(أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ * إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ * إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ * طَلْعُهَا کَأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیَاطِینِ* فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ * ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْهَا لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ) (صافات، آیه 62- 67).
«آیا این (نعمتهای بهشتی) از نظر پذیرایی بهتر است یا درخت زقّوم؟ ما آن را برای ستمگران وسیله عذاب قرار دادیم. همانا آن درختی است که در قعر جهنم میروید. شکوفهاش گویی که سرهای شیاطین است. پس آنان حتماً از آن میخورند و شکمها را از آن پر میکنند. آن گاه برای آنان بر روی آن شرابی آمیخته از آب جوشان و بدبو است». «رئوس الشیاطین» سرهای شیطانها. درخت زقّوم به جهت تلخی، زشتی و نفرتآور بودن به «رئوس الشیاطین» تشبیه شده است؛ زیرا در میان عامه، شیاطین موجوداتی زشت و نفرتانگیزند، همانگونه که فرشتگان موجوداتی زیبا هستند.
لغت و اعراب
1. «خیر» در این گونه موارد فقط حالت وصفی دارد و برای تفضیل نیست؛ 2. «نُزُلا» پذیرایی، چیزی که از پیش برای مهمان تهیه دیده شده است؛ 3. «الزقّوم» نام درختی تلخ و بدبو است به آن «استن» هم گفته میشود. اگر برگ این درخت به بدن انسان برخورد کند آن را به درد میآورد. به گفته بعضی از اهل لغت این درخت در سرزمین تهامه میروید. ظاهر این است که قریش چنین درختی را نمیشناخت و آن درخت ویژهای است که در جهنم میروید. بعضی آن را واژهای عربی میدانند که از ریشه «زقم» به معنای بلعیدن و بعضی هم آن را «لغت دخیل» میدانند که از زبان حبشی وارد عربی شده است. توجه به این نکته جالب است که آهنگ کلمه زقّوم با نوعی سختی و نفرت همراه است؛ 4. «فتنة» در اینجا به معنای عذاب به کار رفته است؛ 5. «اصل الجحیم» قعر جهنم؛ 6. «طلع» شکوفه، میوه تازه رسیده. این واژه بیشتر برای درخت خرما به کار میرود. شاید علت نامگذاری این باشد که گویا میوه تازه رسیده، مانند ماه و ستاره به نوعی از درخت طلوع میکند؛ 7. «رئوس الشیاطین» سرهای شیطانها. درخت زقّوم به جهت تلخی، زشتی و نفرتآور بودن به «رئوس الشیاطین» تشبیه شده است؛ زیرا در میان عامه، شیاطین موجوداتی زشت و نفرتانگیزند، همانگونه که فرشتگان موجوداتی زیبا هستند. این در حالی است که مردم فرشته و شیطاین را ندیدهاند ولی به سبب خصوصیاتی که دربارهی آنها شنیدهاند، چنین ذهنیتی پیدا کردهاند؛ 8. «شوبا» آمیختهای. مخلوطی؛ 9. «حمیم» سوزان، داغ. آب داغ مخلوط و بدبو.تفسیر
1. درختی که در جهنم میروید
در آیات پیش از آیات مورد بحث، درباره نعمتها و میوههای بهشتی که نیکان از آنها برخوردار خواهند بود، صحبت شد. اکنون در این آیات، طرف مقابل آن ذکر میشود و آن خوردن از میوه درختی به نام زقّوم است که در قعر جهنم میروید و منظره زشت و نفرتآوری دارد.در این آیات، میان نعمتهای بهشتی به خصوص میوههایی که رزق معلوم بهشتیان است و میان غذای اهل جهنم که همان میوه تلخ و سوزاننده درخت زقوم است، مقایسه شده است. آن میوههای بهشتی مخصوص افراد با اخلاص است که در آیات پیش از آنها یاد شد و این میوه جهنمی عذابی برای ظالمان است. جالب است که از هر دو طرف به عنوان «نُزُل» به معنای پذیرایی یاد شده با این پرسش که از لحاظ پذیرایی، آن بهتر است یا این؟ گویا که در جهنم، کافران و ستمکاران با میوه درخت زقّوم پذیرایی میشوند!
