در زمان حملهی عربها به ایران، ایرانیان به پنج زبان اصلی صحبت میکردند. در دربار ساسانیان نیز این زبانها به کار میرفت. پادشاهان ساسانی در مجالس خود به زبان پهلوی صحبت میکردند. نام این زبان از پهله، اسم پنج شهری که پهلویان در آن ساکن بودند، گرفته شده است. این پنج شهر اصفهان، ری، همدان، ماهنهاوند و آذربایجان بودند. موبدان دربار ساسانیان به زبان فارسی صحبت میکردند. فارسی زبان اهل فارس بود. زبان شهرهای منطقهی مداین، دری بود و در زبان دری واژههای زبان مردم مشرق ایران (خراسان بزرگ) و بلخ زیاد بود. پادشاهان ساسانی در خلوت به زبان خوزی، یعنی زبان مردم خوزستان صحبت میکردند. به جز این زبانها، مردم این زبانها و لهجههای دیگری هم داشتند؛ مثل طخاری و سغدی و خوارزمی.
پس از روی کارآمدن خلیفههای عباسی در شهرهای تازه تأسیس شدهی کوفه و بصره و بغداد، تعداد مهاجران خراسانی زیاد شد و زبان مردم خراسان در عراق رواج پیدا کرد. همزمان با این اتّفاق، زبان و خط عربی شکل گرفت و کامل شد و کتابهای مختلف از زبانهای گوناگون، از جمله پهلوی، به عربی ترجمه شد. پس از مأمون عباسی، حاکمان مناطق شرق ایران کمکم مستقل شدند و دربارهای محلی شکل گرفت. زبان این دربارها زبان محلی، یعنی دری بود و خطی که واژههای دری را مینوشتند، خط عربی بود.
وقتی یعقوب لیث صفاری هرات و پوشنگ را تصّرف کرد، یکی از شاعران حاضر در دربار او شعری به عربی سرود. وقتی شعر را برای یعقوب خواندند، او معنی آن را نفهمید و گفت: «چرا چیزی را که من نمیفهمم میگویید؟»
یکی از دبیران یعقوب که در آن مجلس حاضر بود، با شنیدن این سخن، شعری به زبان فارسی سرود:
ای امیری که امیران جهان خاصه و عام*** بنده و چاکر و مولا و سگ و بند و غلام
پس از یعقوب لیث صافری، حکومت صفاریان به دست سامانیان از بین رفت. سامانیان از همان آغاز، درِ دربارهای خود را به روی شاعران و نویسندگان فارسی دری باز کردند. در دورهی حکومت سامانیان، تعداد شاعران فارسیگو و کسانی که شاعری شغل و حرفهی آنان شده بود، به قدری زیاد شد که در تاریخ ایران سابقه نداشت. حمایت از شعر فارسی به صورتی شکل گرفت که هر یک از شاعران وارد یکی از دربارها شد و مدح صاحب آن دربار، جزء وظایف اصلی او قرار گرفت.
به جز مدح، حماسههای ملی، غزلسراییهای لطیف و ذوقی، نصیحت و حکمت، جزو مضامینی بود که شاعران فارسیگو به آنها میپرداختند؛ ولی با این همه، شاعران پارسیگو توجه چندانی به جستوجوی فلسفی و عرفانی حقیقت و کوششهای عقل و دل در این راه نشان نمیدادند.
رودکی – به عنوان پدر شعر فارسی – در شعر خود به توصیف همنشینی با سیاه چشمان بخارا و مدح شاه سامانی میپرداخت.
شاد زی با سیه چشمان شاد *** که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان نباید بود *** وزگذشته نکرد باید یاد
باد و ابر است این جهان فسوس *** باده یپش آر، هر چه باداباد
این شعر هر چند به ظاهر پشت کردن به دنیا و امید نبستن به آن را مضمون خود قرار داده، اما در اصل گفتهای است که بیشتر برای دقایق شادی و سرخوشی اهل دربار سامانی کاربرد داشته و مفهومی فلسفی که فکر و استدلال در پی آن باشد، نیست.
