اصولا غرب قائل نیست که تمدن دیگری وجود دارد. نظریه پردازان غربی از پایان تاریخ صحبت میکنند
چکیده
در مورد 5 گام مطرح شده برای تمدنسازی که مقام معظم رهبری بیان کردند، اگر بپذیریم که فعلا در مرحله دولت اسلامی هستیم، مهمترین چالشی که در این مرحله در حال حاضر با آن روبه رو هستیم برای حرکت در مسیر تمدنسازی چیست؟پاسخ به این سوال را در این مقاله خواهیم دید.
تعدا کلمات: 3285/ تخمین زمان مطالعه: 17 دقیقه
در مورد 5 گام مطرح شده برای تمدنسازی که مقام معظم رهبری بیان کردند، اگر بپذیریم که فعلا در مرحله دولت اسلامی هستیم، مهمترین چالشی که در این مرحله در حال حاضر با آن روبه رو هستیم برای حرکت در مسیر تمدنسازی چیست؟پاسخ به این سوال را در این مقاله خواهیم دید.
تعدا کلمات: 3285/ تخمین زمان مطالعه: 17 دقیقه
ما ۳ مرحله برای تمدن سازی قائل هستیم:
مرحله نهضت (قبل از پیروزی انقلاب)
مرحله دولت (نظامسازی)
مرحله تمدن اسلامی
حالا آیا این سه مرحله واقعا پشت سر هم میآیند یا اینکه میتوانند در هم تنیده شوند؟ مثلا میتوانیم انقلاب را آنقدر وسیع بگیریم که بگوییم انقلاب ۳ مرحله دارد: کودکی، بلوغ و توانمندی کامل. مرحله کودکی همان نهضت است و برای مثال فلسطینیها اکنون در این مرحله هستند، چون هنوز به دولت نداند و به یک نظام سیاسی نرسیدهاند و بنابراین از ما عقب ترند. مرحله دوم (بلوغ)، مرحله دولتسازی و نظامسازی و مرحله سوم، مرحله تمدنسازی است. اساسا در مرحله سوم است که ما میتوانیم در مقابل تمدن غرب عرض اندام کنیم.
آیا کسی هست که بگوید ما مرحله اول و دوم را دور میزنیم و بدون دولت اسلامی و نهضت اسلامی به مرحله تمدنی میرسیم بله، چنین متفکری داریم: سید حسین نصر. او به مرحله تمدنی، بدون انقلاب و جنبش، فکر میکند اما معلوم نیست چه راهکاری ارائه میدهد. اگر از آقای نصر بپرسیم که تمدن غربی چطور این اجازه را به ما میدهد که بدون اینکه نظام سیاسی وابسته را کنار بزنیم و انقلاب کنیم، به مرحله تمدن وارد شویم، خواهند گفت غرب در خودش متوجه یک نقص شده و آن، نقص معناگرایی و نداشتن معنا است. پس با مبانی ایشان میتوانم بگویم که غرب فهمیده است که در زمینه مادیات رشد کرده و در معنویات رشد نکرده است یا بهتر بگوییم، اصلا معنویات نداشته است که بخواهد رشد کند. لذا تمدن اسلامی در کنار تمدن غرب معنویت را به ما میدهد و مادیت غرب را میگیرد؛ برعکس تمدن غربی که در کنار مادیات خود که رشد کرده است، معنویت خود را از اسلام میگیرد.
حالا این معنویت اسلام از کجا آمده است؟ از صدر اسلام. به همین دلیل، در عقاید آقای نصر، بازگشت به صدر اسلام امکانپذیر است. ما میگوییم یک وجه تمدن غربی، علم و نظم و دانش و وجه دیگر آن سلطه است برای آنکه بتواند جهانیسازی انجام دهد و به همین دلیل ملاکهای خود را مطلق معرفی میکند. اصولا غرب قائل نیست که تمدن دیگری وجود دارد. نظریه پردازان غربی، لااقل از هگل تا فوکویاما، از پایان تاریخ صحبت میکنند و اینکه اندیشه غربی به کمال رسیده است. نسخهای هم که در ۲۰۰ سال اخیر برای ما پیچیده اند، شرق شناسی است؛ در ایستگاه شرق شناسی آنها، شرقیها در حاشیه تاریخ غرب قرار میگیرند نه در متن.
