نظريه هاي روان شناختي دين و نقد آن

يکي از مباحث مورد بحث در روان شناسي دين ، بررسي خاستگاه هاي روان شناختي دين و دين داري است . وراي حقيقت داشتن يا پوچ و موهوم بودن دين ، چه انگيزه ها و عواملي در طول تاريخ و در حال حاضر ، انسان ها را به سوي پذيرش يک دين و التزام به تعاليم و دستورات آن ، سوق داده است ؟ اين مقاله ، که ترجمه ي بخشي از فصل دوم کتاب روان شناسي رفتار ، اعتقاد، و تجربه ي ديني ( 2 ) نوشته ي بيت هالامي( Beit -hallahmi,B ) و آرگيل ( Argyle , M) است ، به اين موضوع
سه‌شنبه، 16 تير 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه هاي روان شناختي دين و نقد آن
نظريه هاي روان شناختي دين و نقد آن ( 1)
نظريه هاي روان شناختي دين و نقد آن

نويسنده : بيت هالامي و آرگيل
مترجم : مجتبي حيدري


چکيده

يکي از مباحث مورد بحث در روان شناسي دين ، بررسي خاستگاه هاي روان شناختي دين و دين داري است . وراي حقيقت داشتن يا پوچ و موهوم بودن دين ، چه انگيزه ها و عواملي در طول تاريخ و در حال حاضر ، انسان ها را به سوي پذيرش يک دين و التزام به تعاليم و دستورات آن ، سوق داده است ؟ اين مقاله ، که ترجمه ي بخشي از فصل دوم کتاب روان شناسي رفتار ، اعتقاد، و تجربه ي ديني ( 2 ) نوشته ي بيت هالامي( Beit -hallahmi,B ) و آرگيل ( Argyle , M) است ، به اين موضوع اختصاص دارد . در اين فصل ، فرضيه هاي روان شناختي دين در سه مقوله طبقه بندي شده اند : فرضيه هاي مربوط به خاستگاه ، فرضيه هاي مربوط به تداوم ، و فرضيه هاي مربوط به پيامد . در اين نوشتار ، تنها فرضيه هاي دسته اول ، ترجمه شده اند . جامعيت اين مقاله در ارائه ي همه ي نظريات روان شناختي درباره ي دين ، مطالعه ي آن را براي علاقه مندان به اين موضوع ، سودمند مي گرداند . در پايان مقاله ، نقدي کوتاه بر اين ديدگاه ها نگاشته شده که توجه به آن مي تواند خوانندگان را با اشکالات اساسي اين نظريه ها آشنا گرداند .
کليد واژه ها : دين ، اعتقاد ، روان شناسي رفتار ، تجربه ي ديني ، انسان شناسي .

تبيين ها و فرضيه هاي پژوهشي درباره ي دين

معتقدان به اديان ادعا مي کنند : دين به عنوان يک فعاليت انساني ، واکنش طبيعي انسان به واقعيت دنياي ماوراي طبيعي و واقعيت وحي الهي است . پژوهشگراني که از موضعي نظري دين را مورد بحث و بررسي قرار مي دهند ، آن را به عنوان بخشي از تحول فرهنگي بشر قلمداد مي کنند . ما روان شناسان دين را يک واکنش بشري مي دانيم ، اما محرک هايي را که به آنها مي پردازيم همگي در دنياي طبيعي و اجتماعي ، اعم از بيروني و دروني، قرار دارند .
نگاه يک پژوهشگر همواره در تقابل با تجربه ي مستقيم عمل کنندگان است ؛ بين زبان مشاهده کننده و زبان عمل کننده ، فاصله ي زيادي وجود دارد . در جايي که عمل کنندگان ، پارسا بي مي بينند ، پژوهشگر به دنبال انگيزه ها و علل زير بنايي از قبيل علل اقتصادي ، سياسي ، يا شخصي است . پژوهشگران معتقدند : عمل کنندگان ، ضرورتاً از نيروهاي واقعي ، که منجر به رفتارهايشان مي شوند ، آگاه نيستند . وقتي شاهد وقوع تحولات و تغييرات در آداب و رسوم ديني ، خواه آيين « راستافاري » ( Rastafarian) ، « شينتو » ( shinto ) ، يا « هندو » ( Hindu ) هستيم ، ناگزيريم از گزارش هاي شخصي عمل کنندگان فراتر رويم . از سوي ديگر ، ما با تجارب شخصي صرف و ادعاهاي متضاد مواجهيم . تصورات آگاهانه ي عمل کنندگان از رفتارهايشان و علل آن مطمئناً حايز اهميت هستند ، اما آنها ناقص بوده و گاهي ـ اگر به دنبال انگيزه هاي کاملاً مشخص باشيم ـ بسيار گمراه کننده اند .
اين مطلب در پژوهش ها ي تاريخي و نيز در جامعه شناسي و انسان شناسي ، امري مسلم تلقي مي شود . از اين لحاظ ، همه ي تحقيقات اجتماعي و تاريخي با انگيزه هاي ناهشيار سر و کار دارند . تاريخ نگاران نهضت « اصلاح ديني پروتستان » يا جنگ هاي صليبي اروپايي را از طريق توجه به نيازهاي بشر توجيه مي نمايند . برخي از اين تبيين ها ، اگرچه به طور کامل مبتني بر انگيزه هاي ناهشيار ـ به معناي روان شناختي ـ نيستند ، اما از سوي عاملان ، مورد بي اعتنايي و حتي انکار قرار گرفته اند . دانشمندان براي باورهاي عمومي و تغييرات عقيدتي ، که در سنت هاي ديني گوناگون به وقوع مي پيوندند ، تبيين هايي غير ديني ارائه کرده اند . بر اين اساس ، دارين ( 1977 ؛ Darian,J,G ) ، گسترش آيين بودايي در هند در 2500 سال قبل را از طريق توانايي اين آيين ( در مقايسه با آيين هندو ) در ارضاي بهتر نيازهاي سياسي و اقتصادي حاکمان و بازرگانان توجيه مي کند . ( قس . هاوتارت ، 1977 ؛ Houtart , F ). بدين سان ، هاينس ( 1989 ؛ Hynes , E ) اظهار مي دارد که همخواني علايق روحانيان و کشاورزان اجاره کار ، به گسترش فرقه ي کاتوليک در ايرلند کمک کرد و بدين روي ، تلاش مي کند آن را به هويت ملي مرتبط سازد . اُ.ک.وايت (White,o.k ) و د.وايت ( 1980 ؛ White , D ) نيازها و فشارهاي مادي را به عنوان تبييني براي يک « وحي الهي » معاصر ، که آموزه هاي« مورمون ها » ( mormon ) را تحت تأثير قرار داد ، مطرح مي کنند . به آساني ، مي توان مثال هاي بيشتري از اين دست ارائه نمود . ( ويلکاکس (3) وجلن ، (4) 1993 )

: تبيين نظري پيشنهادي

فرضيه هاي مربوط به خاستگاه : 1( ـ عوامل عصبي ،2 ـ نياز شناختي ، 3 ـ سبک هاي شناختي : خوش بيني تکاملي ، 4 ـ سبک هاي شناختي : دين به عنوان يک هنر ، 5 ـ سازگاري با اضطراب ، 6 ـ ترس از مرگ ، 7 ـ تأثيرات کودکي نخستين ، 8 ـ فرافکني و باورهاي ديني ، 9 ـ فرافکني فرامن و احساس گناه ، 10 ـ انگيزه ي جنسي )
فرضيه هاي مربوط به تداوم ( 1 ـ يادگيري اجتماعي ، 2 ـ هويت و عزت نفس ، 3 ـ تبيين هاي مربوط به محروميت ، 4 ـ عوامل شخصيتي )
فرضيه هاي مربوط به پيامد ( 1 ـ تماميت شخصي ، 2 ـ تماميت اجتماعي )
در الگوي پيشنهادي ما ( جدول شماره 1) انگيزه هاي متعدد و ارضاهاي متعدد ، در مورد افراد و فرهنگ هاي مختلف ، دخيلند . در طول چند قرن گذشته ، سنت هاي توصيفي و تحليلي مطالعه ي دين ، تفسيرها و طرح هاي پژوهش پذير بسياري ارائه کرده اند . تبيين هاي مربوط به رفتار مذهبي را مي توان به سه مقوله طبقه بندي نمود :
1 ـ فرضيه هاي مربوط به خاستگاه که تلاش مي کنند ريشه هاي روان شناختي دين را بيان کنند .
2 ـ تبيين هاي مربوط به تداوم (5) که سعي دارند علت پذيرش نظام هاي عقيدتي خاص از سوي برخي افراد يا برخي جوامع را بيان نمايند .
3 ـ فرضيه هاي مربوط به پيامد ( 6 ) که تأثيرات رفتار ديني را در افراد يا گروه هاي اجتماعي مورد بحث قرار مي دهند .
فرضيه هاي مربوط به « خاستگاه » بر اهميت عقايد خاصي تأکيد مي ورزند ، اما ممکن است که اين عقايد خاستگاهي در قرون گذشته مطرح شده و در نتيجه ، امروزه از اهميت کمتري برخوردار باشند ، در حالي که نيروهاي مربوط به حفظ و تداوم اجتماعي هنوز هم يک نظام فعال به شمار مي روند .

