درس‌های علم (قسمت سوم)

اکنون احتیاجی نیست بگویم که در زیر هرآنچه گفته‌ام یک احساس عمیق از ارزش‌ها جریان دارد. شما همین طوری نمی‌توانید بگویید "این چیز خوبی است که هر کس بیست سال بیشتر زندگی می‌کند" بدون این که به طور ضمنی بفهمانید که به هر حال همه به خوبی شما و من هستند.
سه‌شنبه، 6 آذر 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درس‌های علم (قسمت سوم)
 آیا علم بی‌طرف است؟
 
چکیده:
اکنون احتیاجی نیست بگویم که در زیر هرآنچه گفته‌ام یک احساس عمیق از ارزش‌ها جریان دارد. شما همین طوری نمی‌توانید بگویید "این چیز خوبی است که هر کس بیست سال بیشتر زندگی می‌کند" بدون این که به طور ضمنی بفهمانید که به هر حال همه به خوبی شما و من هستند.
 
تعداد کلمات: 2486 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 12  دقیقه
 
درس‌های علم (قسمت سوم)
نویسنده: جیکوب برونوفسکی
برگردان: محمّدرضا توکلی صابری
 
می بینید که من طی مراحلی چند از محتویات عملی علم و دستاوردهای تکنیکی آن به چیزی که دورتر و تئوریکی‌تر است حرکت کردم یعنی محتوای اندیشه‌ی علمی و نیروی محرکه‌ی تحقیقات علمی. می‌خواهم این را در یک سؤال ساده و قاطع به شما عرضه کنم. آیا آن طور که مدافعین مذهب در اینجا می‌گویند واقعیت دارد که در 200 سال گذشته علم یک فعالیت بی‌طرفانه بوده است و تنها ارزش‌های آن محصولات فرعی زیبای آن بوده است، از هواپیما گرفته تا دندان مصنوعی، که من درباره‌شان صحبت کردم؟ یا برعکس آیا این حقیقت دارد که نیروی دیگری درون علم بوده است که بی‌طرف نیست بلکه در زندگی انسان ارزش‌هایی ساخته و می‌آفریند که همان سازمان و بافت علم است؟
 
به نظر من این پرسش مهمی است و اهمیت ویژه‌ای برای جنبش سوسیالیستی دارد. من کسانی را که به هنگام خواندن تایمز در سر میز صبحانه با چرب‌زبانی درباره‌ی ارزش‌های معنوی صحبت می‌کنند و از بالای عینک‌شان نگاه کرده و خواهش می‌کنند که مربا را به آنان رد کنند به سخره گرفته ام. با این حال همه‌ی ما به طور مبهمی همین احساس آنها را داریم که انگیزه‌ی مادیِ محض تکنولوژی مقداری از نیرویش را از دست داده است. هنوز در روسیه و خاور دور و در کشورهایی که سطح رفاه آنها بسیار پایین‌تر از ماست، این نوع انگیزه در حال حرکت است. ولی به نظر می‌رسد که در این کشور در یک حالت درنگ و سکون هستیم و فکر می‌کنیم که وضع مان خیلی خوب است. خیلی هم ممنون و ما اصلاً مطمئن نیستیم که دیگر منافع مادی کاملاً همان جاذبه‌ای را که برای سربازان کرامول و خردگرایان آکادمی‌های مخالف داشت کاملاً برای ما دارد. به همین جهت است که اکنون ما از خود می‌پرسیم: آیا علم دارای مجموعه‌ای ارزش است یا سرانجام باید آنها را از بیرون خود وارد کند؟
 
 ارزش‌های بنیادی
اکنون احتیاجی نیست بگویم که در زیر هرآنچه گفته‌ام یک احساس عمیق از ارزش‌ها جریان دارد. شما همین طوری نمی‌توانید بگویید "این چیز خوبی است که هر کس بیست سال بیشتر زندگی می‌کند" بدون این که به طور ضمنی بفهمانید که به هر حال همه به خوبی شما و من هستند. این عقیده که برای جهان مفید است که افراد بیشتری مرفه باشند و اینکه حتی افراد بیشتری باید زنده باشند، کاملاً خودکار نیست. این امر در جوامع پیشرفته‌ای نظیر آتن وجود نداشت، جایی که هر شهروند با شش برده که زندگانی‌شان هیچ ارزشی نداشت و هیچ کس به سرنوشتشان توجهی نداشت حمایت می‌شد.
 