بیشتر بخوانید: نگاهی به ادوار تمدن اسلامی
اینجا این چالش پیش میآید که آیا آنان که از گفتوگوی تمدنها صحبت میکنند، آیا آن طرف مذاکره قبول دارد که تمدنی این طرف وجود دارد که به گفت وگو بنشینند؟ غربیان مدتها است که معتقدند سایر تفکرها باید متعلق تفکر غربی بشوند. به تعبیر آقای داوری، در تفکر سوبژکتیویته، ماده را از تفکرات دیگر میگیرند ولی صورت، صورت غربی میشود و در آن تصرف میکنند؛ یعنی این حق را به خود میدهند. علت این است که معتقدند اندیشه آنان بر فراز همه اندیشهها قرار دارد و همه چیز را دربر میگیرد. پس این فقط یک شعار سیاسی است و غربیان تمدن اسلامی را اصلا قبول ندارند. البته قبول دارند که در گذشته، چنین تمدنی بوده است ولی نه اینکه این تمدن امروز حق حیات داشته باشد و بتواند به سایر تمدنها خط دهی کند. اگر این را قبول کننده باید از گفتمان مدرن خارج شوند؛ در حالی که اولین پایه گفتمان مدرن، سکولاریزم است و اینها به هیچوجه نمیتوانند خود را از سکولاریزم رها کنند و بپذیرند که سنت و تمدن اسلامی حق حیات دارد. نکته دیگر اینکه بحث دولت اسلامی فقط مخصوص ما در ایران است و در برخی کشورها چون پاکستان و عربستان، قوانین شریعت اجرا میشود ولی دولت، دولت اسلامی نیست. در بعضی کشورها هم احکام قضایی را از شریعت میگیرند. به همین دلیل است که دولت اسلامی توان بیش از اینها را در خود دارد که غرب را زیر سؤال ببرد؛ ولی در دولت اسلامی پاکستان، افغانستان و یا عربستان، تمدن نمیبینیم، یعنی آنها در مقابل تمدن غربی نمیایستند و بیشتر شکلی سنتی از حکومت دارند نه اینکه بخواهند تعریفی جدید از دین داشته باشند و اصلا حکومت اسلامی آنها بیشتر حالت صوری دارد چون نه کشش یک انقلاب را دارند و نه کشش یک تمدن را دارند. بنابراین، دولت اسلامی در برابر نظام غربی یک عقبه دارد و آن هم انقلاب و نهضت است؛ یک آینده هم دارد و آن هم فراغت تمدن است. در زمان امام (ره)، در اجمال بودیم یعنی میگفتیم هنر اسلامی، اقتصاد اسلامی، فرهنگ اسلامی و ... اما الآن دیگر نمیتوانیم از اجمال صحبت کنیم. بحث جنبش نرم افزاری، بحث تفصیل است؛ این، همان رفتن به سوی تمدن است.
ابتدا بخشی را به عنوان مقدمه ذکر میکنم؛ بحث موانع تمدنی که فرمودید. تمدنها در خط شکل نمیگیرند؛ بلکه در واقعیتهای عینی تشکیل میشوند و رشد میکنند و بالنده میشوند. بنابراین، آنچه در خارج وجود دارد، تماما با تمدن ما سازگار نیست. معمولا موانعی دارد که مهمترین آن تمدنهای رقیب است. البته برخی مواقع، بعضی از تمدنها با هم توافق میکنند و با هم کنار میآیند؛ ولی گاهی تمدنهایی هستند که باهم رودرو میشوند و با هم مقابله میکنند. در دورهای که تمدن اسلامی حدود ۱۰۰۰ سال پیش شکل گرفت، سایر تمدنها در انحطاط بودند و تمدن زنده دیگری تقریبا نداشتیم. تمدنهای رومی و یونانی به انحطاط کشیده شده و خیلی از دانشمندانشان به سرزمینهای اسلامی مهاجرت کرده بودند. البته در ایران هم تمدن ساسانی بود؛ ولی در اواخر، کار دیگر به رکود رسیده بود، یعنی تقریبا تمدن اسلامی به یک صورت تمام عالم را گرفته بود. اما الآن یک خیزش تمدن اسلامی در حال شکل گیری است؛ ولی با چه حالتی؟ در حالی که تمدن غربی زنده و فعال است. لذا شکل گیری تمدن اسلامی در حال حاضر بسیار مشکلتر از گذشته است. بنابراین، برای گام برداشتن در جهت رشد تمدن اسلامی باید واقعیتهای موجود، فضای خارجی و عینیتها را به خوبی بشناسیم.اگر بخواهیم کاری را که امثال فارابی در صدر اسلام انجام دادند، انجام بدهیم، به دلیل اینکه تمدن غربی داعیه جهانی شدن دارد و مدتها از استعمارش میگذرد، به مراتب سختتر است و برای همین است که میگوییم انقلاب نیاز دارد و به طور عادی و بدون انقلاب کنار نمیرود. یک وجه تمدن غربی، وجه علمی، نظم و آرامش و وجه دیگر آن سلطه و استعمار است. به تعبیر نیچه، تا حالا انسان، حیوان ناطق بوده و از این به بعد ناطق حیوان است و اینکه میگویند این دو تمدن میتوانند در کنار هم قرار گیرند، کاملا غلط است؛ زیرا غربیان اصلا به چیزی در این طرف قائل نیستند.