در آیات بعدی برای درخت زقوم دو ویژگی بیان شده است:
1. زقوم درختی است که در قعر جهنم میرود و بالا میآید.
2. شکوفه و میوه آن درخت، در زشتی و پلیدی همانند سرهای شیاطین است.
ظالمان از این درخت میخورند و شکمهای خود را از آن پر میکنند و روی آن آبی جوشان و بدبو سر میکشند. آن آب جوشان هم خالی نیست، بلکه آمیخته با آلودگیها و بوهای بد است.
غیر از این آیه، در دو آیه دیگر هم از درخت زقوم نام برده شده که غذای اهل جهنم است. (دخان، آیه 43 واقعه، آیه 52)
درخت زقوم چه نوع درختی است؟ آین آن، درختی است که تنها در جهنم میروید و در دنیا درختی به این نام وجود ندارد؟ از ظاهر سه آیهای که دربارهی زقوم در قرآن آمده و ویژگیهایی که برای آن ذکر شده، چنین برمیآید که آن درختی است که تنها در جهنم میروید. چنین درختی در دنیا حداقل در حجاز وجود نداشته و شناخته نشده بود. زیرا واژه زقّوم در سه سوره از قرآن آمده که به ترتیب تاریخ نزول (1) عبارتند از:
(لَآکِلُونَ مِنْ شَجَرٍ مِنْ زَقُّومٍ)؛ (واقعه، آیه 52)
(أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ)؛ (صافات، آیه 62).
(إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ* طَعَامُ الْأَثِیمِ)؛ (دخان، آیه 43 و 44).
همانگونه که در این آیات مشاهده میشود نخستین باری که کلمه زقوم در قرآن ذکر شده به صورت نکره است. درختی از زقوم. و این میرساند که چنین درختی برای معاصران نزول قرآن شناخته شده نبوده و در دو سوره بعدی به صورت معرفه آمده، چون پس از نزول سوره واقعه، معاصران با آن آشنایی یافتهاند و میدانند که منظور از آن چیست.
این مطلب را روایتی که دربارهی زقوم نقل شده، تأیید میکند و آن این که وقتی آیه زقّوم نازل شده، قریش گفتند: ما چنین درختی را نمیشناسیم. (2)
البته در ذیل همین روایت آمده است که شخصی که از آفریقا آمده بود، گفت: زقوم را ما میشناسیم و آن پنیر و خرما است.
اگر این روایت درست باشد، معلوم میشود که کلمه زقوم اگر هم در آفریقا به کار میرفته معنایی کاملا متفاوت با زقّومی داشته که در قرآن آمده است؛ زیرا اولاً به معنای درخت نبوده و ثانیاً به معنای چیز تلخ و بدمزه نبوده، چون پنیر و خرما غذای خوشمزهای است؛ از این رو ذیل همین روایت نقل شده که ابوجهل بعد از شنیدن سخن آن مرد آفریقایی، از روی تمسخر به کنیز خود میگفت: زقمینی! و کنیز هم برای او پنیر و خرما میآورد. همچنین ابوجهل به استهزا میگفت: محمد گمان میکند که در درون آتش درخت میروید! در حالی که آتش درخت را میسوزاند. بیچاره نمیدانست که آتش جهنم آتش ویژهای است که حتی انسانهایی که در آنجا خواهند بود، از بین نمیبرد با این که به شدت میسوزاند.
حتی اگر در لغت آفریقایی زقّوم به معنای درخت به کار رفته باشد، دلیلی ندارد که قرآن از درختی یاد کند که مخاطبانش آن را نمیشناسند. مگر این که بگوییم آن درخت دنیایی نبوده که کسی آن را بشناسد و قرآن آن را درخت آخرتی، معرفی میکند.
البته از قطرب نقل شده است که گفته: «زقّوم درختی تلخ است که در تهامه میروید». و بعضی دیگر گفتهاند: «هر درختی که سمی باشد زقّوم نامیده میشود». (3) با توجه به آنچه در بالا گفتیم، قول راجح این است که زقوم درختی است که در جهنم میروید و از درختان دنیایی نیست.
