سازماندهی مردم زحمتکش و فقیر

چه در جوامع سرمایه داری در حال رشد و چه در جوامعی با سایر شیوه های تولید، روشنفکران نقش اساسی در بیان فرهنگی خواستها و حقوق اقتصادی و سیاسی طبقات زحمتکش و محروم دارند؛ آیا این امر منتج بدان نمی شود که رهبری سازمانهای کارگری یا دهقانی بر عهده روشنفکران قرار گیرد؟
شنبه، 1 دی 1397
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سازماندهی مردم زحمتکش و فقیر
جامعه سرمایه داری و جوامع با شیوه های تولید مسلط
 
چکیده:
چه در جوامع سرمایه داری در حال رشد و چه در جوامعی با سایر شیوه های تولید، روشنفکران نقش اساسی در بیان فرهنگی خواستها و حقوق اقتصادی و سیاسی طبقات زحمتکش و محروم دارند؛ آیا این امر منتج بدان نمی شود که رهبری سازمانهای کارگری یا دهقانی بر عهده روشنفکران قرار گیرد؟
 
تعداد کلمات: 1853 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 9 دقیقه
 
سازماندهی مردم زحمتکش و فقیر
تویسنده: شاپور رواسانی

اگر دولت و طبقه حاکم چه در جامعه سرمایه داری و چه در جوامع با شیوه های تولید مسلط دیگری، در برابر هر نوع تبلیغ، کار فرهنگی و سازمان دادن در جهت آگاهی ساختن مردم زحمتکش و فقیر به حقوقشان و انتقاد از نظام ظالمانه مالکیت خصوصی اقلیت بر وسایل عمده تولید به زور متوسل شوند و اختناق سیاسی را بر جامعه تحمیل کنند، آیا نباید به دنبال اجرای شیوه های جدیدی از مبارزات اجتماعی رفت؟ آیا درست نیست برای مبارزه با زور و اختناق که طبقه حاکم بر جامعه تحمیل می کند، به بسیج نیروهای مقاوم و انقلابی و آرمان خواه جامعه پرداخت؟ . در جامعه ای که دمکراسی سیاسی و نهادهای تاریخی آن وجود ندارد و اکثریت جامعه را دهقانان و کسانی تشکیل می دهند که در نظام تولید به کناری زده شده و نقشی ندارند، اما فقیر و محرومند و کارگران ساکن شهرها و شاغل در صنایع، اقلیتی ضعیف و وابسته به سرمایه داران هستند، چگونه می توان در جهت حذف سلطه طبقه استثمارگر و مستبد حاکم و سازمانهایش قدم برداشت؟ آیا همه جوامع برای وصول به سوسیالیسم باید از مرحله سرمایه داری بگذرند؟
 
چه در جوامع سرمایه داری در حال رشد و چه در جوامعی با سایر شیوه های تولید، روشنفکران نقش اساسی در بیان فرهنگی خواستها و حقوق اقتصادی و سیاسی طبقات زحمتکش و محروم دارند؛ آیا این امر منتج بدان نمی شود که رهبری سازمانهای کارگری یا دهقانی بر عهده روشنفکران قرار گیرد؟
 
به همان گونه که نظریات مارکس، انگلس و روزا لوکزامبورگ از طرفی و نظریات لاسال، برنشتاین، کائوتسکی و سایر رهبران سوسیال دمکرات ها برای توضیح مسئله دمکراسی و چگونگی اعمال حاکمیت مردم و اصولا تعریف مردم، فقط در رابطه با ساختار طبقاتی جامعه سرمایه داری در حال رشد و توسعه اروپا داده های اجتماعی، فرهنگی، دینی و تاریخی این جوامع قابل فهم و توضیح است و نمی توان از آنها بدون قید و شرط و بدون در نظر گرفتن اختصاصات اجتماعی جامعه معین در دوره معین برای بررسی و تحلیل مسئله دمکراسی در مستعمرات استفاده کرد، می توان گفت که نظریات لنین نیز فقط در رابطه با ساختار طبقاتی و اختصاصات اجتماعی، دینی و فرهنگی جامعه روسیه در دوره معین قابل درک و توضیح است. لنینیسم پاسخ معینی است که به مشکلات و سؤالات معین در تحت شرایط معین کشور معین داده شده و لذا قابل تعمیم بر جوامعی که ساختار طبقاتی و نظام اجتماعی و سیاسی و دینی دیگری دارند، نبوده و نیست. در رابطه با مسئله دمکراسی سیاسی و برخورد طبقه کارگر با آن نظریات لنین دنباله نظریات مارکس است.
 چه در جوامع سرمایه داری در حال رشد و چه در جوامعی با سایر شیوه های تولید، روشنفکران نقش اساسی در بیان فرهنگی خواستها و حقوق اقتصادی و سیاسی طبقات زحمتکش و محروم دارند؛ آیا این امر منتج بدان نمی شود که رهبری سازمانهای کارگری یا دهقانی بر عهده روشنفکران قرار گیرد؟
به نظر لنین سرمایه داران از مفهوم «مردم» با انکار و نفی وجود طبقات و تضاد طبقاتی در آن سوء استفاده می کنند، اما تقسیم مردم به طبقات بدان معنا نیست که طبقه کارگر خود را از جامعه جدا کند. این طبقه باید تحت شرایط معین همراه با سایر طبقات برای وصول به اهداف عام و سیاسی در جنبشهای آزادی خواهانه (بورژوآ - دمکراتیک) شرکت کند.
 
