موانعي فرا روي تفكر برتر
نويسنده:حسين فرزانه
«تفكر انتقادي» و محدوديتهاي فكري، زباني و معرفتي؛
واضح است كه همه انسانها، ارزش تفكر انتقادي را نمي دانند. به عقيده بسياري، هدف تفكر انتقادي، سرد و خسته كننده به نظر مي رسد. افرادي هستند كه مي گويند مي خواهيم به امري باور داشته باشيم و اجازه دهيم احساساتمان بر ما غلبه داشته باشند، يا نمي خواهيم واقعيت جاي تخيلات ما را بگيريد. با وجود اين، شايد در تفكر انتقادي هم راهي براي رسيدن به حقيقت وجود داشته باشد.
صرف اينكه ما عاقل و باهوش هستيم يا دانش زيادي داريم، بدان معنا نيست كه تفكرمان انتقادي است. فردي كاملاً باهوش ممكن است باورهاي اشتباهي هم داشته باشد. تفكر انتقادي به ما مي گويد چگونه هوش و دانشمان را براي رسيدن به ديدگاه هاي عيني و معقول به كار گيريم. اين نكته بدان معنا نيست كه با تفكر انتقادي، باوري باقي نمي ماند، بلكه باوري كه با تفكر انتقادي هم سرشت است محكم تر و منطقي تر است. تفكر انتقادي، اين اجازه را به فرد مي دهد كه بهتر و كارآمدتر با مسائل و مشكلاتش روبرو شود.
تفكر انتقادي، تفكري بهانه جو نيست و نمي خواهد ايراد و عيب متفكري را برجسته سازد. تفكر انتقادي مي خواهد به ما نشان دهد چگونه مي توانيم از دامهاي بسياري كه هنگام تفكر مقابل روي ما قرار دارند فرار كنيم و به درستي تأمل و تفكر در مورد موضوعي را دنبال نماييم.
براي روشن شدن مطلب به برخي از اين موانع مي پردازيم:
تعصب به يك معنا، يعني اينكه ما خودمان را دوست داريم و نسبت به سرنوشت و وجوه مختلف شخصيتمان حساس هستيم. از اين جنبه، تعصب داشتن امري منفي نيست. همه ما فرزندانمان را دوست داريم و اين دوست داشتن بيش از دوست داشتن فرزندان ديگر افراد است. همه ما به وطمنان عشق مي ورزيم و هرچند به كشورهاي ديگر توهين نمي كنيم حساسيت و تعصبي نسبت به كشور خودمان داريم. اگر بخواهيم ارسطويي به قضيه نگاه كنيم حساسيت و تعصب، ميان جزميت و بي تفاوتي قرار مي گيرد و همان گونه كه جزميت و دگماتيسم رويكردهاي اشتباهي براي پرداختن به موضوعي هستند بي تفاوتي هم آفت و بيماري ديگري است كه بايد از آن پرهيز كرد. انصاف فكري در اين منظومه است كه تعريف مي شود. ما همه انسانيم و انديشه هاي خودمان را از انديشه هاي افراد ديگر بيشتر دوست داريم و اين مانع بنيادين تفكر انتقادي قلمداد مي شود. آنچه مهم است اين كه «از آن ما بودن» و «از آن ديگران بودن» صدق و كذب كامل انديشه اي را مشخص نكند، وگرنه در اينكه ما انديشه ها و آراي خودمان را بيشتر از آراي ديگران دوست داريم شك و ترديدي نمي توان كرد.
تاريخ انديشه با توجه به اين تعصب و دوست داشتن انديشه هاي خودي به پيش رفته است. تكرار كنيم كه تعصب درست را بايد در مجموعه اي در نظر گرفت كه در يك سوي آن تعصب و جزميت و در سوي ديگر آن بي تفاوتي كامل به همه مواضع و نگرشها قرار دارد.