از ویژگیهای دیگر درخت زقّوم این است که میوه آن مانند سرهای شیاطین است؛ یعنی میوهای نفرتانگیز و بد مزه دارد. کافران در جهنم به ناچار آن را میخورند و شکمهای خود را از آن پر میکنند و روی آن، آبی جوشان سر میکشند که خالص نیست، بلکه آلوده و بدبو است.
به نظر میرسد که منظور از این نوشیدنی، همان «غسلین» است که در سوره حاقه آمده است:
(فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هَاهُنَا حَمِیمٌ (4) * وَ لاَ طَعَامٌ إِلاَّ مِنْ غِسْلِینٍ)؛ (حاقه، آیه 35 و 36) «برای آنان نوشیدنی و طعامی جز «غسلین» نیست».
منظور از غسلین چرکابه و خونی است که از بدن دوزخیان جاری میشود و میتواند هم غذا و هم نوشیدنی به شمار آید.
مطلب دیگری که باید در اینجا بررسی شود تشبیهی است که برای میوه درخت زقّوم آمده است. قرآن میفرماید: «میوه آن گویا که سرهای شیاطین است».
2. منظور از «رئوس الشیاطین» چیست؟
این سؤال از دیرباز مطرح بوده که منظور از «رئوس الشیاطین» در این آیه چیست؟ با مراجعه به تفسیرهای پیشینیان معلوم شد که در بیان معنای این تعبیر، سه وجه گفته شده و در طول تاریخ تفسیر، مفسران همان سه وجه را نقل کردهاند و چیزی بر آن نیفزودهاند. این سه وجه عبارت است از:1. منظور از «رئوس الشیاطین» همان معنای ظاهری آن است. این تشبیه بر این اساس است که در ذهن مردم، شیاطین موجوداتی زشت چهره هستند، هرچند که آنها را ندیدهاند ولی میتوانند تصور کنند که سرهای شیاطین باید بسیار زشت باشد. در زمان نزول قرآن مردم همین ذهنیت را داشتند و در گفت و گوهای خود به کار میبردند؛ همان گونه که گاهی چیزی را به دندانهای غول تشبیه میکردند، به طوری که در شعر امرأ القیس آمده است با این که آنها غول را ندیده بودند. بنابراین «رئوس الشیاطین» یک تشبیه خیالی و تشبیه معقول به معقول است؛ مانند تشبیه یک شخص زیبا به فرشته که رایج است با این که فرشته را هم ندیدهاند؛ مانند داوری زنان مصر دربارهی یوسف (علیه السلام) که وقتی او را دیدند، گفتند: «او یک بشر نیست بلکه او فرشتهای بزرگوار است».(...مَا هذَا بَشَراً إِنْ هذَا إِلاَّ مَلَکٌ کَرِیمٌ).
بیشتر بخوانید: واژهی رأس در قرآن
2. «رئوس الشیاطین» نام درختی است که به آن «استن» هم گفته میشود و میان مکه و یمن میروید و منظرهای نازیبا دارد. همان سخنی که دربارهی زقوم از قطرب نقل کردیم.
3. شیاطین در اینجا به معنای مارهای خاصی است که سرهای آنها بسیار وحشتآور و هولناک است و این مارها در سرهای خود مانند خروس کاکل دارند و عربها هر چیز وحشتناک و زشت را به آن مارها تشبیه میکنند.
نخستین کسی که در معنای «رئوس الشیاطین» اظهار نظر کرده ابن عباس است. در تفسیری که منسوب به ابنعباس است، رئوس الشیاطین به معنای سرهای مارها گرفته شده است. (5) در عین حال، طبرسی و قرطبی وجه اول را به ابن عباس نسبت دادهاند. (6) بنابراین از ابن عباس دو قول نقل شده است.