در شرایط حاضر (۱۹۰۵ روسیه) هیچ وسیله دیگری وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد که ما را به سوسیالیسم نزدیک کند، مگر آزادیهای کامل سیاسی، جمهوری دمکراتیک و دیکتاتوری دمکراتیک - انقلابی کارگران و دهقانان....»
 
هدف از شرکت پرولتاریا در نهضتهای آزادی خواهانه که پایگاه اجتماعیشان طبقه متوسط شهری می باشد، این است که به عنوان «نماینده» پیشرو ترین و تنها طبقه انقلابی «مسئله تغییرات بنیادی دمکراتیک ممکن را به صورت تکلیف در برابر مردم قرار دهند.
لنین مبارزه طبقاتی با سرمایه داری را امری اجتناب ناپذیر می دانست و بر لزوم تشکیل حزبی براساس تمرکز دمکراتیک و تعلق طبقاتی تکیه می کرد و راه رسیدن به سوسیالیسم در روسیه را انقلاب می دانست.
 
برای بدست گرفتن قدرت دولت، طبقه کارگر نمی بایست منتظر رشد سرمایه داری در روسیه بماند و می بایست تلاش کند تا با انقلاب، قدرت را به دست گیرد و پس از درهم شکستن ماشین دولت سرمایه داری، دولت کارگران - دهقانان را تشکیل دهد.» .
دوره ای که پس از کسب قدرت دولتی از جانب کارگران - دهقانان تا استقرار کمونیسم قرار دارد دوره دیکتاتوری پرولتاریاست؛ دوره گذر از سرمایه داری به کمونیسم.

   بیشتر بخوانید :  نظریه جهانی شدن را چگونه بخوانیم

لنین بر خلاف رهبران احزاب سوسیال دمکرات، به وضوح و شدت، استعمار سرمایه داری را به عنوان بالاترین مرحله سرمایه داری رد میکرد؛ همچنین معتقد بود که حزب پرولتاریا نه فقط اکثریت این طبقه بلکه همه توده ها را باید تربیت کند. (اکتبر ۱۹۱۷) «.. به طور قطع هیچ تضاد اساسی میان دمکراسی شورایی (سوسیالیستی) و به کار بردن قدرت دیکتاتوری فردی وجود ندارد.. دیکتاتوری پرولتاریا می تواند به وسیله یک فرد - و نه فقط توسط توده ها و زحمتکشان، بلکه از جانب سازمانهایی اعمال شود که چنان ساخته شده اند که می توانند توده ها را برای خلاقیت تاریخی بیدار کنند و جلو ببرند. (سازمانهای شورایی چنین سازمانهایی هستند. به عنوان یکی از سه تکلیف، پرولتاریا وظیفه دارد در دوره پس از پیروزی انقلاب نه فقط تمام پرولتاریا بلکه تمام توده های زحمتکش و استثمار شده را در برابر استثمار، سازمان دهد و تربیت کند. بر طبق نظر لنین آگاهی طبقاتی و سیاسی از «خارج» و به وسیله روشنفکران و انقلابیون حرفه ای به طبقه کارگر منتقل می گردید و رهبری حزب «دولت» برای خود حق و وظیفه ارشاد توده ها را قایل بود.
 
