) گذرانده است.بنا به نقل برخي مورخين صدرا در سن 25 سالگي به قزوين رفت .
ملاصدرا در قزوين با دو دانشمند و نابغه بزرگ، يعني شيخ بهاءالدين عاملي و ميرداماد ـ كه نه فقط در زمان خود، كه حتي طي چهار قرني كه از آنها گذشته، بي نظير و سرآمد بوده اند ـ آشنا شد و به دروس آنان رفت. در ظرف مدتي كوتاه او نيز با نبوغ خود سرآمد شاگردان آنها گرديد.
شيخ بهاء نه فقط در علوم اسلامي (بويژه در فقه و حديث و تفسير و كلام و عرفان) متخصص بود بلكه در نجوم و رياضيات نظري و مهندسي و معماري و پزشكي و برخي از علوم مرموز پنهاني فوق عادت هم استاد بود، ولي بنظر مي رسد كه بنابر عقايد صوفي منشانه خود فلسفه و كلام را درس نمي داده است.
ميرداماد نابغه بزرگ ديگر، از همه دانشهاي روزگار خود باخبر بود ولي حوزه درس او به فقه و حديث و بيشتر به فلسفه اختصاص داشت. ملاصدرا بيشترين بهره خود را در فلسفه و عرفان از ميرداماد گرفت و همواره او را مرشد و استاد حقيقي خود معرفي مي كرد.
با انتقال پايتخت صفويه از قزوين به شهر اصفهان (سال 1006 هـ ./ 1598 م) شيخ بهاءالدين و ميرداماد نيز به همراه شاگردان خود به اين شهر آمدند و بساط تدريس خود را در آنجا گستردند. ملاصدرا كه در آن زمان 26 تا 27 سال داشت، از تحصيل بي نياز شده بود و خود در فكر يافتن مباني جديدي در فلسفه بود و مكتب معروف خود را پايه گذاري مي كرد.
سرگذشت و زندگاني ملاصدرا بسيار تاريك و مبهم است; معلوم نيست كه وي تا چه سالي در اصفهان بوده و پس از آن به كجا رفته است. به نظر مي رسد كه وي پيش از سال 1010 هـ از اصفهان مهاجرت كرده و به شهر خود شيراز بازگشته است و علت اين امر خبر فوت پدرش بود.در شيراز املاك و دارائيهاي پدرش قرار داشت و با وجود آنكه بسياري از آنرا به فقرا مي بخشيد هنوز بخشهايي از آن املاك بصورت موقوفه امور خيريه در شيراز و فارس موجود است.
وي كه سرمايه اي بسيار و منبعي سرشار از دانش و به ويژه فلسفه داشت و خود او با نوآوري هايش آراء جديدي را ابراز نموده بود، در شيراز بساط تدريس را گسترانده و از اطراف شاگردان بسياري گرد او آمده بودند. اما رقباي او كه مانند بسياري از فيلسوفان و متكلمان، از فلاسفه پيش از خود تقليد مي نمودند، و از طرفي موقعيت اجتماعي خود را نزد ديگران در خطر مي ديدند يا به انگيزه دفاع از عقايد خود و شايد از روي حسادت، بناي بدرفتاري را با وي گذاشتند و آراء نو او را به مسخره گرفتند و به او توهين روا داشتند.
اين رفتارها و فشارها با روح لطيف ملاصدرا نمي ساخت و از طرفي ايمان و دين و تقواي او به او اجازه عمل متقابل و معامله به مثل را نمي داد; از اينرو از شيراز به صورت قهر بيرون آمد و به شهر قم رفت كه در آن هنگام هنوز مركز مهم علمي و فلسفي نشده بود. ملاصدرا در خود شهر قم هم نماند و به سبب گرما و بدي آب و هوا و شايد دلايل اجتماعي مشابه شيراز به روستايي بنام كَهَكْ در نزديك شهر قم منزل گزيد و آثار خانه اشرافي او در آن روستا هنوز باقي است.
افسردگي و شكست روحي ملاصدرا سبب گرديد كه تا مدتي درس و بحث را رها كند و همانگونه كه خود وي در مقدمه كتاب بزرگ خود ـ اسفار ـ گفته است، عمر خود را به عبادت و روزه و رياضت بگذراند و از اين فرصت جبري كه زمانه براي وي فراهم كرده بود، مراحل و مقامات معنوي عرفاني را با شتاب بيشتري طي كند و به بالاترين درجه معنويت و حتي قداست برسد.
وي در اين دوران ـ كه از نظر معنوي دوران طلائي زندگاني اوست ـ علي رغم افسردگي و غمزدگي، توانست به مرحله كشف و شهود غيب برسد و حقايق فلسفي را نه در ذهن كه با ديده دل ببيند و همين سبب شد كه مكتب فلسفي خود را كامل سازد. اين انزوا و ترك تأليف و تدريس ادامه داشت تا اينكه در مراحل كشف و شهود غيبي، دستور يافت كه بسوي جامعه برگردد و دست به تأليف و تدريس و نشر و پخش مكتب و يافته هاي خود نمايد.
دوران سكوت و انزواي او اگر در حدود پنج سال باشد وي در حدود سال (1015 هـ / 1607 م) سكوت را شكسته و قلم بدست گرفته و به تأليف چند كتاب از جمله كتاب بزرگ و دائرة المعارف فلسفي خود بنام اسفار پرداخته و بخش اول آنرا در مباحث وجود به پايان برده است.
وي تا حدود سال (1040 هـ / 1632 م) به شيراز باز نگشت و در شهر قم ماند و در آن شهر حوزه فلسفي بوجود آورد و شاگردان بسياري را پرورش داد و در تمام اين مدت به نوشتن كتب معروف خود مشغول بود يا رساله هايي در پاسخ فلاسفه همزمان خود مي نوشت.
در حدود سال (1039 ـ 1040 هـ / 1632 م) ملاصدرا به شيراز بازگشت.
ملاصدرا در شيراز نيز به تدريس فلسفه و تفسير و حديث اشتغال يافت و شاگرداني را پرورش داد. از كتاب سه اصل ـ كه گويا در همان زمان در شيراز و به فارسي نوشته شده، و به علماي زمان خود اعم از فيلسوف و متكلم و فقيه و طبيعيدان حمله هاي سخت نموده ـ چنين برمي آيد كه در آن دوره نيز مانند دوره اول اقامت در شيراز زير فشار بدگوئيها و بدخوئيهاي دانشمندان همشهري خود بوده است ولي اين بار مقاوم شده و تصميم داشته در برابر فشار آنها پايداري كند و مكتب خود را برپا و معرفي و نشر نمايد.
يكي از ابعاد زندگي پرماجراي ملاصدرا، سفرهاي او به زيارت كعبه (در مكّه) است كه نام اين عبادت و زيارت مذهبي "حج و عمره " مي باشد. در زندگي ملاصدرا نوشته اند كه وي هفت سفر (روي عدد مقدس هفت توجه شود) ـ گويا پياده ـ به اين سفر رفته است. امروز هم با وجود راحتي سفر با هواپيما، هنوز بدلايلي اين سفر دشواريهايي دارد، اما در چهارصد سال پيش اين سفر را با اسب يا شتر و از راه صحراي خشك مركزي عربستان طي مي نمودند. بنابرين، سفر حج نوعي رياضت هم شمرده مي شده است.
در اين سفر كه بصورت كاروانهاي بزرگ حاجيان انجام مي شد عده اي از گرما و تشنگي و خستگي در راه مي مردند. بااين وصف طي اين سفر كه چند هزار كيلومتر راه دشوار بود با پاي پياده، مسلماً دشواريهاي بيشتري داشته و قوت اراده و ايمان را مي طلبيده است.
ملاصدرا براي آنكه اينگونه رياضت را در كنار ديگر رياضتهايش انجام داده باشد هفت بار قدم در اين راه گذاشت و سرانجام در سفر هفتم بر سر راه خود به مكّه و زيارت كعبه در شهر بصره (در خاك عراق) بيمار شد و چشم از جهان بربست و درگذشت و اين جهان را براي شيفتگان آن باقي گذاشت.
