«فرآیند نئولیبرالسازی» مستلزم «ویرانسازی اخلاق» زیادی بوده است
چکیده
نئولیبرالیسم نه تنها ساختارها و قدرتهای نهادی پیشین، بلکه تقسیم کار، روابط اجتماعی، تأمین رفاه، مجموعههای تکنولوژیکی، شیوههای زندگی و تفکر، فعالیتهای مربوط به تولید مثل، تعلق به سرزمین و تمایلات قبلی را نیز منهدم ساخته است. از آنجا که نئولیبرالیسم برای مبادله مبتنی بر بازار به عنوان «یک نظام اخلاق» که به خودی خود میتواند راهنمای همه کنشهای انسان باشد و جایگزین تمام باورهای اخلاقی پیشین شود ارزش قائل است، بر اهمیت روابط قراردادی در بازار تأکید میکند.
تعداد کلمات 1429/ تخمین زمان مطالعه 7 دقیقه
نئولیبرالیسم نه تنها ساختارها و قدرتهای نهادی پیشین، بلکه تقسیم کار، روابط اجتماعی، تأمین رفاه، مجموعههای تکنولوژیکی، شیوههای زندگی و تفکر، فعالیتهای مربوط به تولید مثل، تعلق به سرزمین و تمایلات قبلی را نیز منهدم ساخته است. از آنجا که نئولیبرالیسم برای مبادله مبتنی بر بازار به عنوان «یک نظام اخلاق» که به خودی خود میتواند راهنمای همه کنشهای انسان باشد و جایگزین تمام باورهای اخلاقی پیشین شود ارزش قائل است، بر اهمیت روابط قراردادی در بازار تأکید میکند.
تعداد کلمات 1429/ تخمین زمان مطالعه 7 دقیقه
«سوزان جورج» در گفتاری تحت عنوان: «تاریخچه مختصر نئولیبرالیسم» میگوید:
«به شما میگویم که نئولیبرالیسم طبیعت اساسی سیاست را تغییر داده است. سیاست در گذشته عمدتاً به این معنی بود که چه کسی بر چه کسی حکم میراند و چه کسی چه سهمی از این کیک (ملی) خواهد داشت. جنبههایی از این دو وجه هنوز باقیاند، ولی پرسش مرکزی سیاست کنونی به گمان من این شده است که "چه کسی حق حیات دارد؟ و چه کسی فاقد این حق است؟"»[1] اساساً ذات نئولیبرالیسم در تقابل با عدالت قرار دارد. مارگارت تاچر (نخستوزیر نئولیبرالیست انگلیس که از مریدان فردریش فون هایک بود) الهامگرفته از داروینیسم اجتماعی (که معتقد است در میدان رقابت اقتصادی، گرسنگان و فقرا چون ضعیف هستند باید قربانی و نابود شوند تا سرمایهداران که «قوی» هستند سود ببرند و پیروز گردند) نهفته در بطن نئولیبرالیسم گفته است: «این وظیفه ما است تا نابرابری را ستایش کنیم.»
«سوزان جورج» پس از ارائه گزارشی از نتایج ظالمانه سیاستهای نئولیبرالی در آمریکا و انگلستان و اشارة فقیرتر شدن فقرا و ثروتمندتر شدن سرمایهداران و افزایش بیش از پیش شکاف طبقاتی در این کشورها، در خصوص سیاست بینالمللی نئولیبرالها میگوید:
«در سطح بینالمللی، نئولیبرالها تمام کوشش خود را روی سه نکته متمرکز کردهاند:
- تجارت آزاد خدمات و کالاها؛
- جریان آزاد سرمایه؛
۔ آزادی سرمایهگذاری.»[2]
در یک کلام همه هدف رژیمهای نئولیبرالیست، تحکیم سلطه امپراطوری ظالمانه سرمایه مدرن و سرمایهداران اومانیست در مقیاس ملی و جهانی است و در این میان، کشورهای تحت سلطه پیرامونی حتی بیش از فقرا و محرومان کشورهای استعمارگر غربی مورد ظلم و استثمار قرار میگیرند.