ابن جوزی از ابن سائب کلبی (متوفی 146) نقل کرده که او گفته است «رئوس الشیاطین» درختی است که میان مکه و یمن میروید». (7) پس از آن به فرّا، (متوفی 207) میرسیم که در کتاب معانی القرآن هر سه وجه یاد شده را ذکر کرده و گفته است: «هر سه وجه به یک معنا بازگشت میکند و آن زشتی است». (8)
ابن قتیبه (متوفی 276) شیاطین را در این آیه، مارهای کوچک زشت چهره معنا کرده و گفته این مارها در کنار درختی به نام «حماط» زندگی میکنند و عربها وقتی منظره زشتی را ببینند میگویند: مانند شیطان الحماط است. ابن قتیبه پس از این بیان، از بعضی از مفسران هم وجه اول را نقل میکند. (9)
ابوعلی جبائی (متوفی 303) وجه اول را برمیگزیند با این توضیح که این موضوع مربوط به قیامت است و خدا شیاطین را در آنجا عذاب میدهد و آنها قیافه زشتی پیدا میکنند و هر بینندهای از دیدن آنها دچار وحشت میشود. (10)
حقیقت این است که در توضیح معنای رئوس الشیاطین، هیچ سخنی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و امامان (علیهم السلام) یا صحابه نقل نشده، جز آنچه از ابنعباس نقل کردیم. مفسران پیشین هم تنها به ذکر آن سه وجهی که نقل کردیم بسنده کردهاند. و جز اندکی از آنان، هیچ کدام را بر دیگری ترجیح ندادهاند و تنها به ذکر شعرهایی در تأیید هر وجه پرداختهاند. این در حالی است که در ظاهر آیه به روشنی، زشتی میوه درخت زقّوم به سرهای شیاطین تشبیه شده است که در ذهنیت مردم موجحوداتی بسیار زشتند. به نظر ما آنچه سبب این تردیدها شده، یافتن پاسخ این سؤال است که چگونه میوه درخت زقّوم به رئوس الشیاطین تشبیه شده در حالی که هیچ کس آن را ندیده است؟ آن گاه این وجوه را عنوان کردهاند.
این موضوع از دیرباز به عنوان یک پرسش مطرح بوده و حتی از ابوعبیده (متوفی 211) نقل شده که انگیزه او برای نگارش کتاب مجاز القرآن، این بوده که در مجلس فضل بن ربیع وزیر، کسی از او پرسیده که چگونه خداوند تشبیه به رئوس الشیاطین میکند در حالی که کسی آن را ندیده است؟ او پاسخ میدهد که در اینجا خداوند مطابق با کلام عرب سخن گفته، همانگونه که امرأ القیس در شعر خود نوک پرندهای را به دندانهای غول تشبیه میکند:
ایقتلنی و المشرفی مضاجعی *** و مسنونة زرق کانیاب اغوال
در حالی که کسی غول را ندیده است. ابوعبیده اضافه میکند که این پاسخ را هم فضل و هم سئوال کننده پسندیدند و من از آن روز تصمیم گرفتم کتابی دربارهی قرآن بنویسم که چنین موضوعاتی را در بر گیرد و کتاب مجاز القرآن را نوشتم. (11)
بنابراین آنچه مفسران را وادار کرده که برای رئوس الشیاطین معناهای غریبی مثل مار یا درخت بگویند طرح همان سؤال است. اگر آن پرسش مطرح نبود، کسی به سراغ آن معناها نمیرفت و آیه را به همان معنای ظاهری خود حمل میکرد.