مسير سفر او ـ اگر از شيراز انجام شده باشد ـ راه آبي و گذار از ساحل شرقي خليج فارس بسوي ساحل غربي آن و بندر بصره در عراق بوده است كه در آن زمان جزئي از كشور ايران بود.
سال درگذشت ملاصدرا سال (50-1045 است.
فوت ملاصدرا در بصره واقع شد ولي بنابر سنت شيعيان او را به شهر نجف (در عراق) بردند و بنابر گفته نوه او ـ علامه علم الهدي ـ او را در طرف چپ صحن حرم امام علي(عليه السلام) دفن كردند.
بيشترين بهره علمي ملاصدرا از همين دو استاد بوده است كه نام برديم و جا دارد كه اين دو دانشمند بي نظير را بشناسيم و اندكي با آنها آشنا شويم.
وي فرزند يكي از فقهاي لبناني بنام شيخ حسين فرزند شيخ عبدالصمد عاملي بود، شهر جبل عامل يكي از شهرهاي شمالي و شيعه نشين سوريه است كه آنزمان زير سلطه حكومت جبار عثماني بود و بسياري از فقها و علماي شيعه از جور و قتل آنان گريخته و به ايران صفوي پناه مي آوردند. شيخ بهاءالدين در سن هفت (يا سيزده) سالگي بود كه همراه پدرش به ايران آمد. پدرش به منصب شيخ الاسلامي شهر هرات در خراسان ـ كه منصبي عالي و روحاني بود ـ منصوب شد و بهاءالدين در ايران به تحصيل دانشهاي زمان خود پرداخت و بزودي در صف يكي از دانشمندان معروف قرار گرفت.
دانش گسترده او از فقه و تفسير و حديث و ادب گرفته تا رياضيات و مهندسي و نجوم و مانند اينها، و داستانهايي كه از شگفتيهاي زندگي او روايت مي كنند از او يك شخصيت اساطيري و افسانه اي ساخته كه در هزار سال تاريخ علم پس از اسلام سابقه نداشته و او را مي توان به فيثاغورس يا هرمس تاريخ علم يونان همانند دانست.در كتاب ريحانه الادب نام 94 كتاب شيخ بهايي كه در موضوعات گوناگون نوشته شده، آمده است.از جمله شاگردان شيخ بهايي مي توان از محمد تقي مجلسي، ملا صالح مازندراني و ملاصدرا نام برد.
برخي تاريخ تولد او را سال 969 هـ (1562 م) دانسته اند ولي براي آن، مدرك مطمئني بدست نيامده است. وي نيز در خراسان متولد و دوران نوجواني را در مشهد (مركز استان خراسان) گذراند[1] و بسبب نبوغ خود، زود به مراتب عالي علمي رسيده و پس از ورود ـ براي تكميل تحصيلات ـ به قزوين (پايتخت آن دوره سلطان صفوي)، بزودي شهرت يافته و خود به منصب استادي رسيده است. وي در دو شاخه مشائي و اشراقي فلسفه اسلامي ممتاز و سرآمد بود و خود را همپايه ابن سينا و فارابي و استاد تمام فلاسفه پيرو آن دو مي دانست.
ملاصدرا كه در كودكي ـ باحتمال قوي ـ همراه پدر به قزوين رفته بود با ورود ميرداماد به درس او شتافت و دوره عالي فلسفه و حديث و علوم ديگر را نزد وي طي كرد.
ميرداماد در سال 1006 هـ (1596 م) با انتقال پايتخت صفويه از قزوين به اصفهان، حوزه درس خود را به اصفهان منتقل كرد ميرداماد در سال 1041 هـ (1631 م) در سفر به عراق بيمار شد و همانجا در گذشت.
براي ملاصدرا گاهي از استاد ديگري بنام ميرفندرسكي نام برده اند. نام وي مير ابوالقاسم استرابادي معروف به فندرسكي است كه مدتي همزمان با ميرداماد در اصفهان مي زيسته و بخش عمده اي از عمر خود را در هندوستان و در ميان جوكيان و زرتشتيان گذرانده و چيزهايي آموخته بوده است.
مدرك معتبري براي رابطه استادي وي با ملاصدرا ـ علي رغم شهرت آن ـ يافت نشده است و مكتبي كه از او باقي مانده و شاگردان او ـ مانند ملا رجبعلي تبريزي ـ رواج دادند كاملاً برخلاف مكتب ملاصدرا است.
1. ام كلثوم متولد سال 1019 هـ (1609م);
2. ابراهيم متولد سال 1021 (1611م);
3. زبيده متولد سال 1024 (1614م);
4. نظام الدين احمد متولد سال 1031 (1621م);
5. معصومه متولد سال 1033 (1623م).
وي كتابي بنام عروة الوثقي در تفسير قرآن و شرحي بر كتاب روضه فقيه مشهور لبناني "شهيد " نوشته و چند كتاب ديگر در فلسفه نيز به وي نسبت داده اند.
پسر ديگر او بنام احمد در سال 1031 هـ (1621م) در كاشان متولد و در سال 1074 (1664م) در شيراز دار فاني را وداع كرده است. وي نيز فيلسوف و اديب و شاعر بوده و چند كتاب به وي نسبت داده شده است.
دختر دوم ملاصدرا زبيده نام داشته و همسر فيض كاشاني (شاگرد ديگر ملاصدرا) شده و فرزندان برومندي را بدنيا آورده است و او نيز معروف به دانش و شعر و ادبيات است. دختر سوم ملاصدرا بنام معصومه در سال 1033 هـ (1623م) در شيراز بدنيا آمده و او نيز معروف به داشتن معلومات و تسلط بر شعر و ادب است. اين دختر ملاصدرا نيز نصيب يكي ديگر از شاگردان ملاصدرا بنام قوام الدين محمد نيريزي شد. برخي شخص ديگري را بنام ملاعبدالمحسن كاشاني را شوهر او دانسته اند كه او نيز شاگرد ملاصدرا بوده است.
مسلماً در ميان شاگردان حوزه هاي درس او فلاسفه و دانشمنداني بزرگ برخاسته اند، اما بسيار شگفت است كه شايد بسبب پيوند ضعيف زندگي آنها با زندگي ملاصدرا، نامي از آنها مشهور نشده يا اگر در زمان خود مشهور بوده اند به ما نرسيده است.براي ملاصدرا تا ده نفر شاگرد معروف شناخته و ذكر شده است كه مشهورترين آنها دو نفر ـ يعني فيض كاشاني و فيّاض لاهيجي ـ ميباشند.
وي در طول زندگي علاوه بر پرورش شاگردان بسيار، كتابهايي را در فقه و حديث و اخلاق و عرفان تأليف نموده است. روش او در علم اخلاق بگونه اي بود كه او را غزالي ثاني مي گفتند; اگرچه وي در ذوق عرفاني و عمق علمي خود بمراتب از ابوحامد غزالي طوسي برتر است.
وي شاعر بوده و ديوان شعري بفارسي از او باقي مانده كه داراي اشعار ـ و بيشتر غزليات ـ عرفاني و اخلاقي لطيفي است و نام او را در فهرست شعرا قرار داده است.
شاه صفوي (بنام شاه صفي) او را در اواخر عمرش براي امامت جمعه به اصفهان دعوت كرد ولي وي آن مقام را نپذيرفت و به شهر خود بازگشت. ولي اصرار پادشاه ديگر صفوي (شاه عباس دوم) او را به اصفهان كشانيد كه احتمالا سالهاي پس از 1052 هـ ميباشد.
فيض بيش از صد جلد كتاب تأليف كرده است. كتب معروف او عبارتند از: مفاتيح در فقه، الوافي در حديث، الصافي و نيز الاصفي در تفسير قرآن مجيد، عين اليقين و نيز اصول المعارف در فلسفه و عرفان، المحجة البيضاء در اخلاق، كه تماماً بزبان عربي است و هر يك در جاي خود اهميت بسزايي دارد.