اساساً ذات نئولیبرالیسم در تقابل با عدالت قرار دارد. مارگارت تاچر (نخستوزیر نئولیبرالیست انگلیس که از مریدان فردریش فون هایک بود)[3] الهامگرفته از داروینیسم اجتماعی (که معتقد است در میدان رقابت اقتصادی، گرسنگان و فقرا چون ضعیف هستند باید قربانی و نابود شوند تا سرمایهداران که «قوی» هستند سود ببرند و پیروز گردند) نهفته در بطن نئولیبرالیسم گفته است: «این وظیفه ما است تا نابرابری را ستایش کنیم.»[4]
این سخن مارگارت تاچر تماماً برخاسته از نگرش فون هایک و نئولیبرالهای دیگر به مقوله عدالت است که اساساً عدالت را امری موهوم و زائد میدانند و کمترین ارزشی برای آن قائل نیستند. در یک جمعبندی کلی میتوان گفت که نئولیبرالیسم، نحوی از لیبرالیسم است که با مختصات دوران پسامدرنیته و بهویژه عقلگریزی و شکاکیتاندیشی و نسبیانگاری پستمدرن سازگار گردیده است. در لیبرالیسم کلاسیک و آراء لاى و کانت (به ویژه کانت) اعتقاد به نحوی اخلاق و محدودهای از معرفت یقینی و احکام متقن اخلاقی (هرچند اخلاقیات کاملاً اومانیستی و سکولاریستی و در خدمت سرمایهداری مدرن) و نیز باور به مفهومی هر چند محدود، اما ثابت و مشخص به نام «عقل» (عقل خودبنیاد استیلاجوی کمیاندیش سودمحور ابزاری اعداداندیش اومانیستی) که در تقابل با معنای حقیقی عقل (تعبیر دینی عقل) قرار دارد دیده میشود، اما در نئولیبرالیسم به تبع تزلزل در همه ارکان عالم مدرن (از مفهوم عقل گرفته تا اخلاقیات و مفاهیم زمان مکان و...) نحوی نسبیانگاری مطلق حاکم میشود و یگانه معیار و میزان ثابت برای آن، اصالت دادن به نفع شخصی در چارچوب مدل بازار آزاد سرمایهداری و تعمیم این مدل و منطق سودمحوری نامحدود نامشروط نامشروع آن در همه عرصههای زندگی و روابط اشخاص با دیگران و حتی با خود میباشد. در انسانشناسی نئولیبرالی، بشر در یک جهان بیثبات بینظم نامتعین، فقط به جستوجوی نفع شخصی خود است و فراتر از آن، نئولیبرالیسم خواهان بسط این مدل مواجهه با عالم و آدم به همه حوزهها و قلمروهای زندگی است.
بیشتر بخوانید: نئولیبرالیسم وابسته در ایران
لیبرالیسم کلاسیک در وجه حقوقی خود، تا حدود زیادی، رجوع به میراث استثماری استعماری جان لاک داشت که خواهان برپا کردن «دولت قانونی» (البته قانون اومانیستی لیبرالی و نه قانون الهی و دینی) و محدود کردن عملکرد دولت بر اساس اصول قضایی ملهم از قانون لیبرالی است؛ «قانون لیبرالیای که در پیوند با اقتصاد لسه فر و خودمختاری برای بازار مورد نظر آدام اسمیت قرار دارد»، اما نئولیبرالیسم فقط مبلغ استقلال بازار مدرن سرمایهسالارانه نیست، بلکه خواهان گسترش و تعمیم مدل ملهم از مناسبات بازار به تمامی فضاها و حوزههای کنش و واکنش اجتماعی است. البته این امر در لیبرالیسم نیز به صورت نیمهمستور حضور داشته، اما در نئولیبرالیسم از صراحت تمامعیار برخوردار میگردد. در نئولیبرالیسم کوشش گستردهای صورت میگیرد تا دامنه حضور و نفوذ و اختیارات سازمان سیاسی و نهاد حکومت به نفع نهاد اقتصاد (که تماماً بر پایه مدل بازار آزاد سرمایهداری اومانیستی قرنهای بیست و بیستویک تعریف میشود) محدود و محدودتر شده و کاهش یابد، به گونهای که در پارهای موارد برخی نئولیبرالیستها به نوعی آنارشیسم افراطی سرمایهدارانه متمایل میگردند.
در نئولیبرالیسم به طور مشخص کوشش برای تبیین نظام سیاسی و جامعه مدنی بر اساس مفهوم «قرارداد اجتماعی» کاملاً به کناری نهاده میشود و هرچند نئولیبرالیسم همچنان فردانگار [به معنای معتقد به اصالت دادن به نفساماره] فردی است، اما عوامل مؤثر در شکلگیری جامعه مدنی و حکومت را بسیار متعدد و پیچیده میداند و تأکید بر نقش «رقابت بر سر منافع و فضایی پر ابهام و نامشخص» را جایگزین حضور و قرارداد آگاهانه افراد در روایت لیبرالیسم کلاسیک مینماید. به نظر میآید در لیبرالیسم کلاسیک، «حقوق خصوصی» ضمن تقدم ذاتی داشتن بر «حقوق عمومی»، آن را محدود میکرد، اما در نئولیبرالیسم «حقوق خصوصی» به الگویی برای «حقوق عمومی» بدل شده است.نئولیبرالیسم و لیبرالیسم هردو صورتهایی از دموکراسی لیبرال هستند. نئولیبرالیسم دنباله و ادامه و صورت بسط یافته لیبرالیسم کلاسیک و به عبارتی لیبرالیسم دوران پستمدرن است. نئولیبرالیسم احتمالاً آخرین ایدئولوژی سرمایهداری مدرن تا زمان فرارسیدن زوال نهایی و مرگ کلیت عالم مدرن خواهد بود؛ البته شاید در درون خود و در بستر زمان دستخوش تغییراتی گردد، اما به نظر میرسد تا زمان فرارسیدن مرگ کامل عالم مدرن، تحول ماهوی پیدا نمیکند. در بستر مبارزه اسلام با غرب و غربزدگی مدرن، نبرد اصلی و نهایی میان نیروهای اسلام با نئولیبرالیسم (که صورت پستمدرنیستی دموکراسی لیبرال است) خواهد بود.