فرضيه هاي مربوط به خاستگاه

1 ـ عوامل عصبي : اين رويکرد در وهله ي اول ، انسان ها را به عنوان دارندگان يک استعداد زيست شناختي و پيش فرهنگي نظامدار در نظر مي گيرد . تبيين هاي مربوط به شالوده ي عصبي اين فرض را مسلم مي گيرند که قابليت هاي عمومي در سطح انواع و نيز تفاوت هاي فردي در ساختار و کارکرد مغز ، به رفتارهاي فوق العاده و استثنايي مي انجامند . همه ي انسان ها همانند ساير حيوانات، به محرک هاي خاص ، پاسخ هاي عصبي خودکاري مي دهند که ـ براي مثال ـ تأثيرات موسيقي در افراد را تبيين مي نمايند .
بر اساس تبيين هايي که ساختار و کارکرد نظام عصبي را شالوده ي زيست شناختي دين مي دانند ، انسان ها به طور سرشتي ، مستعد برخورداري از تجارب غير عقلاني به عنوان سنگ بناي دين هستند .
به نظر مي رسد عوامل عصبي ، وراي نامعقولي « بهنجار » ، مسئول رفتارهاي ديني استثنايي ، مانند خلسه ها و مکاشفه ها نيز هستند . قطعه ي گيجگاهي ( 7) مغز به عنوان محل ساز وکارهاي عصب شناختي مسبب تجارب ديني معرفي شده است . ( پرسينجر (8) 1987 )
2 ـ تبيين هاي مربوط به نيازهاي شناختي : (9) نوع بشر به عنوان « حيوان جست وجوگر » توصيف شده و همواره در جست و جوي پاسخ هايي براي پرسش هاي دشوار ـ و شايد بدون پاسخ ـ است . انسان ها علاوه بر جست و جوگري ، با ميل به باور کردن و ترجيح زودباوري بر شک و ترديد ، مشخص مي شوند . ( گيلبرت ، (10) 1991) همه ي نظام هاي اعتقادي درصددند «جهان را تا حد امکان بشناسند و تا جايي که لازم است از خود در برابر تهديدات آن دفاع کنند » ( روکيچ، (11) 1960 ، ص 400 ) انديشه پردازي بشر نظم را بر بي نظمي و آشفتگي موجود در تجارب حسي مستقيم انسان حاکم مي کند .
انسان ها به وضوح ، تحميل نظم بر محيط پيچيده ي خود را امري انطباقي يافته اند . تمايل به سازمان دهي دنياي خود بر طبق ساختارهاي شناختي ساده در ما وجود دارد . ( فيسک (12 ) و تايلور (13 ) 1991، مارکوس (14) و زايونک ، (15) 1985 ) نياز به تکامل يافتگي شناختي در انسان ها ، به صورت فرضيه مطرح شده است . اين نياز به تکامل يافتگي به عنوان « تمايل به ارائه ي يک پاسخ مشخص براي برخي از مسايل ، و برطرف کردن آشفتگي و ابهام » توصيف شده است . ( کروگلنسکي ، (16) 1989 ، ص 14 )
اين نياز آشکار به انسجام يا تصور انسجام ، که براي تفکر و تجربه امري حياتي به نظر مي رسد ، حالت تحميل رابطه ي علت و معلولي و هدفمندي به عنوان بخشي از ادراک انساني را به خودمي گيرد . ( هايدر ، (17) 1958 ) مشاهدات مستقيم کودکان خردسال نشان دهنده ي يک تمايل عمومي به « خود ميان بيني» ، (18) عليت ، و جاندار پنداري (19) در تلاش براي شناخت جهان است . ( اينهلدر (20) و پياژه ، (21) 1958 ؛ پياژه ، 1962 ، 1967 )
در مواجهه با پوچي و بي معنايي ، خطر نوميدي و از هم پاشيدن قرار دارد . خودداري از پذيرش بي معنايي به جست و جوي يک نظام معنايي و ارزشي مي انجامد که يک احساس کلي از جهان را به دست مي دهد . دين نياز انسان را به دنياي بامعنا و تجربه ي انساني معنادار برآورده مي کند ؛ همان گونه که همه ي اديان مدعي اند تبييني جامع از جهان و جايگاه انسان در آن به دست مي دهند . و بر ( Weber , M )(1922) معتقد بود : دين به جنبه هاي نامعقول زندگي ـ مصيبت ، رنج و مرگ ـ که از طريق علم قابل حل شدن نيستند ، مي پردازد . دين مجموعه اي از شناخت ها را براي افراد جامعه فراهم مي کند که تفسيري از واقعيت ، تعريفي از خود و مرجعي براي دستورالعمل هاي رفتاري در اختيار مي گذارند . ( برگر (22) و لوکمن ، (23) 1967 )
زيربناي برخي از نظريه هاي روان شناختي مهم درباره ي باورهاي ديني ، در اينجاست .( اسپيرو ، (24) 1966) دين در صدد است « معناي رنج کشيدن ، يا به تعبير دقيق تر ، تفاوت بين رنج معنادار و رنج بي معنا را » در اختيار ما بگذارد . ( کاستلر ، (25) 1940 ، ص 224) بنابراين ، فرهنگ هاي بومي آمريکايي « سو » ( Sioux) « ناواهو ( Navaho) و « هوپي » ( Hopi) از يک باور درباره ي عدالت فطري برخوردارند . جهان ذاتاً درست و عاقلانه است ، اما بيماري و بدبختي به کيفر عدم وفاداري به اوامر ديني رخ مي دهند . ( تامپسون ، (26) 1948) باورهايي از قبيل اينکه « رنج عمومي در دنيايي با محوريت انسان ، معنادار است ، در بيشتر فرهنگ ها يافت مي شوند . ( فيشر (27) و فيشر ، (28) 1993)
يکي از محدوديت هاي تبيين هاي مربوط به نياز شناختي اين است که اين تبيين ها نياز عمومي به پاسخ را توجيه مي کنند ، اما سبک و محتواي منحصر به فرد پاسخ هاي ديني را ، که در همه ي اديان و سرزمين ها ، بر اساس مفروضات فراطبيعي ، مشابه به نظر مي رسند ، تبيين نمي کنند . ما هنوز هم با مسئله ي تبيين محتواي باورهاي ديني مواجهيم .
مشکل ديگر اين است که تبيين هاي مبتني بر نياز شناختي ، « عقل گرايانه » هستند . ( قس . اسکوروپسکي ، (29) 1976) و حکايت از آن دارند که اديان از طريق يک فرآيند عقلاني يا فلسفي پديد آمده اند . هيچ ديني چنين ادعايي ندارد ؛ چون مرجعيت ديني تنها بر وحي متکي است . به ظاهر دلايل عقلي يا منطقي مدت ها بعد مطرح شده اند . آيا معقول تر نيست فرآيندي را که دين ابتدا از طريق آن شکل گرفته است ، امري احساسي و ناشي از اضطراب تصور کنيم که به يقين کامل مي انجامد . به نظر مي رسد يقين به خودي خود ، نشان دهنده ي احساسي بودن دين است .
3 ـ سبک هاي شناختي : خوش بيني تکاملي : (30) : دين ، که در همه ي فرهنگ ها يافت مي شود ، مي تواند يک انطباق تکاملي موفقيت آميز باشد ، و گرنه بايد مدت ها قبل از بين مي رفت . « روان شناسي تکاملي » ( 31) پيش بيني مي کند که اين انطباق يک امر جهاني است ؛ چون همه ي انسان ها همواره با مشکلات سازگاري مشابهي مواجه بوده اند . ميراث تکاملي انسان شامل اعمال و مراسمي مي شود که پرخاشگري را کاهش داده و ترس و فرمان برداري را ، که در ميان حيوانات مشاهده مي شود ، موجب مي شوند . ( لورنز ، (32) 1966) اين آيين ها ممکن است در رشد و تحول دين نقش داشته باشند .
مالينوفسکي (1935، ص 238) ( Malinowski,B ) جادوگري را به « ابراز نهادينه شده ي خوش بيني انسان و اميدهاي سازنده اي که بر ترديد و بدبيني غلبه مي کنند » تعريف کرد . در مقابل بسياري از مسايل مربوط به مرگ و زندگي ، بشر بايد از يک خوش بيني اساسي و يک اميد پايدار ، که براي بقاي بشر اهميتي اساسي دارد ، برخوردار باشد . ( تيگر ، (33) 1979 ) اين خوش بيني تکاملي از طريق تجارب دوران نوباوگي تقويت مي شود . تجربه ي چند قرن گذشته نشان داده است که يک جهان بيني بسيار خوش بينانه ممکن است در يک چارچوب ملحدانه شکل گيرد ؛ اما از لحاظ تاريخي، دين نهادي فرهنگي بوده است که گرايش به اميدوار بودن را ، که توسط فشارهاي تکاملي انتخاب شده ، بروز داده است . ( گريلي ، (34) 1981)
هب ( Hebb,D.o) (1955) اين فرضيه را مطرح کرد که پستان داران سطح بالاتر نسبت به فروپاشي هيجاني (35) آسيب پذيرند . هر قدر رشد هوش بيشتر باشد ، تأثيرپذيري از خطرات خيالي و سوء ظن هاي غير عقلاني بيشتر خواهد بود . افراد بشر توسط يک پوشش فرهنگي محافظت مي شوند . باورهاي موهوم ، اعمال و مراسم ، و هنر در بدو امر ، فاقد ارزش براي بقا به نظر مي رسند ، اما با تأمل ، متوجه مي شويم که آنها مي توانند نقش مهمي در کاهش اضطراب و حفظ فرهنگ ايفا نمايند .
خوش بيني تکاملي کجا به غير منطقي بودن و خيالات خام (36) تبديل مي شود ؟ محتواي عقايد ديني ممکن است به يک غير منطقي بودن بنيادين مرتبط باشد که توسط انسان ها در بسياري از موقعيت ها ـ که غالباً غير ديني هستند ـ ابراز مي شود . گرايش انسان به تفکر جادويي ، خطاي قضاوتي و تحريف واقعيت ، غالباً به اثبات رسيده است . مشاهده ي تفکر کودکان ( پياژه ، 1962 و 1967 ) ، تسلط عقايد جادويي ، خطا در اسناد علي ، خود محوري ، و جاندار پنداري را در آنها نشان داده است . روان تحليلگري و روان شناسي شناختي هر دو در زمينه ي ناتواني بنيادين انسان در کشف واقعيت ، آن گونه که شايسته است ، متفق القول اند . ( تورسکي (37) و کانمان ، (38) 1973) .
