چکیده
بمب یک عاشقانه ساخته نویسنده و کارگردان جوانی است به نام پیمان معادی که با ساختن این فیلم به عنوان تجربه دومش به اهل سینما ثابت کرد که آینده درخشانی دارد.این فیلم یکی از فیلم های راه یافته به سی و ششمین جشنواره فیلم فجر است. موسیقی فیلم را النی کاریندو آهنگساز مطرح یونانی نواخته است که به عنوان یکی از پنج نامزد جایزه بهترین موسیقی متن در جوایز سینمایی آسیاپسفیک انتخاب شد.
تعداد کلمات 1129 زمان تخمین مطالعه 6 دقیقه
تعداد کلمات 1129 زمان تخمین مطالعه 6 دقیقه
نویسنده: عارفه گودرزوند(دانشجوی دکتری مطالعات تطبیقی ادیان)
مروری بر فیلم بمب یک عاشقانه
فکر شکل گیری یک عشق زیر بمباران و در بحبوحه جنگ ایده ای بسیار خلاقانه است. آنجا که سکوت می تواند ویرانگر عشق باشد و گفتگو احیاگر آن. روایت عشقی به کما رفته و عشقی که در حال جوانه زدن است. در حالی که همه از حضور این مهمانان ناخوانده این بمب ها بیزارند، سعید اعلام وضعیت قرمز را بهترین لحظات زندگی خود می شمارد و منتظر فرا رسیدن آن هاست.
فیلم روایت دو نفر را به طور موازی پیش می برد منوچهر ناظم مدرسه که با همسر خود مشکل پیدا کرده و سعید که به تازگی در پناهگاه عاشق دختری به نام سمانه می شود. در این میان عشق کودکانه سعید و نامه او به سمانه، منوچهر را از خواب غفلت بیدار و آن نامه، عشقی دوباره را در دل منوچهر زنده می کند.
داستان فیلم دو مکان را به تصویر می کشد: مدرسه و آپارتمان. مدرسه جایی است که منوچهر ناظم آنجاست و مدیری دارد که هروز با سخنرانی علیه صدام روز دانش آموزان را آغاز می کند. سعید دانش آموزی که خطاط مدرسه است و باید روی دیوارهای مدرسه شعارهایی علیه مستکبران بنویسد که این خود نوعی طنز را در میانه فیلمی جنگی و عاشقانه ایجاد می کند.
در ابتدای فیلم بیننده متوجه رابطه سرد میان میترا و منوچهر می شود اما اینکه دقیقا مشکل چیست صحبتی به میان نمی آید تنها از برادر منوچهر که زمانی عاشق میترا بوده است و حالا اسیر است سخن گفته می شود. پدر میترا برای میانجگری و حل مسئله به خانه این دو می آید و متوجه می شود که مشکل میان این دو تا بدانجا رسیده است که منوچهر برای رفتن به پناهگاه اقدامی نمی کند و زندگی دیگر برایش ارزشی ندارد. پدر میترا به منوچهر یادآوری می کند که زن ها نیازمند محبت هستند و تنها راه ارتباط مجدد محبت کردن به میترا و گفتگو با اوست. اما منوچهر دل چرکین تر از این هاست که حتی قدمی بردارد.
در آن سوی قصه در پناهگاه، سعید با ورود سمانه به ناگاه عاشق و محو حرکات او می شود. سعید کودکی است که به جد نقش خود را به خوبی ایفا می کند؛ چهره معصومی که به خاطر عشق دختر همسایه دست به دزدی می زند و در نماز طلب بمباران و دیدار هر شب یار را می کند. سعید برای آنکه به سمانه نزدیکتر شود وانمود می کند که دفتر ریاضی اش کامل است و می تواند آن را به سمانه امانت دهد. شیرین ترین لحظه زندگی او زمانی است که سمانه در کنارش می نشیند و مسئله ریاضی را برایش توضیح می دهد. سعید از مدیر مدرسه می شنود که نماز جماعت حاجت انسان را می دهد از آن پس در نماز جماعت شرکت می کند و از خداوند می خواهد که همچنان بمب ها ببارند تا دیدار سمانه برایش ممکن شود. اینجاست که مفهوم بمب یک عاشقانه برای ذهن مخاطب ملموس تر می گردد.
فکر شکل گیری یک عشق زیر بمباران و در بحبوحه جنگ ایده ای بسیار خلاقانه است. آنجا که سکوت می تواند ویرانگر عشق باشد و گفتگو احیاگر آن. روایت عشقی به کما رفته و عشقی که در حال جوانه زدن است. در حالی که همه از حضور این مهمانان ناخوانده این بمب ها بیزارند، سعید اعلام وضعیت قرمز را بهترین لحظات زندگی خود می شمارد و منتظر فرا رسیدن آن هاست.
