نویسنده: حسین بکایی
صفویان بر بستر تفکرات خانقاهی و با تکیه به شکل خاصی از اعتقادات شیعی، توانسته بودند رشد کنند و حکومت ایران را به دست بگیرند.
از آن طرف بعد از حمله مغولان در میان مردم اسلامی رواج پیدا کرده بود که به طور دقیق با هیچ یک از مذاهب اسلامی مطابقت نداشت. تنها نامی که میشد به این اسلام داد، اسلام مردمی بود. در این اسلام باورهای خانقاهی با آموزههای مذاهب کلامی مختلف و دستورالعملهای فقهی مذاهب گوناگون در هم آمیخته شده بود. به طوری که وقتی کسی میگفت سنی حنفی است برخی از اعتقادات شیعی را هم جزو این مذهب قرار میداد و وقتی کسی میگفت شیعه است، برخی از باورهای مذهب شافعی را هم قبول داشت.
باورهای اسلام در میان مغولان و ترکمانان که سالها بعد از ایرانیان مسلمان شده بودند و از نظر فکری و فرهنگی بسیار عقب ماندهتر از ایرانیان بودند، تغییرات اساسی کرده بود. میرداماد برای حل مسئلههای فلسفی، فلسفه عقلی ابنسینا را با روشهای اشراقی سهروردی، در فضای اعتقادی شیعی تفسیر کرد. به عبارت دیگر میرداماد مسائل فلسفه اسلامی را دوباره طرح کرد و با استفاده از سنت فلسفی ایرانی - اسلامی در فضای اعتقادی مذهب تشیع پاسخهای تازهای برای این مسائل پیشنهاد کرد. مغولان قبل از اسلام آوردن، یا بت پرست بودند، یا دین شمنی یعنی بودایی داشتند. تعداد بسیار کمی از آنان هم مسیحی بودند. این اعتقادات مذهبی با اعتقادات خرافی که در همه جوامع عقب مانده دیده میشود، در ذهن مغولان در هم آمیخته شده بود و لباس باورهای اسلامی پوشیده بود. از این رو در میان قبایل جلالی که مسلمان شیعه بودند و در غرب ایران و شمال عراق امروزی زندگی میکردند، سنت اعتراف کردن برای آمرزش گناهان به روش مسیحیان وجود داشت.
دانشمندان عرب نژادی که وارد ایران شدند و به آموزش اصول مذهب تشیع دوازده امامی به مردم پرداختند، خود را با این اوضاع رو به رو دیدند. از آن طرف این دانشمندان، با پرسشهای دیگری هم رو به رو بودند که دانشمندان ایرانی - مسلمان در طول نهصد سال مطرح کرده بودند. برای مثال قدیم یا حادث بودن قرآن که یکی از مباحث اختلاف برانگیز در میان دانشمندان مسلمان بود.
این پرسشها و پرسشهای دیگری از این دست باید مجدد طرح میشد و پاسخهایی جدید بر اساس آموزههای مذهب شیعه برای آنها پیشنهاد میگردد.
میرداماد، که بعدها او را مؤسس مکتب فکری اصفهان لقب دادند، نخست علوم سنتی اسلامی را بر اساس دیدگاه شیعه طبقهبندی و تنظیم کرد. یعنی همان کاری را کرد، که ارسطو در یونان و فارابی در ایران بعد از اسلام انجام داده بودند.
میرداماد برای حل مسئلههای فلسفی، فلسفه عقلی ابنسینا را با روشهای اشراقی سهروردی، در فضای اعتقادی شیعی تفسیر کرد. به عبارت دیگر میرداماد مسائل فلسفه اسلامی را دوباره طرح کرد و با استفاده از سنت فلسفی ایرانی - اسلامی در فضای اعتقادی مذهب تشیع پاسخهای تازهای برای این مسائل پیشنهاد کرد.
این روش بعد از میرداماد در دل مکتب فلسفی اصفهان تا به امروز ادامه پیدا کرده است.
بر اساس روش فلسفی میرداماد برای حل مسائل فلسفی نه تنها عقل و منطق و دانش فیلسوف بلکه الهامهای غیبی هم لازم است. میرداماد معتقد بود که فیلسوفان برای رسیدن به حقیقت باید مدارج اعتقادی را طی کنند و در اعتقاد به درستی باورهای شیعی و حقانیت امامان شیعه دوازده امامی و باطل بودن دشمنان آنان ثابت قدم و متعصب شوند تا به شایستگی برسند تا به وسیلهی اولیا و امامان شیعه که منابع اصلی علم و حکمت هستند، حمایت شوند. به گفته میرداماد این امامان و اولیا خدا هستند که به روشهای شهودی دریچههایی از حقیقت به روی فیلسوف باز میکنند و امکان دست یافتن به حقیقت را برای یک اندیشمند فراهم میآورند.