در اين باره ، راهبردهاي ارثي مقابله ممکن است زيان بخش و اشتباه باشند . اگر ماهيت انسان همان گونه که زيست شناسان اجتماعي (39) ادعا مي کنند ، ملغمه اي از سازگاري هاي خاص با محيطي باشد که کاملاً نابود شده است ـ يعني شرايط عصر يخبندان ـ ( ويلسون ، (40) 1978 ، ص 196 ) ، بخشي از اين اضافه بار مي تواند واکنش به شدت جادويي ما به محيط باشد . تاريخ برخي از مواردي را که در آنها ايمان مذهبي به رفتارهاي بسيار غير انطباقي انجاميده است ، در اختيار ما مي گذارد . در عين حال ، مشاهدات افراد و جوامع مذهبي نشان مي دهد که سازگاري آنان با واقعيت ، در غالب موارد ، صرفاً از طريق ايمان بي خردانه هدايت نمي شود . يک توجيه اين است که عقايد ديني به صورت گزينشي مورد استفاده قرار مي گيرند و در زندگي روزمره در حاشيه نگه داشته مي شوند و معتقدان به خوبي از محدوديت هاي عمل بر طبق ايمان آگاهي دارند . اين امکان وجود دارد که دين داري « واپس روي در خدمت من » در نظر گرفته شود . ( بيت هالامي ، 1989 ) .
آزمون رابطه ي فرضي بين دين داري و غير منطقي بودن از طريق بررسي يافته هاي مربوط به روابط احتمالي بين جزمي نگري ، تلقين پذيري ، و دين داري امکان پذير خواهد بود .
4 ـ سبک هاي شناختي : دين به عنوان يک هنر : مقايسه ي بين هنر و دين بر مشاهده ي فرآيندهاي روان شناختي اساسي مشترک بين آنها مبتني است . هنر موجب آرامش هيجاني مستقيم و نيز ايجاد نوعي معناي شناختي مي شود . دين به عنوان شکلي از هنر ، محصول نمادين اضطراب ، ميل و تخيل انسان است که در محيط اجتماعي ابراز مي گردند . اين مطلب با ديدگاه « روان تحليلگري » راجع به دين به عنوان ارضاي آرزو ارتباط پيدا مي کند .
دين مانند هر هنري محصول اصطکاک بين فرد و جامعه ، ميل به ارضا و بقا ، و تشخيص اجتناب ناپذيري رنج و مرگ ، است . چشمگيرترين نمودهاي دين همانند هر هنري ، از طريق تلا ش هاي خلاقانه ي فردي ايجاد شده اند ، اما اين نمودها بيش از هنرهاي ديگر ، به سنت و عضويت در يک فرقه ي مذهبي و ابسته اند . ( فرث ، (41) 1981 ، ص 584 ) .
تفکر ديني را مي توان با تفکر هنري از اين نظر مقايسه کرد که نشان دهنده ي « واپس روي در کارکرد من » ( کريس ، (42) 1952 ) است . همه ي انسان ها آمادگي واپس روي از واقعيت به سود راه حل هاي موهوم را دارند . فرآيند آفرينش هنري الگويي براي شناخت فرآيند آفرينش ديني است . در تفکر رؤيايي پيامبر و هنرمند ، همه ي امور امکان پذير مي گردند و راه حل هاي هنري برا ي اينکه واقعيت با تلاش بسيار تغيير يابد ، ارجحيت مي يابند . ( بيت هالامي ، 1989 ) هر اعتقاد ديني نوعي خيال پردازي است که براي ارضاي نيازهاي هنرمند خلاق و مخاطب ايجاد شده است . اعتقاد ديني براي آنکه براي افراد قابل پذيرش باشد ، لازم است تنها از ديدگاه روان شناختي قابل اعتماد باشد . اين ويژگي حقيقت هنري روان شناختي دين را نشان مي دهد . تمام مخاطبان از طريق همانند سازي ، که براي هنر بسيار اساسي است ، در پديدار شدن نمايش بر روي صحنه شرکت دارند . در مورد دين ، هر يک از افراد مي تواند در نمايشي که بر روي صحنه اي بسيار عظيم اجرا مي شود ، شرکت کند .
پيش گويي هاي نشأت گرفته از اين تبيين ، حاکي از آنند که « 1 » شرکت کنندگان در هنر قصد دارند شبيه شرکت کنندگان در دين باشند ، و «2 » مشارکت هيجاني در دين ، از طريق فرآيندهاي « زيبايي شناختي » صورت مي گيرد .
5 ـ سازگاري با اضطراب و ناامني : به نظر نمي رسد که فرآيند فرضي سازنده ي نظام هاي اعتقادي ديني يک جست و جوي شناختي صرف براي معنا باشد ، بلکه بيشتر شبيه واکنش سازگارانه در برابر اضطراب ناشي از فشارهاي بيروني و دروني است . تصوير دين به عنوان يک دفاع در مقابل اضطراب ، از طريق ماهيت دو سوگرايانه و دفاعي فعاليت هاي مذهبي تقويت مي گردد . ( فرويد ، ( 43) 1907 ) و لمرهاوسن (44) (1965) دين را به عنوان يک واکنش نوروتيک توصيف مي کند که در نتيجه ي ناتواني و اضطراب اساسي کودک ايجاد مي شود . ( هورناي ، (45) 1964) گيرتز ( Geertz,C) بر اين عقيده است که دين تلاش دارد بر نيروهاي غير قابل کنترل موجود در تجارب انساني ، يعني جهل ، درد و بي عدالتي ، غلبه نمايد . ناپايداري زندگي ، خود غالباً به احساس هاي پوچي و نوميدي منجر مي شود . انسان ها در معرض « اضطراب هاي وجودي » ( 46) درباره ي مرگ ، رنج بردن در زندگي ، و بي معنايي قرار دارند ( فرويد ، 1927 ) لابار ( La Barre , W.) ( 1970) اظهار مي دارد که رفتار مذهبي ، واکنشي نوروتيک به لحظات تنش زاست . واکنش نسبت به اضطراب ممکن است تخيلات خاص يا انکار نگراني هاي وجودي باشد .
تأمل چنداني لازم نيست که ببينيم تنها امرثابت در طول زندگي ، ترديد و دو دلي نسبت به هر يک از جنبه هاي وجود است . ما فراموش مي کنيم که هنوز هم ترس ، هيجاني است که بيش از هر هيجان ديگري توسط انسان ها تجربه مي شود . ناامني وجودي نه يک انتزاع عقلي ، بلکه واقعيت زندگي روزمره است . زندگي انسان مملو از هيجانات پايه و تجربه ي نخستين ترس ، اعم از ترس واقعي ، واقع گرايانه ، و موجه است . اغلب انسان ها از زندگي کوتاه ،نامطمئن ، ناخوشايند و حيواني ، برخوردار بوده و هنوز هم برخوردارند . هم اکنون انسان هاي بي شماري در سراسر جهان ، هر شب با گرسنگي و سرما به رخت خواب مي روند و در مورد اغلب افراد بشر ، رنج و درد جسماني، با جهالت بسيار نسبت به دنياي پيرامون آنها همراه است که تنها نتيجه ي آن افزايش احساس موجه درماندگي است . اين واقعيت ، عنصري اساسي در ايجاد و حفظ دين است .
اما ريشه هاي فشار فقط از خارج نيامده اند ، بلکه تکانه هاي دروني نيز مي توانند باعث اضطراب هشيارانه و ناهشيارانه گردند . آستو ( Ostow,M.) ( 1958 ) دين را مجموعه ي پيچيده اي از کنترل هاي غريزي توصيف کرد . سازوکار « واپس روي در کارکرد من » ، برا ي دست يابي به کنترل ، به طور مؤثري مورد استفاده قرار مي گيرد . کنترل هاي غريزي ، که از سوي دين تحميل مي شوند ، به دليل قدرت غرايز تنها از ارزش نسبي برخوردارند و کاملاً مؤثر نيستند . اين مطلب را مي توان از طريق بررسي يافته هاي مربوط به دين و دين داري در موقعيت هاي تنش زا آزمود .
6 ـ ترس از مرگ : اگر دين واکنشي است به رنج ها و اضطراب هاي زندگي ، ترس از مرگ بايد بيش از هر چيز مورد توجه قرار گيرد . آخرين مرحله ي زندگي چالش اصلي دين به عنوان يک نظام معنايي است .
دين ، خواه آيين « شمني » ( 47 ) يا آيين پروتستان ، از نگراني ما نسبت به مرگ نشأت مي گيرد . « معنادهي به بي معنايي » مقصود هميشگي دين است ... اگر ما در صدديم فناپذيري خود را پنهان کنيم ، بدون ترديد به دين روي مي آوريم ... هنگامي که مرگ مطرح مي شود ، در آن هنگام دين آغاز مي گردد . ( بلوم، (48) 1992 ، ص 29 )
آنچه در کنار جسد محبوب به وجود آمد ، نه فقط آموزه ي روح ، اعتقاد به جاودانگي و يک منبع قدرتمند براي احساس گناه انسان ، بلکه همچنين اعتقاد به اولين فرامين اخلاقي خدا نيز بود . ( فرويد ، 1915 ، ص 295 )
از ديدگاه فرويد ، مواجهه با مرگ نه تنها ريشه ي باورهاي ديني ، بلکه منبع همه ي اصول اخلاقي انسان است . والاس ( Wallace , A.F.C ) ( 1966) همچنين معتقد است : خاستگاه هاي دين را بايد در آيين هاي تدفين ماقبل تاريخ ، که در آنها اولين مراسم ، واکنش به اضطراب مرگ بود ، جست و جو کرد .