فردوسی، شاعری که در اواخر قرن چهارم به میدان شعر پای گذاشته بود، از شعر فارسی به عنوان ابزاری برای حفظ زبان فارسی، سنتها و تاریخ ملی ایرانیان و یادآوری شکوه و جلال گذشتهی این سرزمین استفاده کرد.
بسی سال اندر سرای سپنج*** بسی رنج بردم به امید گنج
بسی رنج بردم درین سال سی*** عجم زنده کردم بدین پارسی
چو سی سال بردم به شهنامه رنج*** که شاهم ببخشد به پاداش گنج
امّا فردوسی که در دوران تعصب دینی ترکان وارد میدان شده بود، مثل ابنسینا دچار تنگنظری شاهان غزنوی شد و پس از عرضه کردن کاری که سیسال برای آن زحمت کشیده بود، مثل ابنسینا از دربار ترکان بیوفایی دید و مجبور شد سالهایی از عمر خود را به گریز از دست مأموران محمود غزنوی بگذراند.
برخلاف فردوسی، فرخی سالها در دربار محمود غزنوی به سلامت و شادکامی زندگی کرد و توانست از آنچه از شاعری چون فردوسی دریغ شده بود، بهرهای فراوان ببرد. فرخی در دربار محمود غزنوی سرود:
از فضل خداوندی و از دولت سلطان***امروزِ من از دی به و امسال من از پار
با ضیعت آبادم و با خانهی آباد*** با نعمت بسیارم و با آلت بسیار
هم با رمهی اسبم و هم با گلهی میش*** هم با صنم چینم و هم با بت فرخار
محسود بزرگان شدم از خدمت محمود*** خدمتگر محمود چنین بادا هموار
دوبار، نه دهبار، نه صدبار فزون کرد*** در دامن من بخشش او بدرهی دینار
منوچهر کار رودکی و فرخی را دنبال کرد و واژههای فارسی را در دربار مسعود غزنوی به زر و سیم تبدیل کرد. منوچهری هم مثل رودکی به صنم و باده پرداخت و طبیعت را نه از دیدگاه فیلسوف یا فقیه و متکلم و صوفی، بلکه از نظرگاه دلدادگان بود.
خیز بت رویا! تا مجلس زی سبزه بریم*** که جهان تازه شد و ما ز جهان تازهتریم
چو قدح گیریم از چرخ دو بیتی شنویم*** به سمن برگ چو میخورده شود، لب ستریم
ابوسعید ابوالخیر گرچه خود شاعر نبود، شعر فارسی را به خدمت خانقاه و سماع صوفیان درآورد و در مجلسهایی که در خانقاه خود در کوی عدنی کوبان نیشابور میگفت، از شعر شاعران فارسی زبان برای بیان منظورهای صوفیانه بهره گرفت.
ناصرخسرو شعر فارسی را به راه دیگری برد و از آن برای تبلیغ عقاید مذهب اسماعیلی و مخالفت سیاسی با حکام زمان سود جست.
ای پسر خسرو! حکمت بگوی***تات بود طاقت و توش و توان
از شافعی و مالکی و قول حنیفی*** جستیم ز مختار جهان او در رهبر
چون چون و چرا خواستم و آیت محکم***در عجز بپیچیدند، این کور شد آن کر
نگه کنید که در دست این و آن چو خراس*** به چند گونه بدیدید مر خراسان را
به ملک ترک چرا غرّهاید؟ یاد کنید***جلال و دولت محمود زاولستان را
کجاست آن که فریغونیان ز هیبت او***ز دست خویش بدادند گوزگانان را؟
ناصر خسرو با صدای بلندی از همهی شاعران ایراد گرفت که نباید این مروارید لفظ پارسی را در پایسگان و خوکان (شاهان ظالم ترک و خلیفههای غاصب عرب) بریزند.
