بستر اصلی تاریخ معاصر ایران تقابل میان نئولیبرالیسم ایرانی با آرمانگرایی دینی انقلابی است
چکیده
از زمان تأسیس فرماسیون غربزدگی شبهمدرن در ایران تا ظهور انقلاب اسلامی ایران، ایدئولوژی ناسیونالیسم باستانگرا، وجه اصلی و غالب را در شبکه ایدئولوژیک رژیم شبهمدرنیست پهلوی بر عهده داشته و ایدئولوژی اصلی و رسمی حکومت بود. البته به موازات آن، ایدئولوژیهای لیبرالیسم کلاسیک و تا حدودی نیز سوسیال دموکراسی لیبرال به صورت مکمل در جایگاه قدرت سیاسی حاکم از رژیم استبدادی پهلوی و فرماسیون غربزدگی شبه مدرن ایران دفاع میکردند.
تعداد کلمات 1994/ تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه
از زمان تأسیس فرماسیون غربزدگی شبهمدرن در ایران تا ظهور انقلاب اسلامی ایران، ایدئولوژی ناسیونالیسم باستانگرا، وجه اصلی و غالب را در شبکه ایدئولوژیک رژیم شبهمدرنیست پهلوی بر عهده داشته و ایدئولوژی اصلی و رسمی حکومت بود. البته به موازات آن، ایدئولوژیهای لیبرالیسم کلاسیک و تا حدودی نیز سوسیال دموکراسی لیبرال به صورت مکمل در جایگاه قدرت سیاسی حاکم از رژیم استبدادی پهلوی و فرماسیون غربزدگی شبه مدرن ایران دفاع میکردند.
تعداد کلمات 1994/ تخمین زمان مطالعه 10 دقیقه
ظهور انقلاب اسلامی و پدیداری «طریقت سیاسی اجتماعی اسلامی» که هسته اصلی آن را آموزههای «خط امام» تشکیل میداد، اسلام ناب محمدی(ص) را به پرچمدار نهضت انقلابی فراگیر مردمی در ایران بدل ساخت؛ نهضتی که به دلیل جوهر اسلامی شیعی اصیل، خود هم عدالتخواهانه و ضد سرمایهداریی بود، هم انقلابی و قاطع و رادیکال، هم ضدامپریالیست و ضدآمریکایی و مدافع استقلال سیاسی - اقتصادی بود، هم معنوی و آرمانگرا که بر بازگشت به فطرت انسان و هویت سعادتآفرین دینی و گنجینه آموزههای قدسی شیعی تأکید میکرد.
ظهور انقلاب اسلامی و طریقت سیاسی - اجتماعی آن، کل کاست روشنفکری ایران و ایدئولوژیهای مدرنیستی وارداتی را دچار بحران و بنبست کرد. روشنفکری ایران و ایدئولوگهای مدرنیست آن در یکی دو سال اول پس از ظهور انقلاب اسلامی، در نوعی حالت شوک و گیجی به سر میبردند و در خصوص نحوه مقابله با انقلاب، گرفتار نوعی سردرگمی و ابهام بودند؛ اما از آغاز دهه ۱۳۶۰ حرکت روشنفکران ایرانی در جهت بازسازی و رسیدن به نوعی ساختار و هویت ایدئولوژیک منسجم به منظور مقابله با انقلاب اسلامی آغاز شد. محصول این بازسازی و تجدید ساختار ایدئولوژیک و سازمانی، سیطره ایدئولوژی نئولیبرالیسم بر بخش بزرگی از روشنفکری ایران و ظهور و غلبه نوعی روشنفکری نئولیبرالیست بود که در مسیر تقابل با انقلاب و نظام اسلامی قرار گرفته بود.
