واقعیت گرایی واثبات گرایی تاریخ
چکیده:
متفکران وظیفهی حقیقی تاریخ، یا بالاترین وظیفهی آن را کشف قوانین علمی دارند که برخی از انواع حقایق ثابت پدیدههای تاریخی را به هم ربط می دهد.
تعداد کلمات: 1063 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
متفکران وظیفهی حقیقی تاریخ، یا بالاترین وظیفهی آن را کشف قوانین علمی دارند که برخی از انواع حقایق ثابت پدیدههای تاریخی را به هم ربط می دهد.
تعداد کلمات: 1063 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 5 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
صورت افراطی و طبیعت گرایی تاریخی را می توان در پایان قرن نوزدهم نزد مورخان اثبات گرایی مانند ک. آمپرخت، پ. بازت، ا. بزنهایم مؤلف کتاب راهنمای معروفی دربارهی روش تاریخی و ک. بریزیگ و متفکران دیگری مشاهده کرد. آنان وظیفهی حقیقی تاریخ، یا بالاترین وظیفهی آن را کشف قوانینی علمی دانستند که برخی از انواع ثابت پدیده های تاریخی را به هم ربط می دهد. کژیهای تاریخ در این راستا جملگی در یک خصوصیت مشترک سهیم اند، و آن تمایز میان دو نوع تاریخ است: تاریخ تجربی که فقط وظیفه ی پیش پا افتاده ی روشن کردن وقایع را انجام میدهد و تاریخ فلسفی یا علمی، که کار شریف تر کشف قوانین پیونددهنده ی فاکتها را بر عهده دارد. هر جا که این تمایز به چشم بخورد، جای سم شیطانی طبیعت گرایی پیداست.
چیزی به عنوان تاریخ تجربی ابدأ وجود ندارد، زیرا واقعیات به طرز تجربی در ذهن مورخ حضور ندارند. آنها حوادث گذشته اند که با یک فرایند استدلالی و نه تجربی بر طبق اصول عقلانی، از روی داده هایی که در پر تو این اصول داده یا بهتر بگوییم کشف شده است، فهمیده میشوند و چیزی به عنوان مرحله ی فرضی تاریخ فلسفی یا علمی که علل یا قوانین آنها را کشف یا به طور کلی بیان شان می کند، وجود ندارد؛ زیرا برای مورخ واقعیت تاریخی همین که اصالتا روشن شد و مورخ با فعلیت بخشیدن به اندیشه ی عامل در فکر خود آن را درک کرد، بین کشف این که چه روی داده و این که چرا روی داده تفاوتی وجود ندارد.
بیشتر بخوانید: تاریخنگاری رومی و پولوبیوس
بهترین مورخان در همه جا در کار عملی خود از این امر آگاه اند، و در آلمان، بخشی از طریق تجربهی تحقیقات عملی شان و بخشی از طریق تأثیر فلاسفه ای که تا کنون مورد بحث قرار گرفته اند، اکنون به حد کفایت پی برده اند که در برابر ادعاهای اثبات گرایی، دست کم در صور افراطی آن، باید مقاومت کنند. اما این درک عموما در بهترین حالت نیز جزئی بوده است و در نتیجه حتی قوی ترین مخالفان اثبات گرایی به مقدار زیاد از آن متأثر بوده اند و در مسائل نظری و روش، موضعی نسبتا آشفته اختیار کرده اند.
چیزی به عنوان تاریخ تجربی ابدأ وجود ندارد، زیرا واقعیات به طرز تجربی در ذهن مورخ حضور ندارند. آنها حوادث گذشته اند که با یک فرایند استدلالی و نه تجربی بر طبق اصول عقلانی، از روی داده هایی که در پر تو این اصول داده یا بهتر بگوییم کشف شده است، فهمیده میشوند و چیزی به عنوان مرحله ی فرضی تاریخ فلسفی یا علمی که علل یا قوانین آنها را کشف یا به طور کلی بیان شان می کند، وجود ندارد؛ زیرا برای مورخ واقعیت تاریخی همین که اصالتا روشن شد و مورخ با فعلیت بخشیدن به اندیشه ی عامل در فکر خود آن را درک کرد، بین کشف این که چه روی داده و این که چرا روی داده تفاوتی وجود ندارد.
ادوارد مه یر، یکی از مبرز ترین مورخان اخیر آلمانی، نمونه ی خوب این امر است. او در رساله اش درباره ی نظریه و روش شناسی تاریخ که در سال ۱۹۰۲ در هاله انتشار یافت و بعد با تجدیدنظر تجدید چاپ شد، نشان میدهد که یک مورخ درجه یک با تجربه در اوایل قرن بیستم چگونه به کار خویش می نگریسته است. در اینجا، مانند آنچه در بری دیدیم، ولی با وضوح فکری بسیار بیشتر، تلاشی را در جهت گشودن دست و پای تاریخ از گرو خطاها و نادرستیهای ناشی از تأثیر علوم طبیعی می یابیم؛ دیدی ضداثبات گرا دربارهی کار آن، که بالاخره هم توان برخاستن قاطع به فراتر از اثبات گرایی را کسب نمیکند.