اگر به متفکران عصر روشنگری و به خصوص شعارهای انقلاب فرانسه و اعلامیه حقوق بشر نظر بیندازیم، خواهیم دید که چگونه بشر را در حد حقوق طبیعی محدود کرده اند؛ یعنی انسان دیگر عبد خدا نیست و در سایه عبودیت الهی به رشد و تکامل نمیرسد. انسان از این وضعیت خارج شده و ناسوتی اندیش شده است. این انقلاب، برگشت به تمامی آن چیزهایی است که بشر از دست داده است. لذا باید گفت که جنبش نرم افزاری باید کار خودش را بکند و کارش طبیعت تولید است. کنار هم گذاشتن دستاوردها اشتباه است و علوم اسلامی باید به جایگاه خودش - جایگاهی که در صدر اسلام داشت - برگردد.
من برخلاف افرادی چون سید حسین نصر که تصور میکنند نوعی سازگاری و امکان همکاری بین تمدنها است، فکر نمیکنم اصلا چنین سازگاری وجود داشته باشد. اساسا تمدن غربی، تمدن اسلامی را رقیب خود میداند؛ و این، یعنی اینکه تمدن اسلامی چالشی در برابر تمدن غربی است. منتها معلول چالشهای تمدن غربی هم نیستیم. برخیها چون داریوش شایگان تصور میکنند که این انقلاب، بازتابی از مدرنیته است؛ یعنی نارساییهایی در مدرنیته بوده که یک سری واکنشهایی در برابر آن صورت گرفته است. افرادی مانند شایگان چنین تصور اشتباهی دارند که این خیزش وابسته به وجود مدرنیته بوده است. لذا توجه داشته باشید که انقلاب اسلامی در برابر مدرنیته است و در واقع به نوعی میتوان گفت که این خیزش که با انقلاب اسلامی و نیز حرکتهایی شبیه آن شروع شده، سکولاریزم، مدرنیته و تمدن غربی را به صورتی به چالش و بحران کشانده، چرا که ورای آن، یک اراده تمدنسازی وجود دارد. در جهان اسلامی، حرکتهای فرعی یا صوری هست که پشت آن خیزشهای تمدنی نیست؛ همانند حرکتهایی چون طالبان که اراده تمدنسازی در آن نیست. اصلا در چنین تفکری، تمدن اسلامی را شرک میدانند.
نکته دیگر اینکه خود غربیان به این مسئله اشاره کردهاند و معتقدند که تمدن اسلامی در حال رشد است و بالنده شده است. برای مثال میگویند که تا قبل از تمدن غربی ۲۵ تمدن داشتیم که از این تعداد ۵ تمدن زنده است، مثلا تمدنهای سرخپوستی و افریقایی مرده اند؛ و ۵ تمدن زنده عبارتاند از: تمدن کنفسیوسی، تمدن اسلامی و یهودی و... الآن تمدن غربی میبیند که تکاپویی برای احیای تمدن اسلامی در جریان است و این تکاپو بسیار شدید و جدی است و این، در نحوه رفتارشان کاملا مشخص است. لذا برای اینکه بخواهیم راه را برای احیای تمدن اسلامی باز کنیم، باید ببینیم که تمدن غربی چگونه با ما برخورد میکند. مثلا برای به اشتباه انداختن ارادههای تمدن ساز در سطح افکار عمومی مسلمانان، میگویند دشمن اصلی ما طالبان است و یا تعابیر غلط میکنند و تعبیری بسیار منفی از بنیادگرایی ارائه میدهند؛ و به این شکل میخواهند جهان اسلام را به انحراف بکشانند که همه تصور کنند اراده تمدن ساز، طالبان است و هر کس هم که میخواهد ارادۀ تمدن ساز پیدا کند، باید به طالبان گرایش داشته باشد. یا مثلا از حرکتهای انفرادی حمایت میکنند و حرکتهای فعال را اگر بتوانند خاموش میکنند و اگر نتوانند سکوت میکنند و هیچ تعاملی با آنها برقرار نمیکنند. مثلا نامه امام (ره) به گورباچف، به نحوی دعوت به گفت و گوی تمدنها است.
امام (ره) گفت: شما دانشمندان خود را بفرستید تا در قم بحث کنیم. اما غرب در برابر این پیام امام (ره) به گورباچف سکوت میکند و هیچ عکس العملی نشان نمیدهد. اما جریان دیگر که بحث گفت و گوی تمدنها را راه میاندازند و به شدت از آن حمایت میکنند؛ در سازمان ملل هم از أن استقبال میکنند و این نشان میدهد که این حرکت، حرکتی فعال بوده و این موضع موضعی انفعالی، در بحث هانتینگتون هم اگر دقت کرده باشید، یک سری استراتژیهای کوتاه مدت و بلندمدت وجود دارد که از جمله آنها این است که باید از روشنفکریهای غرب گرا حمایت شود و یا از طرفی میگویند که غرب باید تجهیزات نظامی خود را قویتر کند، یعنی تا اینجا هم پیش میروند و خودشان را آماده کردهاند. اینها از جمله اقداماتی است که تمدن غربی انجام میدهد تا نگذارد تمدن اسلامی احیا شود.