وي داراي شش فرزند بوده كه فرزند او بنام محمد علم الهدي دانشمندي مشهور و داراي تأليفات است. وفات فيض در سال 1091 هـ (گويا در سن 84 سالگي) بوده است و همين بر سنگ قبر او نوشته شده است.
وي بخشي از زندگي خود را در شهر مشهد (مركز استان خراسان) بتحصيل گذراند و سپس در حدود سال 1030 (يا كمي بعد از آن) به قم آمد و در آنجا با درس ملاصدرا آشنا و يكي از شاگردان وفادار او شده و پيش از بازگشت ملاصدرا به شيراز، به دامادي او مفتخر گرديد (احتمالا حدود سال 1035).
فياض برخلاف دوست خود فيض كاشاني همراه ملاصدرا به شيراز نرفت. احتمالا ملاصدرا او را بجانشيني در منصب استادي در قم باقي گذاشته و از وي خواسته كه كار او را در قم دنبال كند.
فياض فيلسوف تواناست كه گاهي در قالب متكلمي از پيروان خواجه نصيرالدين طوسي (مؤلف تجريد الكلام) فرو مي رود. داراي ذوق شاعرانه و ادبي و يكي از شعراي تواناي آن دوره است و ديواني دارد كه داراي دوازده هزار بيت متنوع است شامل قصيده و غزل و رباعي.
وي يكي از شخصيتهاي مشهور و گرامي نزد شاه و رجال دوران صفوي بوده و با مردم نيز معاشرت و الفت بسيار داشته است ولي در واقع مردي زاهد و گوشه گير و پاك و بي اعتنا به دنيا مي زيسته است و معاصران او درباره اش اينگونه قضاوت كرده اند.
لاهيجي تأليفاتي در فلسفه و كلام دارد كه معروفترين آنها: شوارق الالهام در شرح تجريد الكلام ـ گوهر مراد در علم كلام بزبان ساده ـ شرح كتاب هياكل النور سهروردي ـ حاشيه بر شرح اشارات و چند كتاب و رساله ديگر است و ديوان شعر او نيز در دست است.
وي حداقل داراي سه پسر بوده كه هر سه از دانشمندان زمان خود شده اند. نام پسر ارشد او ملاحسن لاهيجي است كه در قم جانشين پدر خود شده و بر مسند استادي نشسته است. عمر او را هفتاد سال نوشته اند و درگذشت او را سال 1072 ه… ذكر كرده اند. وي در شهر قم درگذشته و در همانجا مدفون شده است.
در زندگي او ابهام فراوان وجود دارد ولي آنچه كه مسلم است مهارت او در مكتب ملاصدرا بوده و بتدريس فلسفه و عرفان اشتغال داشته است. مرگ يا شهادت او بصورت غم انگيزي واقع شده است. او در سفر حج و زيارت كعبه (در شهر مكه در حجاز عربستان)، در حالتي عرفاني، خانه كعبه را بطور عاشقانه اي در آغوش گرفته و رخ بر آن مي سائيده ولي مردم عوام گمان مي كنند كه به حريم كعبه توهين مي كند، از اينرو او را بشدت مي زنند. وي بر اثر ناراحتي آن حادثه در شهر مكه از دنيا مي رود.از وي چند كتاب در فلسفه باقي مانده است. و مرگ او در سال 1105 هـ (1695م) واقع شده است.
درست است كه همين آيات و تفاسير آن بوسيله پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي و اهل بيت(عليهم السلام)، كلام شيعي و سپس علم كلام مشهور را بوجود آورد ولي آنرا نبايد به همين مقدار دريافتِ متكلمين محدود كرد، زيرا دروازه معارف و علوم در قرآن همواره و براي همه باز بوده و براي ملاصدرا نيز يك منبع و الهامبخش بود و او كه عقايد متكلمين را ببازي مي گرفت، به آيات قرآن و تفاسير اهل بيت بچشم عظمت و احترام مي نگريست و به آنها تكيه مي كرد و از آن الهام مي گرفت.
صدرا بيشترين انس را با قرآن و احاديث ائمه هداه داشته است.تفسير او بر برخي از سوره ها و آيات قرآن كه در هشت جلد چاپ شده است و شرح او بر اصول كافي مويد اين گفتار است. همچنين او نه فقط در حلّ برخي از مسائل از روح قرآن الهام مي گيرد و يا با استفاده از حديث و سنّت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) به ابعاد مسئله فلسفي و كلامي خود گسترش مي دهد بلكه در برخي از مسائل، اصل آيات قرآني را بعنوان مؤيد استدلال خود و شايد براي اثبات عقلانيّت قرآن مي آورد.
ب. كتب مكتب مشائي:او بوعلي را بزرگ ترين فيلسوف دوره اسلامي معرفي مي كند و فهم او را مي ستايد.مي توان گفت در ميان همه شخصيت هاي علمي بوعلي سينا بيشترين فضا را در ذهن حكيم صدرا اشغال كرده است، چرا كه طبق بررسي صورت گرفته نام بوعلي 300 بار در اسفار آمده است.
ج)كتب حكمت اشراق:حاشيه صدرالمتألهين بر شرح حكمت الشراق بيانگر اين نكته است كه صدرا با دقت كافي اين مشرب فلسفي را مورد مطالعه قرار داده است.آرا ي سهروردي حدود 70 بار در اسفار آمده است.
از نظر شكل ظاهري، مكتب ملاصدرا به مكتب مشائي شباهت دارد، مي توان گفت كه جسم فلسفه او مشائي است اگرچه روح آن اشراقي مي باشد و درعين حال عمده مسائل علم كلام اسلامي را نيز بشكل مسائل فلسفي در آن مي توان يافت. حكمت متعاليه ملاصدرا بيك اعتبار جامع و رابط بين مكاتب گوناگون فلسفه و عرفان و كلام و... است ولي از نگاهي ديگر اين مكتب رقيب و نقطه مقابل همه آن مكاتب ميباشد.
وي مدعي است كه او تنها فيلسوفي است كه توانسته است مسائلي را كه حكماي اشراقي با كشف و شهود بدست آورده و آنرا بصورت يك نظريه اثبات نشده ارائه مي كردند، كاملاً بشكل براهين منطقي و فلسفه پسند درآورد كه حتي كساني كه به ادراك شهودي اعتقاد ندارند در برابر آن تسليم شوند. همانگونه كه بعد از اين خواهيم گفت، بسياري از نظرات و آراء مشهور او را پيش از او حكماي اشراقي بيان كرده بودند ولي اثبات فلسفي همراه آن نبود.
از قرآن و پيامبر(صلي الله عليه وآله) و امام علي و اهل بيت(عليهم السلام) كه بگذريم، وي به محيي الدين، ابن سينا، ارسطو، افلوطين، سهروردي، طوسي، صدرالدين، غياث الدين دشتكي، دواني و حكماي پيش از سقراط ـ مخصوصاً فيثاغورس و انباذقلس ـ توجه و اعتقاد دارد. وي حتي غزالي را در بخش اخلاق و فخر رازي را در موشكافي مسائل كلامي و فلسفي مي پسندد، اگرچه آنان را فيلسوف نمي داند و مطالب فلسفي آنانرا در بسياري از موارد رد مي كند ولي در بخشهاي ديگري كه با آنها موافقت دارد نه فقط از ستايش آنان كوتاهي نميكند بلكه بعنوان پذيرش و تأييد آن عين عبارات طولاني آنها را در كتاب خود مي آورد، گوئي گفتار خود اوست.
بطور كلي، منابع ملاصدرا نه مانند مكتب مشائي تنها عقل است ـ تا نسبت به منابعي ديگر همچون وحي و الهام بي اعتنا باشد ـ و نه تنها الهام و اشراق، كه مانند عرفا و متصوفه عقل را عاجز از درك حقايق بداند. وي حتي به وحي، بعنوان مهمترين و معتبرترين و مطمئن ترين منابع نگاه مي كند و همانگونه كه ديديم، وي قرآن و حديث را بسيار مهم مي داند.