گرچه در سالهای پس از انقلاب و تشکیل اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در این سرزمین از دمکراسی سوسیالیستی و مرکزیت دمکراتیک» سخن گفته می شد، اما در عمل صلاحیت کاندیداها برای تصدی مسئولیتهای حزبی یا دولتی از جانب مقامات بالای حزب (دولت) تشخیص داده می شد و لذا کسانی می توانستند «انتخاب» شوند که از صافی ایدئولوژی نظام حاکم بگذرند و وفاداری و انقیاد آنان در برابر حزب و (دولت) تصویب و تأیید شده باشد.
 
به این حقیقت توجه نمی شد که تشخیص اینکه چه افرادی از جامعه صلاحیت خدمت و قبول مأموریت موقت از جانب جامعه را دارند، به عهده افکار عمومی و جامعه است نه یک مقام یا سازمان خاص. اگر احراز صلاحیت نمایندگی مردم در دست یک گروه معین قرار گیرد، در حاکمیت مردم مداخله و از اعمال آن جلوگیری شده است. این امر موجب جدا شدن تدریجی نظام از جامعه در آن کشور گردید، چون به این ترتیب هیچ فکر و نظر انتقادی از پایه و زمینه وسیع جامعه به سوی سازمانهای بالای حزب و دولت منتقل نمی شد و یک اقلیت (کمیته مرکزی، قشر بوروکرات - تکنوکرات حاکم) مصلحت جامعه را معین می کرد.
سرمایه داری کوچک (ملی) یک کشور مستعمره قادر به رهبری انقلاب دمکراتیک نیست و سرمایه داری استعماری جهانی اصولا اجازه و امکان رشد این طبقه را در مستعمرات نمی دهد؛ چون استعمار سرمایه داری فقط با ادامه غارت استعماری مستعمرات می تواند به حیات خود ادامه دهد. برای این امر، مستعمرات باید همیشه مستعمره باقی بمانند و به علت فشار و سلطه استعمار سرمایه داری نمی توانند مانند کشورهای اروپایی وارد مرحله رشد سرمایه داری صنعتی شوند؛ لذا رأه سرمایه داری ملی در مستعمرات برای به دست گرفتن رهبری جنبش دمکراتیک و اصولا رسیدن به قدرت و حاکمیت بسته است.
چنانکه گفته شد، آرای لنین در باب دمکراسی محتوای اجتماعی آن و دیکتاتوری پرولتاریا، پاسخی بود به مسائل معین در جامعه معین و در دوره معین؛ به همین صورت نیز می توان گفت که نظریات مائوتسه تونگ در مورد دمکراسی تحت عنوان «دمکراسی نوین» پاسخی معین به مسائل جامعه چین در یک دوره مشخص بوده است. (۱۹۴۰ - ادامه جنگ دوم جهانی و تجاوز امپریالیسم ژاپن به چین).
 
به نظر مائو، سرمایه داری با به کار بردن عنوان «ملت» و انکار وجود طبقات مختلف در جامعه دیکتاتوری، یک طبقه یعنی طبقه سرمایه دار را منکر می شود و می پوشاند.
 
مائو در جامعه چین (از نظر اقتصادی، مستعمره، نیمه مستعمره، نیمه فئودال) انجام دو مرحله متفاوت را در انقلاب قایل بود: مرحله دمکراتیک و مرحله سوسیالیسیتی و معتقد بود که پس از پایان موفقیت آمیز یک مرحله می توان وارد مرحله دوم شد.؟
 
در مرحله نخست، دمکراسی نه به معنای عام و قدیمی آن - رهبری بورژوازی ملی مانند کشورهای سرمایه داری اروپا و استقرار سرمایه داری - بلکه به عنوان دمکراسی نوین با دمکراسی از نوع چینی آن مطرح است؛ به این صورت که رهبری جنبش اجتماعی بر عهده پرولتاریای چین، دهقانان، روشنفکران و اقشاری از سرمایه داری کو چک ملی تحت رهبری حزب کمونیست چین قرار دارد. دمکراسی نوین اتحاد تمام طبقات انقلابی تحت رهبری پرولتاریاست و وظیفه این مرحله از جنبش نه استقرار نظام سرمایه داری مانند کشورهای سرمایه داری اروپایی، بلکه تبدیل جامعه مستعمراتی، نیمه مستعمراتی و نیمه فئودال چین به یک جامعه دمکراتیک است که در آن مردم از شر سلطه فئودالیسم، سرمایه داری بزرگ چین و استعمار سرمایه داری امپریالیسم) آزاد شده باشد. به نظر مائوتسه تونگ، مقدمات این مرحله، از جنگ تریاک (۱۸۴۰) آغاز شده، اما هنوز پایان نیافته بود؛ زیرا بورژوازی ملی چین تحت فشار استعمار نتوانسته بود وظایف تاریخ خود را انجام دهد. انقلاب دمکراتیک نوین که از جانب پرولتاریا رهبری شده و هدفش اتحاد تمام طبقات انقلابی است، شرایط انقلاب سوسیالیستی را در جامعه آماده میکند.
 
