دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائي دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائي شاعر : محتشم کاشاني حريفان ميکنيد امروز يا فردا تماشائي دگر از بهر من زد دار عبرت سرو بالائي دوان عريان تني ژوليده موئي وحشي آسائي دگر خواهند ديد احباب در بازار رسوائي کزو در هر سر کو سر زند شوري و غوغائي دگر ديوانهاي از بند خواهد جست پر وحشت زهر تفتنده دشت انگيخت شورانگيز دريائي دگر گرينده چشمي خواهد از سيلاب رانيها پي صحرانوردي کوه گردي دشت پيمائي دگر پست و بلند ملک غم را ميکند يکسان چو مجنون دامن هامون به خون ديده آلائي ز تخم اشگ ديگر لاله خواهد کشت در صحرا که ايام فراغت نيست جز امروز و فردائي وداع همدمان کن محتشم تا فرصتي داري