در نمایش کلاسی نقش مردی ناشنوا را بر عهدهداری که میخواهد به عیادت همسایهاش برود. طبق سناریو میخواهی جوری رفتار کنی که مرد همسایه نفهمد گوشت سنگین است. به همین خاطر با خود میگویی موقع عیادت میپرسم: « حالت چه طور است؟»
اوهم پاسخ میدهد: «بهترم.»
من هم میگویم: «خدا را شکر.»
ساعتی بعد عیادت به دعوا میانجامد. چرا که مرد بیمار برخلاف پیشبینی همسایهاش در جواب این پرسش که حال و احوالت چه طور است، جواب داده: «دارم میمیرم.» و او هم گفته: «خدا را شکر!»
***
نمایش در میان تشویق بچهها به پایان میرسد و آقا معلم خوشحال از هنرنمایی گروه تئاتر میگوید: « پیامبراکرم و ائمه اطهار اگر چند روز یکی از یارانشان را نمیدیدند سراغش را میگرفتند و اگر میشنیدند که بیمار هستند به تنهایی یا به همراه جمعی از مؤمنان هدیهای برمیداشتند و به عیادتش میرفتند.»
پیشوایان دینی ما حتی به عیادت بیماران غیر مسلمان نیز میرفتند. چنان که نوشتهاند حضرت محمد(ص) به دیدن مردی یهودی رفت که قبل از بیمار شدن هر روز بر سر ایشان خاکستر یا شکمبه گوسفند میریخت. همانطور که امام رضا(ع) در ایام اقامت در شهر مرو بر بالین پیرمردی مسیحی حاضر شد که آخرین ساعات عمرش را میگذراند.
آری بیمارپرسی عادتی ارزشمند است. به شرط آن که زیاد طول نکشد، مگر آن که خود بیمار دوست داشته باشد فرد عیادت کننده زیاد نزدش بنشیند.
اوهم پاسخ میدهد: «بهترم.»
من هم میگویم: «خدا را شکر.»
ساعتی بعد عیادت به دعوا میانجامد. چرا که مرد بیمار برخلاف پیشبینی همسایهاش در جواب این پرسش که حال و احوالت چه طور است، جواب داده: «دارم میمیرم.» و او هم گفته: «خدا را شکر!»
***
نمایش در میان تشویق بچهها به پایان میرسد و آقا معلم خوشحال از هنرنمایی گروه تئاتر میگوید: « پیامبراکرم و ائمه اطهار اگر چند روز یکی از یارانشان را نمیدیدند سراغش را میگرفتند و اگر میشنیدند که بیمار هستند به تنهایی یا به همراه جمعی از مؤمنان هدیهای برمیداشتند و به عیادتش میرفتند.»
پیشوایان دینی ما حتی به عیادت بیماران غیر مسلمان نیز میرفتند. چنان که نوشتهاند حضرت محمد(ص) به دیدن مردی یهودی رفت که قبل از بیمار شدن هر روز بر سر ایشان خاکستر یا شکمبه گوسفند میریخت. همانطور که امام رضا(ع) در ایام اقامت در شهر مرو بر بالین پیرمردی مسیحی حاضر شد که آخرین ساعات عمرش را میگذراند.
آری بیمارپرسی عادتی ارزشمند است. به شرط آن که زیاد طول نکشد، مگر آن که خود بیمار دوست داشته باشد فرد عیادت کننده زیاد نزدش بنشیند.
نوسنده: بیژن شهرامی