به نظرم در اینجا واجب است از خود بپرسم: این عقیده که تمام مردم برابرند و کمک به یک نفر کمک به همه است از کجا ناشی می‌شود؟ آیا کلیسا یا اعتقادی خارج از ما وجود دارد که این عقیده را به ما تحمیل می‌کند و بنابراین علم را ارزشمند می‌سازد؟ یا درواقع از خود جستجوهای علم برمی‌خیزد؟
 
 حق استفاده از خوبی ها
تصور می‌کنم که دومی جواب درست باشد. من برخلاف یونانی‌ها فکر نمی‌کنم که ما از ابتدا می‌دانیم که تمام مردمان برابرند و سپس کار علمی می‌کنیم تا به آنها فایده برسانیم. خیر، کاملاً عکس آن است: چون ما در جهان خود مشاهده می‌کنیم که منابع جهت استفاده وجود دارند، به ناگهان آگاه می‌شویم که دیگران هم همان حقی را نسبت به آن دارند که ما داریم.
 اکنون احتیاجی نیست بگویم که در زیر هرآنچه گفته‌ام یک احساس عمیق از ارزش‌ها جریان دارد. شما همین طوری نمی‌توانید بگویید "این چیز خوبی است که هر کس بیست سال بیشتر زندگی می‌کند" بدون این که به طور ضمنی بفهمانید که به هر حال همه به خوبی شما و من هستند. این عقیده که برای جهان مفید است که افراد بیشتری مرفه باشند و اینکه حتی افراد بیشتری باید زنده باشند، کاملاً خودکار نیست. این امر در جوامع پیشرفته‌ای نظیر آتن وجود نداشت، جایی که هر شهروند با شش برده که زندگانی‌شان هیچ ارزشی نداشت و هیچ کس به سرنوشتشان توجهی نداشت حمایت می‌شد.
تصور می‌کنم که این نکته‌ی بی‌نهایت مهمی است. فکر می‌کنم که بنیاد تمام اندیشه‌های سوسیالیستی است. هر فرمولی که شما در مورد وسایل تولید به کار گیرید، هر فعلی را که می‌خواهید در مورد نظریه‌ی ارزش کار از مارکس انتخاب کنید، حقیقت این است که آنچه مردانی نظیر مارکس و انگلس را به حرکت وامی‌داشت عشق عظیم به انسان‌های تهی دست بود. شما می‌توانید آن احساس بی‌عدالتی را که بر همنوعان‌شان رفته است در هر فصل بخوانید، شما می‌توانید آن را در هر کلمه بیابید. به ویژه در نوشته‌های انگلس که معلومات علمی زاید داشت یک حس پیشگویی در این مورد که علم می‌تواند همه‌ی اینها را تغییر دهد وجود دارد، این در زیر نوشته هایشان همیشه در حال غلیان بود. تصور می‌کنم که اساس عظیم سوسیالیسم در تمام نسل‌ها همین است.
 
 ارزش‌ها اکتشافات اند
آیا علم به این کار کمک کرده است؟ البته که کمک کرده است. اجازه دهید که با یک مثال کوچک شروع کنم. در قاره‌ی اروپا تقریباً این یک شوخی همیشگی است که انگلیسی‌ها سگ‌ها و گربه هایشان را بیشتر از خودشان دوست دارند. به نظرم بی‌مناسبت نیست که این امر را با سنت طولانی علوم زیستی در این کشور مرتبط سازم. خود من شخصاً مخالف تشریح جانوران زنده نیستم ولی ممکن است زمانی بوده باشم. ولی برای هر کسی که در اجتماعی زندگی می‌کند که با شمار زیادی از بردگان بهتر از جانوران رفتار نمی‌شود بسیار ناممکن است که مخالف تشریح جانوران باشد.
 
