جز تو که بر مه ز مشک برزده زنار؟ |
|
اي زده زنار بر، ز مشک به رخسار! |
کو دل خلقي ز خويش کرده نگونسار |
|
زلف نگونسار کردهاي و نداني |
موي تو تابيده مشک از بر گلنار |
|
روي تو تابنده ماه بر زبر سرو |
زلف تو دامي و عالميش گرفتار |
|
چشم تو ترکي و کشوريش مسخر |
مرجان داري، نهاده بر در شهوار |
|
ريحان داري، دميده بر گل نسرين |
فتنهي شهري از آن دو طرهي طرار |
|
آفت جاني از آن دو غمزهي دلدوز |
چهر تو باغي است لالهزار و سمنزار |
|
فتنه شدستم به لاله و سمن از آنک |
اين همه ناخوش کلام و تلخي گفتار |
|
ز آن لب شيرين تو بديع نمايد |
نيکي و پاکي به دخت احمد مختار |
|
ختم بود بر تو دلربايي، چونانک |
کو را فرمانبرند ثابت و سيار |
|
زهرا، آن اختر سپهر رسالت |
آن به دو گيتي پدرش، سيد و سالار |
|
فاطمه، فرخنده مام يازده سرور |
صدر گزين بساط ايزد دادار |
|
پردهنشين حريم احمد مرسل |
ايمان، پرگار و اوست نقطهي پرگار |
|
عرفان، عقد است و اوست واسطهي عقد |
اينکه خميده است پشت گنبد دوار |
|
از پي تعظيم نام نامي زهراست |
در چمن احمدي است نخلي پربار |
|
بر فلک ايزدي است نجمي روشن |
اي شده دوش تو از گناه گرانبار! |
|
بار ولايش به دوش گير و مينديش |
عفت، بحر است و اوست گوهر شهوار |
|
عصمت، چرخ است و اوست اختر روشن |
صيت جلالش رسيده در همه اقطار |
|
کوس کمالش گذشته از همه گيتي |
گر بنداني، ببين به نامه و اخبار |
|
فر و شکوه و جلال و حشمت او را |