متفكران انتقادي انواع و اقسام اين موانع را از موانع فيزيكي و احساسي به شمار مي آورند. البته اين موانع صرفاً در سطح فردي مطرح نيستند و مي توان آنها را در سطح اجتماعي و فرهنگي نيز مورد بررسي قرار داد. فرهنگي كه از اضطراب و تشويش زيادي برخوردار است توان آنكه تفكري انتقادي را دامن زند ندارد. تفكر انتقادي در يك فضاي آرام و توأم با صبوري و نظم به وجود مي آيد و اضطراب و تشويش دشمن اين مؤلفه ها به شمار مي آيند. فرهنگ و اجتماعي كه از جهت جسمي و روحي خسته است توان پي جويي تفكر سالم را كه ما بدان تفكر انتقادي مي گوييم ندارد. شكي نيست كه تفكر انتقادي با پرسش و درد فكري آغاز مي شود اما اين پرسش و درد بدان معنا نيست كه آدمي هميشه و همه جا با اضطرابها و تشويشهايي دچار باشد كه اين اضطرابها جلوي تفكر صحيح و سالم وي را مي گيرند.
توصيه متفكران انتقادي در اين گونه موارد آن است كه آدمي بايد هنگام اضطراب، تشويش، خشم، رخوت و بي ميلي فرآيند تفكر را تعطيل كند و آن را به وقت ديگري موكول نمايد. تفكري كه در اين موقعيتهاي بحراني به وجود آيد نه تنها مسيري رو به جلو نيست بلكه قدمي رو به عقب به شمار مي آيد. در تفكر آنچه از كمترين اهميت برخوردار است كميت است و آنچه بيشترين اهيمت را دارد كيفيت است. جهان تفكر را جملات متحول كرده اند و نه كتابهاي قطور و مشروح. از اين رو بايد تا آنجا كه امكان دارد شرايط فيزيكي و رواني و احساسي را براي تفكر سالم و درست آماده كرد. اين مهم محقق نمي شود مگر آنكه آدمي با جديت به اين موانع انديشه كند.
البته به نظر مي رسد موانع فيزيكي، احساسي و رواني تفكر انتقادي در فرهنگ و ديار ما كم نيستند و تشويشها، اضطرابها، بي ميليها و ناامنيهاي زيادي در اين زمينه مشاهده مي شوند. براي ما كه يكي از اهداف خود را تحول در حوزه نرم افزاري قرار داده ايم، توجه بر اين موانع بسيار ضروري هستند.
به همين دليل است كه متفكران انتقادي به ما گوشزد مي كنند كه به هيچ عنوان به حافظه بلند مدت و حتي كوتاه مدت خود اعتماد نكنيم و سعي كنيم با نگارش آنچه مدنظرمان است اين خلل را جبران نماييم. اين توصيه بخصوص براي فرهنگ ما كه يك فرهنگ شفاهي دارد، بسيار ضروري و حياتي است. ما در فرهنگي زندگي مي كنيم كه بسياري از آموزه هاي آن به صورت شفاهي به دست ما رسيده اند و ما معمولاً براي استناد به يك نظريه و معرفت به فردي كه آن را گفته رجوع مي كنيم.
اين ضعف مطمئناً بي ارتباط با كم بودن ميزان مطالعه در فرهنگ ما نيست. يعني اگر در فرهنگ ما ميل به مطالعه و فهم متون افزايش يابد، شنيده ها و گفته ها مرجعيت و مشروعيت خود را از دست مي دهند. دراين منظومه است كه مي توان اميد داشت افراد بيشتر به منابع و مراجع معتبر رجوع كنند. بي ترديد، بسياري از سوء برداشتها به جهت رواج همين فرهنگ شفاهي و روايي است. به عنوان نمونه، به اين جمله معروف از تقي زاده توجه كنيد كه گفته «ما بايد از فرق سر تا نوك پا غربي باشيم». اگر به متني كه تقي زاده اين گزاره را در آن ابراز كرده رجوع كنيم در مي يابيم كه وي در حال بيان انديشه خود نيست بلكه نقل قولي را مطرح مي كند. اين گزاره متأسفانه به وفور و به وضوح در ديار ما مورد استناد قرار گرفته بدون آنكه كسي به اصل اين مطلب دسترسي داشته باشد.
بي شك دليل اين امر، نبود مطالعه است كه زمينه اين اشتباهات و سوء تفاهمات را ايجاد كرده است. سخنوري و خطابه اهميت زيادي دارد اما اگر اين سخنوري كه مروج فرهنگ شفاهي است با متون و مكتوبات همراه نباشند ما را به حقيقت و تفكر انتقادي نزديك نمي كنند.