در عصر ما نیز کسانی رئوس الشیاطین را به همان معانی غریب حمل کردهاند؛ ولی انگیزه آنها چیز دیگری است. و آن طرح این پرسش از سوی غربیها و برخی از روشنفکران مسلمان است که موضوع شیاطین و جنیان و این که آنها دارای سرهای زشتی هستند، موضوعی خرافی معرفی کنند، چگونه در قرآن چنین موضوعاتی مطرح شده است؟
مؤلف کتاب شبهات و ردود، این شبهه را از غربیها نقل میکند و در پاسخ آنها پس از بحث مفصلی دربارهی ریشههای واژه شیطان، میگوید:
شیطان نام ماری است که سر آن مانند خروس کاکل دارد و سپس سخنان و شعرهایی را که در تفسیرها برای تأیید این معنا گفتهاند نقل میکند. مؤلف در آخر نتیجه میگیرد که در آیه شریفه تشبیه بر یک چیز مشهود است و آن همان سرهای مارهای زشت منظر است، همان گونه که زمخشری در کشاف چنین تعبیر کرده است و لغت و عرف هم موافق آن هستند و این یک تشبیه تخیّلی یا تقلید از توهمات عرب نیست. (12)
ما تصور میکنیم که منظور از رئوس الشیاطین در آیه شریفه، همان چیزی است که در ذهن مردم مکه در آن زمان وجود داشت و آن شیاطین و جنیان است و چون در ذهن آنها شیاطین موجوداتی زشت چهره هستند و چیزی به زشتی آنها نیست، این تشبیه ذکر شده است. درست است که آنها سرهای شیاطین را ندیده بودند، ولی آن چنان ذهنیتی داشتند که آن را در نظر خود مجسم میکردند. آنها ذهنیتی هم از فرشتگان داشتند و آنها را موجوداتی زیبا و لطیف تصور میکردند.
در قرآن کریم در موارد گوناگونی از چنین تشبیههایی استفاده شده است که به هیچ وجه در آنها نمیتوان شیاطین را به معنای مار یا درخت گرفت، مانند:
(الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ....)؛ بقره، آیه 275) «کسانی که ربا میخورند، (از گور) برنمیخیزند مگر مانند برخاستنِ کسی که شیطان بر اثر تماس، آشفتهسَرَش کرده است».
(...کَالَّذِی اسْتَهْوَتْهُ الشَّیَاطِینُ فِی الْأَرْضِ حَیْرَانَ....)؛ (انعام، آیه 71) «مانند کسی که شیطانها او را در بیابان از راه به در بردهاند، و حیران است».
شک نیست که قرآن مطابق ادبیات و زبان عصر خود نازل شده است و در قرآن کنایهها، استعارهها، مجازها و تشبیههایی به کار رفته که در ادبیات آن زمان وجود داشته است. زبان قرآن زبان عرفی بوده و نمیتوانست جز این باشد؛ زیرا خطاب قرآن در درجه اول برای همان اعراب عصر جاهلی و در درجه بعدی متوجه جهانیان بود. رسالت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نخست باید در خاستگاه آن تثبیت میشد سپس نوبت به جهانیان میرسید. در اصل تمام پیامبران (صلی الله علیه و آله و سلم) چنین بودند، آنها باید بر اساس زبان عرفی مخاطبان سخن میگفتند. (وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ....).
این که در قرآن بارها بر عربی بودن آن تأکید شده و آن را به «لسان عربی مبین» معرفی کرده، به همین دلیل است.
البته در قرآن مطلب خلاف واقع، حتی اگر در زمان نزول رایج بوده، نیامده است و قرآن با خرافات آن عصر مبارزه کرده است، ولی این غیر از استفاده از تعبیرها، مَثَلها، کنایهها و استعارههاست.
در این گونه موارد باید از معنای ظاهری لفظ گذشت و به معنای مقصد گوینده رسید. به این موارد توجه کنید:
(...وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَیْباً...)؛ (مریم، آیه 4) مگر کسی در پیری سرش آتش میگیرد و شعلهور میشود؟ (...فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ...)؛ (بقره، آیه 261) مگر در یک خوشه صد دانه به وجود میآید؟ (...وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَکَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَاءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ....)؛ (حج، آیه 31) آیا چنین اتفاقی افتاده که کسی از آسمان به زمین بیفتد و در وسط آسمان پرندگان او را بربایند؟ (أَ فَمَنْ یَمْشِی مُکِبّاً عَلَى وَجْهِهِ...)؛ (ملک، آیه 22) آیا دیده شده که کسی به جای پاها بر روی صورتش راه برود؟ این تعبیرات معنای کنایهای دارد و در هر زبانی ممکن است وجود داشته باشد. مانند ماه بیغروب، سرو بیخزان، دریای آتش که در زبان فارسی به کار میرود.