ساخت تمدن اسلامی با متد غربی
مدیریت غربی یا علوم غربی فقط یک سری علوم متدولوژی نیست؛ بلکه از متدولوژی فراتر رفته و ایدیولوژیک شده است. سطح تمدنی از سطح نظام است و سطح نظام از سطح جنبش بالاتر است؛ یعنی مثل دایرههایی هستند که یکدیگر را پوشش میدهند. به عبارت دیگر، اگر شما نظام داشته باشید، جنبش معنا میدهد و اگر تمدن که داشته باشید، نظام معنا میدهد. به همین دلیل است که گفتم پاکستان و عربستان و افغانستان چون قدرت تمدنی ندارند، مشخصههای تمدن غربی بر آنها حاکم است؛ لذا اگر قوانین شریعت هم اجرا شود، باز هم غربی هستند. اما در مورد انقلاب اسلامی، بخشی درباره اصول غربی است و ما آن را جوهر افول یابنده تمدن غربی مینامیم و این در ذات انقلاب اسلامی هست و به دنیا نشان داده است.
به عبارت دیگر، پرش از غرب، در انقلاب اسلامی، از حالت تئوری به صورت عملی درآمده و این برای غرب خردکننده است. غربی که خود را کمال میدانسته و خود را مطلق میدیده است، به یکباره تفکر و انقلابی سنتی در برابر خود میبیند که کاملا واضح است که مدرن نیست. از این جهت مدرن نیست. که سکولار نیست، اولین شرط مدرنیته، عدول از عالم قدسی و توجه به دنیا است، پایه گذاران مدرنیته -فرانسیس بیکن و بقیه- مدینههایی را ترسیم میکردند که دینی نبودند و در مقابل شهر خدا بودند. شهر علم، شهر فلسفه بود؛ شهری که دانشمندان به کمک علم باید ایده آلها را در آن بنا میکردند، هرچند که بانیان و بنیانگذاران آن فیلسوفان هستند و انبیا نیستند. عقل بشری است که دیگر نباید از عالم قدس مدد بگیرد.
هرچه به عصر روشنگری نزدیکتر میشویم، جنبه سکولار عصر مشخصتر میشود و حالا در دوره ما به اوج خود رسیده است. در چنین وضعیتی، تمدن اسلامی دو حالت پیدا میکند: یکی اینکه خودش در جنبش نرم افزاری علم خود را رشد میدهد مثل صدر اسلام که تمدن اسلامی علوم جدیدی را به دنیا عرضه کرد، دیگر، علومی است که هم اکنون وجود دارد. در این مورد تکلیف چیست؟ بعضیها فرمولی ارائه میدهند که این علوم باشد؛ منتها از جنبه ایدیولوژیک به جنبه متدولوژیک برگردد. یعنی این رشد بی رویه علم و اینکه علم بخواهد جای همه چیز را پر کند، به جایگاه خود –که جایگاه تکنیکی و ابزاری است برگردد، اما این در چه صورتی حاصل میشود؟ در صورتی که تمدن بزرگتری را بر این محاط بگیرید. این در کشورهای اسلامی و نظامهای اسلامی ضد لیبرال وجود ندارد ولی در جوهر این انقلاب هست. زیرا جوهر این انقلاب در ذات خود تمدن غربی را تمدنی ظاهر شده و افول یابنده دیده و گفتمان مدرن غرب را زیر سؤال برده و خواهان این است که در تمامی زمینهها شرایط را به اصل وجودی برگرداند.
به عبارت دیگر، پرش از غرب، در انقلاب اسلامی، از حالت تئوری به صورت عملی درآمده و این برای غرب خردکننده است. غربی که خود را کمال میدانسته و خود را مطلق میدیده است، به یکباره تفکر و انقلابی سنتی در برابر خود میبیند که کاملا واضح است که مدرن نیست. از این جهت مدرن نیست. که سکولار نیست، اولین شرط مدرنیته، عدول از عالم قدسی و توجه به دنیا است، پایه گذاران مدرنیته -فرانسیس بیکن و بقیه- مدینههایی را ترسیم میکردند که دینی نبودند و در مقابل شهر خدا بودند. شهر علم، شهر فلسفه بود؛ شهری که دانشمندان به کمک علم باید ایده آلها را در آن بنا میکردند، هرچند که بانیان و بنیانگذاران آن فیلسوفان هستند و انبیا نیستند. عقل بشری است که دیگر نباید از عالم قدس مدد بگیرد.