اگر شاعری را تو پیشه گرفتی*** یکی نیز بگرفت خنیاگری را
تو برپایی آنجا که مطرب نشیند*** سزد گر ببری زبان جری را
صفت چند گویی ز شمشاد و لاله*** رخ چو مه و زلفک عنبری را؟
به علم و به گوهر کُنی مدحت آن را*** که مایه است مر جهل و بد گوهری را
به نظم اندر آری دروغی طمع را*** دروغ است سرمایه مر کافری را
پسنده است با زهد عمار و بوذر*** کند مدح محمود مر عنصری را؟
من آنم که در پای خوکان نریزم*** مر این قیمتی دُرّ لفظ دری را
ناصر خسرو حکمت را وارد شعر کرد و از شعر ابزاری برای تبلیغ و تبیین و تشریح عقاید خود ساخت.
از زمان سامانیان، فارسی دری به عنوان زبان رسمی و اداری انتخاب شد. شاهان غزنوی هم که از هر نظر پیرو سامانیان بودند، زبان فارسی را از رسمیّت نینداختند. سلجوقیان هم پس از غزنویان به همین سنت عمل کردند. اما در تمام این سالها زبان عربی به عنوان زبان دین و علم، مرتبهی ممتاز خود را حفظ کرد. به همین دلیل، در دورهی رواج ترجمه و تألیف کتاب، زبان فارسی آن چنان که باید به کار گرفته نشد. در این مدت تعداد کتابهایی که به زبان فارسی در علوم مختلف تألیف و ترجمه شد، در مقایسه با کتابهای عربی، بسیار اندک بود و دانشمندان ایرانی اغلب کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند. با این همه، در این مدت کتابهایی نیز در علوم مختلف به زبان فارسی تألیف و ترجمه شد.
ابنسینا بزرگترین دانشمند ایرانی است که چند کتاب نیز به زبان فارسی نوشته که عبارتاند از:
1.دانشنامهی علایی در منطق و طبیعیات و ستارهشناسی و موسیقی (ابنسینا این کتاب را آغاز کرد ولی نتوانست نوشتن آن را تمام کند. بخشهای ستارهشناسی، هندسه، حساب و موسیقی را جوزجانی، شاگرد ابن سینا، پس از مرگ استادش با ترجمه از آثار عربی ابن سینا فراهم آورده است.)
2. رسالهی نبض در پزشکی
3. رسالهی معراجیه یا معراجنامه در معنی برخی اصطلاحات، مثل روحالقدس.
ابوریحان بیرونی هم کتاب التفهیم لاوایل صناعة التنجیم را در علم نجوم و هندسه و حساب، به زبان فارسی نوشت.
همزمان با روی کارآمدن شاهان سلجوقی، چند کتاب به زبان فارسی نوشته شد.
ناصرخسرو سفرنامهی خود را به زبان فارسی نوشت. قابوسبن وشمگیر در طبرستان نصیحتنامهای برای پسرش گیلانشاه نوشت و در آن آداب زندگی را برای فرزندش به ارث گذاشت. خواجه نظامالملک، وزیر مقتدر سلجوقیان هم که به زبان عربی بسیار علاقمند بود، کتاب سیاست نامهی خود را به زبان فارسی نوشت.
شاعران و نویسندگان خراسانی و سیستانی در طول دو قرن، خط و زبان فارسی دری را کامل کردند. سلجوقیان که توانسته بودند در مدت کوتاهی مرز سرزمینهای خود را از رودخانهی سند در شرق تا دریای مدیترانه در غرب گسترش دهند، زبان فارسی را با خود به سمت غرب بردند. کمکم در عراق و آذربایجان، علاقمندان به زبان فارسی پیدا شدند و شاعرانی از اهالی آذربایجان این زبان را برای شعر خود انتخاب کردند.