گرينبرگ ( Greenberg,J) و ديگران ( 1986 ) اظهار مي دارند : مرگ موجب وحشت در اذهان ما مي شود و دين در ميان نظام هاي فرهنگي ديگر ، فرا رفتن از مرگ را به ارمغان مي آورد . انکار مرگ به عنوان يک نقطه ي پايان ، يکي از قوي ترين « جبران کننده ها » (49) در دين است . ( مالينوفسکي ، 1925 ؛ استارک (50) و بينبريج ، (51) 1987 ) پاسخ ديني به واقعيت مرگ عجيب ترين پيام آن و ضمناً جالب ترين امر براي معتقدان به نظر مي رسد . ( بکر ، ( 52) 1973) همه ي اديان مي گويند : مرگ تنها يک پل و يک مرحله ي گذار در حيات روح به محض خروج آن از بدن است . البته اديان مختلف گزارش هاي متفاوتي از گزاره هاي ديگر روح ارائه مي کنند ، اعم از عروج به بهشت ( يا سقوط در دوزخ ) ، يا حلول در بدن يک انسان ، غير انسان ، يا در جسمي غير جاندار ، و امثال آن . غالب اديان وعده ي بازگشت يک روح خاص ( يا حتي يک بدن خاص ) به وجود مادي و بسيار تکامل يافته را مي دهند .
اعتقاد به جاودانگي و نويد پاداش هاي پس از مرگ ، پيامد ديگر انکار يا کاستن از اهميت و اثر زندگي زميني را بر روي زمين به ارمغان مي آورد . اگر اين زندگي در قياس با جهان ديگر از اهميت کمتري برخوردار است ، و اگر زندگي در اين دنيا فقط به منظور آمادگي براي زندگي پس از مرگ است ، در اين صورت ،مي توانيم با آرامش بيشتري به رنج و موفقيت نگاه کنيم و در برابر اضطراب هاي رايج از خود دفاع نماييم .
آيا هيچ ايدئولوژي ديگري مي تواند انسان ها را قادر سازد با مرگ رو به رو شوند ؟ برخي از ايدئولوژي ها مانند « ملي گرايي » آشکارا اين وظيفه را انجام مي دهند ؛ اما آنها هيچ گاه قيامت را به قهرمانان شهيد وعده نمي دهند . دين غلبه ي فردي و نيز جمعي بر مرگ را به ارمغان مي آورد . پيروزي فردي با بقاي روح به دنبال مرگ جسماني مرتبط است ، و پيروزي جمعي با رستگاري بزرگ ، معاد ، ظهور مسيح ، و پايان حضور انسان در اين چاه ويل همراه خواهد بود .
اين تبيين را چگونه مي توان آزمود ؟ روشن نيست که آيا افراد مذهبي بايد بيشتر از مرگ هراس داشته باشند ، و بدين سان ، مذهبي تر باشند ، يا اينکه بايد از مرگ کمتر بترسند ؛ چون ايمان مذهبي ترس آنان را کاهش داده است ؟ احتمال دارد که انکار مرگ براي افراد سال خورده بيشتر اهميت داشته باشد تا جوانان ؛ اما اين امر مي تواند براي کل جامعه نيز از اهميت برخوردار باشد . نظريه ي « مديريت وحشت » ( 53) ( گرينبرگ و ديگران ، 1989 ) پيش بيني مي کند که هر امر يادآوري کننده ي فناپذيري تهديدي براي دين بوده و به پاسخي شديد و غالباً خصمانه منجر مي شود . ( گرينبرگ و ديگران ، 1990) .
7 ـ تأثيرات کودکي نخستين : مراقبت شديد و وابستگي ، که مشخصه هاي خانواده ي آدمي هستند ، در برخي از تبيين هاي نظري نسبت به دين ، تأثيرگذارند . به ويژه ، آنها مي توانند خوش بيني ( يا توهم ؟ )را تشويق کنند ، مواد لازم براي فرافکني ها را فراهم سازند ، و زمينه را براي يادگيري اجتماعي ، هويت و اقتدارگرايي مهيا نمايند . کودکان مطالب بسياري را از والدين خود ياد مي گيرند ، اما اين يادگيري به شيوه اي خاص ، که انديشه ها را به هيجان ها پيوند مي دهد ، انجام مي گيرد .
لابار ( 1991) معتقد است : دوران کودکي طولاني انسان ، هر چند از جهات بسياري سازگارانه است ، با اين حال ، به دليلي وابستگي کودک به موجودات به ظاهر قدرتمند ، به تشکيل عقايد موهوم منجر مي شود . اريکسون ( Erikson,E.H) ( 1963) نظريه اي ارائه کرد که بر اساس آن ، دين به اعتماد پايه (54) و نقش مادر در ايجاد ( يا عدم ايجاد ) آن احساس مربوط مي شود . اخراج شدن از باغ عدن (55) در افسانه پيداش ،(56) بازتابي از اولين فاجعه ي مربوط به پديدآيي فردي (57) است که همزمان با دندان درآوردن و جدايي متعاقب آن از مادر ، رخ مي دهد و تعارضي اساسي بين احساس اعتماد و بدبختي مي آفريند . نهادهاي ديني آن احساس اعتماد پايه را تثبيت مي کنند . « همه ي اديان در اعتقاد به وجود نيروهايي که در دوره ي کودکي سعادت دنيوي و روحاني آنها را فراهم مي کنند ، اشتراک دارند. » (اريکسون ، 1963، ص 225) اديان ايمان را ، که بزرگ سالان براي پرورش اعتماد پايه در کودکانشان به آن نيازمندند ، مي سازند .
کلابر ( Klauber,J) (1974) نيز معتقد است : خاستگاه هاي ايمان مذهبي در تخيلاتي قرار دارند که کودک نوباوه براي توجيه اعتماد خود به اينکه مادر به حفظ و اداره ي دنياي او ادامه خواهد داد ، مي سازد و بعداً با ابزار نمادين مورد تأييد قرار مي گيرند . نمادها بايد به عنوان حقايقي محض تلقي شوند ؛ زيرا اين راه تنها ابزار بيان حقيقت تجارب است . فرنزي ( Ferenczi,S) (1926) اظهار مي دارد : تجربه ي طبيعي هر کودکي آن است که قدرت مطلق را به افراد ديگري که در اطراف او هستند ، نسبت مي دهد . بعدها فرافکني اين تجربه ، بنيان ايمان را در فرد تشکيل مي دهد .
هاچ ( Hutch , R.A.) (1990) مي گويد : تجربه ي امر مقدس در ته نشست (58) ريشه دارد . « ته نشست » مجموع نشان ها يا تصويرهاي نمونه و عاطفي است که از دوران نوباوگي سرچشمه مي گيرد و نوع فرافکني فرد را بر جهان و انسان هاي ديگر حفظ مي کند . اين ته نشست، « خاستگاه روان شناختي همه ي افسانه ها ، مراسم ، عقايد ، اجتماعات ، و اصول اخلاقي ديني است » . لوتزکي ( Lutzky, H ) (1997) بر اين عقيده است که تجربه ي « روحاني » (59) از روابط موضوعي نخستين سرچشمه مي گيرد . دنياي موضوعي دروني نوباوه به عنوان نمونه ي نخستين امر مقدس ، در نظر گرفته مي شود .
وراي اين سنت نظريه پردازي ، يک فرضيه ي مهم اين است که رابطه ي کودک با والدين ، به ويژه با پدر خود ، خواه ناخواه ، نقش مهمي در اعتقادات و اعمال ديني ايفا مي کند . روابط والديني خوب يا بد ، يا از دست دادن يکي از والدين به سطوح و انواع گوناگوني از دين داري مي انجامد . نوع رابطه با والدين با اقتدارگرايي ، اعم از افراطي يا بهنجار آن ، که با پذيرش سنت ، اقتدار ، و رسوم ، بدون تفکر انتقادي از هر نوع آن مشخص مي شود ، ارتباط دارد . ( فروم (60) 1941؛ آدورنو (61) و ديگران ، 1950)
8 ـ فرافکني و باورهاي ديني : فرضيه هاي « فرافکني »رويکردهايي هستند که تلاش دارند محتواي ويژه ي هر نظام اعتقاد ديني ( و نه نياز به معنا را ) تبيين کنند . اگر خدايان ، شياطين و ارواح يا ساير عقايد مربوط به ايمان ، محصول ذهن بشر هستند ، چگونه به ذهن افراد خطور مي کنند و ساخته مي شوند ؟ چگونه مفاهيم ، تصورات و باورهاي ديني خاص شکل مي گيرند ؟ تعداد محدودي از موضوعات و باورهاي تکراري در طول زمان و مکان ، در طول تاريخ و در همه ي فرهنگ ها يافت مي شوند . اين عقايد توسط يک فرد خاص ابداع نشده اند ، بلکه از يک منبع دريافت شده اند و افراد آنها را باور کرده ، پذيرفته و به معتقدان ديگر منتقل کرده اند .
به طور کلي ، فرضيه هاي « فرافکني » محتواي عقايد ديني را منعکس کننده ي تجارب و تخيلات انساني خاص ،که به منزله ي اموري خارجي ادراک مي شوند ، تبيين مي کنند . اما محتواي مفروض هر چند نمادين اين عقايد ، که عناصر اصلي دين را تشکيل مي دهند ، در واقع کدامند ؟
ايده ي « همخواني تجانس » يا تطابق بين نظام هاي نمادين از يک سو، و نظام هاي اجتماعي يا ساختارهاي روان شناختي از سوي ديگر ، غالبا در نوشته هاي علوم اجتماعي درباره ي دين يافت مي شود . مفهوم « فرافکني انعکاسي » ، ( 62) عقايد و مراسم ديني را به عنوان قانون گذاري هاي نمادين حالات روان شناختي ، يا تصوير « تقليدي ـ همريخت » (63) يک موقعيت اجتماعي تلقي مي کند . مفاهيم « همبستگي » ، « انعکاس » ، يا « فرافکني » از لحاظ تأکيد بر شخصي بودن ، فرهنگي ( اجتماعي ) بودن ، همريخت ( انعکاسي ) بودن ، يا جبراني بودن با هم تفاوت دارند . بحث درباره ي منبع قدرت استثنايي افسانه ها و عقايد است . روان شناسان به صورت طبيعي ، بر چشم انداز دروني رواني به عنوان منبع عقايد ديني تأکيد مي کنند ، در حالي که جامعه شناسان و انسان شناسان اوضاع و احوال اجتماعي را به عنوان خاستگاه احتمالي آنها مورد تأکيد قرار مي دهند . خاستگاه ها و کارکردهاي احتمالي عقايد ديني ، مطابق فرضيه هاي فرافکني ، مي توانند آن گونه که در جدول ذيل ارائه شده است ، هم ريخت يا جبراني ، و شخصي يا اجتماعي باشند .