هرچه به عصر روشنگری نزدیکتر میشویم، جنبه سکولار عصر مشخصتر میشود و حالا در دوره ما به اوج خود رسیده است. در چنین وضعیتی، تمدن اسلامی دو حالت پیدا میکند: یکی اینکه خودش در جنبش نرم افزاری علم خود را رشد میدهد مثل صدر اسلام که تمدن اسلامی علوم جدیدی را به دنیا عرضه کرد، دیگر، علومی است که هم اکنون وجود دارد. در این مورد تکلیف چیست؟ بعضیها فرمولی ارائه میدهند که این علوم باشد؛ منتها از جنبه ایدیولوژیک به جنبه متدولوژیک برگردد. یعنی این رشد بی رویه علم و اینکه علم بخواهد جای همه چیز را پر کند، به جایگاه خود –که جایگاه تکنیکی و ابزاری است برگردد، اما این در چه صورتی حاصل میشود؟ در صورتی که تمدن بزرگتری را بر این محاط بگیرید. این در کشورهای اسلامی و نظامهای اسلامی ضد لیبرال وجود ندارد ولی در جوهر این انقلاب هست. زیرا جوهر این انقلاب در ذات خود تمدن غربی را تمدنی ظاهر شده و افول یابنده دیده و گفتمان مدرن غرب را زیر سؤال برده و خواهان این است که در تمامی زمینهها شرایط را به اصل وجودی برگرداند.
از تکنولوژی تا متدولوژی
این ایده آل است و زمانی اتفاق میافتد که جنبش نرم افزاری کار خودش را بکند. منظور از جنبش نرم افزاری این نیست که ما حرفی بزنیم؛ بعد، اگر خواستیم، آن را اجرا کنیم و اگر نخواستیم، اجرا نکنیم، حیات ما بستگی به آن دارد. یعنی اگر جنبش نرم افزاری نباشد، در آینده حیاتی نخواهیم داشت و برای غرب هیچ خطری نداریم ولو اینکه احکام قضایی ما دینی و ظاهر کشورمان اسلامی باشد؛ چراکه از آن جوهر افول یابنده تمدن غربی بهره نگرفته ایم. اگر آن ۳ مرحله به درستی تبیین شود، این کار انجام خواهد شد. جنبش نرم افزاری طبیعت باب ورود از مرحله نظامسازی اجمالی به نظامسازی تفصیلی است. اما تکلیف ما با دستاوردهای بشری چه باید باشد؟ باید همان تکلیفی باشد که در صدر اسلام با علوم یونانی و علوم دیگر ملل داشتیم. در صدر اسلام، نشاط تمدن یونانی گرفته شده بود آن علوم ضمیمه تمدن اسلامی شده بود. الان اگر تمدن غربی نشاط دارد، باید نشاط ما بیشتر باشد.
اگر بخواهیم کاری را که امثال فارابی در صدر اسلام انجام دادند، انجام بدهیم، به دلیل اینکه تمدن غربی داعیه جهانی شدن دارد و مدتها از استعمارش میگذرد، به مراتب سختتر است و برای همین است که میگوییم انقلاب نیاز دارد و به طور عادی و بدون انقلاب کنار نمیرود. یک وجه تمدن غربی، وجه علمی، نظم و آرامش و وجه دیگر آن سلطه و استعمار است. به تعبیر نیچه، تا حالا انسان، حیوان ناطق بوده و از این به بعد ناطق حیوان است و اینکه میگویند این دو تمدن میتوانند در کنار هم قرار گیرند، کاملا غلط است؛ زیرا غربیان اصلا به چیزی در این طرف قائل نیستند.
اگر به متفکران عصر روشنگری و به خصوص شعارهای انقلاب فرانسه و اعلامیه حقوق بشر نظر بیندازیم، خواهیم دید که چگونه بشر را در حد حقوق طبیعی محدود کرده اند؛ یعنی انسان دیگر عبد خدا نیست و در سایه عبودیت الهی به رشد و تکامل نمیرسد. انسان از این وضعیت خارج شده و ناسوتی اندیش شده است. این انقلاب، برگشت به تمامی آن چیزهایی است که بشر از دست داده است. لذا باید گفت که جنبش نرم افزاری باید کار خودش را بکند و کارش طبیعت تولید است. کنار هم گذاشتن دستاوردها اشتباه است و علوم اسلامی باید به جایگاه خودش - جایگاهی که در صدر اسلام داشت - برگردد.