درواقع مطالعه‌ی تکامل تمام مردم را در سرتاسر جهان آگاه ساخته است که جانوران چیزی بیشتر از ماشین هایی‌اند که مورد استفاده قرار می‌گیرند. مطالعه‌ی نژادهای انسانی مردمان را آگاه ساخته است که اختلاف رنگ پوست و اختلاف سنت‌ها در مقایسه با چیزهای عمیقی که خانواده‌ی انسانی را به هم پیوند می‌دهد اموری سطحی است. تصور می‌کنم که این مسئله‌ی مطلق علم است. راستش شما نمی‌توانید مانند هیتلر بایستید و بگویید "سیاهان نمی‌توانند چنان کنند. یهودیان قادر نیستند چنین کنند، و نژادهای پست، هچ گاه جاه طلبی آن را ندارند" سهل است که شما نمی‌توانید این را در فرهنگی بگویید که نشان می‌دهد این چیزها بدون پایه‌اند و حقیقتی ندارند و تعجب‌آور نیست که آلمان نازی نه تنها مشتاق اخراج صلح طلبان و شاعران و متفکران بی‌لطافت این چنینی بود که خود بخود هر دانشمندی را به صورت یک مزاحم بالقوه می‌دید. زیرا اساس علم بر این است که به مسئله‌ی چیزهای مرده و زنده با این سؤال که شباهت‌ها و عدم شباهت‌ها چیستند بنگرد، و هنگامی که شما با این گونه ارزیابی عینی آغاز می‌کنید نمی‌توانید هیچ کس را در مورد نظریه‌ی نژادی یا تکامل گول بزنید.
 
من معتقدم که تمام ارزش‌های بشری سرانجام از ارزشیابی اینکه چه چیزی مردمان را همانند می‌سازد و چه چیزی آنها را متفاوت می‌کند، و از ارزیابی صحیح این حقیقت که بسیار مناسب است که بیشتر مردم را همانند دانست ولی بی‌نهایت مهم است برخی از آنها را متفاوت دانست، ناشی می‌گردد. من معتقدم که از این مطالعه‌ی ساده‌ی عینی یک قانون، یک اخلاق، یک ارزش، یا هر آنچه می‌خواهید آن را بنامید، ممکن است برای علم حاصل شود.
 
مخالفت دروغین
تمدنی را که به آن علاقه مندیم با اصرار بر این که مردمان عقب مانده باید ارزش‌های ما را قبول کنند بدون داشتن آن فواید آسایش مادی که ما اکنون حق نخستین خود می‌دانیم، ممکن است هر لحظه از دست برود. شکاف عظیمی در حال پیدایی در جهان است که میل داریم بگوییم نیروی محرکه‌ی جنبش‌های انقلابی مادی است و اینکه آنچه غرب را سرپا نگه می‌دارد ارزش‌های معنوی عالی است. من معتقدم این سخن چرندی است و چرند خطرناکی است. معتقدم اگر بگذارید این اتفاق بیفتد، آنچه را که امروز دارد به سرتان می‌آید به سرتان خواهد آمد، یعنی هنگامی که این به اصطلاح مادیون شوروی بی‌نهایت بیشتر از احساس نیم گرمی را در راه هدف‌هایشان احساس کنند که ما برای ارزش هایمان در غرب قائل هستیم. آن آقایانی که در پورتوریکو و هندوچین هستند دست کم فکر نمی‌کنند که آنچه در جستجویش هستند دندان مصنوعی و موی مصنوعی است. دست کم فکر نمی‌کنند که برای آسایش مادی مبارزه می‌کنند. آنها فکر می‌کنند که برای یک جهان، برای یک شیوه‌ی زندگی، جهت فرزندان‌شان می‌جنگند. آنها فکر می‌کنند که به سوی جامعه‌ای می‌روند که ارزشمند است زیرا این جامعه طالب این چیزها به عنوان حقوق است. و ما در دوران بزرگ نون‌کانفورمیست‌ها در دویست و سیصد سال پیش عادت داشتیم همین طور فکر کنیم. ما دقیقاً در اثر همان فشار به جایی رسیده ایم که اکنون هستیم، فشاری که از نیروی مادی و اخلاقی به عنون دو وجه همان نیرو تشکیل یافته است.

بیشتر بخوانید:   معنا شناسی راسخون در علم

 آزادی و برابری انسان
آن انسان دوستی که من به خاطرش این صحبت را می‌کنم در چیزهای دیگری به جز علم نیز بیان شده است. اما علم آن را فشرده‌تر و قاطع‌تر ارائه می‌دهد، زیرا علم آشکارتر نشان می‌دهد چطور فواید مادی و ارزش‌های اساسی بخش‌هایی از یک شیوه‌ی یگانه‌ی نگاه به جهان است. اگر شما آن ارزش‌های عمیق انسانی را که از آنها صحبت داشته‌ام دارا نباشید آن منافع مادی را به دست نمی‌آورید.
 