اغراق نیست اگر بستر اصلی تاریخ معاصر ایران از سالهای آغاز دهه ۱۳۶۰ تا امروز را «تقابل میان نئولیبرالیسم ایرانی با آرمانگرایی دینی انقلابی انقلاب و نظام اسلامی» بدانیم. آرمانگرایی دینی انقلابیای که در نظام ولایتفقیه و در اراده ولایی نظام تجسم و ظهور و فعلیت یافته است و نئولیبرالیسم ایرانی نیز که بیش از دو دهه است در قدوقامت یک جناح تمامعیار متنفذ ظهور و بروز دارد، بیش از هر چیز و اساساً و نوعاً، در ستیزی که با حقیقت انقلاب اسلامی و اسلام ناب محمدی(ص) و راه امام و طریقت سیاسی اجتماعی اسلامی دارد، اصل ولایتفقیه و اراده ولایی نظام را به این دلیل که جان و جوهر انقلاب و تجسم و پاسدار هویت اسلامی و انقلابی نظام جمهوری اسلامی است، به صور و اشکال مختلف، و مستقیم و غیرمستقیم و از هر طریق و راهی که برایش ممکن و مقدور باشد، مورد حمله قرار داده است. جناح نئولیبرالیست در ایران امروز ترکیبی است از طیف گستردهای از روشنفکران سکولار اومانیست (اعم از غیر مذهبی و یا التقاطیهای به ظاهر مذهبی و مدعی دینداری که اگرچه پیروان ایدئولوژیهای مختلف سکولاریستی در میان آنها حضور دارند، اما محوریت و مرکزیت و هژمونیشان با روشنفکران نئولیبرالیست است؛ و نیز، بخش عمده طبقه سرمایهدار ایران (که البته نقش محوری و هژمونیک را در این طبقه، لایه سرمایهداری سکولاریست ممتازی بر عهده دارد که از امکانات و رانتهای ویژه برخوردار بوده است و استغراق در مفاسد اقتصادی موجب فربهی و سنگین وزنی آن شده است) به همراه لایه فوقانی طبقه متوسط مدرن، و طیف تکنوکرات بوروکراتهای شاغل در بخشهای خصوصی و یا دولتی، و برخی اقشار و گروههای لایه میانی طبقه متوسط مدرن ایران، در پیوند با یکدیگر، بدنه اصلی اجتماعی نئولیبرالیسم ایرانی را تشکیل میدهد.
نئولیبرالیستهای ایرانی حضور مؤثر و فعالی در عرصه رسانههای مکتوب و فضای مجازی و بازار نشر کتاب دارند و از حمایت پیوسته و گسترده شبکههای ماهوارهای فارسیزبان ایرانی و غیر ایرانی خارج از کشور نیز برخوردارند.
حضور و نفوذ طولانیمدت و تأثیرگذار مدیران و کارشناسان و برنامهریزان همسو با آراء مدرنیستی و نئولیبرالیستی در حوزههای مختلف فرهنگی و مطبوعاتی کشور، از بازار نشر و توزیع کتاب گرفته تا تولید و اکران فیلمهای سینمایی و شبکه مطبوعات و نظام آموزشی دانشگاهی و روند سیاستگذاریهای هنری و... عملاً بینش نئولیبرالیستی به فرهنگ و هنر و ادبیات را در ساخت و ساختار متولیان فرهنگی هنری و دانشگاهی کشور نهادینه و حاکم کرده است. از این رو اغراق نیست اگر بگوییم نئولیبرالیستها دست اصلی را در کلیّت سیستم فرهنگی کشور دارند.
نفوذ و تأثیرگذاری و توانمندی جناح نئولیبرالیست در ساخت اقتصادی کشور از توان آن در عرصه فرهنگی هم بیشتر است، و قدرت مانور و تحرک گسترده و جانسختی و توان بازتولیدی که نئولیبرالهای ایرانی حتی پس از شکست در کودتای فتنه سبز (و زنجیرهای از ناکامیهای کوچکتر در مقاطع قبل از آن) از خود نشان دادند و ظرف مدت کوتاهی موفق به تجدید سازمان و بارگیری و حضور فعال مجدد در عرصه سیاسی کشور گردیدند، ریشه در همین توانمندیهای راهبردیهای آن در ساخت اقتصاد و سیستم فرهنگی دارد.