اگر بخواهیم کاری را که امثال فارابی در صدر اسلام انجام دادند، انجام بدهیم، به دلیل اینکه تمدن غربی داعیه جهانی شدن دارد و مدتها از استعمارش میگذرد، به مراتب سختتر است و برای همین است که میگوییم انقلاب نیاز دارد و به طور عادی و بدون انقلاب کنار نمیرود. یک وجه تمدن غربی، وجه علمی، نظم و آرامش و وجه دیگر آن سلطه و استعمار است. به تعبیر نیچه، تا حالا انسان، حیوان ناطق بوده و از این به بعد ناطق حیوان است و اینکه میگویند این دو تمدن میتوانند در کنار هم قرار گیرند، کاملا غلط است؛ زیرا غربیان اصلا به چیزی در این طرف قائل نیستند.
اگر به متفکران عصر روشنگری و به خصوص شعارهای انقلاب فرانسه و اعلامیه حقوق بشر نظر بیندازیم، خواهیم دید که چگونه بشر را در حد حقوق طبیعی محدود کرده اند؛ یعنی انسان دیگر عبد خدا نیست و در سایه عبودیت الهی به رشد و تکامل نمیرسد. انسان از این وضعیت خارج شده و ناسوتی اندیش شده است. این انقلاب، برگشت به تمامی آن چیزهایی است که بشر از دست داده است. لذا باید گفت که جنبش نرم افزاری باید کار خودش را بکند و کارش طبیعت تولید است. کنار هم گذاشتن دستاوردها اشتباه است و علوم اسلامی باید به جایگاه خودش - جایگاهی که در صدر اسلام داشت - برگردد.
جایگاه عقل و تجربه در تمدن اسلامی و غربی
جایگاه عقل و تجربه در تمدن اسلامی جایگاه خاص خودش را دارد. آیا پشت این عقل و تجربه در عصر جدید وقتی به راسیونالیسم و امپریسم تبدیل میشود، ایدئولوژی قرار نگرفته است؟ این ایدیولوژی زاید است. نه اینکه بهره گیری از عقل و تجربه زاید باشد؛ بلکه عقل و تجربه باید در جایگاه خودش باشد. ابن سینا یا ابوریحان بیرونی و افرادی مانند آنها از این عقل و تجربه درست بهره میبردند. در تفکر غربی، تفکر و تدبر و علم در برابر دین و خداوند قرار میگیرد و اینها خرافه میشود؛ یعنی یک طرف خرافه است که دین است و طرف دیگر، روشنایی و علم و عقل است. لذا لازم نیست از همه اینها عبور کنیم و بگوییم ما میخواهیم یک علم جدید بیاوریم. باید اینها را همانند متفکران و دانشمندان اسلامی در جایگاه خودشان نگاه کنیم. اندیشمندان اسلامی حتی وقتی با فلسفه یونان مواجه شدند، فلسفه یونان را کنار نگذاشتند و آن را در تفکر خودشان پیدا کردند. یک تمدن وقتی نشاط داشته باشد، نیاز به حذف ندارد و میتواند جایگاه واقعی سایر چیزها را پیدا کند و نیازی به کنار گذاشتن دستاوردهای بشر نباشد. ولی نکته این است که اگر نشاط این تمدن بیشتر نباشد، آن تمدن دستاوردهای خودش را تحمیل میکند.امام (ره) گفت: شما دانشمندان خود را بفرستید تا در قم بحث کنیم. اما غرب در برابر این پیام امام (ره) به گورباچف سکوت میکند و هیچ عکس العملی نشان نمیدهد. اما جریان دیگر که بحث گفت و گوی تمدنها را راه میاندازند و به شدت از آن حمایت میکنند؛ در سازمان ملل هم از أن استقبال میکنند و این نشان میدهد که این حرکت، حرکتی فعال بوده و این موضع موضعی انفعالی، در بحث هانتینگتون هم اگر دقت کرده باشید، یک سری استراتژیهای کوتاه مدت و بلندمدت وجود دارد که از جمله آنها این است که باید از روشنفکریهای غرب گرا حمایت شود و یا از طرفی میگویند که غرب باید تجهیزات نظامی خود را قویتر کند، یعنی تا اینجا هم پیش میروند و خودشان را آماده کردهاند. اینها از جمله اقداماتی است که تمدن غربی انجام میدهد تا نگذارد تمدن اسلامی احیا شود.
حقیقت این است که اگر بخواهیم تقسیم بندی کنیم و بگوییم که عناصر اصلی تمدن چیست، یکی از آنها ساحت تکنیکی، ساحت متدولوژی و روش و ساحت مبانی و پیش فرضها است. به نظر من، تمدنها وقتی با هم برخورد میکنند و تعاملی بین آنها برقرار میشود، معمولا از آن ساحت تکنیکی بهره میبرند یعنی پیش فرضها را در نظر نمیگیرند و در پیش فرضها و مبانی هیچ چیزی از هم اخذ نمیکنند؛ در روشها از هم اخذ میکنند. برای مثال، روش منطق یونانی را اخذ کردیم ولی مبانی فلسفه یونانی را مسلمانان هیچگاه نپذیرفتند؛ مبانی را به مسئله تبدیل کردند و به عنوان یک مسئله با آن روبه رو شدند. مثلا مواردی مانند حقوق بشر، روابط فردی، مدنیت و یا اینکه انسان مدنی بالتبع هست یانه را به عنوان مبنا و اصل نگرفتند، بلکه به عنوان یک مسئله در نظر گرفتند. اگر چیزی را به عنوان مبنا گرفتید، آن را میپذیرید و چیزی روی آن بنا میکنند. اما در تمدن اسلامی، مبانی یونانی اخذ نشد بلکه تمامی مبانی به مسئله تبدیل شد.