: سنخ هاي فرافکني

سنخ همريخت : شخصي : فرآيندها و ساختارهاي دروني ، تجارب شخصي دروني ، اجتماعي : فرافکني واقعيات و ترتيبات اجتماعي
جبراني : شخصي : تجربه ي دروني همگاني ـ پدر آرماني ، راه حل هاي اديپي، اجتماعي : ( دنياي جديد آتي ـ بهشت و دوزخ )
تبيين هاي مبتني بر همريختي حاکي از آن هستند که انديشه پردازي ديني برابر يا منعکس کننده ي رفتارهاي فرهنگي ( فورتس ، (64) 1959 ) ساختارهاي اجتماعي ، پويايي هاي خانواده ( جونز ، (65) 1951) يا پويايي هاي شخصيت ( نظريه ي روابط موضوعي ) هستند . جامعه شناسان گاهي باورهاي ديني را به « فرافکني هاي نظام هاي اجتماعي » تفسير مي کنند ( وينتر ، (66) 1973) تأملات همريخت و متوازي ، که در قالب آيين ها يا اعتقادات ابراز مي شوند ، مي توانند يک منبع موجه سازي باشند . در نظر گرفتن دين به عنوان يک تصوير همريخت واقعيت اجتماعي با تلقي دورکيم (Durkheim.E.) نسبت به خدا به منزله ي فرافکني گروه مرتبط است . بر اساس ديدگاه همريخت ـ توازي گرا ، « دين ، نه يک جبران ، بلکه يک تصوير خوب از واقعيت اجتماعي است » و « اشکال ديني و نيز اشکال اجتماعي با تجاربي در ابعاد مشابه خلق مي شوند » ( داگلاس ، (67) 1973 ، ص 34 و 110 )
گفته مي شود : موقعيت هاي اجتماعي متفاوت ، با سبک هاي ديني گوناگون همخواني دارند . بنابراين ، « هنگامي که گروه اجتماعي اعضاي خود را از طريق علقه هاي اجتماعي محکمي به هم پيوند مي دهد ، دين شعائرگرا مي شود . هنگامي که اين پيوند سست مي شود ، شعائرگرايي نيز رو به ضعف مي گذارد. » ( همان ، ص 32) فردي که شأن و رتبه اش بالا رفته است نمادهاي رتبه ي بالاي خود را جست و جو مي کند ؛ و در مقابل ، کسي که تنزل رتبه يافته است به دنبال نمادهاي رتبه ي تنزل يافته ي خود مي گردد ... بنابراين ، ما بايد انتظار داشته باشيم کساني که بدون تعلق به طبقه اي معنادار ، احساس سرزندگي مي کنند ، و نيز کساني که با آنها به عنوان جماعت نامتمايز و بي اهميت برخورد مي شود ، به دنبال ابراز خود از طريق نمادهاي مبهم و نامتمايز باشند . ( همان ، ص 3-182). براساس پژوهش هايي که درباره ي جنبش هاي ديني معاصر انجام گرفته ، چنين ادعا شده است که انسان به موازات فردگرايي افراطي جامعه ي مدرن ، تقدس يافته است . ( وستلي ، (68) 1983)
حتي اگر انگاره هاي همريخت را به عنوان يک تبيين بپذيريم ، سؤال از « انگيزه » به جاي خود باقي است . آيا يک انگيزه بنيادي براي نمودهاي همريخت منزلت اجتماعي و وضعيت روان شناختي وجود دارد ؟ نظريات مبتني بر همريختي نياز به فرافکني را تبيين نمي کنند ، مگر اينکه فرض کنيم : فرافکني صرفاً تجليلي از خود و جامعه است . نظريه پردازان جبران معتقدند : هر گونه تخيل جبراني ، يک تبيين شخصي ، و واکنشي در برابر واقعيات تلخ است . عقايد ديني سازوکارهاي واپس گرايانه اي هستند که در واکنش به مشکلات دنياي سکولار طراحي شده اند . رؤياهاي رستگاري ، که در هر ديني وجود دارد ، وقوع يک تغيير تمام عيار را وعده مي دهند . بنابراين ، هر مفهوم مربوط به فرافکني جبراني با محروميت به عنوان يک وضعيت ابتدايي ارتباط دارد .
روان تحليلگري سازوکار روان شناختي دخيل در تحول عقايد ديني را مشخص مي کند . در نوشته هاي روان تحليلگري ، « فرافکني » يک سازوکار دفاعي است که يک تهديد دروني را بروني سازي مي کند ؛ و يا يک شيوه ي ادراکي عمومي است که فرايندها يا نيازهاي دروني را که براي ظاهر شدن فشار مي آورد ، بيروني سازي مي نمايد . در هر دو مورد ، نتيجه تحريف ادراکي است . ( گاتري ، (69) 1993) « فرافکني » به عنوان يک شيوه ي ادراکي عمومي ، که نيازهاي دروني را آشکار کرده است و به تحريف مي انجامد ، در مطالعات آزمايشگاهي متعددي در روان شناسي نشان داده شده است .
يک استعداد همگاني براي فرافکني وجود دارد که ابتدا در قالب جاندارپنداري در کودکان بروز يافته و بر همه ي جهان فرافکني مي شود . ريشه ي استعاره ي جاندارپنداري ، همان گونه که پپر ( Pepper , S.C.) (1942) مي گويد ، انسان است . تفکر انسان انگارانه تنها تبييني است که براي آن ارائه شده است . هر حادثه اي در طبيعت ، درست همان گونه که ما در مورد رفتار خود احساس مي کنيم ، به منزله ي نتيجه ي آرزوها يا مقاصد آگاهانه است . اين يک فرافکني مستقيم تجربه ي هشيارانه ي انسان است . اين فرضيه ي جاندار پندارانه ي جهاني ، آن چيزي است که همه ي اديان در آن مشترکند .
روان تحليلگري حاکي از يک « رابطه ي تصويري» (70) بين دنياي دروني و عقايد ديني است، به گونه اي که اين عقايد بازتابي از وضعيت رواني دروني هستند . نظريه پردازان « روان تحليلگري » فرضيه هاي متعددي درباره ي محتوا در اختيار ما مي گذارند که مشخص مي کنند چه چيزي فرافکني مي شود . روان تحليلگري همچنين متضمن يک سازوکار جمع بندي است که از طريق آن ، تجارب نخستين خانواده به عنوان محصولات فرهنگي بازآفريني مي شوند . افراد فرافکني شده قاعدتاً « ديگران مهم » هستند : پدر ، مادر ، روابط و پويايي هاي خانوادگي . ساختارهاي فرضي روان شناختي ، که احتمالاً فرافکني مي شوند ، شامل موضوعات به اصطلاح دروني فرامن و خود هستند .
فرضيه هاي مربوط به فرافکني پدر : در ميان فرضيه هاي گوناگون فرويد درباره ي ريشه ها و کارکردهاي دين ، يکي از آنها ، که ارتباط بين پدر زميني شخص و اعتقاد به يک پدر الهي را مطرح مي کند ، آزمون پذيرترين آنها بوده و بيشتر از بقيه مورد آزمون قرار گرفته است . در « توتم و تابو » (Totem and Taboo) (1913) ، که اين مسئله براي اولين بار در آنجا مطرح شد ، فرويد کمابيش با قاطعيت اظهار مي دارد : « خدا در همه ي موارد ، از روي الگوي پدر ساخته مي شود ، و رابطه ي شخصي ما با خدا به رابطه ي ما با پدر زميني مان بستگي دارد ، و خدا در اصل ، چيزي غير از يک پدر گران قدر نيست. » (ص 244) اين ديدگاه در نوشته هاي مهم ديگر فرويد درباره ي دين بروز يافته است . ( 1927 - 1939 ) .
فرضيه هاي مربوط به فرافکني مادر : نظريه ي روابط موضوعي در « روان تحليلگري » ، به مطرح شدن انديشه هايي درباره ي فرافکني تجارب نخستين در روابط پيچيده ي مادر ـ کودک انجاميد که الگوي روابط انساني دوران بزرگ سالي ، اعم از واقعي و خيالي را مشخص مي کند . در مقابل فرضيه ي فرويد درباره ي فرافکني پدر ، ديگر نظريه پردازان روان تحليلگري بر نقش مهم مادر در دوران نوباوگي و نفش احتمالي او در فرافکني تأکيد ورزيده اند . ( ويگرت ـ واوينکل ، (71) 1938) شونفيلد ( Schoenfeld , C.G) (1962) اظهار داشت که مفهوم « خدا » احتمالاً نه فقط فرافکني پدر ، بلکه بر اساس تجارب دوران کودکي نخستين ، و به ويژه بر مبناي اهميتي که مادر در کاهش اضطراب دارد ، فرافکني مادر نيز هست . کودک خردسال در لحظات اضطراب شديد ، احتمالاً دچار توهم حضور مادر مي شود . اين شکل ابتدايي « تجربه ي ديني » است . هاچ ( 1990) بر اين عقيده است که محور اقتدار مقدس در زندگي، يک تصوير آرماني دوران خردسالي از « مادر » نيرومند است .
اوبيسکر ( Obeyesekere , G.) (1984) افسانه ي نافذ « مادر ـ الهه » ( که هنوز هم دوشيزه است ) و مرگ و تجديد حيات پسر ( غالباً علاقه مند ) او را به عنوان بيان کننده ي آرزوي همانندسازي با مادر ، تعبير و تفسير مي کند . اگر به راستي تصوير مادر از چنين مرکزيتي برخوردار است ، ما بايد انتظار داشته باشيم ، هم در سنت هاي ديني و هم در پژوهش هاي روان شناختي ، بالاتر از تصوير پدر ظاهر شود . نظريه ي « دل بستگي » کرکپاتريک ( Kirkpatrick.L.A.) ما را به اين سمت سوق مي دهد که همه ي موضوعات ديني را به عنوان فرافکني هاي يک موضوع دروني تعميم يافته تلقي کنيم که يا براي جبران شکست اوليه در ايجاد دل بستگي هاي ايمن ، و يا تداوم بخشي به الگوي نخستين ، همواره جست و جو مي شوند . بنابراين ، تصاوير فرهنگي خاص در مقايسه با اشتياق مداوم به برقراري رابطه ، از اهميت کمتري برخوردارند .