آنچه ما گفتیم غیر از چیزی است که افرادی مانند امین خولی و شاگردانش گفتهاند، آنها معتقدند که قرآن باورهای مردم عصر جاهلی را هر چند که غلط باشد در خود جای داده تا با این همسویی بتواند آنان را در مسیر هدایت قرار دهد و این الزاماً به معنای پذیرش آن باورها نیست. (13)
این سخن، سخن باطلی است و در قرآن هرگز مطالب غیر واقعی یا خرافی نیست و توجیه آنان نارواست و شایسته قرآن نیست و قرآن خود در آیات گوناگونی آن را با تأکید فراوان نفی میکند. مانند:
(لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنْزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ)؛ (فصلت، آیه 42) «از پیش روی و از پشت سرش باطل به سویش نمیآید. نازل شدهای از سوی حکیمی ستوده است».
(إِنَّ هذَا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ...)؛ (آل عمران، آیه 62) «این (قرآن) همان گزارش راست و درست است».
اکنون درصدد بحث از این موضوع نیستیم و فقط به آن اشاره کردیم تا تفاوت این دو نظر را مشخص کنیم: 1. نظر مورد قبول ما و این که قرآن کنایهها، استعارهها، تمثیلها و مجازهای عصر خود را به کار برده؛ تا به زمان مخاطب عرب آن دوران سخن گفته باشد؛ 2. نظر نویسندگانی که قرآن خرافات، داستانهای غیر واقعی و افسانههای رایج در میان عرب عصر جاهلی را به خاطر هدفهای تربیتی در خود جای داده است.
نمایش پی نوشت ها:
1. این ترتیب بر اساس جدول نقل شده از ابنعباس است که طبرسی آن را در آغاز تفسیر سوره هل اتی به تفصیل نقل کرده است. مجمعالبیان، ج10، ص 613 به بعد.
2. تفسیر قرطبی، ج16، ص 85، مجمع البیان، ج8، ص 696.
3. تفسیر قرطبی، ج16، ص 85.
4. حمیم را در این آیه دوست معنا کردهاند که صحیح به نظر نمیرسد، بلکه حمیم در این جا هم مانند آیه مورد بحث، به معنای آب جوشان است که شراب اهل جهنم است. در این آیه گفته میشود که این آب جوشان، آب خالص نیست بلکه از غسلین یعنی چرکابه اهل جهنم است.
5. تنویر المقباس من تفسیر ابن عباس، ص 376.
6. تفسیر قرطبی، ج16، ص 86؛ مجمع البیان، ج8، ص 697.
7. زاد المسیر، ج3، ص 543.
8. معانی القرآن، ج2، ص 387.
9. عبدالله بن مسلم، ابنقتیبه، تأویل مشکل القرآن، ص 224.
10. مجمع البیان، ج8، ص 698.
11. احمد بن محمد، ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج5، ص 236. جالب است که در کتاب مجاز القرآن ابوعبیده که در دست است، هیچ مطلبی دربارهی رؤوس الشیاطین ذکر نشده است.
12. محمد هادی معرفت، شبهات و ردود، ص 93. مؤلف در این جا این قول را به زمخشری نسبت میدهد با این عبارت: «هی رؤوس الحیات القبیحة المنظر الهائلة علی حدّ تعبیر الزمخشری فی الکشاف» در حالی که زمخشری در کشاف شیاطین را به همان معنای خودش گرفته و گفته است «این تشبیه برای رساندن نهایت کراهت و زشتی چهره است چون به اعتقاد مردم شیطان شرّ محض است» و شواهدی برای آن ذکر میکند و میگوید: «این یک تشبیه تخییلی است». و در آخر میگوید: «و قیل: الشیطان حیّة عرفاء لها صورة قبیحة المنظر و قیل کان شجرا یقال له الاستن...» الکشاف، ج4، ص 46. ملاحظه میکنید که زمخشری این قول را از دیگران آنها هم به صورت «قیل» نقل میکند و نظر او نیست.
13. این موضوع در نوشتههای خولی و پیروانش مطرح شده و مفصلتر از همه، محمد احمد خلف الله در کتاب الفن القصصی فی القرآن الکریم به آن پرداخته است.
جعفرینیا، یعقوب، (1394)، تفسیر آیات مشکل قرآن، قم: پژوهشگاه بینالمللی المصطفی، چاپ اول.