ظهور انقلاب اسلامی و طریقت سیاسی - اجتماعی آن، کل کاست روشنفکری ایران و ایدئولوژیهای مدرنیستی وارداتی را دچار بحران و بنبست کرد. روشنفکری ایران و ایدئولوگهای مدرنیست آن در یکی دو سال اول پس از ظهور انقلاب اسلامی، در نوعی حالت شوک و گیجی به سر میبردند و در خصوص نحوه مقابله با انقلاب، گرفتار نوعی سردرگمی و ابهام بودند؛ اما از آغاز دهه ۱۳۶۰ حرکت روشنفکران ایرانی در جهت بازسازی و رسیدن به نوعی ساختار و هویت ایدئولوژیک منسجم به منظور مقابله با انقلاب اسلامی آغاز شد. محصول این بازسازی و تجدید ساختار ایدئولوژیک و سازمانی، سیطره ایدئولوژی نئولیبرالیسم بر بخش بزرگی از روشنفکری ایران و ظهور و غلبه نوعی روشنفکری نئولیبرالیست بود که در مسیر تقابل با انقلاب و نظام اسلامی قرار گرفته بود.
اغراق نیست اگر بستر اصلی تاریخ معاصر ایران از سالهای آغاز دهه ۱۳۶۰ تا امروز را «تقابل میان نئولیبرالیسم ایرانی با آرمانگرایی دینی انقلابی انقلاب و نظام اسلامی» بدانیم. آرمانگرایی دینی انقلابیای که در نظام ولایتفقیه و در اراده ولایی نظام تجسم و ظهور و فعلیت یافته است و نئولیبرالیسم ایرانی نیز که بیش از دو دهه است در قدوقامت یک جناح تمامعیار متنفذ ظهور و بروز دارد، بیش از هر چیز و اساساً و نوعاً، در ستیزی که با حقیقت انقلاب اسلامی و اسلام ناب محمدی(ص) و راه امام و طریقت سیاسی اجتماعی اسلامی دارد، اصل ولایتفقیه و اراده ولایی نظام را به این دلیل که جان و جوهر انقلاب و تجسم و پاسدار هویت اسلامی و انقلابی نظام جمهوری اسلامی است، به صور و اشکال مختلف، و مستقیم و غیرمستقیم و از هر طریق و راهی که برایش ممکن و مقدور باشد، مورد حمله قرار داده است. جناح نئولیبرالیست در ایران امروز ترکیبی است از طیف گستردهای از روشنفکران سکولار اومانیست (اعم از غیر مذهبی و یا التقاطیهای به ظاهر مذهبی و مدعی دینداری که اگرچه پیروان ایدئولوژیهای مختلف سکولاریستی در میان آنها حضور دارند، اما محوریت و مرکزیت و هژمونیشان با روشنفکران نئولیبرالیست است؛ و نیز، بخش عمده طبقه سرمایهدار ایران (که البته نقش محوری و هژمونیک را در این طبقه، لایه سرمایهداری سکولاریست ممتازی بر عهده دارد که از امکانات و رانتهای ویژه برخوردار بوده است و استغراق در مفاسد اقتصادی موجب فربهی و سنگین وزنی آن شده است) به همراه لایه فوقانی طبقه متوسط مدرن، و طیف تکنوکرات بوروکراتهای شاغل در بخشهای خصوصی و یا دولتی، و برخی اقشار و گروههای لایه میانی طبقه متوسط مدرن ایران، در پیوند با یکدیگر، بدنه اصلی اجتماعی نئولیبرالیسم ایرانی را تشکیل میدهد.
نئولیبرالیستهای ایرانی حضور مؤثر و فعالی در عرصه رسانههای مکتوب و فضای مجازی و بازار نشر کتاب دارند و از حمایت پیوسته و گسترده شبکههای ماهوارهای فارسیزبان ایرانی و غیر ایرانی خارج از کشور نیز برخوردارند.