ما هم برای یک جامعه‌ی برابر و هم یک جامعه‌ی آزاد می‌کوشیم. جامعه‌ی آزاد اصولاً جامعه‌ی عمل است و جامعه‌ی برابر جامعه‌ای است که در آن شخصیت به عنوان ارزش بنیادی پذیرفته می‌شود. هیچ گاه جنبشی انقلابی وجود نداشته است که معتقد نباشد برابری و آزادی به یکسان اهمیت دارند و برابری و آزادی دو چهره‌ی علم هستند. برابری می‌خواهد عقیده‌ی ضعیف‌ترین دانشجو همانند عقیده‌ی استادش صادقانه مورد بررسی قرار گیرد و آزادی می‌طلبد که هر دو عقیده، هم عقیده‌ی دانشجو و هم استاد، به یکسان منتشر شوند و تحت انتقاد مردمان دیگر مورد بررسی قرار گیرند.
 
 پسروی مذهب [در مخالفت با علم]
من این موضوع را در سنت انگلیسی مخالفت که رابطه‌ی نزدیکی با رشد عظیم علوم از قرن هفدهم به بعد دارم نشان دادم. امروز مذهب و جنبش‌های اخلاقی آن در غرب نیروی آزادمنشی را از دست داده است. رهبرانی نظیر کیرکه‌گارد به وادی فراموشی سپرده شده‌اند. چند نفر از اخلاقیون امروز حتی مایلند که به مسائل‌شان به جدیت آلبرت شوایتزر بنگرند. هنگامی که شوایتزر در سن سی سالگی تصمیم گرفت در میان انسان‌های وحشی تبلیغ کند او یک قایق پر از انجیل نخرید تا به راه بیفتد. از خود پرسید وحشیان حتی پیش از اینکه انجیل‌هایش را بخوانند بیش از همه چه چیزی از وی خواهند خواست و بنابراین او حتی پیش از آنکه به آفریقای استوایی پا گذارد پنج سال پرزحمت را صرف کرد تا پزشک شود. هیچ گاه نشنیدم که ژنرال فرانکو چنین کاری کند.
 
مذهب و جنبش‌های مذهبی در غرب نیروی خود را از دست داده‌اند زیرا آنها خود را هم از علم و هم از سوسیالیسم مجزا کرده‌اند. ولی نیازی نیست که ما آن نیرو را از دست بدهیم. ما می‌توانیم ببینیم که آن انگیزه‌ی مادی و محتوای ارزش‌ها در علم بخشی از همان چیز هستند. علم نه یک حقیقت است و نه یک دستاورد بلکه چیزی است ژرف، یک روش است. علم یک شیوه‌ی نگاه کردن به زندگی است. یک شیوه‌ی انسانی. و همین عمل نگاه کردن به زندگی به طور معقول و تجربی یعنی هم آگاهانه و هم با آزمایی اندیشیدن و آزمایش - این شیوه است که هر آن چیزی را می‌سازد که ما نیز معتقدیم نیروی محرکه‌ی سوسیالیسم است.
 من معتقدم که تمام ارزش‌های بشری سرانجام از ارزشیابی اینکه چه چیزی مردمان را همانند می‌سازد و چه چیزی آنها را متفاوت می‌کند، و از ارزیابی صحیح این حقیقت که بسیار مناسب است که بیشتر مردم را همانند دانست ولی بی‌نهایت مهم است برخی از آنها را متفاوت دانست، ناشی می‌گردد. من معتقدم که از این مطالعه‌ی ساده‌ی عینی یک قانون، یک اخلاق، یک ارزش، یا هر آنچه می‌خواهید آن را بنامید، ممکن است برای علم حاصل شود.
 منطق و آزمایش
رئیس جلسه پیاپیش هرآنچه را که فکر می‌کنم ما باید به طور وسیعی در مورد مرگ برنارد شاو بگوییم گفته است، ولی طبیعی است که حس می‌کنم که افتخار ویژه‌ای است که در شب مرگ او یکی از سخنرانی‌هایی را که او پایه گذاری کرد، ارائه دهم. بنابراین به نظرم مناسب می‌آید که در پرتو آنچه اکنون گفته‌ام باید لحظه‌ای به عقایدش بنگرم. آن چیست که سبب می‌شود مردم در سرتاسر جهان درباره‌ی برنارد شاو به عنوان نشانه‌ی چیزی با اهمیت جهانی بیندیشند. این همان چیزی است که وی دارا بود، ولز wells داشت و وبز webs هم داشت، و اینکه آنها به آن نسل بزرگی تعلق داشتند که معتقد بود که نگرش عقلی و تجربی رمز حیات است. از آن زمان تاکنون راه دراز، و فکر می‌کنم راه بدی را پیموده‌ایم. فکر می‌کنم نسل شاو معتقدان بزرگ منطق انسانی و حقایق مادی بوده‌اند. از آن زمان به بعد مردانی نظیر هیتلر درباره‌ی خون و خاک که به نظر شاو حقیر می‌آید، داد و فریاد به راه انداخته‌اند. شاور ممکن است گفته باشد "فکر و هوا، فکر بود، این است که آنچه موجودات انسانی با آن می‌زیند."
 