لیبرالیسم کلاسیک خواهان پرورش «انسان میانمایهای» است که صرفاً معطوف به خورد و خوراک و پوشاک و زندگی غریزی صرف بوده و فاقد هر نوع آرمانگرایی و تعهدی است؛ برای اینکه «انسان میانمایه لیبرال» مجموعهای از اصول اخلاقی اومانیستی لیبرالیستی (آنگونه که مثلاً و بهویژه کانت بدان پرداختهاند) تدوین گردیده است که در خدمت اغراض سرمایهداری قرار داشته و مقوم سیطرة ظالمانه اومانیسم لیبرالی است. این اصول اخلاقی نافی روح استکباری و استثماری و سوداگرانه و سودمحورانه (سودمحوری نامشروع و دمافزون و نامحدود) زندگی او نمیباشد و در عین حال مبنایی برای تنظیم ارتباط هر «انسان میانمایه لیبرال» به عنوان یک اتم نفسانی خودبنیاد با دیگران (که هر یک مصداق یک اتم نفسانی خودبنیاد هستند) میباشد؛ اما در نئولیبرالیسم و برای «انسان میانمایه نئولیبرال» به دلیل سیطره نسبیانگاری و شکاکیت معرفتشناختی و اخلاقی، اصول و احکام ثابت اخلاقی رخت بربسته و منطق سودطلبی نامشروع نامحدود دم افزون به عنوان الگوی هرگونه سلوک با دیگران مطرح گردیده است. اگرچه باطن اصول اخلاقی لیبرالیسم کلاسیک نیز چیزی جز خودبنیادی سوداگرانه سودمحور نبود، اما به هرحال وجود آن و نیز برخی وجوه و الزامات مطروحه در آن به زندگی «انسان میانمایه لیبرال» گونهای طرح مفهومی (هرچند صرفاً دنیامدارانه و غیر دینی، فلذا باطل و عبث) و ثبات و چارچوب مشخص برای رفتار فردی و اجتماعی میداد، اما فقدان این امر برای «انسان میانمایه نئولیبرال» که قرار است به صراحت و با عریانی تمام، بر پایه منطق سودمحوری نامشروع نامحدود دمافزون صِرف و در چارچوب رقابت منفعتطلبانه دائمی در جهانی مبهم و بیثبات و غیر متعین سلوک نماید، موجب پیدایی احساسی از ناامنی، سردرگمی، اَبزوردیسم و شدت گرفتن ظرفیتهای خشونتطلبانه و سادیستیک میگردد. یکی از علل خشونت شدیدتر و عمیقتر نئولیبرالیسم در مقام مقایسه با لیبرالیسم کلاسیک، که خود بسیار خشن و سرکوبگر بود، را باید در این امر جستوجو کرد. در حقیقت، نئولیبرالیسم در دفاع از سرمایهداری اومانیستی، وقیحتر، صریحتر و خشنتر است و ماهیت سودمحوری سودجویی نامشروع پایانناپذیر دمافزون آن را به صورتی تمامعیان و بیپرده دنبال میکند. نمونه برجسته یک روشنفکر لیبرال کلاسیک، «ماری فرانسوا ولتر» و نمونه برجسته یک روشنفکر نئولیبرال، «فردریش فون هایک» است.
نئولیبرالیسم و لیبرالیسم هردو صورتهایی از دموکراسی لیبرال هستند. نئولیبرالیسم دنباله و ادامه و صورت بسط یافته لیبرالیسم کلاسیک و به عبارتی لیبرالیسم دوران پستمدرن است. نئولیبرالیسم احتمالاً آخرین ایدئولوژی سرمایهداری مدرن تا زمان فرارسیدن زوال نهایی و مرگ کلیت عالم مدرن خواهد بود؛ البته شاید در درون خود و در بستر زمان دستخوش تغییراتی گردد، اما به نظر میرسد تا زمان فرارسیدن مرگ کامل عالم مدرن، تحول ماهوی پیدا نمیکند. در بستر مبارزه اسلام با غرب و غربزدگی مدرن، نبرد اصلی و نهایی میان نیروهای اسلام با نئولیبرالیسم (که صورت پستمدرنیستی دموکراسی لیبرال است) خواهد بود.
نمایش پی نوشت ها:
[1] . جورج، سوزان و بلو، والدن و پلاست، گردن و چسودوفسکی، مایکل و... استعمار پسامدرن، ترجمه سیف، نشر دیگر، ۱۳۸۲، ص۵۷.
[2] . منبع پیشین، ص۵۶.
[3] . منبع پیشین، ص۴۸.
[4] . منبع پیشین، ص۴۹.