حضور و نفوذ طولانیمدت و تأثیرگذار مدیران و کارشناسان و برنامهریزان همسو با آراء مدرنیستی و نئولیبرالیستی در حوزههای مختلف فرهنگی و مطبوعاتی کشور، از بازار نشر و توزیع کتاب گرفته تا تولید و اکران فیلمهای سینمایی و شبکه مطبوعات و نظام آموزشی دانشگاهی و روند سیاستگذاریهای هنری و... عملاً بینش نئولیبرالیستی به فرهنگ و هنر و ادبیات را در ساخت و ساختار متولیان فرهنگی هنری و دانشگاهی کشور نهادینه و حاکم کرده است. از این رو اغراق نیست اگر بگوییم نئولیبرالیستها دست اصلی را در کلیّت سیستم فرهنگی کشور دارند.
نفوذ و تأثیرگذاری و توانمندی جناح نئولیبرالیست در ساخت اقتصادی کشور از توان آن در عرصه فرهنگی هم بیشتر است، و قدرت مانور و تحرک گسترده و جانسختی و توان بازتولیدی که نئولیبرالهای ایرانی حتی پس از شکست در کودتای فتنه سبز (و زنجیرهای از ناکامیهای کوچکتر در مقاطع قبل از آن) از خود نشان دادند و ظرف مدت کوتاهی موفق به تجدید سازمان و بارگیری و حضور فعال مجدد در عرصه سیاسی کشور گردیدند، ریشه در همین توانمندیهای راهبردیهای آن در ساخت اقتصاد و سیستم فرهنگی دارد.
بیشتر بخوانید: نئولیبرالیسم وابسته در ایران
آرایش تاکتیکی نئولیبرالها پس از فتنه
نئولیبرالهای ایرانی در یک دهه گذشته در مقاطع مختلف کوشیدند تا با تکیه بر امکان و موقعیتی که در ساخت اقتصاد و ساخت فرهنگ کشور دارند، با تعرض در عرصه اجتماعی سیاسی، معادلات کنونی در ساخت قدرت سیاسی را به نفع خود تغییر دهند. هدف غایی نئولیبرالها این است که کنترل کامل ساخت قدرت سیاسی را در کشور در دست گیرند و فرماسیون غربزدگی شبهمدرن را این بار با محوریت ایدئولوژی و اقتصاد نئولیبرالی بازسازی نمایند.
نئولیبرالهای ایرانی در دهههای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ و پیش از شکست کودتای فتنه سبز، محور حرکت خود را بر تقابل میان روشنفکران التقاطی به ظاهر دینی که خودشان را روشنفکران دینی مینامند، با روحانیت شیعه قرار داده بودند، اما شکست کودتای نئولیبرالی سال ۱۳۸۸ و بیاعتبار شدن چهرههای اصلی ایدئولوگ روشنفکرى التقاطیاندیش نئولیبرال، و فروپاشی سازمان فتنه آنها عمدتاً متکی بر دو حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود، موجب شد که نئولیبرالهای ایرانی در مقطع پس از کودتای فتنه سبز آرایش تاکتیکی و سازمانی و پوشش شعارها و تبلیغاتی خود را نیز تغییر دهند.
پس از شکست کودتای رنگی نئولیبرالها و بیاعتبار و متواری شدن انبوه ایدئولوگها و استراتژیستهای آنها، دیگر تابلوی «روشنفکری دینی» کمجاذبه و بیآبرو گردید و فراتر از آن، اینکه با کنار رفتن نقاب نفاق از چهره ایدئولوگهایی مثل عبدالکریم سروش و محسن کدیور و عبدالعلی بازرگان و سیاستمدارانی چون: رجب مزروعی و رضا علیجانی و عطاءالله مهاجرانی، این عناصر قدرت تأثیرگذاری خود را از دست دادند؛ زیرا باید توجه کرد که دلیل اصلی تأثیرگذاری این اشخاص از حضور منافقانه آنها در حاکمیت نشئت میگرفت و با کنار رفتن نقاب نفاق و حذف آنها از حاکمیت، قدرت تأثیرگذاری آنها شدیداً کاهش یافت.