فیلم روایت دو نفر را به طور موازی پیش می برد منوچهر ناظم مدرسه که با همسر خود مشکل پیدا کرده و سعید که به تازگی در پناهگاه عاشق دختری به نام سمانه می شود. در این میان عشق کودکانه سعید و نامه او به سمانه، منوچهر را از خواب غفلت بیدار و آن نامه، عشقی دوباره را در دل منوچهر زنده می کند.
داستان فیلم دو مکان را به تصویر می کشد: مدرسه و آپارتمان. مدرسه جایی است که منوچهر ناظم آنجاست و مدیری دارد که هروز با سخنرانی علیه صدام روز دانش آموزان را آغاز می کند. سعید دانش آموزی که خطاط مدرسه است و باید روی دیوارهای مدرسه شعارهایی علیه مستکبران بنویسد که این خود نوعی طنز را در میانه فیلمی جنگی و عاشقانه ایجاد می کند.
در ابتدای فیلم بیننده متوجه رابطه سرد میان میترا و منوچهر می شود اما اینکه دقیقا مشکل چیست صحبتی به میان نمی آید تنها از برادر منوچهر که زمانی عاشق میترا بوده است و حالا اسیر است سخن گفته می شود. پدر میترا برای میانجگری و حل مسئله به خانه این دو می آید و متوجه می شود که مشکل میان این دو تا بدانجا رسیده است که منوچهر برای رفتن به پناهگاه اقدامی نمی کند و زندگی دیگر برایش ارزشی ندارد. پدر میترا به منوچهر یادآوری می کند که زن ها نیازمند محبت هستند و تنها راه ارتباط مجدد محبت کردن به میترا و گفتگو با اوست. اما منوچهر دل چرکین تر از این هاست که حتی قدمی بردارد.
در آن سوی قصه در پناهگاه، سعید با ورود سمانه به ناگاه عاشق و محو حرکات او می شود. سعید کودکی است که به جد نقش خود را به خوبی ایفا می کند؛ چهره معصومی که به خاطر عشق دختر همسایه دست به دزدی می زند و در نماز طلب بمباران و دیدار هر شب یار را می کند. سعید برای آنکه به سمانه نزدیکتر شود وانمود می کند که دفتر ریاضی اش کامل است و می تواند آن را به سمانه امانت دهد. شیرین ترین لحظه زندگی او زمانی است که سمانه در کنارش می نشیند و مسئله ریاضی را برایش توضیح می دهد. سعید از مدیر مدرسه می شنود که نماز جماعت حاجت انسان را می دهد از آن پس در نماز جماعت شرکت می کند و از خداوند می خواهد که همچنان بمب ها ببارند تا دیدار سمانه برایش ممکن شود. اینجاست که مفهوم بمب یک عاشقانه برای ذهن مخاطب ملموس تر می گردد.
میترا معلم زبان است. فردی آرام و عاقل. او در صدد است که منوچهر را از این سکوت و قهر بیرون بکشد که در آخر پس از سکوتی طولانی حرف هایش کار ساز می شود و منوچهر را به فکر وامی دارد. این نشان می دهد که گفتگو خود راهی مفید برای حل مشکل رابطه هاست.
میترا در خانه ای به شاگردش خصوصی زبان درس می دهد و مادر و پدر آن دختر قصد جدایی و مهاجرت را دارند برای همین وسایل خانه را به فروش گذاشته اند. میترا پس از آنکه دستمزد تدریس روزانه اش را می گیرد، از آن خانه دو کلاه کاسکت می خرد. برای بیننده این سوال پیش می آید که چرا میترا این دو کلاه را خریده است. پس از اینکه میترا با منوچهر صحبت می کند دو کلاه را می آورد تا وقتی وضعیت قرمز می شود و در خانه می مانند کلاه ها را برای محافظت استفاده کنند. این خود عشق را میان آن دو محکم تر می سازد.