وي در جايي كه لازم باشد مؤيدهايي از تصوف و بويژه از محيي الدين ابن عربي و نيز از افلوطين (كه وي نيز مانند ديگر فلاسفه مسلمان پيش از خود، او را گاهي با ارسطو اشتباه مي كند، زيرا تا همين اواخر كتاب تاسوعات "انه ئاد " افلوطين را از ارسطو مي دانستند) مي آورد. ملاصدرا در همه مسائل عمده فلسفه به قرآن نظر دارد و از بركات آن استفاده مي كند تا بجايي كه برخي گمان برده اند كه او براي مسائل فلسفي با آيات قرآني استدلال ميكند; گرچه اين گمان باطلي است ولي همانگونه كه پيش از اين گفتيم، درعين حال قرآن براي ملاصدرا همواره الهام بخش بوده است و از اين رو از اين راه به حقايقي مي رسيده كه ديگران به آن دسترسي نداشته اند.
ملاصدرا مايل است كه مكتب خود را ـ بجاي فلسفه ـ حكمت بنامد، و ميدانيم كه وي نام مكتب خود را "حكمت متعاليه "گذاشته است; زيرا اولاً سابقه تاريخي حكمت بسيار عميقتر است و گمان ميرود كه اين كلمه همان است كه در قديم آنرا سوفيا (Sophia) مي خوانده اند. ثانياً در قديم حكمت، حوزه وسيعي داشت كه تمام علوم طبيعي و رياضي را دربرمي گرفت و حكيم كسي بود كه جامع تمام علوم بوده و جهان بيني وسيعتري از دانشمندان امروزي داشته باشد. ثالثاً در قرآن و حديث، همواره از حكمت ستايش شده (و نامي از فلسفه در آن نيست).
حكمت با هر دو تفسير از معرفت و شناخت واقعي فرا مادي جهان يعني تفسير حكمت مشاء و تفسير حكمت اشراق سازگار است، از اينرو ملاصدرا روشي ابداع كرد كه هم فلسفه و هم عرفان در آن فعال بودند و به حل مسائل شناختي عالم مي پرداختند. از اينجاست كه مي توان به عمق و حكمت نامگذاري مكتب فلسفي ملاصدرا به "حكمت متعاليه " ـ يا فلسفه برتر ـ پي برد و تصادفي نبود كه وي نام كتاب مهم و بزرگ خود را "حكمت متعاليه در اسفار اربعه " گذاشت. برتري مكتب او در همين روش زيركانه اي بود كه به آساني توانست بين دو مكتب ضد و مخالف ـ يعني فلسفه مشائي و اشراق (و تصوف) ـ آشتي دهد و آندو را به وحدت و در واقع به تعالي برساند، او اين برتري را با كلمه "متعاليه " نشان مي داد.
1) كتاب هايي تفسيري مختلفي شامل تفسير سوره هاي الفاتحه، بقره،يس، السجده، الحديد، الجمعة الواقعة الطارق الأعلي الزلزال التوحيد و همچنين آيه الكرسي و آيه نور.
2)كتاب هايي حديثي همچون شرح الاصول من الكافي و شرح برخي احاديث(پراكنده)
3)رساله سه اصل: موضوع اين كتاب عرفان و اخلاق و به زبان فارسي، در دفاع از فلسفه نگاشته شده است.
4) اتحاد العاقل والمعقول: اين كتاب فلسفي به زبان عربي، در گفتاري كوتاه مسئله اتحاد عاقل و معقول را با مقدمهاي به اين نكته ميرساند كه: "همه چيز از ترشحات واجبالوجود است ".
5) الحكمة المتعالية في الاسفار الاربعة العقلية: ملاصدرا در 58 سالگي روز آدينه 7 جماديالاولي 1037 به تأليف اين كتاب مشغول بوده است. اين كتاب دورة كامل فلسفه صدرا، به زبان عربي، امالكتاب تأليفات او وجامع همه آنها و شامل 47 جزء است. وي فلسفه را با ذوق حكماء اشراق و عرفا و متصوفه آميخت و سبكي خاص بوجود آورد كه همان حكمت متعاليه است. صدرا "رساله ماهية و وجود " اين كتاب را "اسفار اربعه " نام داده كه بدين نام نيز مشهور است و بزرگترين و جامعترين تأليف فلسفي اوست. مولف موضوع حركت جوهريه را بصورت اساسيترين مسائل فلسفه درآورد و بسياري از مباحث را بر آن استوار ساخت.صدرا معتقد است عرفا و سالكين طريق حق، 4 سير عقلي را بايد در 4 سفر طي كنند به اين ترتيب:سفر از خلق به سوي حق، سفر با حق در حق، سفر از حق به خلق با حق،سفر در خلق با حق
6) المشاعر: بحثهاي فلسفي راجع به شناختن واجب الوجود، صفات الهي، اصول حقايق ايمان، حكمت، كلام و ... به زبان عربي است. در ديباچه ياد ميكند كه معرفت وجود و هستيشناسي را پايه فلسفه خود قرار داده است و اساسشناسايي خدا، رستاخيز، عالم مثال، اتحاد عاقل و معقول، جامعيت بسيط الحقيقة، اشتداد وجود و مانند اينها را بر روي همان هستيشناسي ميگذارد. پيداست كتاب مربوط به آغاز جواني فيلسوف شيرازي نيست چنانكه ميگويد: "پيش از اين ماهيت را اصيل ميپنداشتم تا اينكه از آن برگشتم و به اصالت وجود گرائيدم ".
7) الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية: اين كتاب، يك دوره كامل و جامع و خلاصهاي از حكمت متعاليه در فلسفه، حكمت و اثبات توحيد و نبوت به زبان عربي است. امور اعتقادي با عرفان و تصوف آميخته و شواهدي از آيات گرد آمده و بنا به گفتة خود مؤلف از استدلال و تطويل اجتناب شده است.
8)المبدأ و المعاد: كتاب عربي مشتمل بر مباحث كلامي: "الهيات، طبيعيات، كيفيت پيدايش و ظهور نفس ناطقه و مقامات و نهايات آن و مباحث نبوّات و منامات " است.
منبع:www.jamejamonline.ir
/خ
شخصيت ملاصدرا ابعاد زيادي دارد و زندگي او يك زندگي پرماجراست.وي مانند فيلسوفان ديگر فقط يك متفكر و فيلسوف با يك زندگي متعارف نيست، او نه فقط يك متفكر و فيلسوف و مؤسس يك مكتب فلسفي، و داراي دانشهاي مرسوم زمان خود در رشته هاي رياضي و نجوم و پزشكي و علوم اسلامي مانند تفسير و حديث است و نه فقط يك استاد موفق فلسفه و يك نويسنده تواناي كتب فلسفي مفيد است، كه در بُعد ديگر و با نگاه ديگري، يك عارف و عابد رياضتكش و داراي تواناييهاي فوق طبيعي است تا به آن اندازه كه خود وي با اشاره مدعي شده است كه به اراده خود ميتوانسته روح خود را از بدن به در آورده و به همراه آن به مشاهده ماوراء طبيعت بشتابد.
خصوصيات شخصيتي ملاصدرا را در چند بُعد ميتوان بررسي كرد:
1. از لحاظ روانشناختي و اخلاق و روح تربيت شده ديني و وارستگي او.
2. از حيث دانش گسترده و داشتن تمام علوم زمان خود، به ويژه فلسفه و عرفان.
3. از جهت موقعيت عالي اجتماعي وي، عليرغم دشمني افراد حسود و كم مايه و مغرور.
4. از لحاظ نقش او در احياء و ترويج فلسفه و بالابردن موقعيت فلسفه درحال زوال در ايران و فلسفه اسلام.
5. از جهت پركاري و ارزش علمي و كيفي و كمّي تأليفات.
6. از لحاظ شجاعت علمي و نوآوري و دفاع از افكار خود.
7. از ديدگاه وابستگي مذهبي در ايمان ديني.