در این مقاله، مجال بررسی علل شکست نئولیبرالها در توطئه کودتای فتنه سبز وجود ندارد و آنچه محل توجه ما است، بررسی آرایش نوین تاکتیکی و ساختاری نئولیبرالهای ایرانی در مقطع زمانی پس از ناکامی در فتنه است. ناکامی کودتای رنگی به نئولیبرالهای ایرانی آموخت که برخلاف تصور آنها روحانیت شیعه هنوز از قدرت بسیج و سازماندهی نیروهای متدین و انقلابی برخوردار است و تعداد هواداران انقلاب، آنقدر پرشمار و مصمم و نیرومندند که هر کودتا و توطئهای را خنثی میکنند و در هم میکوبند.
نئولیبرالهای ایرانی در دهههای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ و پیش از شکست کودتای فتنه سبز، محور حرکت خود را بر تقابل میان روشنفکران التقاطی به ظاهر دینی که خودشان را روشنفکران دینی مینامند، با روحانیت شیعه قرار داده بودند، اما شکست کودتای نئولیبرالی سال ۱۳۸۸ و بیاعتبار شدن چهرههای اصلی ایدئولوگ روشنفکرى التقاطیاندیش نئولیبرال، و فروپاشی سازمان فتنه آنها عمدتاً متکی بر دو حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود، موجب شد که نئولیبرالهای ایرانی در مقطع پس از کودتای فتنه سبز آرایش تاکتیکی و سازمانی و پوشش شعارها و تبلیغاتی خود را نیز تغییر دهند.
پس از شکست کودتای رنگی نئولیبرالها و بیاعتبار و متواری شدن انبوه ایدئولوگها و استراتژیستهای آنها، دیگر تابلوی «روشنفکری دینی» کمجاذبه و بیآبرو گردید و فراتر از آن، اینکه با کنار رفتن نقاب نفاق از چهره ایدئولوگهایی مثل عبدالکریم سروش و محسن کدیور و عبدالعلی بازرگان و سیاستمدارانی چون: رجب مزروعی و رضا علیجانی و عطاءالله مهاجرانی، این عناصر قدرت تأثیرگذاری خود را از دست دادند؛ زیرا باید توجه کرد که دلیل اصلی تأثیرگذاری این اشخاص از حضور منافقانه آنها در حاکمیت نشئت میگرفت و با کنار رفتن نقاب نفاق و حذف آنها از حاکمیت، قدرت تأثیرگذاری آنها شدیداً کاهش یافت.
در این مقاله، مجال بررسی علل شکست نئولیبرالها در توطئه کودتای فتنه سبز وجود ندارد و آنچه محل توجه ما است، بررسی آرایش نوین تاکتیکی و ساختاری نئولیبرالهای ایرانی در مقطع زمانی پس از ناکامی در فتنه است. ناکامی کودتای رنگی به نئولیبرالهای ایرانی آموخت که برخلاف تصور آنها روحانیت شیعه هنوز از قدرت بسیج و سازماندهی نیروهای متدین و انقلابی برخوردار است و تعداد هواداران انقلاب، آنقدر پرشمار و مصمم و نیرومندند که هر کودتا و توطئهای را خنثی میکنند و در هم میکوبند.
