غرب، تلويزيون و فرهنگ
نويسنده: ميشل بيكس
مسأله ابعاد و عمق تأثيرات تلويزيون بر جامعه، موجب گرديده كه صاحبنظران در غرب، نقش تلويزيون را فراتر از يك رسانه صرف و واسطه انتقال پيام بدانند و لذا براي آن تأثيرات ساختاري، بنياني و ماندگار در فرهنگ قائلاند. ميشل بيكس از جمله اين متفكران است كه ادله خود را در اين باب در حد يك مقاله، ارائه داده است.
در آغاز اين تحقيق، من در پي اين بودم كه اثر اخبار رسانهها را بر ديدگاهها و ارزشهايمان بررسي كنم. فرضيه اوليه من اين بود كه بخشهاي خبري رفته رفته، متعصبانهتر و براي اذهان، منصرفكنندهتر ميشوند. تعجبآور نخواهد بود كه اين بررسي اوليه، منجر به بررسيهايي در هزاران جهت در مورد آثار تلويزيون بر فرهنگ ما گرديد. آنچه در ابتداي اين بررسي متذكر ميشوم، زمينههاي مختلفي است كه از تلويزيون، تأثير ميپذيرد. تلويزيون اساساً گونههاي قديمي ارتباطات اعضاي خانواده را تحت تأثير گذاشته و فعاليتهاي اوقات فراغت را تغيير داده، شيوه ارائه گزارشهاي خبري را متفاوت كرده، پيشرفت كودكان را عوض نموده و بر خشونت در جامعه مؤثر بوده است.
تماشاي تلويزيون، فعاليتي ارزان و استراحتبخش است. اين فعاليت مي تواند به تنهايي صورت گيرد و موجب انصراف حواس افراد از زندگي واقعي گردد. تلويزيون همواره برنامه دارد و هميشه در يك زمان، فرد ميتواند چند برنامه را انتخاب كند، از اين رو فرد ميتواند مدت بسيار زيادي را به تماشاي تلويزيون بگذراند، بدون اين كه فكر خود را دقيقاً معطوف به آن نمايد و درنهايت بايد گفت تلويزيون ميتواند باعث تفريح باشد.
از سوي ديگر، تلويزيون آثار منفي خويش را نيز دارد. در موارد بسياري، تلويزيون منجر به از بين رفتن كيفيت زندگي خانوادگي، به حداقل رساندن ارزش آموزش براي كودكان و ترويج خشونت و سكس شده است كه اين موارد اخير، خصوصيت ويژه برنامههاي تلويزيوني مدرن است كه ميخواهند روابط افراد بالغ را به صورت دست نخورده و درنهايت آن به تصوير بكشند. امروزه تماشاگران، بيشتر خواهان سريالها هستند؛ سريالهايي از قبيل «كارولين و دوستانش در شهر» كه اساساً مبتني بر طنزها و كنايههاي جنسي در برنامههاي كمدي خود است.
درباره ماهيت تماشاي تلويزيون، بحثهاي فزايندهاي صورت گرفته است. منتقدين تلويزيون ادعا ميكنند كه تماشاي تلويزيون عملي انفعالي است كه در آن، بيننده در طول تماشا كردن به صورت غيرهوشيار جذب تلويزيون ميشود و از اين رو تلويزيون به عادتي براي بسياري از آمريكاييها تبديل شده است. طرفداران تلويزيون معتقدند كه تماشاي تلويزيون، عملي فعالانه است، چرا كه بينندگان خود انتخاب ميكنند كه چه ببينند و ديدههاي خود را نيز به واسطه نيازها و سوابق ذهني خود تفسير ميكنند.
«جري ماندر» تلويزيون را نوعي «آموزش در خواب» مينامد، چرا كه مغز و اعضاي آدمي در برابر آنچه كه از تلويزيون دريافت ميكند، عكسالعمل نشان نميدهد و نميتواند نشان بدهد، او علاوه بر اين ميافزايد:
«ترسناكي تلويزيون از آن روست كه اطلاعات وارد مغز ما ميشوند، ولي ما عكسالعملي نشان نميدهيم. اطلاعات وارد شده مستقيماً به ذخيره حافظه آدمي اضافه ميشود و احتمالاً بعداً به آن عكسالعمل نشان ميدهيم، در حالي كه نميدانيم به چه چيزي عكسالعمل نشان ميدهيم. هنگام تماشاي تلويزيون، انسان در حال تمرين است تا به آنچه كه ميبيند عكسالعمل نشان ندهد، اما بعداً كارهايي انجام ميدهد، بدون آنكه بداند چرا آنها را انجام داده و يا اين افكار از كجا آمده است».
شايد اين حالت، بيش از همه به كار موفقيت آگهيهاي تبليغاتي بيايد. در هر زماني در طول روز ممكن است ما، يكي از غذاها و يا كالاهايي را كه قبلاً در تلويزيون تبليغ شده هوس بكنيم و يا شايد ديدن يك صحنه براي ما يادآور يكي از كالاهاي تبليغ شده در تلويزيون كه قبلاً ديدهايم، باشد. اين امر، باعث ميشود كه حواس ادراكي ما از لحاظ نور و صدا تضعيف شده و تصاوير را دريافت كند. روشي كه اين تصاوير از طريق آن وارد ذهن منفعل و ناخودآگاه ما ميشود، شامل جزئيات نيست، بلكه صرفاً يك ايدهي كلي را در ذهن القاء ميكند؛ يك روش فرا عكسالعملي كاملاً ماشيني كه در آن دادهها بدون هيچ نيازي به خودآگاهي، وارد ذهن ميشوند. همچنين استدلال شده است كه در اين ميان «يك واسطه به خصوص از نوع مغز آدمي وجود دارد كه ورودياي براي تمايز حوادث خودآگاه و ناخودآگاه است». چشم آدمي، واحد تحليل و مغز او واسطهاي است كه تحريككنندههاي خودآگاه و ناخودآگاه از طريق آن دريافت ميشود. تصاوير تلويزيوني در اين ميان بدون هيچگونه انگيزش خودآگاهي فرد، وارد ذهن ميشوند. ذهن ما توان يادآوري تصاوير متحرك را دارد ولي از عكسالعمل به آنها، خصوصاً هنگامي كه آنها را دريافت ميكند، ناتوان است و علت تأثير بسيار زياد تصاوير تلويزيوني بر جامعه نيز همين است.
بينندگان تلويزيون، اغلب غرق در تماشا ميشوند و تلويزيون آنها را ساعتها در جلوي خود در حالتي منفعلانه نگه ميدارد. «ماري وين» تلويزيون را يك «ماده مخدر برقي» مينامد. او ميگويد: دليل اين كه ميتوان آن را با اعتياد به الكل و مواد مخدر برابر دانست اين است كه «معتادان به تلويزيون در حين تماشا در يك الگوي ثابت زندگي ميكنند كه از انجام عملي كه رشد و تكامل را ايجاد ميكند، به دور هستند».
اولين پخش وسيع تلويزيوني در آمريكا در نيويورك 1939 صورت گرفت. در هر صورت، مشخص كردن مخترع دقيق تلويزيون، امري مشكل است كه براي بسياري منشأ مباحث جدي شده است. اختراع تلويزيون رنگي و ديجيتال، دو نقطه عطف در عرصهي تكنولوژي تلويزيون بود. با توجه به اين تاريخچه، ميتوان اين سؤال را مطرح كرد كه آيا در اين مدت كوتاه، تلويزيون ميتوانسته است تأثيري شايان ذكر بر فرهنگ داشته باشد؟
تلويزيون به ايجاد يك احساس مشترك فرهنگي و اتحاد فرهنگي در ميان آمريكاييها منجر شده است. در سال 1998م، تحقيقي از سوي TV – Free در آمريكا صورت گرفت كه نشان ميداد 98 درصد از خانوادههاي آمريكايي داراي حداقل يك تلويزيون هستند. تلويزيون باعث شده است كه مردم آمريكا به حوادث جاري متصل شوند، مثل فرود اولين انسان بر روي ماه پيش از اختراع تلويزيون، افرادي كه در جاهاي مختلف يك كشور يا جهان زندگي ميكردند، ضرورتاً داراي تجارب فرهنگي مشترك كمتري بودند.
حتي آمارهاي موجود در مورد برنامههاي مشهوري كه اكثر مردم آنها را ميبينند، بيانكننده چيزهاي زيادي در مورد ارزشهاي فرهنگي ماست. وقتي برنامههايي مانند برنامه «جنايت» و« NYPP Blue» كه اكثراً در مورد خشونت هستند با استقبال فراوان مردم روبرو ميشود، ميتوان مدعي شد كه مردم آمريكا در برابر چنين خشونتهايي منفعل هستند و يا شايد مردم، ميان دنياي واقعي و حوادث ظاهرسازي شده در تلويزيون تفكيك قائل ميشوند. اين مسأله يكي از داغترين بحثهايي است كه در مورد تأثير تلويزيون بر فرهنگ ما صورت ميگيرد. حتي ميتوان آمارهاي موجود از تماشاگران برنامههاي ورزشي در هر سال را تحليل كرد. چنين تحليلي، تأثير ورزش را بر فرهنگ ما مشخص خواهد نمود. شبكههاي تلويزيوني، روند تمايلات مردم را مورد بررسي قرار ميدهند. آنها فضاي خالي ميان برنامه هاي ورزشي خود را به تبليغ برنامه هاي خود براي بيشترين تماشاكننده اختصاص ميدهند. علاوه بر اينها، شبكههاي تلويزيوني بر مبناي تمايلات فعلي و اخلاقي مردم است كه برنامه هاي خود را انتخاب ميكنند.
با انتخاب برنامهها و پر كردن فضاي خالي آنها از تبليغات است كه به جهان مصرفكننده وارد ميشويم و قالبهاي تجاري و تبليغي شكل ميگيرد.
مطلبي كه «ماندر» در اين جا بيان داشت به آينده تلويزيون نيز مربوط ميشود. اگر وضع به آنجا بينجامد كه يك فرد و يا يك شركت به تنهايي و مستقلاً بتواند كنترل تلويزيون را به دست گيرد و به تبع آن كنترل حيات ما را به دست آورد، آنگاه فرهنگ و حيات روزمره ما چگونه خواهد شد؟ آيا ما برده تكنولوي نخواهيم شد؟ آيا مجبور به تبعيت از مستمسكهاي ساختگي تكنولوژي بر ماهيت، احساسات، شخصيت و ديدگاههاي انسان نخواهيم شد؟ براي پيشرفت در چنان دنيايي فرد بايد خود را هرچه بيشتر با تكنولوژي تطبيق دهد. به عبارت ديگر، ما بالقوه در خطر زندگي در جامعهاي قرار ميگيريم كه «اورول» در كتاب 1984م خود به تصوير كشيده است. (1) در اين حالت برادر بزرگتر از راه رسيده است و تلويزيون قدرت واحده موجود در حيات بشر است.
وجه ديگري از مصرفگرايي را كه ميخواهيم مورد بررسي قرار دهم، ماهيت نامحسوسي است كه تبليغ تلويزيوني، آن را براي افزايش ميزان فروش، مؤثر يافته است. علت اين كه آگهيهاي تبليغاتي تا اين حد موفق هستند، آن است كه خودآگاهي ما را تحريك ميكنند.
همانگونه كه «ماندر» ميگويد: «ترسناكي تلويزيون از آن روست كه اطلاعات وارد مغز ما ميشوند ولي ما عكسالعمل نشان نميدهيم، اطلاعات وارد شده مستقيماًً به ذخيره حافظه آدمي اضافه ميشود و احتمالاً بعداً به آن عكسالعمل نشان ميدهيم در حالي كه نميدانيم به چه چيزي عكسالعمل نشان ميدهيم».
امروزه كمپانيها بر پيامها و تصورات نامحسوس براي فروش كالاهاي خود تأكيد دارند. به عنوان مثال مك دونالد و نيك را در نظر بگيريد. آنها شاخههايي جهاني دارند و به واسطه تأثير سمبل (آرم تجاري) خود بر فرهنگ جهان به چنين جايگاهي دست يافتهاند. كافي است تا در جايي از دنيا فرد دو كمان را در نظر آورد تا ذهن او ناخودآگاه به ياد مك دونالد بيافتد و يا حتي كافي است چيزي شبيه به علامت تجاري مك دونالد كه دو كمان است به چشم فرد بيايد مانند (M) و اين او را به ياد مكدونالد بيندازد.
طبق گزارشها كودكان تا پيش از رسيدن به سن 18 سالگي به طور متوسط 25 هزار ساعت تلويزيون نگاه ميكنند و كودكان زير دبستان هر هفته به طور متوسط 28 ساعت تلويزيون ميبينند. اين امر به طور فزايندهاي مشكلساز است. تلويزيون ديدن، يك تجربه احساسي قابل توجه براي كودكان است. كودك در هنگام تماشاي تلويزيون كاملاً غيرفعال است، چراكه براي توجه به تلويزيون بايد اينگونه باشد، در حالي كه اين انفعال، ميزان انرژي كودك را مشخص نميكند و اين ميزان تماشاي تلويزيون كه كودكان امروزه به آن ميپردازند، باعث كاهش فعاليت آنها ميگردد. سالها قبل، كودكان اوقات فراغت خود را با بازيهاي فعالتر و ورزشهاي بيرون از خانه پر ميكردند و همين بازيها براي رشد و سلامتي كودكان مفيد بود، اما امروزه تلويزيون عملاً خود نوعي از زندگي براي كودكان شده است. علاوه بر اين، با افزايش درصد تماشاي تلويزيون در ميان كودكان، درصد وزن كودكان 11 الي 16 ساله نيز افزايش يافته است. در سال 1963، 5/4 درصد كودكان 11 الي 16 ساله دچار اضافه وزن بودهاند. حال آنكه در سال 1993م اين ميزان به 14 درصد افزايش يافته است و در سال 1985م، 12 تحقيق پزشكي در مورد رابطه ميان چاقي و تماشاي تلويزيون صورت گرفته است.
به همين طريق، تحقيقات بيشماري نيز در مورد رابطهي ميان خشونتهاي تلويزيوني و رفتار كودكان صورت گرفته است. كودك معمولاً صحنههاي تلويزيوني را به عنوان زندگي واقعي ميبيند، چرا كه هنوز براي تفكيك ميان زندگي واقعي و ساختارهاي تلويزيوني آن هم با جاذبهي مسحوركننده تلويزيون بسيار كوچك است. در سال 1996م، محققان دانشگاه كاليفرنيا در سانتاباربارا هشدار دادند كه «خطر مشاهده صحنههاي تلويزيوني خشونتآميز شامل بيقيد شدن نسبت به عواقب خطرناك خشونت از يك سو و از سوي ديگر ايجاد هراس از مورد حمله قرار گرفتن است». علاوه بر اين «ديدن صحنههاي فراوان خشونت در تلويزيون ضرورتاً منجر به رفتار خشونتآميز از سوي كودك نميشود، اما اين عقيده را در وي به وجود ميآورد كه خشونت داراي جايگاهي عادي در زندگي روزمره است و علاوه بر آن، اين ترس را در كودك ايجاد ميكند كه در خيابان مورد حمله قرار گيرد».
بازهم مهمترين روش كنترل و جلوگيري از اين حالت، نظارت پدر و مادر ميباشد، اما گزارشهاي ديگري در اين باره بيان ميدارد كه از ميان هر 12 پدر و مادر، صرفاً يكي از آنها از كودك خود ميخواهد كه پيش از تماشاي تلويزيون، درسهايش را تمام كند. چنين روشي، نظم را در كودك نهادينه ميكند و جنبه اثباتي آن، اين است كه والدين تلويزيون را به عنوان جايزهاي براي كودك قرار ميدهند. علاوه بر اين، اگر پدر و مادر به همراه كودك در ديدن برنامه كودكان شركت كنند، حالتي از زندگي خانوادگي را كه معمولاً با تلويزيون ديدن از ميان رفته است ايجاد ميكنند. از سوي ديگر، اگر پدر و مادر نتوانند خود را براي بر عهده گرفتن نقشي فعال در اين زمينه آماده كنند، مشكلات فراواني در اين زمينه بروز خواهد كرد.
اولين قدم در اين زمينه، اين است كه والدين بايد در ايجاد محدوديت، نقش فعالي بر عهده گيرند. ين قانون، تعبيه V- Chip را در همه تلويزيونهاي جديد الزامي كرد. V-Chip اين امكان را ايجاد ميكند كه هر برنامه موردنظر از طريق دستگاه تلويزيون، قفل و ديدن آن غيرممكن شود.
به علاوه براي افزايش فعاليتهاي قانونگذاري، حركت ملي كه از سوي گروه TV-Free حمايت ميشود، به وجود آمده است. اين گروه، هر ساله، هفته بدون تلويزيون را برگزار ميكنند كه در آن كاهش تماشاي تلويزيون را به كودكان پيشنهاد ميكنند. مثلاً خواندن، صحبت كردن با ديگران، بازي و يا ساختن چيزها و والدين را به مشاركت فعال در اين كارها دعوت ميكند. پيشنهاد ديگر به والدين اين است كه متناسب با سن فرزندانشان آراء و عقايد سياسي و اجتماعي را با آنها به بحث بگذارند.
اين تلاشها، گامهايي كوچك در جهت حل مسألهاي بزرگ است. اين مسأله، قابل طرح است كه همه راهحلهاي سازنده ما در برابر تخريبي كه تلويزيون متوجه جامعه ميكند، اصلاحاتي صرفاً سريع و موقتي است. آيا تلويزيون به عنوان يك قدرت مقتدر و واحد كه زندگيها را اداره ميكند ما را تهديد نميكند؟ شايد اكنون اين گونه نباشد ولي چنين شرايطي هرگز غيرمحتمل نيست.
«جري ماندر» در اين بيان، ماهيت ادارهكنندهي رسانهها در عرصهي پخش تلويزيوني را نشان ميدهد. او متذكر ميشود كه: «در طول آشوبهاي دههي 60، رسانههاي خبري، راهپيماييهاي اعتراضآميز را به عنوان خشونت مطرح كردند و نظر راهپيمايان را در اين باره ناديده گرفتند.
شهروندان موردنظر، حداكثر افشاگري را به كار برده بودند تا حداقل، صداي آنها به گوش ديگران برسد، اما داستان آنها در تلويزيون تحريف شد و در روزنامهها رنگ عوض كرد».
تلويزيون ماشيني براي ساختن و دستكاري كردن است. وسيلهاي است كه كانونهاي خبري با آن آراء و امور راشكل ميدهند تا تصوير موردنظر خود را بسازند. هزينهي تلويزيون عمدتاً از سوي شركتهاي تجاري بزرگ تأمين ميشود، بنابراين تصاويري را خلق ميكند كه به نفع و در جهت رضايت اين شركتها باشد.
با توجه به مثال راهپيمايان و معترضين سالهاي دههي 60، ميتوان احتمال قوي داد كه عقايد و آراء و يا استدلالهاي معترضين آن سالها، برخلاف خواست شركتهاي تأمينكننده سرمايه شبكهها بوده است. بنابراين، اين شبكهها به خاطر از دست ندادن بخش زيادي از سرمايههاي خود، تصويري زشت و منفي از معترضين، به بينندگان خود نشان ميدهند. تلويزيون و تكنولوژي براي چنين تحريفات و دستكاريهايي ساخته شدهاند. امروزه، تحريف و قلب واقعيت و ارائه يك تصوير ساختگي به گونهاي كه بيننده، اعتقاد غلطي پيدا كند، امري معمول است.
كيفيت زندگي ما و سلامت شخصي ما نيز تحت تأثير تلويزيون بوده است. اين تحقيق براي باز كردن چشمان افراد بر روي تأثير بسيار زياد تلويزيون بر زندگي ما صورت گرفته است. والدين بايد نقشي فعال در تماشاي تلويزيون از سوي فرزندانشان بر عهده بگيرند و ما بايد آگاهانه از تفاوت زندگي واقعي و دنياي ساخته و پرداخته تلويزيون باخبر باشيم.
/خ
در آغاز اين تحقيق، من در پي اين بودم كه اثر اخبار رسانهها را بر ديدگاهها و ارزشهايمان بررسي كنم. فرضيه اوليه من اين بود كه بخشهاي خبري رفته رفته، متعصبانهتر و براي اذهان، منصرفكنندهتر ميشوند. تعجبآور نخواهد بود كه اين بررسي اوليه، منجر به بررسيهايي در هزاران جهت در مورد آثار تلويزيون بر فرهنگ ما گرديد. آنچه در ابتداي اين بررسي متذكر ميشوم، زمينههاي مختلفي است كه از تلويزيون، تأثير ميپذيرد. تلويزيون اساساً گونههاي قديمي ارتباطات اعضاي خانواده را تحت تأثير گذاشته و فعاليتهاي اوقات فراغت را تغيير داده، شيوه ارائه گزارشهاي خبري را متفاوت كرده، پيشرفت كودكان را عوض نموده و بر خشونت در جامعه مؤثر بوده است.
تماشاي تلويزيون، فعاليتي ارزان و استراحتبخش است. اين فعاليت مي تواند به تنهايي صورت گيرد و موجب انصراف حواس افراد از زندگي واقعي گردد. تلويزيون همواره برنامه دارد و هميشه در يك زمان، فرد ميتواند چند برنامه را انتخاب كند، از اين رو فرد ميتواند مدت بسيار زيادي را به تماشاي تلويزيون بگذراند، بدون اين كه فكر خود را دقيقاً معطوف به آن نمايد و درنهايت بايد گفت تلويزيون ميتواند باعث تفريح باشد.
از سوي ديگر، تلويزيون آثار منفي خويش را نيز دارد. در موارد بسياري، تلويزيون منجر به از بين رفتن كيفيت زندگي خانوادگي، به حداقل رساندن ارزش آموزش براي كودكان و ترويج خشونت و سكس شده است كه اين موارد اخير، خصوصيت ويژه برنامههاي تلويزيوني مدرن است كه ميخواهند روابط افراد بالغ را به صورت دست نخورده و درنهايت آن به تصوير بكشند. امروزه تماشاگران، بيشتر خواهان سريالها هستند؛ سريالهايي از قبيل «كارولين و دوستانش در شهر» كه اساساً مبتني بر طنزها و كنايههاي جنسي در برنامههاي كمدي خود است.
درباره ماهيت تماشاي تلويزيون، بحثهاي فزايندهاي صورت گرفته است. منتقدين تلويزيون ادعا ميكنند كه تماشاي تلويزيون عملي انفعالي است كه در آن، بيننده در طول تماشا كردن به صورت غيرهوشيار جذب تلويزيون ميشود و از اين رو تلويزيون به عادتي براي بسياري از آمريكاييها تبديل شده است. طرفداران تلويزيون معتقدند كه تماشاي تلويزيون، عملي فعالانه است، چرا كه بينندگان خود انتخاب ميكنند كه چه ببينند و ديدههاي خود را نيز به واسطه نيازها و سوابق ذهني خود تفسير ميكنند.
«جري ماندر» تلويزيون را نوعي «آموزش در خواب» مينامد، چرا كه مغز و اعضاي آدمي در برابر آنچه كه از تلويزيون دريافت ميكند، عكسالعمل نشان نميدهد و نميتواند نشان بدهد، او علاوه بر اين ميافزايد:
«ترسناكي تلويزيون از آن روست كه اطلاعات وارد مغز ما ميشوند، ولي ما عكسالعملي نشان نميدهيم. اطلاعات وارد شده مستقيماً به ذخيره حافظه آدمي اضافه ميشود و احتمالاً بعداً به آن عكسالعمل نشان ميدهيم، در حالي كه نميدانيم به چه چيزي عكسالعمل نشان ميدهيم. هنگام تماشاي تلويزيون، انسان در حال تمرين است تا به آنچه كه ميبيند عكسالعمل نشان ندهد، اما بعداً كارهايي انجام ميدهد، بدون آنكه بداند چرا آنها را انجام داده و يا اين افكار از كجا آمده است».
شايد اين حالت، بيش از همه به كار موفقيت آگهيهاي تبليغاتي بيايد. در هر زماني در طول روز ممكن است ما، يكي از غذاها و يا كالاهايي را كه قبلاً در تلويزيون تبليغ شده هوس بكنيم و يا شايد ديدن يك صحنه براي ما يادآور يكي از كالاهاي تبليغ شده در تلويزيون كه قبلاً ديدهايم، باشد. اين امر، باعث ميشود كه حواس ادراكي ما از لحاظ نور و صدا تضعيف شده و تصاوير را دريافت كند. روشي كه اين تصاوير از طريق آن وارد ذهن منفعل و ناخودآگاه ما ميشود، شامل جزئيات نيست، بلكه صرفاً يك ايدهي كلي را در ذهن القاء ميكند؛ يك روش فرا عكسالعملي كاملاً ماشيني كه در آن دادهها بدون هيچ نيازي به خودآگاهي، وارد ذهن ميشوند. همچنين استدلال شده است كه در اين ميان «يك واسطه به خصوص از نوع مغز آدمي وجود دارد كه ورودياي براي تمايز حوادث خودآگاه و ناخودآگاه است». چشم آدمي، واحد تحليل و مغز او واسطهاي است كه تحريككنندههاي خودآگاه و ناخودآگاه از طريق آن دريافت ميشود. تصاوير تلويزيوني در اين ميان بدون هيچگونه انگيزش خودآگاهي فرد، وارد ذهن ميشوند. ذهن ما توان يادآوري تصاوير متحرك را دارد ولي از عكسالعمل به آنها، خصوصاً هنگامي كه آنها را دريافت ميكند، ناتوان است و علت تأثير بسيار زياد تصاوير تلويزيوني بر جامعه نيز همين است.
بينندگان تلويزيون، اغلب غرق در تماشا ميشوند و تلويزيون آنها را ساعتها در جلوي خود در حالتي منفعلانه نگه ميدارد. «ماري وين» تلويزيون را يك «ماده مخدر برقي» مينامد. او ميگويد: دليل اين كه ميتوان آن را با اعتياد به الكل و مواد مخدر برابر دانست اين است كه «معتادان به تلويزيون در حين تماشا در يك الگوي ثابت زندگي ميكنند كه از انجام عملي كه رشد و تكامل را ايجاد ميكند، به دور هستند».
فرهنگ
اولين پخش وسيع تلويزيوني در آمريكا در نيويورك 1939 صورت گرفت. در هر صورت، مشخص كردن مخترع دقيق تلويزيون، امري مشكل است كه براي بسياري منشأ مباحث جدي شده است. اختراع تلويزيون رنگي و ديجيتال، دو نقطه عطف در عرصهي تكنولوژي تلويزيون بود. با توجه به اين تاريخچه، ميتوان اين سؤال را مطرح كرد كه آيا در اين مدت كوتاه، تلويزيون ميتوانسته است تأثيري شايان ذكر بر فرهنگ داشته باشد؟
تلويزيون به ايجاد يك احساس مشترك فرهنگي و اتحاد فرهنگي در ميان آمريكاييها منجر شده است. در سال 1998م، تحقيقي از سوي TV – Free در آمريكا صورت گرفت كه نشان ميداد 98 درصد از خانوادههاي آمريكايي داراي حداقل يك تلويزيون هستند. تلويزيون باعث شده است كه مردم آمريكا به حوادث جاري متصل شوند، مثل فرود اولين انسان بر روي ماه پيش از اختراع تلويزيون، افرادي كه در جاهاي مختلف يك كشور يا جهان زندگي ميكردند، ضرورتاً داراي تجارب فرهنگي مشترك كمتري بودند.
حتي آمارهاي موجود در مورد برنامههاي مشهوري كه اكثر مردم آنها را ميبينند، بيانكننده چيزهاي زيادي در مورد ارزشهاي فرهنگي ماست. وقتي برنامههايي مانند برنامه «جنايت» و« NYPP Blue» كه اكثراً در مورد خشونت هستند با استقبال فراوان مردم روبرو ميشود، ميتوان مدعي شد كه مردم آمريكا در برابر چنين خشونتهايي منفعل هستند و يا شايد مردم، ميان دنياي واقعي و حوادث ظاهرسازي شده در تلويزيون تفكيك قائل ميشوند. اين مسأله يكي از داغترين بحثهايي است كه در مورد تأثير تلويزيون بر فرهنگ ما صورت ميگيرد. حتي ميتوان آمارهاي موجود از تماشاگران برنامههاي ورزشي در هر سال را تحليل كرد. چنين تحليلي، تأثير ورزش را بر فرهنگ ما مشخص خواهد نمود. شبكههاي تلويزيوني، روند تمايلات مردم را مورد بررسي قرار ميدهند. آنها فضاي خالي ميان برنامه هاي ورزشي خود را به تبليغ برنامه هاي خود براي بيشترين تماشاكننده اختصاص ميدهند. علاوه بر اينها، شبكههاي تلويزيوني بر مبناي تمايلات فعلي و اخلاقي مردم است كه برنامه هاي خود را انتخاب ميكنند.
با انتخاب برنامهها و پر كردن فضاي خالي آنها از تبليغات است كه به جهان مصرفكننده وارد ميشويم و قالبهاي تجاري و تبليغي شكل ميگيرد.
مصرفگرايي
مطلبي كه «ماندر» در اين جا بيان داشت به آينده تلويزيون نيز مربوط ميشود. اگر وضع به آنجا بينجامد كه يك فرد و يا يك شركت به تنهايي و مستقلاً بتواند كنترل تلويزيون را به دست گيرد و به تبع آن كنترل حيات ما را به دست آورد، آنگاه فرهنگ و حيات روزمره ما چگونه خواهد شد؟ آيا ما برده تكنولوي نخواهيم شد؟ آيا مجبور به تبعيت از مستمسكهاي ساختگي تكنولوژي بر ماهيت، احساسات، شخصيت و ديدگاههاي انسان نخواهيم شد؟ براي پيشرفت در چنان دنيايي فرد بايد خود را هرچه بيشتر با تكنولوژي تطبيق دهد. به عبارت ديگر، ما بالقوه در خطر زندگي در جامعهاي قرار ميگيريم كه «اورول» در كتاب 1984م خود به تصوير كشيده است. (1) در اين حالت برادر بزرگتر از راه رسيده است و تلويزيون قدرت واحده موجود در حيات بشر است.
وجه ديگري از مصرفگرايي را كه ميخواهيم مورد بررسي قرار دهم، ماهيت نامحسوسي است كه تبليغ تلويزيوني، آن را براي افزايش ميزان فروش، مؤثر يافته است. علت اين كه آگهيهاي تبليغاتي تا اين حد موفق هستند، آن است كه خودآگاهي ما را تحريك ميكنند.
همانگونه كه «ماندر» ميگويد: «ترسناكي تلويزيون از آن روست كه اطلاعات وارد مغز ما ميشوند ولي ما عكسالعمل نشان نميدهيم، اطلاعات وارد شده مستقيماًً به ذخيره حافظه آدمي اضافه ميشود و احتمالاً بعداً به آن عكسالعمل نشان ميدهيم در حالي كه نميدانيم به چه چيزي عكسالعمل نشان ميدهيم».
امروزه كمپانيها بر پيامها و تصورات نامحسوس براي فروش كالاهاي خود تأكيد دارند. به عنوان مثال مك دونالد و نيك را در نظر بگيريد. آنها شاخههايي جهاني دارند و به واسطه تأثير سمبل (آرم تجاري) خود بر فرهنگ جهان به چنين جايگاهي دست يافتهاند. كافي است تا در جايي از دنيا فرد دو كمان را در نظر آورد تا ذهن او ناخودآگاه به ياد مك دونالد بيافتد و يا حتي كافي است چيزي شبيه به علامت تجاري مك دونالد كه دو كمان است به چشم فرد بيايد مانند (M) و اين او را به ياد مكدونالد بيندازد.
تلويزيون و كودكان
طبق گزارشها كودكان تا پيش از رسيدن به سن 18 سالگي به طور متوسط 25 هزار ساعت تلويزيون نگاه ميكنند و كودكان زير دبستان هر هفته به طور متوسط 28 ساعت تلويزيون ميبينند. اين امر به طور فزايندهاي مشكلساز است. تلويزيون ديدن، يك تجربه احساسي قابل توجه براي كودكان است. كودك در هنگام تماشاي تلويزيون كاملاً غيرفعال است، چراكه براي توجه به تلويزيون بايد اينگونه باشد، در حالي كه اين انفعال، ميزان انرژي كودك را مشخص نميكند و اين ميزان تماشاي تلويزيون كه كودكان امروزه به آن ميپردازند، باعث كاهش فعاليت آنها ميگردد. سالها قبل، كودكان اوقات فراغت خود را با بازيهاي فعالتر و ورزشهاي بيرون از خانه پر ميكردند و همين بازيها براي رشد و سلامتي كودكان مفيد بود، اما امروزه تلويزيون عملاً خود نوعي از زندگي براي كودكان شده است. علاوه بر اين، با افزايش درصد تماشاي تلويزيون در ميان كودكان، درصد وزن كودكان 11 الي 16 ساله نيز افزايش يافته است. در سال 1963، 5/4 درصد كودكان 11 الي 16 ساله دچار اضافه وزن بودهاند. حال آنكه در سال 1993م اين ميزان به 14 درصد افزايش يافته است و در سال 1985م، 12 تحقيق پزشكي در مورد رابطه ميان چاقي و تماشاي تلويزيون صورت گرفته است.
به همين طريق، تحقيقات بيشماري نيز در مورد رابطهي ميان خشونتهاي تلويزيوني و رفتار كودكان صورت گرفته است. كودك معمولاً صحنههاي تلويزيوني را به عنوان زندگي واقعي ميبيند، چرا كه هنوز براي تفكيك ميان زندگي واقعي و ساختارهاي تلويزيوني آن هم با جاذبهي مسحوركننده تلويزيون بسيار كوچك است. در سال 1996م، محققان دانشگاه كاليفرنيا در سانتاباربارا هشدار دادند كه «خطر مشاهده صحنههاي تلويزيوني خشونتآميز شامل بيقيد شدن نسبت به عواقب خطرناك خشونت از يك سو و از سوي ديگر ايجاد هراس از مورد حمله قرار گرفتن است». علاوه بر اين «ديدن صحنههاي فراوان خشونت در تلويزيون ضرورتاً منجر به رفتار خشونتآميز از سوي كودك نميشود، اما اين عقيده را در وي به وجود ميآورد كه خشونت داراي جايگاهي عادي در زندگي روزمره است و علاوه بر آن، اين ترس را در كودك ايجاد ميكند كه در خيابان مورد حمله قرار گيرد».
بازهم مهمترين روش كنترل و جلوگيري از اين حالت، نظارت پدر و مادر ميباشد، اما گزارشهاي ديگري در اين باره بيان ميدارد كه از ميان هر 12 پدر و مادر، صرفاً يكي از آنها از كودك خود ميخواهد كه پيش از تماشاي تلويزيون، درسهايش را تمام كند. چنين روشي، نظم را در كودك نهادينه ميكند و جنبه اثباتي آن، اين است كه والدين تلويزيون را به عنوان جايزهاي براي كودك قرار ميدهند. علاوه بر اين، اگر پدر و مادر به همراه كودك در ديدن برنامه كودكان شركت كنند، حالتي از زندگي خانوادگي را كه معمولاً با تلويزيون ديدن از ميان رفته است ايجاد ميكنند. از سوي ديگر، اگر پدر و مادر نتوانند خود را براي بر عهده گرفتن نقشي فعال در اين زمينه آماده كنند، مشكلات فراواني در اين زمينه بروز خواهد كرد.
قانونگذاري
اولين قدم در اين زمينه، اين است كه والدين بايد در ايجاد محدوديت، نقش فعالي بر عهده گيرند. ين قانون، تعبيه V- Chip را در همه تلويزيونهاي جديد الزامي كرد. V-Chip اين امكان را ايجاد ميكند كه هر برنامه موردنظر از طريق دستگاه تلويزيون، قفل و ديدن آن غيرممكن شود.
به علاوه براي افزايش فعاليتهاي قانونگذاري، حركت ملي كه از سوي گروه TV-Free حمايت ميشود، به وجود آمده است. اين گروه، هر ساله، هفته بدون تلويزيون را برگزار ميكنند كه در آن كاهش تماشاي تلويزيون را به كودكان پيشنهاد ميكنند. مثلاً خواندن، صحبت كردن با ديگران، بازي و يا ساختن چيزها و والدين را به مشاركت فعال در اين كارها دعوت ميكند. پيشنهاد ديگر به والدين اين است كه متناسب با سن فرزندانشان آراء و عقايد سياسي و اجتماعي را با آنها به بحث بگذارند.
اين تلاشها، گامهايي كوچك در جهت حل مسألهاي بزرگ است. اين مسأله، قابل طرح است كه همه راهحلهاي سازنده ما در برابر تخريبي كه تلويزيون متوجه جامعه ميكند، اصلاحاتي صرفاً سريع و موقتي است. آيا تلويزيون به عنوان يك قدرت مقتدر و واحد كه زندگيها را اداره ميكند ما را تهديد نميكند؟ شايد اكنون اين گونه نباشد ولي چنين شرايطي هرگز غيرمحتمل نيست.
نقش رسانهها
«جري ماندر» در اين بيان، ماهيت ادارهكنندهي رسانهها در عرصهي پخش تلويزيوني را نشان ميدهد. او متذكر ميشود كه: «در طول آشوبهاي دههي 60، رسانههاي خبري، راهپيماييهاي اعتراضآميز را به عنوان خشونت مطرح كردند و نظر راهپيمايان را در اين باره ناديده گرفتند.
شهروندان موردنظر، حداكثر افشاگري را به كار برده بودند تا حداقل، صداي آنها به گوش ديگران برسد، اما داستان آنها در تلويزيون تحريف شد و در روزنامهها رنگ عوض كرد».
تلويزيون ماشيني براي ساختن و دستكاري كردن است. وسيلهاي است كه كانونهاي خبري با آن آراء و امور راشكل ميدهند تا تصوير موردنظر خود را بسازند. هزينهي تلويزيون عمدتاً از سوي شركتهاي تجاري بزرگ تأمين ميشود، بنابراين تصاويري را خلق ميكند كه به نفع و در جهت رضايت اين شركتها باشد.
با توجه به مثال راهپيمايان و معترضين سالهاي دههي 60، ميتوان احتمال قوي داد كه عقايد و آراء و يا استدلالهاي معترضين آن سالها، برخلاف خواست شركتهاي تأمينكننده سرمايه شبكهها بوده است. بنابراين، اين شبكهها به خاطر از دست ندادن بخش زيادي از سرمايههاي خود، تصويري زشت و منفي از معترضين، به بينندگان خود نشان ميدهند. تلويزيون و تكنولوژي براي چنين تحريفات و دستكاريهايي ساخته شدهاند. امروزه، تحريف و قلب واقعيت و ارائه يك تصوير ساختگي به گونهاي كه بيننده، اعتقاد غلطي پيدا كند، امري معمول است.
نتيجهگيري
كيفيت زندگي ما و سلامت شخصي ما نيز تحت تأثير تلويزيون بوده است. اين تحقيق براي باز كردن چشمان افراد بر روي تأثير بسيار زياد تلويزيون بر زندگي ما صورت گرفته است. والدين بايد نقشي فعال در تماشاي تلويزيون از سوي فرزندانشان بر عهده بگيرند و ما بايد آگاهانه از تفاوت زندگي واقعي و دنياي ساخته و پرداخته تلويزيون باخبر باشيم.
پی نوشت ها :
1ـ جرج اورل در كتاب 1984م خود جامعهاي را تصوير ميكند كه درآن «برادر بزرگتر» كه عنوان رهبر حزب حاكم بر كشور است، با استفاده از تكنولوژي پيشرفته نه تنها رفتار و حركات افراد را كنترل ميكند، بلكه احساسات، تمنيات و تفكرات آنها را نيز تحت نظر گرفته و سركوب ميكند. (مترجم).
/خ