این حالت در جامعه پس از انقلاب در جریانهای اسلام خواهی وجود دارد. برای مثال، یک اختلاف اساسی بین اصولگرایان به معنای عام آن با جریانهای غرب گرا در این است که جریانهای اصول گرا مبانی غرب را اخذ نکردند ولی جریانهای غرب گرا روی مبانی بحث نمیکنند و آن را میپذیرند. اگر چنین باشد، ارادهای برای تمدنسازی باقی نمیماند. در ساحته تکنولوژی، خود را با تمدن گیرنده وفق میدهد که البته این به تمدن گیرنده بستگی دارد که هرچه سلطه اش بر تکنولوژی قویتر باشد اخذ آن هم بیشتر است؛ منتها این تکنولوژی وقتی در تمدن گیرنده وارد میشود، ابتدا آشفتگی پدید میآورد ولی این حالت به تدریج اصلاح میشود؛ یعنی نحوه استفاده آن را میفهمند. در این میان، تمدن غربی یک سرى القائاتی برای ما به وجود میآورد تا در تکاپوی تمدنی وارد نشویم؛ مثلا یکی از مهمترین آنها عدم تفکیک تکنیک و تکنولوژی است: دائم میگویند که تکنیک بدون ایدیولوژی نمیتواند باشد و شما نمیتوانید تکنیکی را بپذیرید ولی فرهنگ آن را نپذیرید.
این القائات روی بسیاری از اندیشمندان ما اثر گذاشته است و آنان به این باور غلط رسیدهاند. در صورتی که تمدن غربی به هنگام شکوفایی خود، همین کار را با تمدن اسلامی کرد و وقتی تعامل برقرار شد، تکنولوژی تمدن اسلامی را راحت اخذ کردند ولی ایدیولوژی آن را نگرفتند؛ تکنولوژی را تفکیک کردند و ایدیولوژی را سرجایش گذاشتند. منتها مسئله این است که ما برای تمدنسازی قدرى عجول هستیم؛ که حالا تمدن چیست، چه علمی است. اصلا وظیفه ما این نیست که روشن کنیم به چه تمدتی نیاز داریم. کما اینکه مثلا اگر در زمان روسو از او میپرسیدند آینده چه خواهد شد، از قرن بیستم خبری نداشت و اگر الآن از ما بپرسند که حالا آینده چه میشود، وظیفه ما این نیست که به این سؤال پاسخ دهیم و در این مسیر قرار بگیریم.
در تمدن غربی پارادوکسی وجود دارد و آن این است که در ذات استفاده از تکنیک، قدرت هست؛ کما اینکه در ذات سیاست غربی هم قدرت است. ماکیاول درست تشخیص داده که سیاست را قدرت دانسته است از ماکیاولی عملا دو اندیشه فاشیسم و لیبرالیسم منشعب میشود؛ فقط یکی خشنتر و دیگری نرمتر است. تکنیک هم همین طور است که اگر آن بعد تمدنی و نرم افزاری نباشد، خطر بزرگی برای کشور ما است؛ گواینکه این خطر هم وجود دارد. مخصوصا اگر اخذ تکنیک بدون داشتن مبنای فرهنگی صورت گیرد، خطرناکتر است؛ اینکه بگوییم جامعه را صرفا میخواهیم براساس توسعه بسازیم و هیچگونه حرکت فرهنگی انجام ندهیم. مطمئن باشید نتیجه این دولت خطرناکتر از دول قبلی است و روند غربزدگی جامعه بسیار بیشتر است و بحران هویت و... را در پی خواهد داشت و نارساییهای اجتماعی و ناهنجاریها به کار خواهد آورد؛ کما اینکه الان به این مسئله رسیده ایم.
منبع: کتاب انقلاب فرامدرن و تمدن اسلامی، نویسنده: دکتر موسی نجفی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1388.