فرافکني روابط و پويايي هاي خانواده : به دليل مرکزيت پويايي هاي خانواده در دوران کودکي نخستين ،« روان تحليلگري » بر اين عقيده است که همه ي سنت هاي ديني دربردارنده ي تخيلات فرافکنانه هستند که « محيط نامتناهي » (72) را در قالب نمايش خانواده توضيح مي دهند . يک نسخه ي کلي از اين ديدگاه متوسط جونز ( 1951) ارائه شده است ، « زندگي مذهبي ، هيجانات ، ترس ها و اشتياق هايي را که در رابطه ي کودک با والدينش پديد آمده اند ، در ضمن يک نقشه بسيار کلان به تصوير مي کشد . » ( ص 195 ) لابار ( 1970 ) اظهار مي دارد : اعتقاد به خداي يگانه ( واحد و جاويد ) انکار اميال اديپي است ؛ چون کسي نمي تواند او را به قتل برساند و همسري نيز ندارد که کسي به او به چشم طمع بنگرد . از نظر اسپيرو ( 1968 ) ، اعتقاد اهالي جزاير « تروبرياند » ( Trobriand lslands) به ورود روح کودک به رحم و حاملگي مادر و اعتقاد مسيحيان به « زايش عذرايي » ، (73) هر دو تلاش هايي براي حل عقده ي « اديپ » هستند که در آن ، خيال پردازي فرد به ساختارهاي فرهنگي تبديل مي شود .
تلقي دين به عنوان يک نظام فرافکني ( کاردينر (74) و لينتون ، (75) 1939 ) بايد نسبي گرايي فرهنگي را مورد توجه قرار دهد . به دليل آنکه مراقبت والديني در فرهنگ هاي گوناگون تفاوت مي کند ، تصور کودک از والدين و به دنبال آن ، تصور او درباره ي خدا نيز تفاوت خواهد کرد . نه تنها تصورات مربوط به خدا بر حسب تصورات پيشين راجع به والدين تفاوت مي کند ، بلکه ابزارهاي برقراري ارتباط با والدين و درخواست کمک از آنها نيز متفاوت مي شود . برداشت نسبي گرا از فرضيه ي « فرافکني والديني » بر اين عقيده است که در هر جامعه اي بين تجارب اوليه ي اجتماعي شدن و باورهاي مربوط به موجودات ماوراي طبيعي ، هماهنگي وجود دارد . ( اسپيرو و دي آندريد ، (76) 1958 ) .
فرافکني ثانوي : يک ديدگاه پيچيده تر درباره ي فرايند فرافکني ، خاطرنشان مي کند که مفاهيم ديني در ابتدا به عنوان بخشي از يادگيري اجتماعي براي ما مطرح مي شوند ، اما بعداً ما تجارب شخصي و منحصر به فرد خود را بر آن فرافکني مي کنيم . آنچه يک سنت ديني به ما مي آموزد يک محرک مبهم است و ما آن را با تصويري که در طول تاريخچه ي شخصي خود به دست آورده ايم ، توسعه مي دهيم . ( ريزوتو ، (77) 1984؛ اسپيرو ، 1978)
فرافکني خود : « اولين موجودي که ما نسبت به آن آگاه مي شويم ، خودمان هستيم ... در عشق ورزي نسبت به خدا ، ما به خود عشق مي ورزيم ، و با عشق ورزي نسبت به خود ... ما کرنش و احترام مقتضي را نسبت به خدا به جا مي آوريم . » ( لاکان ، (78) 1982، ص 142) . بدين سان ،لابار ( 1970) اظهار داشت : اعتقاد به خدا ، فرافکني کودک قدرتمند است .
شواهد براي آزمون فرضيه هاي متعدد فرافکني از بررسي عقايد ديني در ارتباط با ساختارهاي اجتماعي و نيز در ارتباط با تصورات افراد از والدين ، خانواده ، و خود نشأت مي گيرند . تفاوت هاي فردي در زمينه ي تصورات مربوط به موضوعات ديني بايد با تفاوت هاي شخصيتي ديگر مرتبط شوند .
9 ـ نظريه ي فرافکني فرامن و کاهش احساس گناه : مطابق نظريه ي « روان تحليلگري » ، نظريه ي بنيادين تحول فرامن را مي توان در يک کلام خلاصه کرد . کودک به دليل تساهل نسبت به رفتار خاصي ، از سوي والدين خود به صورت بدني يا از طريق محروميت از عشق ، مورد تنبيه قرار مي گيرد، و بعداً هنگام انجام مجدد آن عمل ، به خاطر انتظار تنبيه ، اضطراب را تجربه مي کند . کودک با والدين خود همانندسازي مي کند و آرزو دارد مانند آنها شود و خود را با مطالباتشان منطبق سازد . خواسته هاي والديني ، « دروني » مي شوند و کودک حتي در غيبت والدين نيز احساس گناه مي کند .ساخت روان شناختي ، که خواسته هاي والدين را نشان مي دهد ، « فرامن » نام دارد . « فرامن » ، خشک و غير عقلاني است؛ چون پرخاشگري نسبت به والدين به سوي خود جهت داده مي شود . اين امر به ويژه زماني اتفاق مي افتد که والدين ، مهربان ، اما به صورتي نامحسوس ، آزار دهنده باشند . اگر والدين از تنبيه بدني استفاده کنند کودکان احساس مي کنند در ابراز رنجش خود در قالب پرخاشگري آشکار ، تواناتر هستند .
از ميان ديگران ، فلوگل ( Flugel , J.C ) ( 1945 ) اين فرض را مطرح کرد که « فرامن » بر خدا فرافکني مي شود . يک فرمول بعدي از فرضيه فرافکني فرامن اظهار مي دارد که « ما يک موجود ( خدا ) و يک نهاد ( دين ) داريم که براي بزرگ سالان به عنوان والدين بزرگ نمايي شده عمل مي کنند که وارد وجدان مي شوند و مجازات مي کنند يا پاداش مي دهند و بزرگ سالان را در حفظ تعادل نوعي بين اميال ، اخلاق ، و عمل ، کمک مي کنند . » ( آستو و شرفستين ، (79 ) 1954 ، ص 76 )
بيت هالامي ( 1973 ) بر اين عقيده بود که دروني سازي و تشکيل وجدان زماني رخ مي دهد که تصوير ذهني خدا به عنوان يک « تنيبه گر قابل انتقال » (80) عمل کند ، در حالي که اسکينر (81) ( 1971) اعتقاد داشت که يک « خداي شاهد همه چيز » به خصوص مؤثر است ؛ چون در اين حالت فرار از تنبيه گر غير مکن است . در تلاش براي رسيدن به خود مهارگري ، غالباً حمايت هاي خارجي مورد استفاده قرار مي گيرند . اين واقعيت روان شناختي در بحث هاي فلسفي مشهور راجع به اينکه آيا اخلاق بدون اعتقاد به خدا ، اصلاً امکان پذير است يا نه ، منعکس شده است ، و در بسياري از فرهنگ ها ، دين با حقوق و اخلاق يکسان دانسته مي شود .
« فرامن » ممکن است با اميال غريزي ، به ويزه اميال جنسي و پرخاشگري ، تعارض پيدا کند . در نظريه ي فلوگل ( 1945) ، اين تعارض مي تواند از طريق فرافکني فرامن ، که اکنون به عنوان خدا جلوه مي کند ، کاهش يابد . براي مثال ، « فرامن » مي تواند بر يک پزشک ، استاد ، رهبر ، يا کشيش ، فرافکني شود . بنابراين ، خواسته هاي سرکوبگرانه ي « فرامن » ممنوعيت هايي به نظر مي آيند که توسط شخص مزبور تحميل مي شوند . در فرمول بندي فلوگل ، نوعي فرافکني افراطي تر ديده مي شود که در آن « فرامن » به عنوان خدا و اميال غريزي به عنوان شيطان، در جهان فرافکني مي شوند .( فلوگل ، 1945 ؛ فنيچل ، (82) 1945 )
از سوي ديگر ، اميال غريزي مي توانند بر گروه هاي خارجي مانند يهوديان و آفريقايي ها ، که به شدت شهوتگرا و پرخاشگر تصور مي شوند ، فرافکني شوند . فايده اي که از قبال فرافکني متوجه افراد مي شود اين است که تعارض دروني به بيرون منتقل مي شود ، و شخص احساس مي کند مي تواند از طريق رفتار آشکار ـ و نه از طريق تغيير دادن خود ـ با موقعيت مواجه شود . ( قس . آدورنو و ديگران ؛ هورناي ، 1946)
نقش دين در کنترل تکانه ، براي آزمون اين فرضيه بسيار مناسب است. يافته هاي مربوط به تأثيرات دين در کنترل پرخاشگري ، شهوت گرايي و مصرف مواد مخدر و نيز در افزايش رفتارهاي جامعه پسند ، براي آزمون اين فرضيه مناسب هستند .
چند تن از نويسندگان « روان تحليلگري » ، کارکرد دين را در کاهش احساس گناه يادآور شده اند . احساس گناه غالباً به عنوان هدايت پرخاشگري به سمت خود ، تعبير و تفسير مي شوند و شواهدي وجود دارد مبني بر اينکه احساس گناه با تعارض بين خود و « منِ » آرماني رابطه دارد . ( فلوگل ، 1945، روسنزويگ (83) 1945) ما مي خواهيم ببينيم آيا افراد مذهبي بيشتر خود سرزنشگر هستند يا خير . در غالب اوقات ، احساس گناه در دعاها و مواعظ برانگيخته مي شود .
آستو و شرفستين ( 1954 ) معتقدند : گروه هاي مذهبي احساس گناه را به عنوان ابزار کنترل افراد ، در قبال دين و کنترل اجتماعي به کار مي گيرند . داده هاي مربوط به شيوع احساس گناه در ميان افراد مذهبي تر يا کمتر مذهبي ، مي تواند براي آزمون اين تبيين مناسب باشد .
10 ـ انگيزش جنسي : نظريه ي « سرکوب جنسي » ( يا ناکامي جنسي ) درباره ي خاستگاه دين ، چنين فرض مي کند که فعاليت هاي مذهبي ، والايشِ (84) تکانه هاي جنسي هستند . لوبا ( Leuba,J.H) ( 1925 ) با حمايت از اين ديدگاه ، اهميت نمادپردازي جنسي ، که امري تقريباً جهاني به نظر مي رسد ، و ماهيت شهواني شوريدگي مذهبي را خاطرنشان ساخت .
مول ( Mol,H.) (1970) و تيلور (1959 ) معتقدند : امور جنسي و دين ، دو شيوه ي جايگزين و متقابلاً اختصاصي بيان حال و رضايتمندي هستند . سياست مداران محافظه کار ( مانند ريس ـ ماگ (85) 1992 ) غالباً محسنات دين را به عنوان تنها سنتي که از نيرومندي کافي براي مهار اميال جنسي برخوردار است ، مورد ستايش قرار مي دهند . بنابراين ، دين مي تواند به عنوان پاسخي به ناکامي و يا از طريق والايش ، با انگيزه ي جنسي ارتباط داشته باشد . ما مي توانيم اين تبيين را از طريق بررسي همبستگي بين دين داري و فعاليت جنسي بيازماييم .