8. از لحاظ خلاقيت و روح خلاّق، قدرت استنباط مطالب ديگران، قدرت استدلال و شهود و اشراق در كنار هم
زندگي نامه:
صدرالدين محمد (يا صدرا)، يكتا فرزند وزير حاكم منطقه وسيع فارس، در بهترين شرايط يك زندگي اشرافي زندگي مي كرد. برسم آن روزگار فرزندان اشراف در قصر خود و بوسيله معلّمان خصوصي و خانگي آموزش مي ديدند. صدرا از حسن اتفاق داراي هوش و ذكاوتي بس عجيب بود كه نظر هر گوهرشناس را به خود جلب مي كرد. در مدت كوتاهي تمام دروس مربوط به ادبيات زبان فارسي و عربي و هنر خط نويسي را فرا گرفت، حتي ممكن است برسم قديم سواري و شكار و فنون رزمي را هم آموخته باشد، رياضيات و نجوم و قدري پزشكي نيز از دروس نوجوانان بود. درسهاي ديگر او علم فقه و حقوق اسلامي و منطق و فلسفه و كلام و اصول فقه بود كه در اين ميان صدراي جوان ـ كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود ـ از همه آن دانشها مقداري آموخته ولي طبع او بيشتر به فلسفه و به خصوص عرفان علاقمند بود.
بخشي از اين آموزش مسلماً در شيراز بوده ولي بخش عمده آن را ـ به ظن قوي ـ در پايتخت آن زمان (شهر قزوين) گذرانده است.بنا به نقل برخي مورخين صدرا در سن 25 سالگي به قزوين رفت .
ملاصدرا در قزوين با دو دانشمند و نابغه بزرگ، يعني شيخ بهاءالدين عاملي و ميرداماد ـ كه نه فقط در زمان خود، كه حتي طي چهار قرني كه از آنها گذشته، بي نظير و سرآمد بوده اند ـ آشنا شد و به دروس آنان رفت. در ظرف مدتي كوتاه او نيز با نبوغ خود سرآمد شاگردان آنها گرديد.
شيخ بهاء نه فقط در علوم اسلامي (بويژه در فقه و حديث و تفسير و كلام و عرفان) متخصص بود بلكه در نجوم و رياضيات نظري و مهندسي و معماري و پزشكي و برخي از علوم مرموز پنهاني فوق عادت هم استاد بود، ولي بنظر مي رسد كه بنابر عقايد صوفي منشانه خود فلسفه و كلام را درس نمي داده است.
ميرداماد نابغه بزرگ ديگر، از همه دانشهاي روزگار خود باخبر بود ولي حوزه درس او به فقه و حديث و بيشتر به فلسفه اختصاص داشت. ملاصدرا بيشترين بهره خود را در فلسفه و عرفان از ميرداماد گرفت و همواره او را مرشد و استاد حقيقي خود معرفي مي كرد.
با انتقال پايتخت صفويه از قزوين به شهر اصفهان (سال 1006 هـ ./ 1598 م) شيخ بهاءالدين و ميرداماد نيز به همراه شاگردان خود به اين شهر آمدند و بساط تدريس خود را در آنجا گستردند. ملاصدرا كه در آن زمان 26 تا 27 سال داشت، از تحصيل بي نياز شده بود و خود در فكر يافتن مباني جديدي در فلسفه بود و مكتب معروف خود را پايه گذاري مي كرد.
سرگذشت و زندگاني ملاصدرا بسيار تاريك و مبهم است; معلوم نيست كه وي تا چه سالي در اصفهان بوده و پس از آن به كجا رفته است. به نظر مي رسد كه وي پيش از سال 1010 هـ از اصفهان مهاجرت كرده و به شهر خود شيراز بازگشته است و علت اين امر خبر فوت پدرش بود.در شيراز املاك و دارائيهاي پدرش قرار داشت و با وجود آنكه بسياري از آنرا به فقرا مي بخشيد هنوز بخشهايي از آن املاك بصورت موقوفه امور خيريه در شيراز و فارس موجود است.
وي كه سرمايه اي بسيار و منبعي سرشار از دانش و به ويژه فلسفه داشت و خود او با نوآوري هايش آراء جديدي را ابراز نموده بود، در شيراز بساط تدريس را گسترانده و از اطراف شاگردان بسياري گرد او آمده بودند. اما رقباي او كه مانند بسياري از فيلسوفان و متكلمان، از فلاسفه پيش از خود تقليد مي نمودند، و از طرفي موقعيت اجتماعي خود را نزد ديگران در خطر مي ديدند يا به انگيزه دفاع از عقايد خود و شايد از روي حسادت، بناي بدرفتاري را با وي گذاشتند و آراء نو او را به مسخره گرفتند و به او توهين روا داشتند.
اين رفتارها و فشارها با روح لطيف ملاصدرا نمي ساخت و از طرفي ايمان و دين و تقواي او به او اجازه عمل متقابل و معامله به مثل را نمي داد; از اينرو از شيراز به صورت قهر بيرون آمد و به شهر قم رفت كه در آن هنگام هنوز مركز مهم علمي و فلسفي نشده بود. ملاصدرا در خود شهر قم هم نماند و به سبب گرما و بدي آب و هوا و شايد دلايل اجتماعي مشابه شيراز به روستايي بنام كَهَكْ در نزديك شهر قم منزل گزيد و آثار خانه اشرافي او در آن روستا هنوز باقي است.
افسردگي و شكست روحي ملاصدرا سبب گرديد كه تا مدتي درس و بحث را رها كند و همانگونه كه خود وي در مقدمه كتاب بزرگ خود ـ اسفار ـ گفته است، عمر خود را به عبادت و روزه و رياضت بگذراند و از اين فرصت جبري كه زمانه براي وي فراهم كرده بود، مراحل و مقامات معنوي عرفاني را با شتاب بيشتري طي كند و به بالاترين درجه معنويت و حتي قداست برسد.
وي در اين دوران ـ كه از نظر معنوي دوران طلائي زندگاني اوست ـ علي رغم افسردگي و غمزدگي، توانست به مرحله كشف و شهود غيب برسد و حقايق فلسفي را نه در ذهن كه با ديده دل ببيند و همين سبب شد كه مكتب فلسفي خود را كامل سازد. اين انزوا و ترك تأليف و تدريس ادامه داشت تا اينكه در مراحل كشف و شهود غيبي، دستور يافت كه بسوي جامعه برگردد و دست به تأليف و تدريس و نشر و پخش مكتب و يافته هاي خود نمايد.
دوران سكوت و انزواي او اگر در حدود پنج سال باشد وي در حدود سال (1015 هـ / 1607 م) سكوت را شكسته و قلم بدست گرفته و به تأليف چند كتاب از جمله كتاب بزرگ و دائرة المعارف فلسفي خود بنام اسفار پرداخته و بخش اول آنرا در مباحث وجود به پايان برده است.
وي تا حدود سال (1040 هـ / 1632 م) به شيراز باز نگشت و در شهر قم ماند و در آن شهر حوزه فلسفي بوجود آورد و شاگردان بسياري را پرورش داد و در تمام اين مدت به نوشتن كتب معروف خود مشغول بود يا رساله هايي در پاسخ فلاسفه همزمان خود مي نوشت.
در حدود سال (1039 ـ 1040 هـ / 1632 م) ملاصدرا به شيراز بازگشت.
ملاصدرا در شيراز نيز به تدريس فلسفه و تفسير و حديث اشتغال يافت و شاگرداني را پرورش داد. از كتاب سه اصل ـ كه گويا در همان زمان در شيراز و به فارسي نوشته شده، و به علماي زمان خود اعم از فيلسوف و متكلم و فقيه و طبيعيدان حمله هاي سخت نموده ـ چنين برمي آيد كه در آن دوره نيز مانند دوره اول اقامت در شيراز زير فشار بدگوئيها و بدخوئيهاي دانشمندان همشهري خود بوده است ولي اين بار مقاوم شده و تصميم داشته در برابر فشار آنها پايداري كند و مكتب خود را برپا و معرفي و نشر نمايد.