پس از حل مشکل آن دو تصمیم می گیرند به پناهگاه بروند و این پایان فیلم است. همه در پناهگاه جمع می شوند. منوچهر سمانه را که می بیند به یاد نامه سعید برای سمانه می شود و تصمیم می گیرد در این وضعیت بحرانی به خانه برگردد و نامه را بیاورد، اما با ورود او به خانه بمبی به خانه برخورد می کند. میترا و سایر همسایه ها با ویران شدن خانه در پناهگاه حبس می شوند. گروه امداد راهی می یابند تا اهالی خانه را نجات دهند. اینطور به نظر می رسد که منوچهر جان خود را از دست داده است وفتی که میترا سعی می کند بالا برود و از منوچهر خبر بگیرد گروه امداد منوچهر را خونی و خاکی پایین می آورند . زدن اکسیژن به منوچهر نشان می دهد که او زنده است و لبخند را به لبان میترا باز می گرداند.
یکی از زیبایی های فیلم مربوط به این سکانس است که در وسط روز و نزدیک مدرسه بمباران می شود. خانواده همه معلم ها تماس می گیرند تا از سلامتی آنها مطمئن شوند. هربار که زنگ تلفن مدرسه به صدا در می آید منوچهر گوش به زنگ می شود تا میتر نیز حال او را بپرسد. پس از اتمام امتحان خدمتکار مدرسه به منوچهر می گوید که میترا تماس گرفته است و حال او را جویا شده است. و این نشان میدهد که میترا هنوز عشق او را در دل دارد و منتظر بهانه ای است برای نشان دادن آن.
میترا در خانه ای به شاگردش خصوصی زبان درس می دهد و مادر و پدر آن دختر قصد جدایی و مهاجرت را دارند برای همین وسایل خانه را به فروش گذاشته اند. میترا پس از آنکه دستمزد تدریس روزانه اش را می گیرد، از آن خانه دو کلاه کاسکت می خرد. برای بیننده این سوال پیش می آید که چرا میترا این دو کلاه را خریده است. پس از اینکه میترا با منوچهر صحبت می کند دو کلاه را می آورد تا وقتی وضعیت قرمز می شود و در خانه می مانند کلاه ها را برای محافظت استفاده کنند. این خود عشق را میان آن دو محکم تر می سازد.
پس از حل مشکل آن دو تصمیم می گیرند به پناهگاه بروند و این پایان فیلم است. همه در پناهگاه جمع می شوند. منوچهر سمانه را که می بیند به یاد نامه سعید برای سمانه می شود و تصمیم می گیرد در این وضعیت بحرانی به خانه برگردد و نامه را بیاورد، اما با ورود او به خانه بمبی به خانه برخورد می کند. میترا و سایر همسایه ها با ویران شدن خانه در پناهگاه حبس می شوند. گروه امداد راهی می یابند تا اهالی خانه را نجات دهند. اینطور به نظر می رسد که منوچهر جان خود را از دست داده است وفتی که میترا سعی می کند بالا برود و از منوچهر خبر بگیرد گروه امداد منوچهر را خونی و خاکی پایین می آورند . زدن اکسیژن به منوچهر نشان می دهد که او زنده است و لبخند را به لبان میترا باز می گرداند.
یکی از زیبایی های فیلم مربوط به این سکانس است که در وسط روز و نزدیک مدرسه بمباران می شود. خانواده همه معلم ها تماس می گیرند تا از سلامتی آنها مطمئن شوند. هربار که زنگ تلفن مدرسه به صدا در می آید منوچهر گوش به زنگ می شود تا میتر نیز حال او را بپرسد. پس از اتمام امتحان خدمتکار مدرسه به منوچهر می گوید که میترا تماس گرفته است و حال او را جویا شده است. و این نشان میدهد که میترا هنوز عشق او را در دل دارد و منتظر بهانه ای است برای نشان دادن آن.
فیلم بمب یک عاشقانه تصویر زیبایی از عشق را نشان می دهد. در حالی که سکوت به ویرانگری عشق مشغول است و منوچهر و میترا در سکوتی عمیق فرور فته اند، فیلم به سادگی نشان می دهد که گفتگو می تواند روابط را نجات دهد. پیمان معادی در این فیلم با پررنگ کردن مفهوم گفتگو سعی در مهم جلوه دادن این مسئله در دنیای امروز دارد که بخش اعظم مشکل زوج ها در دنیای امروز به خاطر عدم گفتگو و در نهایت جدایی زودهنگام است. در آخر می توان گفت فیلم بمب یک عاشقانه فیلمی بسیار ساده و بدون پیچیدگی است که به عشق در زمان جنگ پرداخته است. در میانه فیلم رگه های طنز آن نیز بسیار جالب و مخاطب پسند است. طراحی لباس و صحنه فیلم بسیار خوب است و ذهن مخاطب را به زمان جنگ نزدیک می سازد. اما کارگردان نتوانسته شخصیت های اصلی داستان را به خوبی پردازش کند چرا که همه چیز در سکوت می گذرد.