بیشتر بخوانید: فتنه سبز؛ کودتای رنگی نئولیبرالیسم وابسته در ایران
نئولیبرالهای ایرانی پیش از کودتا تصور میکردند که شرایط کشور به گونهای شده است که آنها میتوانند بخشی از اغراض ضد دینی خود را آشکار کنند و در مواردی به طور صریح و مستقیم در مقابل بنات انقلاب و اصل ولایتفقیه و آموزههای امام خمینی بایستند؛ اما ناکامی در پیشبرد کودتا (علیرغم سرمایهگذاری بسیار زیاد مالی و تبلیغاتی و سیاسی استکبار جهانی، و فعال کردن بخش عمده پتانسیل داخلی توسط فتنهگران) که موجب بر باد رفتن بسیاری از نیروها و امکانات برآمده از بیش از بیست سال فعالیت و برنامهریزی بود، به نئولیبرالهای ایرانی فهماند که باید آرایش تاکتیکی خود را تغییر داده و آهنگ حرکت و نحوه بیان اغراض خود را متحول کرده و محور سازمانی و تشکیلاتیشان را نیز تجدید ساختار نمایند. اینگونه بود که نئولیبرالهای ایرانی از حدود سال ۱۳۸۹ با شعار و تابلو و تاکتیک و سامان تشکیلاتی جدیدی به میدان آمدند. در یک بیان سربسته و بسیار مخصتری میتوان رئوس این تغییرات را اینگونه بیان کرد:
١. به لحاظ سازمانی و تشکیلاتی، دو حزب منحله مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی از کانون حرکت تشکیلاتی خارج گردیدند. نقش فعال این دو تشکل در فتنه و انحلال آنها توسط قوه قضائیه و نیز تغییر رویه تاکتیکی نئولیبرالها در این تغییر آرایش تشکیلاتی مؤثر بوده است.
٢. به لحاظ تاکتیکی، حضور مجدد گسترده در حاکمیت که در دورههای ریاستجمهوری نهم و دهم و بهویژه در یکی دو سال اول پس از شکست کودتای فتنه سبز، کمرنگ شده بود، به یک مطالبه محوری و رکن مهمی از برنامه عملیاتی نئولیبرالهای ایرانی بدل گردید.
٣. با یک جابهجایی و تقسیم کار، نیروهای به اصطلاح «محافظهکار»تر و آنها که به لحاظ پیشینه و عملکرد و روابط میتوانند خود را به بنیانگذار جمهوری اسلامی و روند عمومی انقلاب اسلامی بیشتر منتسب نمایند، در ویترین حرکت جناح نئولیبرال قرار گرفتهاند. نئولیبرالهای ایرانی میخواهند با پنهان شدن پشت نقاب منافقانه، تصویری غیر حقیقی و تحریفشده از شخصیت و آرمان امام خمینی، اغراض نئولیبرالی خود را (بی آنکه محتوای سکولار نئولیبرال این اغراض آشکار شود) دنبال نمایند و با تحریف حقیقت سلوک و سیره سیاسی و شخصیت و آموزههای امام خمینی از تابلو و شعار پیروی از امام، محملی برای مطالبات نئولیبرالی خود فراهم آورند. به عبارت دیگر، پس از یک دوره تبلیغ و ترویج نسبتاً صریح سکولاریسم نئولیبرالیستی، در تجدید آرایش تاکتیکی خود، نقاب نفاقی بر چهره باطن و جوهر نئولیبرالی اغراض خود بزنند.نئولیبرالهای ایرانی در دهههای ۱۳۷۰ و ۱۳۸۰ و پیش از شکست کودتای فتنه سبز، محور حرکت خود را بر تقابل میان روشنفکران التقاطی به ظاهر دینی که خودشان را روشنفکران دینی مینامند، با روحانیت شیعه قرار داده بودند، اما شکست کودتای نئولیبرالی سال ۱۳۸۸ و بیاعتبار شدن چهرههای اصلی ایدئولوگ روشنفکرى التقاطیاندیش نئولیبرال، و فروپاشی سازمان فتنه آنها عمدتاً متکی بر دو حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بود، موجب شد که نئولیبرالهای ایرانی در مقطع پس از کودتای فتنه سبز آرایش تاکتیکی و سازمانی و پوشش شعارها و تبلیغاتی خود را نیز تغییر دهند.