يكي از ابعاد زندگي پرماجراي ملاصدرا، سفرهاي او به زيارت كعبه (در مكّه) است كه نام اين عبادت و زيارت مذهبي "حج و عمره " مي باشد. در زندگي ملاصدرا نوشته اند كه وي هفت سفر (روي عدد مقدس هفت توجه شود) ـ گويا پياده ـ به اين سفر رفته است. امروز هم با وجود راحتي سفر با هواپيما، هنوز بدلايلي اين سفر دشواريهايي دارد، اما در چهارصد سال پيش اين سفر را با اسب يا شتر و از راه صحراي خشك مركزي عربستان طي مي نمودند. بنابرين، سفر حج نوعي رياضت هم شمرده مي شده است.
در اين سفر كه بصورت كاروانهاي بزرگ حاجيان انجام مي شد عده اي از گرما و تشنگي و خستگي در راه مي مردند. بااين وصف طي اين سفر كه چند هزار كيلومتر راه دشوار بود با پاي پياده، مسلماً دشواريهاي بيشتري داشته و قوت اراده و ايمان را مي طلبيده است.
ملاصدرا براي آنكه اينگونه رياضت را در كنار ديگر رياضتهايش انجام داده باشد هفت بار قدم در اين راه گذاشت و سرانجام در سفر هفتم بر سر راه خود به مكّه و زيارت كعبه در شهر بصره (در خاك عراق) بيمار شد و چشم از جهان بربست و درگذشت و اين جهان را براي شيفتگان آن باقي گذاشت.
مسير سفر او ـ اگر از شيراز انجام شده باشد ـ راه آبي و گذار از ساحل شرقي خليج فارس بسوي ساحل غربي آن و بندر بصره در عراق بوده است كه در آن زمان جزئي از كشور ايران بود.
سال درگذشت ملاصدرا سال (50-1045 است.
فوت ملاصدرا در بصره واقع شد ولي بنابر سنت شيعيان او را به شهر نجف (در عراق) بردند و بنابر گفته نوه او ـ علامه علم الهدي ـ او را در طرف چپ صحن حرم امام علي(عليه السلام) دفن كردند.
اساتيد:
بيشترين بهره علمي ملاصدرا از همين دو استاد بوده است كه نام برديم و جا دارد كه اين دو دانشمند بي نظير را بشناسيم و اندكي با آنها آشنا شويم.
1. شيخ بهاءالدين عاملي
وي فرزند يكي از فقهاي لبناني بنام شيخ حسين فرزند شيخ عبدالصمد عاملي بود، شهر جبل عامل يكي از شهرهاي شمالي و شيعه نشين سوريه است كه آنزمان زير سلطه حكومت جبار عثماني بود و بسياري از فقها و علماي شيعه از جور و قتل آنان گريخته و به ايران صفوي پناه مي آوردند. شيخ بهاءالدين در سن هفت (يا سيزده) سالگي بود كه همراه پدرش به ايران آمد. پدرش به منصب شيخ الاسلامي شهر هرات در خراسان ـ كه منصبي عالي و روحاني بود ـ منصوب شد و بهاءالدين در ايران به تحصيل دانشهاي زمان خود پرداخت و بزودي در صف يكي از دانشمندان معروف قرار گرفت.
دانش گسترده او از فقه و تفسير و حديث و ادب گرفته تا رياضيات و مهندسي و نجوم و مانند اينها، و داستانهايي كه از شگفتيهاي زندگي او روايت مي كنند از او يك شخصيت اساطيري و افسانه اي ساخته كه در هزار سال تاريخ علم پس از اسلام سابقه نداشته و او را مي توان به فيثاغورس يا هرمس تاريخ علم يونان همانند دانست.در كتاب ريحانه الادب نام 94 كتاب شيخ بهايي كه در موضوعات گوناگون نوشته شده، آمده است.از جمله شاگردان شيخ بهايي مي توان از محمد تقي مجلسي، ملا صالح مازندراني و ملاصدرا نام برد.
2. ميرداماد
برخي تاريخ تولد او را سال 969 هـ (1562 م) دانسته اند ولي براي آن، مدرك مطمئني بدست نيامده است. وي نيز در خراسان متولد و دوران نوجواني را در مشهد (مركز استان خراسان) گذراند[1] و بسبب نبوغ خود، زود به مراتب عالي علمي رسيده و پس از ورود ـ براي تكميل تحصيلات ـ به قزوين (پايتخت آن دوره سلطان صفوي)، بزودي شهرت يافته و خود به منصب استادي رسيده است. وي در دو شاخه مشائي و اشراقي فلسفه اسلامي ممتاز و سرآمد بود و خود را همپايه ابن سينا و فارابي و استاد تمام فلاسفه پيرو آن دو مي دانست.
ملاصدرا كه در كودكي ـ باحتمال قوي ـ همراه پدر به قزوين رفته بود با ورود ميرداماد به درس او شتافت و دوره عالي فلسفه و حديث و علوم ديگر را نزد وي طي كرد.
ميرداماد در سال 1006 هـ (1596 م) با انتقال پايتخت صفويه از قزوين به اصفهان، حوزه درس خود را به اصفهان منتقل كرد ميرداماد در سال 1041 هـ (1631 م) در سفر به عراق بيمار شد و همانجا در گذشت.
براي ملاصدرا گاهي از استاد ديگري بنام ميرفندرسكي نام برده اند. نام وي مير ابوالقاسم استرابادي معروف به فندرسكي است كه مدتي همزمان با ميرداماد در اصفهان مي زيسته و بخش عمده اي از عمر خود را در هندوستان و در ميان جوكيان و زرتشتيان گذرانده و چيزهايي آموخته بوده است.
مدرك معتبري براي رابطه استادي وي با ملاصدرا ـ علي رغم شهرت آن ـ يافت نشده است و مكتبي كه از او باقي مانده و شاگردان او ـ مانند ملا رجبعلي تبريزي ـ رواج دادند كاملاً برخلاف مكتب ملاصدرا است.
فرزندان و شاگردان:
1. ام كلثوم متولد سال 1019 هـ (1609م);
2. ابراهيم متولد سال 1021 (1611م);
3. زبيده متولد سال 1024 (1614م);
4. نظام الدين احمد متولد سال 1031 (1621م);
5. معصومه متولد سال 1033 (1623م).
الف: پسران:
وي كتابي بنام عروة الوثقي در تفسير قرآن و شرحي بر كتاب روضه فقيه مشهور لبناني "شهيد " نوشته و چند كتاب ديگر در فلسفه نيز به وي نسبت داده اند.
پسر ديگر او بنام احمد در سال 1031 هـ (1621م) در كاشان متولد و در سال 1074 (1664م) در شيراز دار فاني را وداع كرده است. وي نيز فيلسوف و اديب و شاعر بوده و چند كتاب به وي نسبت داده شده است.
ب: دختران:
دختر دوم ملاصدرا زبيده نام داشته و همسر فيض كاشاني (شاگرد ديگر ملاصدرا) شده و فرزندان برومندي را بدنيا آورده است و او نيز معروف به دانش و شعر و ادبيات است. دختر سوم ملاصدرا بنام معصومه در سال 1033 هـ (1623م) در شيراز بدنيا آمده و او نيز معروف به داشتن معلومات و تسلط بر شعر و ادب است. اين دختر ملاصدرا نيز نصيب يكي ديگر از شاگردان ملاصدرا بنام قوام الدين محمد نيريزي شد. برخي شخص ديگري را بنام ملاعبدالمحسن كاشاني را شوهر او دانسته اند كه او نيز شاگرد ملاصدرا بوده است.
شاگردان:
مسلماً در ميان شاگردان حوزه هاي درس او فلاسفه و دانشمنداني بزرگ برخاسته اند، اما بسيار شگفت است كه شايد بسبب پيوند ضعيف زندگي آنها با زندگي ملاصدرا، نامي از آنها مشهور نشده يا اگر در زمان خود مشهور بوده اند به ما نرسيده است.براي ملاصدرا تا ده نفر شاگرد معروف شناخته و ذكر شده است كه مشهورترين آنها دو نفر ـ يعني فيض كاشاني و فيّاض لاهيجي ـ ميباشند.
