معرفینامه
رزمنده دفاع مقدس
شهیدمهدی خندان
نام و نام خانوادگی : مهدی خندان
فرزند : امامقلی
تاریخ تولد : 1340
محل تولد : روستای سبو بزرگ لواسان
تعداد خواهر و برادر : 4 برادر و 2 خواهر (جمعا 7 فرزند)
وضعیت تاهل : متاهل
تعدادفرزند : ندارد
لقب : شیرکوهستان
میزان تحصیلات : دبیرستان و هنرستان فنی رشته مکانیک
علاقمند : مطالعه ( به خصوص کتب شهید مطهری ) - مداحی ؛ کارهای فرهنگی ؛ شناسایی
تیکه کلام : به شهید همت می گفت " حاجی جون "
شغل : شناسایی و اطلاعات
مدت خدمت در سپاه : بخش اطلاعات و شناسایی
درجه : پاسدار
کارهای مهم : محافظت از منزل امام ؛ همسو سازی کردهای ضد انقلاب با ارزش های نظام و تشکیل گروه های انقلابی از آن ها ؛ فرماندهی تیپ عمار
کارهای دیگر : مکانیکی در دوران تحصیل ؛ بحث با منافقین ؛ و غیره
محل شهادت : ارتفاعات کانی مانگا ؛ قله 1904
تاریخ شهادت : 28 ابان 62 ؛ بازگشت پیکر مطهر 1372
آدرس مزار : مزار شهدای روستای سبو بزرگ لواسان
زندگینامه
شهید مهدی خندان در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود ایشان از طرف مادری از نوادگان جناب اباذر"علیه رحمت" هستند؛ اباذر همو که یار دین بود و در صدر اسلام وفای خود را به دین اسلام ثابت کرد. خانواده ای که شهید والا مقام در آن متولدشد و رشد یافت، خانواده ای کوشا واهل رعایت حلال و حرام بوده اند و مادر بزرگ و پدر بزرگش در رعایت مسائل دینی، زبانزد بوده اند و نماز شبشان ترک نمی شده است. پدر شهید خندان از افرادی بود که دین را در کنار سیاست فهمیده بود و از همان دوران ستمشاهی، در تظاهراتها شرکت می کرد و در کنار آن همسری خوب و پدری تلاشگر برای فرزندانش بود. از جمله ویژگی های پدر شهید خندان این بود که با تهیه رساله و مفاتیح و قرآن در آن دوران سبب می شد تا بانوی خانه قرآن را بیاموزد و رساله را یاد بگیرد و به عنوان معلم قرآن روستا در این امر برای دختران روستا مفید باشد. زمانیکه مهدی به دنیا آمد نوای حسین حسین دسته عزارداری محرم در کوچه پس کوچه های روستا پیچیده بود که این نوا با صدای گریه ی نوزادی از خانواده خندان با هم آمیخت و بدین صورت مهدی در ظهری گرم همراه با دسته های عزاداری به دنیا آمد. پدرش می گفت: از وقتی این پسر به دنیا آمده زندگی مان برکت پیدا کرده است و واقعا هم درست می گفت. این کودک رفته رفته بزرگ شد و نشانه هایی از خود بروزمی داد که نشان می داد مهدی آسمانی است. مهدی دوره ابتدایی را در زادگاه خود با نمرههای خوب به پایان رساند. او از ده سالگی در کارهای کشاورزی به پدرش کمک میکرد. مهدی از همان کودکی با احساسات پاک مذهبی رشد یافت و در مجالس مذهبی همراه پدر شرکت میکرد. او به مداحی اهلبیت علیهم السلام عشق میورزید و در مراسم عزاداری به مداحی میپرداخت و بهعنوان ذاکر اهلبیت علیهم السلام، در مراسم عزاداری محرم، با شوق و اشتیاق زیادی با بچههای روستا عزاداری میکرد.