وه پر با نقد مبسوط و نافذ گرایش اثباتی، که در دهه ی آخر قرن نوزدهم مستولی بود و تازه به آن اشاره کرده ام، آغاز می کند. اگر فرض این باشد که کار تاریخ عبارت از روش ساخت قوانین کلی حاکم بر مسیر حوادث تاریخی است، پس سه عامل که در واقع از اهمیت زیاد برخوردارند از آن زدوده شده است: بخت یا تصادف، ارادهی آزاد، و ایده ها یا مطالبات و مفاهیم آدمی. اهمیت از لحاظ تاریخی با مکرر و نوعی بودنش باز شناخته میشود. به این ترتیب، تاریخ تبدیل می شود به تاریخ گروهها یا تاریخ جوامع و فرد از آن ناپدید می شود، مگر در لباس مبدل نمونهی محض قوانین کلی کار تاریخ؛ به این مفهوم، تأسیس انواع حیات اجتماعی و روانشناختی معین با نظمی جبری یکی پس از دیگری قرار میگیرند. ما پر از لنټرختا به عنوان شارح پیشکسوت این ایده یاد می کند. لمر ختا شش مرحله از این نوع را در حیات ملت آلمان مشخص کرده و این نتیجه را به هر تاریخ ملی ای تعمیم داد. مدیر می گوید: ولی با چنین تحلیلی چهره های زنده ی تاریخ نابود می شوند و تعمیم های مبهم و اشباح غیر واقعی جای آنها را می گیرد. نتیجه، سلطهی شعارهای توخالی است. در مقابل همه ی این ها، مه پر معتقد است که موضوع مناسب فکر تاریخی، واقعیت تاریخی در فردیت آن است و بخت و ارادهی آزاد علل تعیین کننده ای اند که نمی شود آنها را از تاریخ زدود، بی آن که جوهر حقیقی آن هم نابود شود. مورخ به عنوان مورخ نه فقط علاقه ای به این به اصطلاح قوانین شبه علمی ندارد، بلکه هیچ قانونی تاریخی هم وجود ندارد. بریزیگ سعی کرده است بیست و چهار فقره از این قوانین را بیان کند، ولی هر یک از آنها یا نادرست یا چنان مبهم اند که تاریخ نمی تواند ارزشی در آنها بیابد. شاید بشود آنها را به عنوان نشانه هایی برای جستار واقعیات تاریخی به کار برد، ولی به کلی فاقد ضرورت اند. ناتوانی مورخ از تثبیت آنها نتیجه ی فقر مواد اولیه یا ضعف عقل نیست، بلکه حاصل ماهیت خود معرفت تاریخی است، که کارش کشف و به نمایش در آوردن حوادث در فردیت آنهاست.
هنگامی که به پر جدل را رها می کند و به تبیین اصول مثبت فکر تاریخی می پردازد، کار را با الویت قرار دادن این اصل آغاز می کند که موضوع آن، حوادث گذشته یا بهتر بگوییم تحولات به عنوان تحول است. بنابراین، از حیث نظری به هرگونه تحول و همه ی تحولات می پردازد، ولی از روی عادت فقط تحولات امور آدمی را در نظر دارد. لکن او این محدودیت را نه بیان و نه از آن دفاع می کند. با همه ی این احوال، این موضوع اهمیت حیاتی دارد و ناتوانی اش از بیان آن ضعف جدی نظریه ی اوست. دلیل واقعی این امر آن است که مورخ به حوادث به عنوان حادثه کار ندارد، بلکه به افعال، یعنی حوادثی که به اراده فراهم آمده اند و بیانگر فکر به عنوان عاملی مختار و عاقل اند، کار دارد و این فکر را با بازآفرینی آن در ذهن خود کشف میکند. اما مه پر نمی تواند این را ببیند و به پاسخ این پرسش که «واقعیت تاریخی چیست؟» هرگز نزدیک تر از این نمی شود که بگوید: «واقعیت تاریخی حادثه ی گذشته است.»
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
چیزی به عنوان تاریخ تجربی ابدأ وجود ندارد، زیرا واقعیات به طرز تجربی در ذهن مورخ حضور ندارند. آنها حوادث گذشته اند که با یک فرایند استدلالی و نه تجربی بر طبق اصول عقلانی، از روی داده هایی که در پر تو این اصول داده یا بهتر بگوییم کشف شده است، فهمیده میشوند و چیزی به عنوان مرحله ی فرضی تاریخ فلسفی یا علمی که علل یا قوانین آنها را کشف یا به طور کلی بیان شان می کند، وجود ندارد؛ زیرا برای مورخ واقعیت تاریخی همین که اصالتا روشن شد و مورخ با فعلیت بخشیدن به اندیشه ی عامل در فکر خود آن را درک کرد، بین کشف این که چه روی داده و این که چرا روی داده تفاوتی وجود ندارد.
ادوارد مه یر، یکی از مبرز ترین مورخان اخیر آلمانی، نمونه ی خوب این امر است. او در رساله اش درباره ی نظریه و روش شناسی تاریخ که در سال ۱۹۰۲ در هاله انتشار یافت و بعد با تجدیدنظر تجدید چاپ شد، نشان میدهد که یک مورخ درجه یک با تجربه در اوایل قرن بیستم چگونه به کار خویش می نگریسته است. در اینجا، مانند آنچه در بری دیدیم، ولی با وضوح فکری بسیار بیشتر، تلاشی را در جهت گشودن دست و پای تاریخ از گرو خطاها و نادرستیهای ناشی از تأثیر علوم طبیعی می یابیم؛ دیدی ضداثبات گرا دربارهی کار آن، که بالاخره هم توان برخاستن قاطع به فراتر از اثبات گرایی را کسب نمیکند.
وه پر با نقد مبسوط و نافذ گرایش اثباتی، که در دهه ی آخر قرن نوزدهم مستولی بود و تازه به آن اشاره کرده ام، آغاز می کند. اگر فرض این باشد که کار تاریخ عبارت از روش ساخت قوانین کلی حاکم بر مسیر حوادث تاریخی است، پس سه عامل که در واقع از اهمیت زیاد برخوردارند از آن زدوده شده است: بخت یا تصادف، ارادهی آزاد، و ایده ها یا مطالبات و مفاهیم آدمی. اهمیت از لحاظ تاریخی با مکرر و نوعی بودنش باز شناخته میشود. به این ترتیب، تاریخ تبدیل می شود به تاریخ گروهها یا تاریخ جوامع و فرد از آن ناپدید می شود، مگر در لباس مبدل نمونهی محض قوانین کلی کار تاریخ؛ به این مفهوم، تأسیس انواع حیات اجتماعی و روانشناختی معین با نظمی جبری یکی پس از دیگری قرار میگیرند. ما پر از لنټرختا به عنوان شارح پیشکسوت این ایده یاد می کند. لمر ختا شش مرحله از این نوع را در حیات ملت آلمان مشخص کرده و این نتیجه را به هر تاریخ ملی ای تعمیم داد. مدیر می گوید: ولی با چنین تحلیلی چهره های زنده ی تاریخ نابود می شوند و تعمیم های مبهم و اشباح غیر واقعی جای آنها را می گیرد. نتیجه، سلطهی شعارهای توخالی است. در مقابل همه ی این ها، مه پر معتقد است که موضوع مناسب فکر تاریخی، واقعیت تاریخی در فردیت آن است و بخت و ارادهی آزاد علل تعیین کننده ای اند که نمی شود آنها را از تاریخ زدود، بی آن که جوهر حقیقی آن هم نابود شود. مورخ به عنوان مورخ نه فقط علاقه ای به این به اصطلاح قوانین شبه علمی ندارد، بلکه هیچ قانونی تاریخی هم وجود ندارد. بریزیگ سعی کرده است بیست و چهار فقره از این قوانین را بیان کند، ولی هر یک از آنها یا نادرست یا چنان مبهم اند که تاریخ نمی تواند ارزشی در آنها بیابد. شاید بشود آنها را به عنوان نشانه هایی برای جستار واقعیات تاریخی به کار برد، ولی به کلی فاقد ضرورت اند. ناتوانی مورخ از تثبیت آنها نتیجه ی فقر مواد اولیه یا ضعف عقل نیست، بلکه حاصل ماهیت خود معرفت تاریخی است، که کارش کشف و به نمایش در آوردن حوادث در فردیت آنهاست.
هنگامی که به پر جدل را رها می کند و به تبیین اصول مثبت فکر تاریخی می پردازد، کار را با الویت قرار دادن این اصل آغاز می کند که موضوع آن، حوادث گذشته یا بهتر بگوییم تحولات به عنوان تحول است. بنابراین، از حیث نظری به هرگونه تحول و همه ی تحولات می پردازد، ولی از روی عادت فقط تحولات امور آدمی را در نظر دارد. لکن او این محدودیت را نه بیان و نه از آن دفاع می کند. با همه ی این احوال، این موضوع اهمیت حیاتی دارد و ناتوانی اش از بیان آن ضعف جدی نظریه ی اوست. دلیل واقعی این امر آن است که مورخ به حوادث به عنوان حادثه کار ندارد، بلکه به افعال، یعنی حوادثی که به اراده فراهم آمده اند و بیانگر فکر به عنوان عاملی مختار و عاقل اند، کار دارد و این فکر را با بازآفرینی آن در ذهن خود کشف میکند. اما مه پر نمی تواند این را ببیند و به پاسخ این پرسش که «واقعیت تاریخی چیست؟» هرگز نزدیک تر از این نمی شود که بگوید: «واقعیت تاریخی حادثه ی گذشته است.»
ادامه دارد..
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
تاریخنگاری هلنیستیکی
هرودوت هیچ جانشینی نداشت
محدودیتهای تاریخنگاری یونانی