فيض كاشاني:
وي در طول زندگي علاوه بر پرورش شاگردان بسيار، كتابهايي را در فقه و حديث و اخلاق و عرفان تأليف نموده است. روش او در علم اخلاق بگونه اي بود كه او را غزالي ثاني مي گفتند; اگرچه وي در ذوق عرفاني و عمق علمي خود بمراتب از ابوحامد غزالي طوسي برتر است.
وي شاعر بوده و ديوان شعري بفارسي از او باقي مانده كه داراي اشعار ـ و بيشتر غزليات ـ عرفاني و اخلاقي لطيفي است و نام او را در فهرست شعرا قرار داده است.
شاه صفوي (بنام شاه صفي) او را در اواخر عمرش براي امامت جمعه به اصفهان دعوت كرد ولي وي آن مقام را نپذيرفت و به شهر خود بازگشت. ولي اصرار پادشاه ديگر صفوي (شاه عباس دوم) او را به اصفهان كشانيد كه احتمالا سالهاي پس از 1052 هـ ميباشد.
فيض بيش از صد جلد كتاب تأليف كرده است. كتب معروف او عبارتند از: مفاتيح در فقه، الوافي در حديث، الصافي و نيز الاصفي در تفسير قرآن مجيد، عين اليقين و نيز اصول المعارف در فلسفه و عرفان، المحجة البيضاء در اخلاق، كه تماماً بزبان عربي است و هر يك در جاي خود اهميت بسزايي دارد.
وي داراي شش فرزند بوده كه فرزند او بنام محمد علم الهدي دانشمندي مشهور و داراي تأليفات است. وفات فيض در سال 1091 هـ (گويا در سن 84 سالگي) بوده است و همين بر سنگ قبر او نوشته شده است.
فيّاض لاهيجي:
وي بخشي از زندگي خود را در شهر مشهد (مركز استان خراسان) بتحصيل گذراند و سپس در حدود سال 1030 (يا كمي بعد از آن) به قم آمد و در آنجا با درس ملاصدرا آشنا و يكي از شاگردان وفادار او شده و پيش از بازگشت ملاصدرا به شيراز، به دامادي او مفتخر گرديد (احتمالا حدود سال 1035).
فياض برخلاف دوست خود فيض كاشاني همراه ملاصدرا به شيراز نرفت. احتمالا ملاصدرا او را بجانشيني در منصب استادي در قم باقي گذاشته و از وي خواسته كه كار او را در قم دنبال كند.
فياض فيلسوف تواناست كه گاهي در قالب متكلمي از پيروان خواجه نصيرالدين طوسي (مؤلف تجريد الكلام) فرو مي رود. داراي ذوق شاعرانه و ادبي و يكي از شعراي تواناي آن دوره است و ديواني دارد كه داراي دوازده هزار بيت متنوع است شامل قصيده و غزل و رباعي.
وي يكي از شخصيتهاي مشهور و گرامي نزد شاه و رجال دوران صفوي بوده و با مردم نيز معاشرت و الفت بسيار داشته است ولي در واقع مردي زاهد و گوشه گير و پاك و بي اعتنا به دنيا مي زيسته است و معاصران او درباره اش اينگونه قضاوت كرده اند.
لاهيجي تأليفاتي در فلسفه و كلام دارد كه معروفترين آنها: شوارق الالهام در شرح تجريد الكلام ـ گوهر مراد در علم كلام بزبان ساده ـ شرح كتاب هياكل النور سهروردي ـ حاشيه بر شرح اشارات و چند كتاب و رساله ديگر است و ديوان شعر او نيز در دست است.
وي حداقل داراي سه پسر بوده كه هر سه از دانشمندان زمان خود شده اند. نام پسر ارشد او ملاحسن لاهيجي است كه در قم جانشين پدر خود شده و بر مسند استادي نشسته است. عمر او را هفتاد سال نوشته اند و درگذشت او را سال 1072 ه… ذكر كرده اند. وي در شهر قم درگذشته و در همانجا مدفون شده است.
ملاحسين تنكابني:
در زندگي او ابهام فراوان وجود دارد ولي آنچه كه مسلم است مهارت او در مكتب ملاصدرا بوده و بتدريس فلسفه و عرفان اشتغال داشته است. مرگ يا شهادت او بصورت غم انگيزي واقع شده است. او در سفر حج و زيارت كعبه (در شهر مكه در حجاز عربستان)، در حالتي عرفاني، خانه كعبه را بطور عاشقانه اي در آغوش گرفته و رخ بر آن مي سائيده ولي مردم عوام گمان مي كنند كه به حريم كعبه توهين مي كند، از اينرو او را بشدت مي زنند. وي بر اثر ناراحتي آن حادثه در شهر مكه از دنيا مي رود.از وي چند كتاب در فلسفه باقي مانده است. و مرگ او در سال 1105 هـ (1695م) واقع شده است.
حكيم آقاجاني:
منابع فكري صدرالمتالهين:
1) قرآن و حديث:
درست است كه همين آيات و تفاسير آن بوسيله پيامبر(صلي الله عليه وآله) و علي و اهل بيت(عليهم السلام)، كلام شيعي و سپس علم كلام مشهور را بوجود آورد ولي آنرا نبايد به همين مقدار دريافتِ متكلمين محدود كرد، زيرا دروازه معارف و علوم در قرآن همواره و براي همه باز بوده و براي ملاصدرا نيز يك منبع و الهامبخش بود و او كه عقايد متكلمين را ببازي مي گرفت، به آيات قرآن و تفاسير اهل بيت بچشم عظمت و احترام مي نگريست و به آنها تكيه مي كرد و از آن الهام مي گرفت.
صدرا بيشترين انس را با قرآن و احاديث ائمه هداه داشته است.تفسير او بر برخي از سوره ها و آيات قرآن كه در هشت جلد چاپ شده است و شرح او بر اصول كافي مويد اين گفتار است. همچنين او نه فقط در حلّ برخي از مسائل از روح قرآن الهام مي گيرد و يا با استفاده از حديث و سنّت پيامبر(صلي الله عليه وآله) و اهل بيت(عليهم السلام) به ابعاد مسئله فلسفي و كلامي خود گسترش مي دهد بلكه در برخي از مسائل، اصل آيات قرآني را بعنوان مؤيد استدلال خود و شايد براي اثبات عقلانيّت قرآن مي آورد.
2)كتب عرفان و تصوف
3)كتب فلسفي
ب. كتب مكتب مشائي:او بوعلي را بزرگ ترين فيلسوف دوره اسلامي معرفي مي كند و فهم او را مي ستايد.مي توان گفت در ميان همه شخصيت هاي علمي بوعلي سينا بيشترين فضا را در ذهن حكيم صدرا اشغال كرده است، چرا كه طبق بررسي صورت گرفته نام بوعلي 300 بار در اسفار آمده است.
ج)كتب حكمت اشراق:حاشيه صدرالمتألهين بر شرح حكمت الشراق بيانگر اين نكته است كه صدرا با دقت كافي اين مشرب فلسفي را مورد مطالعه قرار داده است.آرا ي سهروردي حدود 70 بار در اسفار آمده است.
4)كتاب هاي كلامي
از نظر شكل ظاهري، مكتب ملاصدرا به مكتب مشائي شباهت دارد، مي توان گفت كه جسم فلسفه او مشائي است اگرچه روح آن اشراقي مي باشد و درعين حال عمده مسائل علم كلام اسلامي را نيز بشكل مسائل فلسفي در آن مي توان يافت. حكمت متعاليه ملاصدرا بيك اعتبار جامع و رابط بين مكاتب گوناگون فلسفه و عرفان و كلام و... است ولي از نگاهي ديگر اين مكتب رقيب و نقطه مقابل همه آن مكاتب ميباشد.
وي مدعي است كه او تنها فيلسوفي است كه توانسته است مسائلي را كه حكماي اشراقي با كشف و شهود بدست آورده و آنرا بصورت يك نظريه اثبات نشده ارائه مي كردند، كاملاً بشكل براهين منطقي و فلسفه پسند درآورد كه حتي كساني كه به ادراك شهودي اعتقاد ندارند در برابر آن تسليم شوند. همانگونه كه بعد از اين خواهيم گفت، بسياري از نظرات و آراء مشهور او را پيش از او حكماي اشراقي بيان كرده بودند ولي اثبات فلسفي همراه آن نبود.