حیاتی دوباره
روزی از روزها مهدی وقتی خردسال بود و تقریبا سه سال سن داشت به سختی بیمار شد و به حالت اغما رفت. آن روز مهدی اصلا حالش خوب نبود و من مجبور بودم از چشمه آب بیاورم وقتی رفتم پدرش بالای سرش نشسته بود اما بعد از رفتن من حال مهدی بدتر شد. پدرش وقتی این حال را دید دست و پای بچه را رو به قبله کرد. دست به آسمان برد و گفت: یا قمر بنی هاشم یا باب الحوائج من این بچه را از شما می خواهم این بچه نوکری برای شماست خدایا اگر مصلحت و صلاح توست تو را به دستهای قلم شده ابوالفضل قسم می دهم بچه ام را به من برگردانی. پدرش در حال دعا کردن بود که من از راه رسیدم. اما آن لحظه مهدی واقعا مرده بود. من بلند فریاد زدم که مهدی مرده و این بود که همسایگان همه به منزل ما آمدند و شروع به شیون و زاری کردند. اما به طور عجیبی بعد از ساعتی رنگ مهدی برگشت و انگار جان دوباره ای گرفت. وبه لطف خدا حیاتی مجدد یافت. پدر مهدی هم به نذرش و فا کرد و فرزندش را به عنوان سقای هیئت ها تربیت کرد.
حیاوعفت چشم
شهید خندان دوره راهنمایی را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از آن دوست داشت به دبیرستان برود و رشته تحصیلی مورد علاقه اش یعنی مکانیک را دنبال کند ولی ما پول کافی برای کرایه کردن منزل برای او نداشتیم. و هر طوری بود او را روانه مدرسه کردیم .هیچ وقت مهدی از ما طلب پول اضافه نکرد و در کنار درس خواندن خودش هم کار می کرد. مهدی هنگام درس خواندن در یک مغازه تعمیرات ماشین سنگین کار می کرد و گاهی به منزل اوستای خود می رفت تا ناهار بخورد. اوستای مهدی از جمله ویژگی خوب او حیا و عفت چشم او را بر می شمارد که در منزل او، واقعا حریم را رعایت می کرد. اوستای مهدی می گفت: مهدی دوست دارشت یک اسکانیای بزرگ بخردو تو راه و جاده بندرکار کند. اوستای مهدی که معلم او هم بود، می گفت: مهدی کار را به خوبی یاد گرفت اما گاهی نزد کسانی دیگر هم کار می کرد و از پولی که داشت به دیگران و فقرا کمک می کرد.
مبارزه باشاه
شهید مهدی خندان علاوه بر سخت کوشی برای درآوردن هزینه تحصیل و زندگی، این بود که کم کم روحیه اش عوض شد و با حوادث انقلاب آروزهایش هم تغییر کرد. مثلا عکس شاه که در دیوار مدرسه نصب شده بود را پایین می آورد و بچه های مدرسه را برای تظاهرات و اعتراض تحریک می کرد. اغلب اعضای مدرسه و حتی زن های همسایه او را با شعار ناگهانی بگو مرگ بر شاه می شناختند که همه می گفتند: این شعارها سر مهدی را به باد می دهد. اما تقدیر او به گونه ای دیگر رقم خورده بود. در عین حال که به درس و مدرسه، کار و فعالیت های سیاسی خود ادامه می داد جوانی فوق العاده خوش تیپ بود که همیشه لباس هایش تمیز و مرتب بود. انگار مهدی جان دوباره ای به واسطه دعای پدر گرفته بود که بتواند چندین کار مهم را با هم انجام دهد. مهدی یکی از افراد موثر روزگار انقلاب بود به گونه ای که این نوجوان با کارهایش و با تظاهراتی که به راه می انداخت، آرزوی دل خیلی از افراد را بر آورده می کرد. تا به بقیه جسارت اعتراض را بدهد و واقعا از پس این کار هم به خوبی بر می آمد. شجاعت مثال زدنی، مدیریت خوب و به موقع، همت و تلاش او در این راه، موجب شد که بارها دسته های تظاهراتی تا میدان های مهم به راه افتد.
رزمنده دفاع مقدس
شهیدمهدی خندان
نام و نام خانوادگی : مهدی خندان
فرزند : امامقلی
تاریخ تولد : 1340
محل تولد : روستای سبو بزرگ لواسان
تعداد خواهر و برادر : 4 برادر و 2 خواهر (جمعا 7 فرزند)
وضعیت تاهل : متاهل
تعدادفرزند : ندارد
لقب : شیرکوهستان
میزان تحصیلات : دبیرستان و هنرستان فنی رشته مکانیک
علاقمند : مطالعه ( به خصوص کتب شهید مطهری ) - مداحی ؛ کارهای فرهنگی ؛ شناسایی
تیکه کلام : به شهید همت می گفت " حاجی جون "
شغل : شناسایی و اطلاعات
مدت خدمت در سپاه : بخش اطلاعات و شناسایی
درجه : پاسدار
کارهای مهم : محافظت از منزل امام ؛ همسو سازی کردهای ضد انقلاب با ارزش های نظام و تشکیل گروه های انقلابی از آن ها ؛ فرماندهی تیپ عمار
کارهای دیگر : مکانیکی در دوران تحصیل ؛ بحث با منافقین ؛ و غیره
محل شهادت : ارتفاعات کانی مانگا ؛ قله 1904
تاریخ شهادت : 28 ابان 62 ؛ بازگشت پیکر مطهر 1372
آدرس مزار : مزار شهدای روستای سبو بزرگ لواسان
زندگینامه
شهید مهدی خندان در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشود ایشان از طرف مادری از نوادگان جناب اباذر"علیه رحمت" هستند؛ اباذر همو که یار دین بود و در صدر اسلام وفای خود را به دین اسلام ثابت کرد. خانواده ای که شهید والا مقام در آن متولدشد و رشد یافت، خانواده ای کوشا واهل رعایت حلال و حرام بوده اند و مادر بزرگ و پدر بزرگش در رعایت مسائل دینی، زبانزد بوده اند و نماز شبشان ترک نمی شده است. پدر شهید خندان از افرادی بود که دین را در کنار سیاست فهمیده بود و از همان دوران ستمشاهی، در تظاهراتها شرکت می کرد و در کنار آن همسری خوب و پدری تلاشگر برای فرزندانش بود. از جمله ویژگی های پدر شهید خندان این بود که با تهیه رساله و مفاتیح و قرآن در آن دوران سبب می شد تا بانوی خانه قرآن را بیاموزد و رساله را یاد بگیرد و به عنوان معلم قرآن روستا در این امر برای دختران روستا مفید باشد. زمانیکه مهدی به دنیا آمد نوای حسین حسین دسته عزارداری محرم در کوچه پس کوچه های روستا پیچیده بود که این نوا با صدای گریه ی نوزادی از خانواده خندان با هم آمیخت و بدین صورت مهدی در ظهری گرم همراه با دسته های عزاداری به دنیا آمد. پدرش می گفت: از وقتی این پسر به دنیا آمده زندگی مان برکت پیدا کرده است و واقعا هم درست می گفت. این کودک رفته رفته بزرگ شد و نشانه هایی از خود بروزمی داد که نشان می داد مهدی آسمانی است. مهدی دوره ابتدایی را در زادگاه خود با نمرههای خوب به پایان رساند. او از ده سالگی در کارهای کشاورزی به پدرش کمک میکرد. مهدی از همان کودکی با احساسات پاک مذهبی رشد یافت و در مجالس مذهبی همراه پدر شرکت میکرد. او به مداحی اهلبیت علیهم السلام عشق میورزید و در مراسم عزاداری به مداحی میپرداخت و بهعنوان ذاکر اهلبیت علیهم السلام، در مراسم عزاداری محرم، با شوق و اشتیاق زیادی با بچههای روستا عزاداری میکرد.
حیاتی دوباره
روزی از روزها مهدی وقتی خردسال بود و تقریبا سه سال سن داشت به سختی بیمار شد و به حالت اغما رفت. آن روز مهدی اصلا حالش خوب نبود و من مجبور بودم از چشمه آب بیاورم وقتی رفتم پدرش بالای سرش نشسته بود اما بعد از رفتن من حال مهدی بدتر شد. پدرش وقتی این حال را دید دست و پای بچه را رو به قبله کرد. دست به آسمان برد و گفت: یا قمر بنی هاشم یا باب الحوائج من این بچه را از شما می خواهم این بچه نوکری برای شماست خدایا اگر مصلحت و صلاح توست تو را به دستهای قلم شده ابوالفضل قسم می دهم بچه ام را به من برگردانی. پدرش در حال دعا کردن بود که من از راه رسیدم. اما آن لحظه مهدی واقعا مرده بود. من بلند فریاد زدم که مهدی مرده و این بود که همسایگان همه به منزل ما آمدند و شروع به شیون و زاری کردند. اما به طور عجیبی بعد از ساعتی رنگ مهدی برگشت و انگار جان دوباره ای گرفت. وبه لطف خدا حیاتی مجدد یافت. پدر مهدی هم به نذرش و فا کرد و فرزندش را به عنوان سقای هیئت ها تربیت کرد.
حیاوعفت چشم
شهید خندان دوره راهنمایی را با موفقیت پشت سرگذاشت و پس از آن دوست داشت به دبیرستان برود و رشته تحصیلی مورد علاقه اش یعنی مکانیک را دنبال کند ولی ما پول کافی برای کرایه کردن منزل برای او نداشتیم. و هر طوری بود او را روانه مدرسه کردیم .هیچ وقت مهدی از ما طلب پول اضافه نکرد و در کنار درس خواندن خودش هم کار می کرد. مهدی هنگام درس خواندن در یک مغازه تعمیرات ماشین سنگین کار می کرد و گاهی به منزل اوستای خود می رفت تا ناهار بخورد. اوستای مهدی از جمله ویژگی خوب او حیا و عفت چشم او را بر می شمارد که در منزل او، واقعا حریم را رعایت می کرد. اوستای مهدی می گفت: مهدی دوست دارشت یک اسکانیای بزرگ بخردو تو راه و جاده بندرکار کند. اوستای مهدی که معلم او هم بود، می گفت: مهدی کار را به خوبی یاد گرفت اما گاهی نزد کسانی دیگر هم کار می کرد و از پولی که داشت به دیگران و فقرا کمک می کرد.
مبارزه باشاه
شهید مهدی خندان علاوه بر سخت کوشی برای درآوردن هزینه تحصیل و زندگی، این بود که کم کم روحیه اش عوض شد و با حوادث انقلاب آروزهایش هم تغییر کرد. مثلا عکس شاه که در دیوار مدرسه نصب شده بود را پایین می آورد و بچه های مدرسه را برای تظاهرات و اعتراض تحریک می کرد. اغلب اعضای مدرسه و حتی زن های همسایه او را با شعار ناگهانی بگو مرگ بر شاه می شناختند که همه می گفتند: این شعارها سر مهدی را به باد می دهد. اما تقدیر او به گونه ای دیگر رقم خورده بود. در عین حال که به درس و مدرسه، کار و فعالیت های سیاسی خود ادامه می داد جوانی فوق العاده خوش تیپ بود که همیشه لباس هایش تمیز و مرتب بود. انگار مهدی جان دوباره ای به واسطه دعای پدر گرفته بود که بتواند چندین کار مهم را با هم انجام دهد. مهدی یکی از افراد موثر روزگار انقلاب بود به گونه ای که این نوجوان با کارهایش و با تظاهراتی که به راه می انداخت، آرزوی دل خیلی از افراد را بر آورده می کرد. تا به بقیه جسارت اعتراض را بدهد و واقعا از پس این کار هم به خوبی بر می آمد. شجاعت مثال زدنی، مدیریت خوب و به موقع، همت و تلاش او در این راه، موجب شد که بارها دسته های تظاهراتی تا میدان های مهم به راه افتد.