/خ
اشاره:
واضح است كه همه انسانها، ارزش تفكر انتقادي را نمي دانند. به عقيده بسياري، هدف تفكر انتقادي، سرد و خسته كننده به نظر مي رسد. افرادي هستند كه مي گويند مي خواهيم به امري باور داشته باشيم و اجازه دهيم احساساتمان بر ما غلبه داشته باشند، يا نمي خواهيم واقعيت جاي تخيلات ما را بگيريد. با وجود اين، شايد در تفكر انتقادي هم راهي براي رسيدن به حقيقت وجود داشته باشد.
صرف اينكه ما عاقل و باهوش هستيم يا دانش زيادي داريم، بدان معنا نيست كه تفكرمان انتقادي است. فردي كاملاً باهوش ممكن است باورهاي اشتباهي هم داشته باشد. تفكر انتقادي به ما مي گويد چگونه هوش و دانشمان را براي رسيدن به ديدگاه هاي عيني و معقول به كار گيريم. اين نكته بدان معنا نيست كه با تفكر انتقادي، باوري باقي نمي ماند، بلكه باوري كه با تفكر انتقادي هم سرشت است محكم تر و منطقي تر است. تفكر انتقادي، اين اجازه را به فرد مي دهد كه بهتر و كارآمدتر با مسائل و مشكلاتش روبرو شود.
تفكر انتقادي، تفكري بهانه جو نيست و نمي خواهد ايراد و عيب متفكري را برجسته سازد. تفكر انتقادي مي خواهد به ما نشان دهد چگونه مي توانيم از دامهاي بسياري كه هنگام تفكر مقابل روي ما قرار دارند فرار كنيم و به درستي تأمل و تفكر در مورد موضوعي را دنبال نماييم.
موانع ذاتي تفكر انتقادي
براي روشن شدن مطلب به برخي از اين موانع مي پردازيم:
1. تعصب
تعصب به يك معنا، يعني اينكه ما خودمان را دوست داريم و نسبت به سرنوشت و وجوه مختلف شخصيتمان حساس هستيم. از اين جنبه، تعصب داشتن امري منفي نيست. همه ما فرزندانمان را دوست داريم و اين دوست داشتن بيش از دوست داشتن فرزندان ديگر افراد است. همه ما به وطمنان عشق مي ورزيم و هرچند به كشورهاي ديگر توهين نمي كنيم حساسيت و تعصبي نسبت به كشور خودمان داريم. اگر بخواهيم ارسطويي به قضيه نگاه كنيم حساسيت و تعصب، ميان جزميت و بي تفاوتي قرار مي گيرد و همان گونه كه جزميت و دگماتيسم رويكردهاي اشتباهي براي پرداختن به موضوعي هستند بي تفاوتي هم آفت و بيماري ديگري است كه بايد از آن پرهيز كرد. انصاف فكري در اين منظومه است كه تعريف مي شود. ما همه انسانيم و انديشه هاي خودمان را از انديشه هاي افراد ديگر بيشتر دوست داريم و اين مانع بنيادين تفكر انتقادي قلمداد مي شود. آنچه مهم است اين كه «از آن ما بودن» و «از آن ديگران بودن» صدق و كذب كامل انديشه اي را مشخص نكند، وگرنه در اينكه ما انديشه ها و آراي خودمان را بيشتر از آراي ديگران دوست داريم شك و ترديدي نمي توان كرد.
تاريخ انديشه با توجه به اين تعصب و دوست داشتن انديشه هاي خودي به پيش رفته است. تكرار كنيم كه تعصب درست را بايد در مجموعه اي در نظر گرفت كه در يك سوي آن تعصب و جزميت و در سوي ديگر آن بي تفاوتي كامل به همه مواضع و نگرشها قرار دارد.