هم زمان با آشفتگی اوضاع خراسان که بر اثر جنگهای سلجوقیان ایجاد شده بود، یک شاعر فارسیگو به نام اسدی طوسی از خراسان هجرت کرد و در آذربایجان ساکن شد. او در این منطقه کتاب لغت فُرس خود را نوشت. در مقدمهای این کتاب میخوانیم:
بدان که فخر مردم بر جانوران دیگر به سخن گفتن است. و سخن را تمامی به معنی است، و از دو گونه آمده است؛ یکی گونهای نظم است و دیگر نثر... دیدم شاعران را که فاضل بودند ولیکن لغات پارسی کم میدانستند. و قطران شاعر کتابی کرد و آن لغتها بیشتر معروف بودند. پس فرزندم حکیم جلیل اوحد اردشیربن دیلمسپارالنّجمی الشّاعر، ادامالله عزّه، از من که ابومنصور علیبن احمد الاسدی الطّوسی هستم، لغت نامهای خواست چنان که بر هر لغتی گواهی بوَد از قول شاعری از شعرای پارسی و آن بیتی بوَد یا دو بیت و به ترتیب حروف آباتا ساختم. پس بنگرید تا آخر حروف، آن لغت کدام است و از حرفها به باب آن حروف یاد شود تا زود بیابد و ابتدا از الف کردم و به ترتیب ساختم تا حرف یا. والله اعلم.
قطران تبریزی شاعر آذربایجان را ناصرخسرو قبادیانی در هنگام عبور از تبریز دیده و در سفرنامهی خود از او چنین یاد کرده است:
در تبریز، قطران نام شاعری را دیدم. شعری نیک میگفت امّا زبان فارسی نیکو نمیدانست. پیش من آمد. دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که او را مشکل بود از من بپرسید. به او گفتم و او شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند...
این علاقه به زبان فارسی، کمکم در میان مردم شهرهای دیگر هم پیدا شد و توجّه به زبان فارسی هر روز بیشتر از روز پیش گسترش یافت. در شهرهای مختلف، مثل همدان، ری و اصفهان، شعر به زبان فارسی رونق گرفت و شاعران پارسی گوی در این شهرها پیدا شدند. در آذربایجان علاقه به زبان فارسی، رفتهرفته بیشتر شد و زمینه برای ظهور شاعرانی چون خاقانی شروانی و نظامی گنجوی که هر کدام در شعر فارسی صاحب سبکاند، فراهم آمد.
در نثر فارسی نیز پس از آن که دانشمندانی چون ابنسینا و ابوریحان کتابهای علمی به زبان فارسی تألیف کردند، نوشتن کتاب به زبان فارسی گسترش یافت. خیّام کتاب نوروزنامه و رسالهی کلیات خود را به زبان فارسی نوشت و رسالهای از ابنسینا را از عربی به فارسی ترجمه کرد. غزالی نیز کتاب احیاءالعلوم الدین خود را به زبان فارسی ترجمه کرد و به آن نام سعادتنامه یا کیمیای سعادت داد. کتاب نصیحةالملوک را نیز برای سلطان سنجر سلجوقی نوشت. غزالی بسیاری از نامههای خود را به زبان فارسی دری نوشت که پس از او جمعآوری شد.
اما از سویی، در این سالها نظامیهها و مدارس ویژهی علوم اسلامی در سراسر ایران ساخته شد. در این مدارس، نخستین مادهی درسی، ادبیات و زبان عربی بود و این باعث گسترش هر چه بیشتر زبان عربی و آمیزش گستردهی آن با زبان فارسی شد. کمکم استفاده از واژههای عربی در زبان فارسی رونق گرفت و به عنوان نشانهای از وسعت علم و دانش شاعران و نویسندگان تلقّی شد.
از دیگر سو، به دلیل حضور قدرتمندانهای ترکان، زبان ترکی که زبان حاکمان بود، در ایران گسترش یافت و واژههایی از آن زبان نیز وارد زبان فارسی شد.
بکایی، حسین؛ (1390)، فرار از عقل (از تشکیل امپراتوری سلجوقی تا حمله مغول) از مجموعهی داستان فکر ایرانی (5)، تهران: چاپ شفق، چاپ سوم.