حقیقت این است که اگر بخواهیم تقسیم بندی کنیم و بگوییم که عناصر اصلی تمدن چیست، یکی از آنها ساحت تکنیکی، ساحت متدولوژی و روش و ساحت مبانی و پیش فرضها است. به نظر من، تمدنها وقتی با هم برخورد میکنند و تعاملی بین آنها برقرار میشود، معمولا از آن ساحت تکنیکی بهره میبرند یعنی پیش فرضها را در نظر نمیگیرند و در پیش فرضها و مبانی هیچ چیزی از هم اخذ نمیکنند؛ در روشها از هم اخذ میکنند. برای مثال، روش منطق یونانی را اخذ کردیم ولی مبانی فلسفه یونانی را مسلمانان هیچگاه نپذیرفتند؛ مبانی را به مسئله تبدیل کردند و به عنوان یک مسئله با آن روبه رو شدند. مثلا مواردی مانند حقوق بشر، روابط فردی، مدنیت و یا اینکه انسان مدنی بالتبع هست یانه را به عنوان مبنا و اصل نگرفتند، بلکه به عنوان یک مسئله در نظر گرفتند. اگر چیزی را به عنوان مبنا گرفتید، آن را میپذیرید و چیزی روی آن بنا میکنند. اما در تمدن اسلامی، مبانی یونانی اخذ نشد بلکه تمامی مبانی به مسئله تبدیل شد.
این حالت در جامعه پس از انقلاب در جریانهای اسلام خواهی وجود دارد. برای مثال، یک اختلاف اساسی بین اصولگرایان به معنای عام آن با جریانهای غرب گرا در این است که جریانهای اصول گرا مبانی غرب را اخذ نکردند ولی جریانهای غرب گرا روی مبانی بحث نمیکنند و آن را میپذیرند. اگر چنین باشد، ارادهای برای تمدنسازی باقی نمیماند. در ساحته تکنولوژی، خود را با تمدن گیرنده وفق میدهد که البته این به تمدن گیرنده بستگی دارد که هرچه سلطه اش بر تکنولوژی قویتر باشد اخذ آن هم بیشتر است؛ منتها این تکنولوژی وقتی در تمدن گیرنده وارد میشود، ابتدا آشفتگی پدید میآورد ولی این حالت به تدریج اصلاح میشود؛ یعنی نحوه استفاده آن را میفهمند. در این میان، تمدن غربی یک سرى القائاتی برای ما به وجود میآورد تا در تکاپوی تمدنی وارد نشویم؛ مثلا یکی از مهمترین آنها عدم تفکیک تکنیک و تکنولوژی است: دائم میگویند که تکنیک بدون ایدیولوژی نمیتواند باشد و شما نمیتوانید تکنیکی را بپذیرید ولی فرهنگ آن را نپذیرید.
این القائات روی بسیاری از اندیشمندان ما اثر گذاشته است و آنان به این باور غلط رسیدهاند. در صورتی که تمدن غربی به هنگام شکوفایی خود، همین کار را با تمدن اسلامی کرد و وقتی تعامل برقرار شد، تکنولوژی تمدن اسلامی را راحت اخذ کردند ولی ایدیولوژی آن را نگرفتند؛ تکنولوژی را تفکیک کردند و ایدیولوژی را سرجایش گذاشتند. منتها مسئله این است که ما برای تمدنسازی قدرى عجول هستیم؛ که حالا تمدن چیست، چه علمی است. اصلا وظیفه ما این نیست که روشن کنیم به چه تمدتی نیاز داریم. کما اینکه مثلا اگر در زمان روسو از او میپرسیدند آینده چه خواهد شد، از قرن بیستم خبری نداشت و اگر الآن از ما بپرسند که حالا آینده چه میشود، وظیفه ما این نیست که به این سؤال پاسخ دهیم و در این مسیر قرار بگیریم.
در تمدن غربی پارادوکسی وجود دارد و آن این است که در ذات استفاده از تکنیک، قدرت هست؛ کما اینکه در ذات سیاست غربی هم قدرت است. ماکیاول درست تشخیص داده که سیاست را قدرت دانسته است از ماکیاولی عملا دو اندیشه فاشیسم و لیبرالیسم منشعب میشود؛ فقط یکی خشنتر و دیگری نرمتر است. تکنیک هم همین طور است که اگر آن بعد تمدنی و نرم افزاری نباشد، خطر بزرگی برای کشور ما است؛ گواینکه این خطر هم وجود دارد. مخصوصا اگر اخذ تکنیک بدون داشتن مبنای فرهنگی صورت گیرد، خطرناکتر است؛ اینکه بگوییم جامعه را صرفا میخواهیم براساس توسعه بسازیم و هیچگونه حرکت فرهنگی انجام ندهیم. مطمئن باشید نتیجه این دولت خطرناکتر از دول قبلی است و روند غربزدگی جامعه بسیار بیشتر است و بحران هویت و... را در پی خواهد داشت و نارساییهای اجتماعی و ناهنجاریها به کار خواهد آورد؛ کما اینکه الان به این مسئله رسیده ایم.
منبع: کتاب انقلاب فرامدرن و تمدن اسلامی، نویسنده: دکتر موسی نجفی، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1388.