2. تشويش و آشفتگي ذهني
متفكران انتقادي انواع و اقسام اين موانع را از موانع فيزيكي و احساسي به شمار مي آورند. البته اين موانع صرفاً در سطح فردي مطرح نيستند و مي توان آنها را در سطح اجتماعي و فرهنگي نيز مورد بررسي قرار داد. فرهنگي كه از اضطراب و تشويش زيادي برخوردار است توان آنكه تفكري انتقادي را دامن زند ندارد. تفكر انتقادي در يك فضاي آرام و توأم با صبوري و نظم به وجود مي آيد و اضطراب و تشويش دشمن اين مؤلفه ها به شمار مي آيند. فرهنگ و اجتماعي كه از جهت جسمي و روحي خسته است توان پي جويي تفكر سالم را كه ما بدان تفكر انتقادي مي گوييم ندارد. شكي نيست كه تفكر انتقادي با پرسش و درد فكري آغاز مي شود اما اين پرسش و درد بدان معنا نيست كه آدمي هميشه و همه جا با اضطرابها و تشويشهايي دچار باشد كه اين اضطرابها جلوي تفكر صحيح و سالم وي را مي گيرند.
توصيه متفكران انتقادي در اين گونه موارد آن است كه آدمي بايد هنگام اضطراب، تشويش، خشم، رخوت و بي ميلي فرآيند تفكر را تعطيل كند و آن را به وقت ديگري موكول نمايد. تفكري كه در اين موقعيتهاي بحراني به وجود آيد نه تنها مسيري رو به جلو نيست بلكه قدمي رو به عقب به شمار مي آيد. در تفكر آنچه از كمترين اهميت برخوردار است كميت است و آنچه بيشترين اهيمت را دارد كيفيت است. جهان تفكر را جملات متحول كرده اند و نه كتابهاي قطور و مشروح. از اين رو بايد تا آنجا كه امكان دارد شرايط فيزيكي و رواني و احساسي را براي تفكر سالم و درست آماده كرد. اين مهم محقق نمي شود مگر آنكه آدمي با جديت به اين موانع انديشه كند.
البته به نظر مي رسد موانع فيزيكي، احساسي و رواني تفكر انتقادي در فرهنگ و ديار ما كم نيستند و تشويشها، اضطرابها، بي ميليها و ناامنيهاي زيادي در اين زمينه مشاهده مي شوند. براي ما كه يكي از اهداف خود را تحول در حوزه نرم افزاري قرار داده ايم، توجه بر اين موانع بسيار ضروري هستند.
3. كم حافظگي
به همين دليل است كه متفكران انتقادي به ما گوشزد مي كنند كه به هيچ عنوان به حافظه بلند مدت و حتي كوتاه مدت خود اعتماد نكنيم و سعي كنيم با نگارش آنچه مدنظرمان است اين خلل را جبران نماييم. اين توصيه بخصوص براي فرهنگ ما كه يك فرهنگ شفاهي دارد، بسيار ضروري و حياتي است. ما در فرهنگي زندگي مي كنيم كه بسياري از آموزه هاي آن به صورت شفاهي به دست ما رسيده اند و ما معمولاً براي استناد به يك نظريه و معرفت به فردي كه آن را گفته رجوع مي كنيم.
اين ضعف مطمئناً بي ارتباط با كم بودن ميزان مطالعه در فرهنگ ما نيست. يعني اگر در فرهنگ ما ميل به مطالعه و فهم متون افزايش يابد، شنيده ها و گفته ها مرجعيت و مشروعيت خود را از دست مي دهند. دراين منظومه است كه مي توان اميد داشت افراد بيشتر به منابع و مراجع معتبر رجوع كنند. بي ترديد، بسياري از سوء برداشتها به جهت رواج همين فرهنگ شفاهي و روايي است. به عنوان نمونه، به اين جمله معروف از تقي زاده توجه كنيد كه گفته «ما بايد از فرق سر تا نوك پا غربي باشيم». اگر به متني كه تقي زاده اين گزاره را در آن ابراز كرده رجوع كنيم در مي يابيم كه وي در حال بيان انديشه خود نيست بلكه نقل قولي را مطرح مي كند. اين گزاره متأسفانه به وفور و به وضوح در ديار ما مورد استناد قرار گرفته بدون آنكه كسي به اصل اين مطلب دسترسي داشته باشد.
بي شك دليل اين امر، نبود مطالعه است كه زمينه اين اشتباهات و سوء تفاهمات را ايجاد كرده است. سخنوري و خطابه اهميت زيادي دارد اما اگر اين سخنوري كه مروج فرهنگ شفاهي است با متون و مكتوبات همراه نباشند ما را به حقيقت و تفكر انتقادي نزديك نمي كنند.
/خ