این است جوهر علم، این که مادی و منطقی باید به عنوان شیوه‌ی طبیعی نگاه به دنیا و بخشیدن ارزش‌هایش در ذهن به دیگر پیوند یابند و من فکر می‌کنم که این اصل علم در اینجا اهمیت ویژه‌ای دارد، زیرا می‌دانید که با همه حرمتی که برای این مرز بزرگ قائلم، او در مورد حقایق علمی بدجوری جاهل بود. از زمانی که شاو "بازگشت به متوشلخ"  را نوشت، مقدار زیادی مرکب درباره‌ی توارث لامارکی و مندلی هدر رفته است. ولی دیباچه‌ی "بازگشت به متوشلخ" در آن زمان هیچ اعتباری نداشت و برای کسی که موضوع وراثت را مطالعه کرده است نیز از آن پس هیچ اعتباری نداشته است.
با این حال علم برنارد شاو را به عنوان یک مرد بزرگ ارج می‌نهد با اینکه او عقاید علمی نادرست داشت. زیرا علم صرفاً مجموعه‌ای از عقاید یانظریات یا حقایق نیست. علم یک روش کاوش است. علم یک شیوه‌ی نگاه کردن است به دنیا به روشی تازه، آزادانه، و برابرانه با احساس اطمینان به این که آزادی و برابری خاص هر انسان است. روشی منطقی و تجربی در اساس نام‌هایی هستند برای این اطمینان به ذهن و دست هر انسان. این منبع اساسی ارزش‌های ماست و به ما ایمان می‌بخشد که در کسب منافع زندگی، بهداشتی، آسایش فکری و مادی واقعاً خود را با امکاناتی جور کرده ایم که به داشتنش می‌ارزد. اینها هستند بنیادهای علم که من می‌خواهم شما با خود از اینجا ببرید.
 
 در جستجوی کمال
آنچه گفته‌ام بسیار ساده است. گفته ایم این واقعیت ندارد که علم یک فعالیت بی‌طرف یا مادی است. برعکس موفقیت مادی آن کاملاً در گرو این حقیقت است که علم یک فعالیت نقادانه و جدل‌گرا و فکری است که هیچ چیز را بدیهی نمی‌گیرد. و ارزش‌هایش را با قضاوت‌های خودش می‌آفریند. من این طور شروع کردم که علم عامل رهایی عظیم جسم انسانی است و چنین پایان می‌دهم که علم عامل رهایی عظیم روح انسانی است، روحی که برنارد شاو هنوز برای ما نشانه‌ی آن است. من فکر می‌کنم که اینها بخش‌هایی از چیزی واحد است. آنها ویژه‌ی علم نیستند، بلکه فقط معرفتی‌اند که انسان‌ها درون خودشان دارند. استعدادهای کمال، مادی و معنوی، که به دانستنش می‌ارزد و من معتقدم که این نیروی محرکه‌ی هر اعتقاد سوسیالیستی است.
 
منبع:
علم چیست؟ جستارهایی درباره‌ی فلسفه، پژوهش و آموزش علم، محمد رضا توکلی صابری، تهران، اختران، چاپ اول. (1397)

 بیشتر بخوانید:
 علم دینی؛ چیستی و امکان
 پیشینه و مفهوم علم دینی
 علم زدگی در برابر وهم زدگی

 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط