چکیده:
تشابه بین مورخ و رمان نویس که هر یک از آنان ساختن تصویری را پیشهی خود میکند که بخشی حکایت حوادث است، بخشی توصیف اوضاع، به نمایش گذاشتن انگیزهها و تخیل شخصیتها. هدف هر یک این است که تصویر شان را به کل منسجمی تبدیل کنند که در آن هر شخصیت و هر وضعیت چنان به مابقی پیوند خورده است که این شخصیت در این وضعیت جز به این طریق نمی تواند عمل کند و ما نمی توانیم در تخیل خود مجسم کنیم که به طرز دیگری عمل کند.
تعداد کلمات: 1500 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
تشابه بین مورخ و رمان نویس که هر یک از آنان ساختن تصویری را پیشهی خود میکند که بخشی حکایت حوادث است، بخشی توصیف اوضاع، به نمایش گذاشتن انگیزهها و تخیل شخصیتها. هدف هر یک این است که تصویر شان را به کل منسجمی تبدیل کنند که در آن هر شخصیت و هر وضعیت چنان به مابقی پیوند خورده است که این شخصیت در این وضعیت جز به این طریق نمی تواند عمل کند و ما نمی توانیم در تخیل خود مجسم کنیم که به طرز دیگری عمل کند.
تعداد کلمات: 1500 کلمه / تخمین زمان مطالعه: 7 دقیقه
نویسنده: رابین جورج کلینگوود
ترجمه: علی اکبر مهدیان
ترجمه: علی اکبر مهدیان
تشابه بین مورخ و رمان نویس که هر یک از آنان ساختن تصویری را پیشهی خود میکند که بخشی حکایت حوادث است، بخشی توصیف اوضاع، به نمایش گذاشتن انگیزه ها و تخیل شخصیتها. هدف هر یک این است که تصویر شان را به کل منسجمی تبدیل کنند که در آن هر شخصیت و هر وضعیت چنان به مابقی پیوند خورده است که این شخصیت در این وضعیت جز به این طریق نمی تواند عمل کند و ما نمی توانیم در تخیل خود مجسم کنیم که به طرز دیگری عمل کند. رمان و تاریخ هر دو باید معنی داشته باشند؛ در هر یک از آنها هیچ چیز مجاز نیست مگر آن که لازم باشد و داور این ضرورت در هر دو مورد تخیل است. هم رمان و هم تاریخ بیانگر خویش و توجیه کننده ی خویش و محصول فعالیتی خودمختار و خودمرجع اند، و در هر دو مورد این فعالیت تخیل پیشینی است.
کار مورخ و رمان نویس به عنوان فعالیتهای تخیل با هم فرقی ندارند، جز این که مقصود از تصویر مورخ این است که حقیقی باشد، حال آن که رمان نویس یک وظیفه دارد و بس: این که تصویری منسجم بسازد که معنی داشته باشد. مورخ وظیفه ای مضاعف دارد: او هم باید این کار را بکند و هم تصویر اشیا را چنان که واقعا بوده اند و حوادث را چنان که واقعا روی داده اند، بسازد. این ضرورت اضافی، پیروی از سه قاعدهی روش را بر او تحمیل می کند که رمان نویس یا هنرمند به طور کلی از آن معاف است.
اولا، تصویر او باید به مکان و زمان محدود شود. تصویر هنرمند را نیازی به این نیست و اصولا، چیزهایی که او تصور میکند خیالاتی هستند که گویی در هیچ مکان یا در هیچ روزی روی نمی دهند. دربارهی بلندی های بادگیر نیک گفته اند که صحنهی حوادث در جهنم است، اگرچه نام مکانها به انگلیسی است.
بیشتر بخوانید: تاریخنگاری رومی و پولوبیوس
ثانیة ، کل تاریخ باید استمرار داشته باشد. عوالم تخیلی محض نمی توانند با هم برخورد کنند و نیازی نیست با هم موافق باشند، هر یک برای خود عالمی است؛ اما عالم تاریخی فقط یکی است و هر چیزی در آن باید در ارتباط با چیز دیگر باشد، حتی اگر آن رابطه فقط درباره ی مکان نگاری یا زمان شناختی باشد.
ثالثا، و مهم تر از همه، تصویر مورخ در رابطه ی خاص با چیزی که مدرک خوانده می شود قرار می گیرد. تنها طریق برای آن که مورخ یا هر کسی بتواند، حتی بر سبیل امتحان، دربارهی حقیقت آن داوری کند با امعان نظر در این ارتباط است و در عمل منظور ما از طرح این سوال که آیا یک اظهار تاریخی حقیقت دارد یا خیر، آن است که آیا می توان آن را با توسل به مدرک توجیه کرد یا خیر؛ زیرا حقیقتی که نتوان آن را چنین توجیه کرد برای موزخ بی فایده است. این چیزی که مدرک خوانده می شود، چیست و رابطه اش با کار تاریخی پایان یافته کدام است؟
ما هم اکنون می دانیم چه چیزی نیست. معرفت تاریخی حاضر آماده ای که ذهن مورخ آن را ببلعد و پس بیندازد، نیست. هر چیزی که مورخ بتواند به عنوان مدرک به کار ببرد، مدرک است. ولی او چه چیزهایی را می تواند چنین به کار برد؟ باید چیزی باشد که اینجا و اکنون برای او قابل درک باشد: این صفحه ی نوشته، این سخن ادا شده، این ساختمان، این اثر انگشت. و از میان همه ی چیزهای قابل درک برای او یک مدرک هم وجود ندارد که بتوان تصور کرد او قادر به بهره گیری از آن نیست، به شرطی که هنگام برخورد با آن پرسش صحیح را در ذهن داشته باشد. گسترش و تعمیم معرفت تاریخی عمدتا از طریق این نکته فراهم می آید که این یا آن نوع واقعیت ادراک شده که مورخان تا کنون آن را برای خود بی فایده می پنداشتند، چگونه به کار گرفته شود.
کار مورخ و رمان نویس به عنوان فعالیتهای تخیل با هم فرقی ندارند، جز این که مقصود از تصویر مورخ این است که حقیقی باشد، حال آن که رمان نویس یک وظیفه دارد و بس: این که تصویری منسجم بسازد که معنی داشته باشد. مورخ وظیفه ای مضاعف دارد: او هم باید این کار را بکند و هم تصویر اشیا را چنان که واقعا بوده اند و حوادث را چنان که واقعا روی داده اند، بسازد. این ضرورت اضافی، پیروی از سه قاعدهی روش را بر او تحمیل می کند که رمان نویس یا هنرمند به طور کلی از آن معاف است.
پس، تمام عالم قابل درک بالقوه و در اصل برای مورخ مدرک است و در حدی که بتواند از آن بهره گیرد، به مدرک بالفعل بدل می شود و او نمی تواند از آن استفاده کند، مگر آن که با نوع صحیح معرفت تاریخی با آن برخورد کند. ما هر چه از معرفت تاریخی دامنه دار تری برخوردار باشیم، از هر قطعه معین مدرک بیشتر می توانیم بیاموزیم و اگر هیچ نداشته باشیم، هیچ نمی توانیم بیاموزیم. مدرک فقط هنگامی مدرک است که کسی به طور تاریخی به آن فکر کند. در غیر این صورت، صرفا یک حادثه ی دریافت شده و از نظر تاریخی گنگ است. نتیجه ی این سخن آن است که دانش تاریخی فقط از دانش تاریخی می تواند بروید؛ به عبارت دیگر، تفکر تاریخی یک فعالیت اصلی و اساسی ذهن آدمی است یا چنان که دکارت باید گفته باشد، اندیشه ی گذشته، اندیشه ای «فطری» است.
تفکر تاریخی عبارت است از آن فعالیت تخیل که ما با آن می کوشیم این اندیشهی فطری را با محتوای تفصیلی فراهم آوریم و این کار را با استفاده از حال به عنوان مدرک برای گذشته ی خودش انجام می دهیم. هر حال، گذشته ای از آن خود دارد و هدف هر بازسازی تخیلی بازسازی گذشته ی این حال است، حالی که عمل تخیل، آن چنان که اینجا و اکنون درک می شود، در آن جریان دارد. در اصل هدف این گونه اعمال، استفاده از کل اینجا و اکنون قابل درک به عنوان مدرک برای تمام گذشته ای است که خود در خلال فرایند آن به وجود آمده است. در عمل، هیچگاه نمی توان به این هدف رسید. این جا و اکنون قابل درک را هرگز نمی توان به تمامی درک کرد، چه رسد به این که تفسیر کرد؛ روند نامتناهی گذشته را هیچگاه نمی توان به طورکلی در نظر آورد، اما جدایی میان آنچه در اصل سعی می شود و آنچه در عمل حاصل می آید، سرنوشت بشر است، نه خاصیت تکرار تاریخی. این واقعیت که آن را در آنجا می توان یافت فقط نشان میدهد که در اینجا تاریخ شبیه هنر، علم، فلسفه، پیگیری فضیلت و جستجوی خوشبختی است.
به همین دلیل است که در تاریخ، همچون همهی امور جدی، هیچ دستاوردی نهایی نیست. مدرک موجود برای حل هر مسئله ی معین با هر دگرگونی روش تاریخی و با هر تغییری در صلاحیت مورخان تغییر می یابد، زیرا تفسیر مدرک وظیفه ای است که شخص باید هر چه را که می داند، معرفت تاریخی، شناخت طبیعت و انسان، معرفت ریاضی، معرفت فلسفی، بر سر آن بگذارد و نه فقط دانش، بلکه عادات ذهنی و هرگونه دارایی دیگر را که هیچ یک از آنها تغییر پذیر نیست. به سبب این تغییرات که هرگز متوقف نمی شود، هر چند ممکن است برای ناظری که فقط گوشه چشمی به آنها می اندازد کند جلوه کند، هر نسل جدید باید تاریخ را به طریقه ی خودش باز بنویسد؛ هر مورخی که از دادن پاسخ های جدید به پرسش های قدیم خشنود نباشد، باید در خود پرسشها تجدید نظر کند. تاریخ رودخانه ای است که هیچ کس نمی تواند دو بار در آن گام بنهد، حتی یک مورخ که زمان معینی روی یک موضوع کار می کند، هنگام بررسی پرسشی قدیمی در می یابد که نفس پرسش تغییر یافته است.
تمام عالم قابل درک بالقوه و در اصل برای مورخ مدرک است و در حدی که بتواند از آن بهره گیرد، به مدرک بالفعل بدل می شود و او نمی تواند از آن استفاده کند، مگر آن که با نوع صحیح معرفت تاریخی با آن برخورد کند. ما هر چه از معرفت تاریخی دامنه دار تری برخوردار باشیم، از هر قطعه معین مدرک بیشتر می توانیم بیاموزیم و اگر هیچ نداشته باشیم، هیچ نمی توانیم بیاموزیم. مدرک فقط هنگامی مدرک است که کسی به طور تاریخی به آن فکر کند.
این برهانی در شک تاریخی نیست، فقط کشف بعدی دیگر از فکر تاریخی است؛ تاریخ تاریخ است؛ کشف این که خود مورخ، توأم با این جا و اکنونی که مجموع هیئت مدارک در دسترس او را تشکیل می دهد، بخشی از فرایندی است که او دارد مطالعه می کند، در آن فرایند مکان خاص خود را دارد و فقط از دیدگاهی می تواند آن را ببیند که در لحظهی حال درون آن اشغال کرده است.
اما نه مادهی خام معرفت تاریخی، یعنی تفصیل این جا - و - اکنون چنان که در ادراک مورخ جا گرفته است، نه استعدادیهای گوناگونی که در تفسیر مدارک به کار گرفته می شوند، هیچ یک نمی توانند برای او معیار حقیقت تاریخی واقع شوند. آن معیار خود مفهوم کلی تاریخ است: اندیشه ی تصویر خیالی گذشته است. آن اندیشه به زبان دکارت فطری است و به زبان کانت، پیشینی. حاصل اتفاقی علل روانشناختی نیست، اندیشه ای است که هر کس به عنوان بخشی از اثاث ذهنش داراست و خود در حدی که وقوف می یابد داشتن ذهن چیست، کشف می کند که صاحب آن است. مانند سایر اندیشه های از این دست، آن نیز اندیشه ای است که هیچ واقعیت تجربی دقیقا با آن تطبیق نمی کند. مورخ، هر قدر هم طولانی و با اخلاص کار کند، هرگز نمی تواند بگوید که کارش حتی در خام ترین طرح یا در این یا آن جزئیات بسیار ناچیز، به طور همیشگی انجام یافته است. هرگز نمی تواند بگوید که تصویرش از گذشته در هر نقطه ای با ایده اش از آنچه باید باشد برابر است. اما نتایج کارش هر قدر هم که رد و خطا باشد، ایده ای که بر سیر آن حاکم بوده روشن، منطقی و کلی است. اندیشه ی تخیل تاریخی صورت قائم به ذات، خودمختاری و موجه فکر است.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
ثالثا، و مهم تر از همه، تصویر مورخ در رابطه ی خاص با چیزی که مدرک خوانده می شود قرار می گیرد. تنها طریق برای آن که مورخ یا هر کسی بتواند، حتی بر سبیل امتحان، دربارهی حقیقت آن داوری کند با امعان نظر در این ارتباط است و در عمل منظور ما از طرح این سوال که آیا یک اظهار تاریخی حقیقت دارد یا خیر، آن است که آیا می توان آن را با توسل به مدرک توجیه کرد یا خیر؛ زیرا حقیقتی که نتوان آن را چنین توجیه کرد برای موزخ بی فایده است. این چیزی که مدرک خوانده می شود، چیست و رابطه اش با کار تاریخی پایان یافته کدام است؟
ما هم اکنون می دانیم چه چیزی نیست. معرفت تاریخی حاضر آماده ای که ذهن مورخ آن را ببلعد و پس بیندازد، نیست. هر چیزی که مورخ بتواند به عنوان مدرک به کار ببرد، مدرک است. ولی او چه چیزهایی را می تواند چنین به کار برد؟ باید چیزی باشد که اینجا و اکنون برای او قابل درک باشد: این صفحه ی نوشته، این سخن ادا شده، این ساختمان، این اثر انگشت. و از میان همه ی چیزهای قابل درک برای او یک مدرک هم وجود ندارد که بتوان تصور کرد او قادر به بهره گیری از آن نیست، به شرطی که هنگام برخورد با آن پرسش صحیح را در ذهن داشته باشد. گسترش و تعمیم معرفت تاریخی عمدتا از طریق این نکته فراهم می آید که این یا آن نوع واقعیت ادراک شده که مورخان تا کنون آن را برای خود بی فایده می پنداشتند، چگونه به کار گرفته شود.
کار مورخ و رمان نویس به عنوان فعالیتهای تخیل با هم فرقی ندارند، جز این که مقصود از تصویر مورخ این است که حقیقی باشد، حال آن که رمان نویس یک وظیفه دارد و بس: این که تصویری منسجم بسازد که معنی داشته باشد. مورخ وظیفه ای مضاعف دارد: او هم باید این کار را بکند و هم تصویر اشیا را چنان که واقعا بوده اند و حوادث را چنان که واقعا روی داده اند، بسازد. این ضرورت اضافی، پیروی از سه قاعدهی روش را بر او تحمیل می کند که رمان نویس یا هنرمند به طور کلی از آن معاف است.
پس، تمام عالم قابل درک بالقوه و در اصل برای مورخ مدرک است و در حدی که بتواند از آن بهره گیرد، به مدرک بالفعل بدل می شود و او نمی تواند از آن استفاده کند، مگر آن که با نوع صحیح معرفت تاریخی با آن برخورد کند. ما هر چه از معرفت تاریخی دامنه دار تری برخوردار باشیم، از هر قطعه معین مدرک بیشتر می توانیم بیاموزیم و اگر هیچ نداشته باشیم، هیچ نمی توانیم بیاموزیم. مدرک فقط هنگامی مدرک است که کسی به طور تاریخی به آن فکر کند. در غیر این صورت، صرفا یک حادثه ی دریافت شده و از نظر تاریخی گنگ است. نتیجه ی این سخن آن است که دانش تاریخی فقط از دانش تاریخی می تواند بروید؛ به عبارت دیگر، تفکر تاریخی یک فعالیت اصلی و اساسی ذهن آدمی است یا چنان که دکارت باید گفته باشد، اندیشه ی گذشته، اندیشه ای «فطری» است.
تفکر تاریخی عبارت است از آن فعالیت تخیل که ما با آن می کوشیم این اندیشهی فطری را با محتوای تفصیلی فراهم آوریم و این کار را با استفاده از حال به عنوان مدرک برای گذشته ی خودش انجام می دهیم. هر حال، گذشته ای از آن خود دارد و هدف هر بازسازی تخیلی بازسازی گذشته ی این حال است، حالی که عمل تخیل، آن چنان که اینجا و اکنون درک می شود، در آن جریان دارد. در اصل هدف این گونه اعمال، استفاده از کل اینجا و اکنون قابل درک به عنوان مدرک برای تمام گذشته ای است که خود در خلال فرایند آن به وجود آمده است. در عمل، هیچگاه نمی توان به این هدف رسید. این جا و اکنون قابل درک را هرگز نمی توان به تمامی درک کرد، چه رسد به این که تفسیر کرد؛ روند نامتناهی گذشته را هیچگاه نمی توان به طورکلی در نظر آورد، اما جدایی میان آنچه در اصل سعی می شود و آنچه در عمل حاصل می آید، سرنوشت بشر است، نه خاصیت تکرار تاریخی. این واقعیت که آن را در آنجا می توان یافت فقط نشان میدهد که در اینجا تاریخ شبیه هنر، علم، فلسفه، پیگیری فضیلت و جستجوی خوشبختی است.
به همین دلیل است که در تاریخ، همچون همهی امور جدی، هیچ دستاوردی نهایی نیست. مدرک موجود برای حل هر مسئله ی معین با هر دگرگونی روش تاریخی و با هر تغییری در صلاحیت مورخان تغییر می یابد، زیرا تفسیر مدرک وظیفه ای است که شخص باید هر چه را که می داند، معرفت تاریخی، شناخت طبیعت و انسان، معرفت ریاضی، معرفت فلسفی، بر سر آن بگذارد و نه فقط دانش، بلکه عادات ذهنی و هرگونه دارایی دیگر را که هیچ یک از آنها تغییر پذیر نیست. به سبب این تغییرات که هرگز متوقف نمی شود، هر چند ممکن است برای ناظری که فقط گوشه چشمی به آنها می اندازد کند جلوه کند، هر نسل جدید باید تاریخ را به طریقه ی خودش باز بنویسد؛ هر مورخی که از دادن پاسخ های جدید به پرسش های قدیم خشنود نباشد، باید در خود پرسشها تجدید نظر کند. تاریخ رودخانه ای است که هیچ کس نمی تواند دو بار در آن گام بنهد، حتی یک مورخ که زمان معینی روی یک موضوع کار می کند، هنگام بررسی پرسشی قدیمی در می یابد که نفس پرسش تغییر یافته است.
تمام عالم قابل درک بالقوه و در اصل برای مورخ مدرک است و در حدی که بتواند از آن بهره گیرد، به مدرک بالفعل بدل می شود و او نمی تواند از آن استفاده کند، مگر آن که با نوع صحیح معرفت تاریخی با آن برخورد کند. ما هر چه از معرفت تاریخی دامنه دار تری برخوردار باشیم، از هر قطعه معین مدرک بیشتر می توانیم بیاموزیم و اگر هیچ نداشته باشیم، هیچ نمی توانیم بیاموزیم. مدرک فقط هنگامی مدرک است که کسی به طور تاریخی به آن فکر کند.
این برهانی در شک تاریخی نیست، فقط کشف بعدی دیگر از فکر تاریخی است؛ تاریخ تاریخ است؛ کشف این که خود مورخ، توأم با این جا و اکنونی که مجموع هیئت مدارک در دسترس او را تشکیل می دهد، بخشی از فرایندی است که او دارد مطالعه می کند، در آن فرایند مکان خاص خود را دارد و فقط از دیدگاهی می تواند آن را ببیند که در لحظهی حال درون آن اشغال کرده است.
اما نه مادهی خام معرفت تاریخی، یعنی تفصیل این جا - و - اکنون چنان که در ادراک مورخ جا گرفته است، نه استعدادیهای گوناگونی که در تفسیر مدارک به کار گرفته می شوند، هیچ یک نمی توانند برای او معیار حقیقت تاریخی واقع شوند. آن معیار خود مفهوم کلی تاریخ است: اندیشه ی تصویر خیالی گذشته است. آن اندیشه به زبان دکارت فطری است و به زبان کانت، پیشینی. حاصل اتفاقی علل روانشناختی نیست، اندیشه ای است که هر کس به عنوان بخشی از اثاث ذهنش داراست و خود در حدی که وقوف می یابد داشتن ذهن چیست، کشف می کند که صاحب آن است. مانند سایر اندیشه های از این دست، آن نیز اندیشه ای است که هیچ واقعیت تجربی دقیقا با آن تطبیق نمی کند. مورخ، هر قدر هم طولانی و با اخلاص کار کند، هرگز نمی تواند بگوید که کارش حتی در خام ترین طرح یا در این یا آن جزئیات بسیار ناچیز، به طور همیشگی انجام یافته است. هرگز نمی تواند بگوید که تصویرش از گذشته در هر نقطه ای با ایده اش از آنچه باید باشد برابر است. اما نتایج کارش هر قدر هم که رد و خطا باشد، ایده ای که بر سیر آن حاکم بوده روشن، منطقی و کلی است. اندیشه ی تخیل تاریخی صورت قائم به ذات، خودمختاری و موجه فکر است.
منبع:
مفهوم کلی تاریخ، رابین جورج کالینگوود، ترجمه علی اکبر مهدیان،چاپ سوم، اختران، تهران (1396)
بیشتر بخوانید:
تاریخنگاری هلنیستیکی
هرودوت هیچ جانشینی نداشت
محدودیتهای تاریخنگاری یونانی