۴. تابلوی خردگرایی و عقلانیت و پرهیز از دشمنتراشی و ضرورت خردورزی و اعتدال و مدعاهایی از این دست، به کانون اصلی تبلیغاتی بدل گردیده است.
۵. نئولیبرالها در آرایش تاکتیکی جدیدشان میکوشند تا خود را نه مخالف «انقلاب» که مخالف «افراطگرایی» و «بیخردی» نشان دهند. آنها به این دل بستهاند که غیر از طیف متحدان همیشگیشان (و البته با دور کردن متحدان نشاندارشان که اغراض و نیاتشان کاملاً آشکار گردیده است از جلوی صحنه) بخشهایی از طیف انقلابیون و اصولگرایانی را که ممکن است به هر دلیلی مجذوب مانورهای خردگرایی و اعتدال شوند را نیز جذب کرده و جبهه خود را گسترده نمایند.
۶. نئولیبرالها پس از ناکامی در فتنه، اکنون میکوشند تا حرکت خود را معطوف به بخشها و عناصری از روحانیت نمایند که اینها تصور میکنند میشود تحت عنوان «نواندیشی دینی» آنها را در پروسه بسط شبهمدرنیزاسیون دخیل کرد. در واقع ناتوانی و ورشکستگی جریان موسوم به «روشنفکری دینی» در پیشبرد پروژه شبهمدرنیزاسیون نئولیبرال، جناح نئولیبرالیست را متوجه تأکید بیشتر بر برخی چهرهها و عناصر حوزوی کرده است. نئولیبرالهای ایرانی میکوشند تا با سازماندهی و شبکهسازیای تحت عنوان «نواندیشی دینی» به نوعی در درون روحانیت شیعه، جریانی همسو با شبهمدرنیزاسیون نئولیبرال ایجاد نمایند، جریانی که در پازل تاکتیکی جناح نئولیبرال در سالهای پس از فتنه، نقش اصلی را در پیشبرد پروژه نئولیبرالیسم شبهمدرن بر عهده دارد.
در آرایش تاکتیکی جدید نئولیبرالهای ایرانی، این طایفه به اصطلاح «روحانیت نواندیش» قرار است که نقش محوریای را که قبلاً روشنفکری به اصطلاح دینی بر عهده داشت، اکنون بر عهده گیرد. واقعیت این است که بدنه اصلی و عمده روحانیت شیعه با این طایفه به اصطلاح نواندیش نسبتی ندارد و تعبیر «نواندیشی» اسم رمزی برای نوعی التقاط شبهمدرنیستی است و ماجرای این به اصطلاح نواندیشان، تکرار همان پروژه تحریف مدرنیستی دین است که بیش از یکصد سال است که در ایران روشنفکران به اصطلاح دینی، داعیهدار آن بودهاند، و اکنون نئولیبرالها به شکلی دیگر دارند آن را دنبال میکنند. نگاهی به رویکرد نشریه «مهرنامه» به خوبی محتوای طرح تاکتیکی نئولیبرالهای ایرانی در خصوص این جریان به اصطلاح نواندیشی دینی که در واقع روایتی دیگر از التقاط مدرنیستی و تحریف دین به نفع مدرنیسم است را نشان میدهد.
به نظر میآید در فضای پس از فتنه، نقش کارگزاران سازندگی در آرایش تشکیلاتی این جناح، بسیار برجستهتر گردیده است و حالتی محوری پیدا کرده است. این تغییر آرایش تشکیلاتی با تغییر تابلوها و شعارها و تغییر آرایش تاکتیکی این جناح تلازم دارد. درباره این تغییرات و پدیداری آرایشهای نوین تاکتیکی و ساختاری و سمتوسوی حرکت نئولیبرالیسم ایرانی در فرصتهای بعدی باید بیشتر سخن گفت. انشاءالله.
منبع: کتاب نقد حال، دفتر اول؛ شهریار زرشناس؛ نشر معارف؛ قم؛ 1393.