نقد و بررسي

بررسي و نقد هر يک از نظريه هاي ارائه شده در متن ، مجال وسيعي مي طلبد و از حوصله ي اين نوشتار خارج است . در اينجا يک سري اشکالات عمده را که بر غالب اين نظريه ها وارد است مورد توجه قرار مي دهيم .

الف ) خلط بين منشأ دين و منشأ دين داري

منشأ دين ، معاني گوناگوني دارد که نبايد با يکديگر آميخته شوند . متأسفانه ابهام معاني پرسش در اين باب بر فهم دقيق پاسخ هاي متنوعي که به آن داده شده ، سايه افکنده و غالباً فهم هاي نادرستي را پديد آورده است . از اين رو ، لازم است معناي دقيق اين سؤال روشن شود . براي منشأ دين ، معاني متعددي مي توان درنظر گرفت . به دو معنا که به بحث حاضر مربوط مي گردد اشاره مي شود :
1 ـ منشأ پيدايش دين ؛
2 ـ علت پذيرش دين يا انگيزه ي دين دار ي .
سؤال از منشأ دين به معناي اول ، در واقع ، پرسش از تبيين پديده ي دين است ، با چشم پوشي از پذيرش يا رد آن از سوي انسان ها . پيش فرض اين سؤال وجود واقعي دين و مقولات ديني است . اما سؤال از منشأ دين به معناي دوم ، در واقع پرسش از علل و عواملي است که مردم را به سوي دين کشانده است . بدين روي ، پيش فرض اين سؤالات پذيرش دين به عنوان پديده اي رواني يا پديده اي اجتماعي است ، و پاسخ آن نيز مي تواند پاسخي روان شناسانه يا جامعه شناسانه باشد . در حقيقت ، پژوهش در اين موضوع ، به يک لحاظ ، در قلمرو روان شناسي دين و جامعه شناسي دين واقع مي شود .
به تعبير ديگر ، در سؤال اول ، بحث در اين است که دين به عنوان پديده ي خارجي و مستقل از پذيرش انسان ، يعني مستقل از روان انسان ها و جامعه ي انساني ، از چه منبعي نشأت مي گيرد ؟ آيا منشأ آن خدا و وحي آسماني است ، يا شيطان يا سحر و جادو ، يا اينکه ساخته ي ذهن و زبان پيامبران است ؟ و... در اين مسئله ، ما با دين به عنوان پديده اي عيني مواجه بوده ، درصدد تبيين ريشه يا ريشه هاي آن برآمده ايم .
اما در سؤال دوم ، سخن بر سر علت دين داري است و اينکه چرا مؤمنان دين دارند ، به جاي آنکه نداشته باشند ؟ و چه عاملي آنان را به پذيرش دين واداشته است ؟ هرچند در اين معنا نيز با پديده ي عيني دين داري مواجهيم ، اما روشن است که اين پديده ي عيني غير از آن پديده ي عيني است که در سؤال اول مورد نظر بود ؛ زيرا « دين داري » غير از خود « دين » است ، و چون چنين است ، علت پيدايش دين نيز ممکن است غير از علت پذيرش آن باشد .
تفکيک اين مسائل از يکديگر براي توجه به اين نکته است که اين دو سؤال هر يک پاسخي درخور مي طلبد و نبايد به عنوان پرسش واحد به آنها نگريست . اصولاً « روان شناسي دين » به عنوان يک علم ، تنها قادر است در محدوده ي خود ، انگيزه ي افراد را در گرايش به دين مشخص کند و بس .
از اشکالات اساسي در نظريه هاي روان شناسان درباره ي منشأ دين ، خلط بين اين دو مسئله است . با وجود آنکه « روان شناسي دين » توانايي اظهار نظر در زمينه ي خاستگاه و منشأ دين را ندارد و تنها قادر است انگيزه هاي رواني افراد را در گرايش به دين مورد بحث و بررسي قرار دهد ، صاحب نظران اين رشته ، به ويژه فرويد و برخي ديگر از روان تحليل گران ، پا را فراتر از محدوده ي خود گذاشته ، و با خلط دو مسئله ي منشأ دين و منشأ دين داري ، درصدد تبيين خاستگاه هاي دين برآمده اند .