از قرآن و پيامبر(صلي الله عليه وآله) و امام علي و اهل بيت(عليهم السلام) كه بگذريم، وي به محيي الدين، ابن سينا، ارسطو، افلوطين، سهروردي، طوسي، صدرالدين، غياث الدين دشتكي، دواني و حكماي پيش از سقراط ـ مخصوصاً فيثاغورس و انباذقلس ـ توجه و اعتقاد دارد. وي حتي غزالي را در بخش اخلاق و فخر رازي را در موشكافي مسائل كلامي و فلسفي مي پسندد، اگرچه آنان را فيلسوف نمي داند و مطالب فلسفي آنانرا در بسياري از موارد رد مي كند ولي در بخشهاي ديگري كه با آنها موافقت دارد نه فقط از ستايش آنان كوتاهي نميكند بلكه بعنوان پذيرش و تأييد آن عين عبارات طولاني آنها را در كتاب خود مي آورد، گوئي گفتار خود اوست.
بطور كلي، منابع ملاصدرا نه مانند مكتب مشائي تنها عقل است ـ تا نسبت به منابعي ديگر همچون وحي و الهام بي اعتنا باشد ـ و نه تنها الهام و اشراق، كه مانند عرفا و متصوفه عقل را عاجز از درك حقايق بداند. وي حتي به وحي، بعنوان مهمترين و معتبرترين و مطمئن ترين منابع نگاه مي كند و همانگونه كه ديديم، وي قرآن و حديث را بسيار مهم مي داند.
روش ملاصدرا:
وي در جايي كه لازم باشد مؤيدهايي از تصوف و بويژه از محيي الدين ابن عربي و نيز از افلوطين (كه وي نيز مانند ديگر فلاسفه مسلمان پيش از خود، او را گاهي با ارسطو اشتباه مي كند، زيرا تا همين اواخر كتاب تاسوعات "انه ئاد " افلوطين را از ارسطو مي دانستند) مي آورد. ملاصدرا در همه مسائل عمده فلسفه به قرآن نظر دارد و از بركات آن استفاده مي كند تا بجايي كه برخي گمان برده اند كه او براي مسائل فلسفي با آيات قرآني استدلال ميكند; گرچه اين گمان باطلي است ولي همانگونه كه پيش از اين گفتيم، درعين حال قرآن براي ملاصدرا همواره الهام بخش بوده است و از اين رو از اين راه به حقايقي مي رسيده كه ديگران به آن دسترسي نداشته اند.
ملاصدرا مايل است كه مكتب خود را ـ بجاي فلسفه ـ حكمت بنامد، و ميدانيم كه وي نام مكتب خود را "حكمت متعاليه "گذاشته است; زيرا اولاً سابقه تاريخي حكمت بسيار عميقتر است و گمان ميرود كه اين كلمه همان است كه در قديم آنرا سوفيا (Sophia) مي خوانده اند. ثانياً در قديم حكمت، حوزه وسيعي داشت كه تمام علوم طبيعي و رياضي را دربرمي گرفت و حكيم كسي بود كه جامع تمام علوم بوده و جهان بيني وسيعتري از دانشمندان امروزي داشته باشد. ثالثاً در قرآن و حديث، همواره از حكمت ستايش شده (و نامي از فلسفه در آن نيست).
حكمت با هر دو تفسير از معرفت و شناخت واقعي فرا مادي جهان يعني تفسير حكمت مشاء و تفسير حكمت اشراق سازگار است، از اينرو ملاصدرا روشي ابداع كرد كه هم فلسفه و هم عرفان در آن فعال بودند و به حل مسائل شناختي عالم مي پرداختند. از اينجاست كه مي توان به عمق و حكمت نامگذاري مكتب فلسفي ملاصدرا به "حكمت متعاليه " ـ يا فلسفه برتر ـ پي برد و تصادفي نبود كه وي نام كتاب مهم و بزرگ خود را "حكمت متعاليه در اسفار اربعه " گذاشت. برتري مكتب او در همين روش زيركانه اي بود كه به آساني توانست بين دو مكتب ضد و مخالف ـ يعني فلسفه مشائي و اشراق (و تصوف) ـ آشتي دهد و آندو را به وحدت و در واقع به تعالي برساند، او اين برتري را با كلمه "متعاليه " نشان مي داد.
آثار و كتب صدرالمتالهين:
1) كتاب هايي تفسيري مختلفي شامل تفسير سوره هاي الفاتحه، بقره،يس، السجده، الحديد، الجمعة الواقعة الطارق الأعلي الزلزال التوحيد و همچنين آيه الكرسي و آيه نور.
2)كتاب هايي حديثي همچون شرح الاصول من الكافي و شرح برخي احاديث(پراكنده)
3)رساله سه اصل: موضوع اين كتاب عرفان و اخلاق و به زبان فارسي، در دفاع از فلسفه نگاشته شده است.
4) اتحاد العاقل والمعقول: اين كتاب فلسفي به زبان عربي، در گفتاري كوتاه مسئله اتحاد عاقل و معقول را با مقدمهاي به اين نكته ميرساند كه: "همه چيز از ترشحات واجبالوجود است ".
5) الحكمة المتعالية في الاسفار الاربعة العقلية: ملاصدرا در 58 سالگي روز آدينه 7 جماديالاولي 1037 به تأليف اين كتاب مشغول بوده است. اين كتاب دورة كامل فلسفه صدرا، به زبان عربي، امالكتاب تأليفات او وجامع همه آنها و شامل 47 جزء است. وي فلسفه را با ذوق حكماء اشراق و عرفا و متصوفه آميخت و سبكي خاص بوجود آورد كه همان حكمت متعاليه است. صدرا "رساله ماهية و وجود " اين كتاب را "اسفار اربعه " نام داده كه بدين نام نيز مشهور است و بزرگترين و جامعترين تأليف فلسفي اوست. مولف موضوع حركت جوهريه را بصورت اساسيترين مسائل فلسفه درآورد و بسياري از مباحث را بر آن استوار ساخت.صدرا معتقد است عرفا و سالكين طريق حق، 4 سير عقلي را بايد در 4 سفر طي كنند به اين ترتيب:سفر از خلق به سوي حق، سفر با حق در حق، سفر از حق به خلق با حق،سفر در خلق با حق
6) المشاعر: بحثهاي فلسفي راجع به شناختن واجب الوجود، صفات الهي، اصول حقايق ايمان، حكمت، كلام و ... به زبان عربي است. در ديباچه ياد ميكند كه معرفت وجود و هستيشناسي را پايه فلسفه خود قرار داده است و اساسشناسايي خدا، رستاخيز، عالم مثال، اتحاد عاقل و معقول، جامعيت بسيط الحقيقة، اشتداد وجود و مانند اينها را بر روي همان هستيشناسي ميگذارد. پيداست كتاب مربوط به آغاز جواني فيلسوف شيرازي نيست چنانكه ميگويد: "پيش از اين ماهيت را اصيل ميپنداشتم تا اينكه از آن برگشتم و به اصالت وجود گرائيدم ".
7) الشواهد الربوبية في المناهج السلوكية: اين كتاب، يك دوره كامل و جامع و خلاصهاي از حكمت متعاليه در فلسفه، حكمت و اثبات توحيد و نبوت به زبان عربي است. امور اعتقادي با عرفان و تصوف آميخته و شواهدي از آيات گرد آمده و بنا به گفتة خود مؤلف از استدلال و تطويل اجتناب شده است.
8)المبدأ و المعاد: كتاب عربي مشتمل بر مباحث كلامي: "الهيات، طبيعيات، كيفيت پيدايش و ظهور نفس ناطقه و مقامات و نهايات آن و مباحث نبوّات و منامات " است.
منبع:www.jamejamonline.ir
/خ