سرمایه داری کوچک (ملی) یک کشور مستعمره قادر به رهبری انقلاب دمکراتیک نیست و سرمایه داری استعماری جهانی اصولا اجازه و امکان رشد این طبقه را در مستعمرات نمی دهد؛ چون استعمار سرمایه داری فقط با ادامه غارت استعماری مستعمرات می تواند به حیات خود ادامه دهد. برای این امر، مستعمرات باید همیشه مستعمره باقی بمانند و به علت فشار و سلطه استعمار سرمایه داری نمی توانند مانند کشورهای اروپایی وارد مرحله رشد سرمایه داری صنعتی شوند؛ لذا رأه سرمایه داری ملی در مستعمرات برای به دست گرفتن رهبری جنبش دمکراتیک و اصولا رسیدن به قدرت و حاکمیت بسته است.
 
بورژوازی ملی در مستعمرات که خود تحت فشار استعمار سرمایه داری قرار دارد، دارای خصلتی دوگانه است. در مرحله ای خاص با اتحاد و ائتلاف با پرولتاریا، دهقانان و اقشار انقلابی با امپریالیسم مبارزه می کند، اما به مجرد اینکه منافعش را از جانب کارگران و دهقانان در خطر ببیند، با استعمار سرمایه داری بر ضد مردم کشورش متحد می شود. به نظر مائو، سرمایه داری ملی چین باید از تاریخ بیاموزد و به خاطر بیاورد که چگونه پس از اینکه در مرحله ای توانست با کمک اقشار انقلابی مردم قدرت را به دست گیرد، از جانب استعمار سرمایه داری و فئودالیسم و سرمایه داری بزرگ چین مورد تجاوز قرار گرفت و به شکست کشانده شد.
 
با توجه به این خصایص، در مرحله انقلاب دمکراتیک، باز این وظیفه پرولتاریاست که روحیه انقلابی سرمایه داری کوچک را به کناری نزند، بلکه با آن در برابر استعمار سرمایه داری و سرمایه داری بزرگ چین (که وابسته است) جبهه واحدی بسازد. استعمار سرمایه داری و فئودالیسم، دشمنان اصلی مردم چین هستند و برای استقرار حاکمیت مردم و تشکیل جمهوری دمکراتیک نوین، باید همه نیروهای اجتماعی ضد استعمار و فئودالیسم تحت رهبری پرولتاریا متحد شوند. از آنجا که استقرار شرایط معین سیاسی را نمی توان از استقرار شرایط معین اقتصادی جدا کرد و جدا دانست و این دو، بازتاب و علت و معلول یکدیگرند، در مرحله استقرار دمکراسی نوین باید اقتصاد دمکراسی نوین مستقر شود. بانکهای بزرگ، صنایع بزرگ، تجارتخانه های بزرگ، راه آهن، هواپیمایی و تمام مؤسسات انحصاری، مؤسسات بزرگ و مؤسساتی که یک نفر نمی تواند آنها را اداره کند باید دولتی شوند تا سرمایه خصوصی حیات مردم و جامعه را در دست نگیرد. با اجرای شعار به هر زارع مزرعه اش، باید مزارع و زمینها به تملک دهقانان درآید و همه مردم حق مساوی در تملک زمین و آبادی داشته باشند.
 
به نظر مائو نمی بایست اجازه داد جامعه چین به سبک جوامع اروپایی یا امریکایی ساخته شود. تأکید مائو در بحث دمکراسی، غیر از مسائل سیاسی و اقتصادی بر فرهنگ بود. برای استقرار دمکراسی نوین، استقرار فرهنگ نوین ضروریست.
 
منبع:
مفاهیم اجتماعی در جوامع مستعمراتی(مجموعه مقالات سیاسی- اقتصادی) ، شاپور رواسانی ، طهران: امیر کبیر، چاپ اول (1386)

   بیشتر بخوانید :
     اتحاد استراتژیک به جای رقابت
   چه چیزی جای سرمایه‌داری را خواهد گرفت؟
  شرکتهای چندملیتی چه می‌خواهند؟

 
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.