یک شب میرداماد پس از نماز مغرب و عشا در مسجد قم خوابیده بود که خوابی دید. در این خواب پیغمبر به همراه ابوذر و سلمان و مقداد و حدیقه و عمار و دوازده امام شیعه و گروهی از فرشتگان بر میرداماد ظاهر شدند و او را راهنمایی کردند.
بر اساس این باور فلسفه با عرفان از یک طرف و با فقه و شریعت از طرف دیگر ارتباط پیدا میکرد. هم چنین وظیفه فیلسوف نه فقط حل مسائل عقلی بلکه مهمتر از آن رسیدگی به مسائل کلامی فرض میشد.
در مکتب اصفهان فلسفهای متفاوت دیده میشود. فلسفهای که از بسیاری از جهات ویژگیهای خردورزی فیلسوفانه را دارد و از بسیاری جهات شبیه سیر و سلوکهای عارفانه است. در فلسفهی شیعی حاصل از مکتب اصفهان، از جمله افتخارات یک فیلسوف تأیید شدنش به وسیلهی اولیا و امامان است و هیچ فیلسوفی ابا ندارد. از این که بگوید فلان کتاب را بر اثر دستوری که یکی از اولیا در خواب به او دیکته کرده، تألیف کرده است.
از این جاست که مسائلی که در مکتب فلسفی اصفهان طرح میشود بیش از آن که به دنبال کشف راز جهان باشد، به دنبال حل مسائل الهی و اثبات اصول اعتقادی مذهب تشیع دوازده امامی است. و به همین دلیل است که برخی از فیلسوفان، مکتب فلسفی اصفهان را یک مکتب فلسفی نمیدانند.
اما جهان یک مسلمان شیعه را ملاصدار، شاگرد میرداماد توصیف کرد.
ملاصدرا وحدت وجود را که در عرفان مطرح شده بود، حرکت را که از زمان یونانیان یکی از مسائل اصلی عقلی بود، شناخت را که یکی از مهمترین مسائل فلسفه از زمان پیدایش فلسفه بود، مطرح کرد و با استفاده از نظریات دانشمندان بزرگ اسلامی و احادیث و روایات شیعی به حل آنها پرداخت.
در نظر ملاصدرا وحدت وجود چیزی نیست جز معنای باطنی شهادت در بین مسلمانان.
هر کس که مسلمان است باید عبارت لااله الا الله را با زبان بیاورد و در دل به آن ایمان داشته باشد.
ایمان به لا اله الا الله به مرتبه شناخت هر کس از معنای این عبارت برمیگردد.
هر کس به اندازهای که به معنای این عبارت میرسد، به همان اندازه وجود پیدا میکند. ملاصدرا در دل حرکت جوهری به مسئلهی شناخت انسان و دانش او و امکانات ذهن انسانها میرسد و اثبات میکند که انسان قادر است جهان را آن چنان که خدا آفریده و خود او میبیند، ببیند. این حرکت در شناخت یک حرکت مکانی نیست، بلکه زمانی است. اما این حرکت در زمان به معنی حرکت به سوی آینده نیست، بلکه حرکت به سوی رسیدن به حالتی بالاتر از وجود است که همیشه و به شکل باطنی و پوشیده بوده است ولی باید شرایط ظهور آن فراهم میآمده است.
در این جا این پرسش پیش میآید که وقتی مادهی یک موجود ثابت باشد، چگونه این موجود به مراتب بالاتری از وجود میرسند؟
ملاصدرا برای رفع این اشکال حرکت در جوهر را اثبات میکند.
ملاصدرا میگوید که حرکت به طرف مراتب بالاتر وجود، تغییر در مادهی موجود را هم ایجاد میکند. با این استدلال انسان در طول زمان به اندازهی مراتبی از دانش که طی میکند و به اندازهای که به شناخت میرسد، وجود پیدا میکند و به هر اندازه که وجود مییابد به منبع اصلی وجود که همان خدا خالق باشد، نزدیک میشود.
ملاصدرا در دل حرکت جوهری به مسئلهی شناخت انسان و دانش او و امکانات ذهن انسانها میرسد و اثبات میکند که انسان قادر است جهان را آن چنان که خدا آفریده و خود او میبیند، ببیند.
ملاصدرا میگوید که ذهن انسان میتواند چیزهایی را تخیل کند که خلاقه است. این قدرت ذهنی انسان را قادر میسازد که شکل موجودات را به صورتی که خداوند آنها را با قدرت خلاقهاش خلق کرده و وجود بخشیده است، ببیند.
بر اساس توصیف ملاصدرا از جهان اعتقادات شیعی مثل اعتقاد به امامت، اعتقاد به علم حضوری پیغمبران و امامان و اولیا، اعتقاد به دعا و دخالت آن در نظام منظم جهان و ... قابلیت اثبات عقلی پیدا میکند.
ملامحسن فیض کاشانی، شاگرد و داماد ملاصدرا، یکی از کسانی است که تلاش کرد تا آموزههای مذهب شیعه را به روش عقلی اثبات کند:
ملامحسن کاشانی گفتههای ابنسینا و سهروردی را درباره دوازده صورت فلکی با دوازده امام شیعی دمساز کرد. در گفتهی ملامحسن فیض کاشانی پیغمبر به عنوان خورشید که نور هدایت از اوست، در وسط دوازده امام که مثل دوازده صورت فلکی او را در بر گرفتهاند، قرار دارد و این امامان هستند که نور او را منعکس میکنند.
بعد از ملامحسن کاشانی قاضی سعید قمی بر اساس توصیف ملاصدار از جهان به معناهای باطنی آیات قرآنی، حدیثهای نبوی، روایات امامان و آداب و مناسک اسلامی پرداخت و از دیدگاه عرفانی و متافیزیکی به بازگشایی رمز از همه چیز، برای مثال کعبه همت گماشت.
حاصل تلاش دانشمندان شیعه مذهب در دوران صفوی تولد یک نظام عقلی - اعتقادی بود که به طور هم زمان بر سه عنصر وحی، اشراق و عقل تکیه داشت.
در این نظام اعتقاد به وحی (یعنی قرآن، احادیث پیغمبر و گفتهها و کردارهای امامان که آنان نیز متصل به وحی بودند) به عنوان بیان حقیقت در کنار اعتقاد به اشراق (روشهای زهدگرایانه و عارفانه) و عقل (روشهای منطقی و علمی) به عنوان راههای یافتن حقیقت قرار داده شده بود و انسان شیعه مذهب که از عمق وجود به آموزههای شیعی اعتقاد داشت، میتوانست از درون این همنشینی متولد شود و به تکامل برسد.
از آن جایی که در اندیشه شیعی بین وحی و اشراق و عقل جدایی وجود ندارد و همگی باید در کنار هم و همراه هم حرکت کنند، دانشمندان شیعی برای رسیدن به حقیقت هم زمان هم فقیه بودند، یعنی شریعت را میدانستند، هم صوفی و عارف، یعنی به کشف و شهود میپرداختند و هم متکلم و فیلسوف، یعنی با روشهای عقلی به شناخت جهان همت میکردند.
در این فضا دیگر امکان پرداختن به فلسفه و کلام و فقه و عرفان به شکل خالص آن - به آن صورت که در قرن چهارم و پنجم دیده میشد- وجود نداشت و دیگر نمیشد به آسانی گفت، فلان دانشمند فقیه است یا فیلسوف یا متکلم یا عارف.
تفاوت بین دانشمندان شیعه هم در همین فضا شکل میگرفت. به این صورت که یکی به فقه بهای بیشتری میداد و یافتهها کلام و فلسفه و عرفان را محکوم میکرد. دیگری به فلسفه دل میداد و زیاده رویهای فقه را مردود میدانست. سومی دل به روشهای کشف و شهود خالص عرفانی میداد و کارهای فیلسوفان و فقیهان را بیهوده میدانست.
دانشمندان این دوره به دلیل آن که مهمترین مسائلشان مسائل متافیزیکی بود، به مسائل طبیعی توجه چندانی نکردند و تمام هم خود را در اثبات توحید و نبوت و معاد و امامت صرف کردند.
از این زمان به بعد است که ما لباس خاص اهل علم را که شبیه لباسهای معلمان عرب مدارس لبنان و مصر است و مدرسههایی را که در آنها فقط علوم اسلامی تدریس میشود، میبینیم.
منبع مقاله :
بکایی، حسین، (1391)، دوباره ایران دوره صفویان از مجموعهی داستان فکر ایرانی (7)، تهران: نشر افق، چاپ سوم.
از آن طرف بعد از حمله مغولان در میان مردم اسلامی رواج پیدا کرده بود که به طور دقیق با هیچ یک از مذاهب اسلامی مطابقت نداشت. تنها نامی که میشد به این اسلام داد، اسلام مردمی بود. در این اسلام باورهای خانقاهی با آموزههای مذاهب کلامی مختلف و دستورالعملهای فقهی مذاهب گوناگون در هم آمیخته شده بود. به طوری که وقتی کسی میگفت سنی حنفی است برخی از اعتقادات شیعی را هم جزو این مذهب قرار میداد و وقتی کسی میگفت شیعه است، برخی از باورهای مذهب شافعی را هم قبول داشت.
باورهای اسلام در میان مغولان و ترکمانان که سالها بعد از ایرانیان مسلمان شده بودند و از نظر فکری و فرهنگی بسیار عقب ماندهتر از ایرانیان بودند، تغییرات اساسی کرده بود. میرداماد برای حل مسئلههای فلسفی، فلسفه عقلی ابنسینا را با روشهای اشراقی سهروردی، در فضای اعتقادی شیعی تفسیر کرد. به عبارت دیگر میرداماد مسائل فلسفه اسلامی را دوباره طرح کرد و با استفاده از سنت فلسفی ایرانی - اسلامی در فضای اعتقادی مذهب تشیع پاسخهای تازهای برای این مسائل پیشنهاد کرد. مغولان قبل از اسلام آوردن، یا بت پرست بودند، یا دین شمنی یعنی بودایی داشتند. تعداد بسیار کمی از آنان هم مسیحی بودند. این اعتقادات مذهبی با اعتقادات خرافی که در همه جوامع عقب مانده دیده میشود، در ذهن مغولان در هم آمیخته شده بود و لباس باورهای اسلامی پوشیده بود. از این رو در میان قبایل جلالی که مسلمان شیعه بودند و در غرب ایران و شمال عراق امروزی زندگی میکردند، سنت اعتراف کردن برای آمرزش گناهان به روش مسیحیان وجود داشت.
دانشمندان عرب نژادی که وارد ایران شدند و به آموزش اصول مذهب تشیع دوازده امامی به مردم پرداختند، خود را با این اوضاع رو به رو دیدند. از آن طرف این دانشمندان، با پرسشهای دیگری هم رو به رو بودند که دانشمندان ایرانی - مسلمان در طول نهصد سال مطرح کرده بودند. برای مثال قدیم یا حادث بودن قرآن که یکی از مباحث اختلاف برانگیز در میان دانشمندان مسلمان بود.
این پرسشها و پرسشهای دیگری از این دست باید مجدد طرح میشد و پاسخهایی جدید بر اساس آموزههای مذهب شیعه برای آنها پیشنهاد میگردد.
میرداماد، که بعدها او را مؤسس مکتب فکری اصفهان لقب دادند، نخست علوم سنتی اسلامی را بر اساس دیدگاه شیعه طبقهبندی و تنظیم کرد. یعنی همان کاری را کرد، که ارسطو در یونان و فارابی در ایران بعد از اسلام انجام داده بودند.
میرداماد برای حل مسئلههای فلسفی، فلسفه عقلی ابنسینا را با روشهای اشراقی سهروردی، در فضای اعتقادی شیعی تفسیر کرد. به عبارت دیگر میرداماد مسائل فلسفه اسلامی را دوباره طرح کرد و با استفاده از سنت فلسفی ایرانی - اسلامی در فضای اعتقادی مذهب تشیع پاسخهای تازهای برای این مسائل پیشنهاد کرد.
این روش بعد از میرداماد در دل مکتب فلسفی اصفهان تا به امروز ادامه پیدا کرده است.
بر اساس روش فلسفی میرداماد برای حل مسائل فلسفی نه تنها عقل و منطق و دانش فیلسوف بلکه الهامهای غیبی هم لازم است. میرداماد معتقد بود که فیلسوفان برای رسیدن به حقیقت باید مدارج اعتقادی را طی کنند و در اعتقاد به درستی باورهای شیعی و حقانیت امامان شیعه دوازده امامی و باطل بودن دشمنان آنان ثابت قدم و متعصب شوند تا به شایستگی برسند تا به وسیلهی اولیا و امامان شیعه که منابع اصلی علم و حکمت هستند، حمایت شوند. به گفته میرداماد این امامان و اولیا خدا هستند که به روشهای شهودی دریچههایی از حقیقت به روی فیلسوف باز میکنند و امکان دست یافتن به حقیقت را برای یک اندیشمند فراهم میآورند.
بیشتر بخوانید: جایگاه هویت شیعی در معماری عصر صفوی
یک شب میرداماد پس از نماز مغرب و عشا در مسجد قم خوابیده بود که خوابی دید. در این خواب پیغمبر به همراه ابوذر و سلمان و مقداد و حدیقه و عمار و دوازده امام شیعه و گروهی از فرشتگان بر میرداماد ظاهر شدند و او را راهنمایی کردند.
بر اساس این باور فلسفه با عرفان از یک طرف و با فقه و شریعت از طرف دیگر ارتباط پیدا میکرد. هم چنین وظیفه فیلسوف نه فقط حل مسائل عقلی بلکه مهمتر از آن رسیدگی به مسائل کلامی فرض میشد.
در مکتب اصفهان فلسفهای متفاوت دیده میشود. فلسفهای که از بسیاری از جهات ویژگیهای خردورزی فیلسوفانه را دارد و از بسیاری جهات شبیه سیر و سلوکهای عارفانه است. در فلسفهی شیعی حاصل از مکتب اصفهان، از جمله افتخارات یک فیلسوف تأیید شدنش به وسیلهی اولیا و امامان است و هیچ فیلسوفی ابا ندارد. از این که بگوید فلان کتاب را بر اثر دستوری که یکی از اولیا در خواب به او دیکته کرده، تألیف کرده است.
از این جاست که مسائلی که در مکتب فلسفی اصفهان طرح میشود بیش از آن که به دنبال کشف راز جهان باشد، به دنبال حل مسائل الهی و اثبات اصول اعتقادی مذهب تشیع دوازده امامی است. و به همین دلیل است که برخی از فیلسوفان، مکتب فلسفی اصفهان را یک مکتب فلسفی نمیدانند.
بیشتر بخوانید: پیدایش و نابودی صفویان
اما جهان یک مسلمان شیعه را ملاصدار، شاگرد میرداماد توصیف کرد.
ملاصدرا وحدت وجود را که در عرفان مطرح شده بود، حرکت را که از زمان یونانیان یکی از مسائل اصلی عقلی بود، شناخت را که یکی از مهمترین مسائل فلسفه از زمان پیدایش فلسفه بود، مطرح کرد و با استفاده از نظریات دانشمندان بزرگ اسلامی و احادیث و روایات شیعی به حل آنها پرداخت.
در نظر ملاصدرا وحدت وجود چیزی نیست جز معنای باطنی شهادت در بین مسلمانان.
هر کس که مسلمان است باید عبارت لااله الا الله را با زبان بیاورد و در دل به آن ایمان داشته باشد.
ایمان به لا اله الا الله به مرتبه شناخت هر کس از معنای این عبارت برمیگردد.
هر کس به اندازهای که به معنای این عبارت میرسد، به همان اندازه وجود پیدا میکند. ملاصدرا در دل حرکت جوهری به مسئلهی شناخت انسان و دانش او و امکانات ذهن انسانها میرسد و اثبات میکند که انسان قادر است جهان را آن چنان که خدا آفریده و خود او میبیند، ببیند. این حرکت در شناخت یک حرکت مکانی نیست، بلکه زمانی است. اما این حرکت در زمان به معنی حرکت به سوی آینده نیست، بلکه حرکت به سوی رسیدن به حالتی بالاتر از وجود است که همیشه و به شکل باطنی و پوشیده بوده است ولی باید شرایط ظهور آن فراهم میآمده است.
در این جا این پرسش پیش میآید که وقتی مادهی یک موجود ثابت باشد، چگونه این موجود به مراتب بالاتری از وجود میرسند؟
ملاصدرا برای رفع این اشکال حرکت در جوهر را اثبات میکند.
ملاصدرا میگوید که حرکت به طرف مراتب بالاتر وجود، تغییر در مادهی موجود را هم ایجاد میکند. با این استدلال انسان در طول زمان به اندازهی مراتبی از دانش که طی میکند و به اندازهای که به شناخت میرسد، وجود پیدا میکند و به هر اندازه که وجود مییابد به منبع اصلی وجود که همان خدا خالق باشد، نزدیک میشود.
ملاصدرا در دل حرکت جوهری به مسئلهی شناخت انسان و دانش او و امکانات ذهن انسانها میرسد و اثبات میکند که انسان قادر است جهان را آن چنان که خدا آفریده و خود او میبیند، ببیند.
ملاصدرا میگوید که ذهن انسان میتواند چیزهایی را تخیل کند که خلاقه است. این قدرت ذهنی انسان را قادر میسازد که شکل موجودات را به صورتی که خداوند آنها را با قدرت خلاقهاش خلق کرده و وجود بخشیده است، ببیند.
بر اساس توصیف ملاصدرا از جهان اعتقادات شیعی مثل اعتقاد به امامت، اعتقاد به علم حضوری پیغمبران و امامان و اولیا، اعتقاد به دعا و دخالت آن در نظام منظم جهان و ... قابلیت اثبات عقلی پیدا میکند.
ملامحسن فیض کاشانی، شاگرد و داماد ملاصدرا، یکی از کسانی است که تلاش کرد تا آموزههای مذهب شیعه را به روش عقلی اثبات کند:
ملامحسن کاشانی گفتههای ابنسینا و سهروردی را درباره دوازده صورت فلکی با دوازده امام شیعی دمساز کرد. در گفتهی ملامحسن فیض کاشانی پیغمبر به عنوان خورشید که نور هدایت از اوست، در وسط دوازده امام که مثل دوازده صورت فلکی او را در بر گرفتهاند، قرار دارد و این امامان هستند که نور او را منعکس میکنند.
بعد از ملامحسن کاشانی قاضی سعید قمی بر اساس توصیف ملاصدار از جهان به معناهای باطنی آیات قرآنی، حدیثهای نبوی، روایات امامان و آداب و مناسک اسلامی پرداخت و از دیدگاه عرفانی و متافیزیکی به بازگشایی رمز از همه چیز، برای مثال کعبه همت گماشت.
حاصل تلاش دانشمندان شیعه مذهب در دوران صفوی تولد یک نظام عقلی - اعتقادی بود که به طور هم زمان بر سه عنصر وحی، اشراق و عقل تکیه داشت.
در این نظام اعتقاد به وحی (یعنی قرآن، احادیث پیغمبر و گفتهها و کردارهای امامان که آنان نیز متصل به وحی بودند) به عنوان بیان حقیقت در کنار اعتقاد به اشراق (روشهای زهدگرایانه و عارفانه) و عقل (روشهای منطقی و علمی) به عنوان راههای یافتن حقیقت قرار داده شده بود و انسان شیعه مذهب که از عمق وجود به آموزههای شیعی اعتقاد داشت، میتوانست از درون این همنشینی متولد شود و به تکامل برسد.
از آن جایی که در اندیشه شیعی بین وحی و اشراق و عقل جدایی وجود ندارد و همگی باید در کنار هم و همراه هم حرکت کنند، دانشمندان شیعی برای رسیدن به حقیقت هم زمان هم فقیه بودند، یعنی شریعت را میدانستند، هم صوفی و عارف، یعنی به کشف و شهود میپرداختند و هم متکلم و فیلسوف، یعنی با روشهای عقلی به شناخت جهان همت میکردند.
در این فضا دیگر امکان پرداختن به فلسفه و کلام و فقه و عرفان به شکل خالص آن - به آن صورت که در قرن چهارم و پنجم دیده میشد- وجود نداشت و دیگر نمیشد به آسانی گفت، فلان دانشمند فقیه است یا فیلسوف یا متکلم یا عارف.
تفاوت بین دانشمندان شیعه هم در همین فضا شکل میگرفت. به این صورت که یکی به فقه بهای بیشتری میداد و یافتهها کلام و فلسفه و عرفان را محکوم میکرد. دیگری به فلسفه دل میداد و زیاده رویهای فقه را مردود میدانست. سومی دل به روشهای کشف و شهود خالص عرفانی میداد و کارهای فیلسوفان و فقیهان را بیهوده میدانست.
دانشمندان این دوره به دلیل آن که مهمترین مسائلشان مسائل متافیزیکی بود، به مسائل طبیعی توجه چندانی نکردند و تمام هم خود را در اثبات توحید و نبوت و معاد و امامت صرف کردند.
از این زمان به بعد است که ما لباس خاص اهل علم را که شبیه لباسهای معلمان عرب مدارس لبنان و مصر است و مدرسههایی را که در آنها فقط علوم اسلامی تدریس میشود، میبینیم.
منبع مقاله :
بکایی، حسین، (1391)، دوباره ایران دوره صفویان از مجموعهی داستان فکر ایرانی (7)، تهران: نشر افق، چاپ سوم.