ب ) تلقي دين به عنوان امري ساخته ي دست بشر

ريشه ي ديگر اين اشتباه در اين نکته قرار دارد که روان شناسان غربي با تأثر از فضاي فکري حاکم بر مغرب زمين ، هيچ منشأ الهي و وحياني براي دين قايل نيستند و همه ي اديان ، اعم از توحيدي و غير توحيدي ، را از اختراعات بشر براي رفع يا کاهش مشکلات رواني خود مانند اضطراب ناشي از ترس از مرگ ، و معنادهي به رنج ها و آلام زندگي يا ارائه پاسخي بسيار ابتدايي به سؤالات خود درباره ي علل وقوع حوادث ويرانگر مي دانند .
با اين وصف ، منشأ و علت پيدايش دين در ديد روان شناسان غربي ، در واقع همان چيزي خواهد بود که علت گرايش افراد به سوي دين شده است . اين دو ، جداي از هم نخواهند بود . در واقع ، آنان با مسلم گرفتن اين نکته ، که دين توحيدي يا غير توحيدي مجموعه ي يک سلسله اوهام و خيالات و رفتارهاي نمادين و آييني صرف است ، به تبيين دين و دين داري پرداخته اند ، و حتي در برخي از اين نظريه ها ( غالباً نظريه هاي روان تحليلگري ) ، به تبيين محتواي عقايد ديني ( از قبيل اعتقاد به توحيد و يگانگي خدا )و اعمال مذهبي ( همچون نماز ، نيايش دسته جمعي و قرباني کردن ) دست يازيده اند .
پيش فرض نظريه هاي روان تحليلگري آن است که هستي در همين عالم ماده خلاصه مي شود و بس . در نگاه اين نظريه ها ، از خدا ، روح ، قيامت ، وحي و مانند آن خبري نيست و اين امور ، خيالات و اوهامي هستند که توسط ذهن بشر ساخته شده اند و به همين دليل است که فرويد در کتاب خود ، آينده ي يک پندار (86) به بررسي علل پيدايش دين و دين داري به عنوان يک توهم و پندار باطل مي پردازد .
اين در حالي است که از منظر مسلمانان ، دين اسلام ( و نيز اديان توحيدي ديگر ) ، مجموعه ي باورها و اعمال و دستوراتي است که از سوي خداوند و از طريق وحي به پيامبران ، براي هدايت بشر و تأمين سعادت دنيوي و اخروي او فرستاده شده است . قرآن کريم مي فرمايد : « لقد من الله علي المؤمنين اذ بعث فيهم رسولاً من أنفسهم يتلو عليهم آياته » ( آل عمران : 164 ) ؛ خداوند بر مؤمنان منت گذاشت که رسولي ( حضرت محمد ( صلي الله عليه و آله ) از خودشان در ميان آنان برانگيخت که آيات او را برايشان تلاوت کند. و نيز مي فرمايد : « و لقد أرسلنا من قبلک رسلا الي قومهم » ( روم : 47) ؛ و ما پيش از تو پيامبراني را به سوي قومشان فرستاديم .
بدين سان ، اگر روان شناسان اولاً ، بين منشأ دين و منشأ دين داري تمايز قايل مي شدند ؛ ثانياً ، بين اديان توحيدي و غير توحيدي فرق مي گذاشتند ؛ ثالثاً ، اديان توحيدي را برخاسته از وحي الهي مي دانستند ، هرگز در دام چنين اشکالاتي گرفتار نمي شدند .
با توجه به مطالبي که بيان گرديد ، تعدادي از نظريه هاي مربوط به خاستگاه را مي توان به عنوان انگيزه هاي گرايش افراد به سوي دين پذيرفت ؛ نظريه هايي از قبيل : عوامل عصبي ، نياز شناختي ، خوش بيني تکاملي ، سازگاري با اضطراب ، و ترس از مرگ . اما برخي ديگر از نظريه ها عمدتاً نظريه هاي برخاسته از ديدگاه روان تحليلگري ، مانند فرافکني و انگيزه ي جنسي ، علاوه بر خلط دين و دين داري ، بر مفاهيم روان تحليلگري از قبيل « عقده ي اديپ » و محوريت غريزه ي جنسي ، مبتني هستند ، در حالي که هيچ مدرک و شاهد معتبري بر صحت و درستي اين مفاهيم اقامه نشده و حتي بسياري از روان شناسان و حتي همکاران فرويد ( مانند يونگ و آدلر ) به دليل تأکيد بيش از حد او بر غريزه ي جنسي و محوريت آن در شکل دهي به شخصيت انسان و تاريخ و فرهنگ بشر ، از وي جدا شدند . بدين روي ، نظريه هاي برخاسته از ديدگاه روان تحليلگري نه در باب منشأ دين ، و نه در باب منشأ دين داري ، از صحت و اتقان لازم برخوردار نيستند .

پي نوشت ها:

1.Beit - Hallahmi , B.&Argyle , M. (1997 ) , The Psychology of Religious behaviour , belief , & Experience , london and New York , Routledge , pp.10-24.
2. The Psychology of Religious Behaviour , Belief Experience .
3 . Wilcox,C.
4 . Jelen , T.G.
5 . hypotheses of Maintenance .
6 . hypotheses of consequence .
7 . temporal lobe .
8 . Persinger , M.A.
9 . Cognitive need explenations .
10 .Gilbert , D.T.
11 . Rokeach , M.
12 . Fiske , S.T.
13 . Taylor , S.E.
14 . Markus . H.
15 . Zajonk , R.
16. Kruglanski , A.
17 . Heider , F.
18 . egocentrism.
19 . animism.
20 . Inhelder , B.
21 . Piaget , J.
22 . Berger , P.L.
23 . Luckman , T.
24 . Spiro, M.E.
25 . Koestler , A.
26 . Thompson , L.
27 . Fisher , S.
28 . Fisher , R.L.
29 . Skorupski , J.
30 . evolutionavy optimism .
31 . Evolutionary psychology.
32 . Lorenz , K.
33 .Tiger , L.
34 . Greeley , A.M.
35 . emotional breakdown .
36 . Wish - Fulfilment .
37 . Tversky,A.
38 . Kahneman , D.
39 . Sociobiologist.
40 . Wilson , E.O.
41 . Firth , R.
42 . Kris , R.
43 . Freud , S.
44 . Vollmerhausen , J.W.
45 . Horney , K.
46 . Existential anxiety .
47 . Shamanism.
48 . Bloom , H.
49 . Compensator.
50 . Stark,R.
51 . Bainbridg,W.S.
52 . Becker , E.
53 . Terror - management theory.
54 . Basic trust .
55 . Garden of Eden .
56 . Genesis .
57 . Ontogenetic .
58 . residuum.
59 . numinous experience .
60 . Fromm , E.
61 . Adorno , T.W.
62 . reflective projection .
63 . Mimetic - isomorphic representation.
64 . Fortes , M.
65 . Jones , E.
66 .Winter , J.A.
67 . Douglas , M.
68 . Westley , F.
69 . Guthrie,S.E.
70 . iconic correlation.
71 . Weigert - Vowinkel .
72 . Cosmic environment.
73 . Virgin Birth .
74 . Kardiner , A.
75 . Linton , R.
76 . D.Andrade , R.G.
77 . Rizzuto , A.M.
78 . Lacan , J.
79 . Sharfstein, B.
80 . Portable punisher .
81 . Skinner B.F.
82 . Fenichel , O.
83 . Rosenzweig. S.
84 . Sublimation.
85 . Rees - mogg.W.
86 . The Future of an illusion .

منبع:معرفت 112




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط