نشانه‌ها

ایستاده بودند و با دقت به حرف‌هایش گوش می‌دادند. مرد همه چیز را انکارمی‌کرد، می‌گفت: «این جهان خود کفاست. خود به خود آمده و خود به خود می چرخد و بی هیچ علت و سببی از بین خواهد رفت.»
جمعه، 10 اسفند 1397
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: ناهید اسدی
موارد بیشتر برای شما
نشانه‌ها
ایستاده بودند و با دقت به حرف‌هایش گوش می‌دادند. مرد همه چیز را انکارمی‌کرد، می‌گفت: «این جهان خود کفاست. خود به خود آمده و خود به خود می چرخد و بی هیچ علت و سببی از بین خواهد رفت.»
 
 آن قدر زیبا و پشت سر هم و درعین حال با شجاعت سخن می‌گفت که کسی نمی‌توانست حتی در حرف‌هایش شک کند.علی بن میثم که نقاب برصورت داشت، به طور ناشناس به مجلس آمد. کسی او را نمی‌شناخت به جز حسن بن سهل که بالای مجلس بود و از پشت نقاب نمی توانست ابن میثم را بشناسد. ابن میثم بین جمعیت ایستاد و چند لحظه به حرف های مرد گوش داد. مرد همچنان به حرف هایش ادامه داد: «مومنان می‌گویند: آسمان و زمین را خدا آفریده است. بشنوید و باورنکنید. شب و روز را خدا به وجودآورده است، بشنوید و باور نکنید. خدا آب را از آسمان به زمین می‌فرستد بازهم بشنوید و باور نکنید. همه این‌ها دروغ و فریب است. خرافات است. آن چه حقیقت دارد این است که ما خورشید را می‌بینیم که می‌چرخد، ماه را می‌بینیم که می‌گردد، ستارگان را می‌بینیم که پیدا و پنهان می‌شوند. آب دریا را می‌بینیم که حرکت می‌کند، کشتی‌ها را می‌بینیم که بر دریا حرکت می‌کنند. همه این‌ها حقیقت دارند، چون ما با چشممان می‌بینیم؛ اما این که خدا این‌ها را آفریده و می‌چرخاند و می‌آورد و می‌برد خرافات است، که عقل هیچ عاقلی نمی‌پذیرد.»

همه ایستاده بودند و به حرف‌هایش گوش می‌دادند. بعضی هم با تکان دادن پی در پی سر حرف‌هایش را تایید می‌کردند. یک دفعه صدای مردی برخاست: «خفه شو و صدای نحست را ببر. چگونه خدا را انکار می‌کنی؟ تو خودت کجا بودی؟ پدر و مادرت کجا بودند؟ شما از کجا آمدید؟ مگر شما ازخاک نبودید؟ چه کسی شما را از خاک به انسان تبدیل کرد؟ به آدم کافری مثل تو که ساعتی اینجا ایستاده‌ای و خدا را انکار می‌کنی و عده‌ای ابله به حرف‌های بی ارزش تو گوش می‌دهند، ومثل بز برایت سر تکان می‌دهند.»

مرد کافر ساکت شد. مرد حرف‌هایش را زد. عقده‌هایش را خالی کرد وآرام شد .مرد کافر لبخندی زد و گفت: «تو اگر منطق می‌دانی چرا اهانت می‌کنی؟ اگرحرفی داری با استدلال بزن. با توهین و جار و جنجال که کاری از پیش نمی‌بری. من بازهم برحرف قبلی‌ام تاکید می‌کنم. بدون دلیل هیچ حرفی را نمی‌پذیرم. خدا و روح و مانند آن را دروغ می‌دانم. این جهان خود به خود می‌چرخد. ماه و خورشید و ستارگان خودشان می‌آیند و می‌روند. تو اگر دلیلی داری بیاور. بدون دلیل هیچ سخنی پذیرفته نیست.»

- «چه دلیلی بالاتر از خودت. تو روزی نبودی حالا هستی. روزی دیگر نخواهی بود. یک لحظه از خودت بپرس چه کسی تو را به وجود آورد؟ کودک بودی بزرگت کرد، به تو نعمت‌های فراوان داد. گوش و چشم وعقل وهوش داد. زبان و دهان و دندان داد. خوراکی‌ها و میوه‌های فراوان برایت در زمین قرار داد. مگرکور هستی که دست او را انکار می‌کنی؟»

مرد کافر دوباره لبخندی زد.

ـ«تو دوباره به ناسزا گویی روی آوردی؟ من باز هم می‌گویم حرف‌های تو برای من هیچ ارزشی ندارد؟ کسی که استدلال ندارد، لال شود بهتر است.»

ابن میثم که تا آن لحظه ساکت بود ناگهان نقاب را کنار زد و به طرف جایگاه رفت. حسن بن سهل که آن‌جا بود او را شناخت. او را به مرد کافر معرفی کرد وگفت: «او از دانشمندان شیعه است. دانش فراوانی دارد. در فن مناظره هم چیره دست است. خدا را هم با دلیل پذیرفته است.اگر می‌توانی با او بحث کن. اگراو را مغلوب کنی همه مومنان حرف‌هایت را خواهند پذیرفت.»

مرد کافر با غرورگفت: «من با بزرگ‌تر از او بحث کرده‌ام. با او هم بحث خواهم کرد. او اگر مرا قانع کند. خدا را خواهم پذیرفت.»

ابن میثم ساکت ایستاده بود و چیزی نمی‌گفت. ابن سهل به او گفت: «گمانم نتوانی عذر بیاوری واز زیر بار مناظره شانه خالی کنی. اگر مایل باشی می‌توانی با این آدم که دوست مومنت او را کافر شمرد بحث کنی.»

ابن میثم گفت: «نه، نه، نه، من میل چندانی به بحث و جدل ندارم. آن هم با آدم بی‌سواد و بی‌منطقی مثل این آدم که حرف‌های بیهوده‌اش زن جوان مرده را به قهقهه وا می‌دارد.»

مرد کافر یک دفعه برآشفت: «من بی‌سوادم یا تو؟ من حاضرم با تو مجادله کنم وثابت کنم که اعتقاد به خدا خرافات و دروغ است.»

 ـ«اما؛ من با تو بحث نمی‌کنم. چون می‌دانم حرف حق را نمی‌پذیری و فقط حرف خودت را تکرار می‌کنی.»

 -«اگر راست می‌گویی با من بحث کن.»

ـ«با تو بحث خواهم کرد؛ اما پیش ازآن چیز جالب وعجیبی را که امروز کناراین رودخانه دیدم برایتان تعریف می‌کنم. امروز وقتی داشتم به این‌جا می آمدم نگاهم به قایقی افتاد که بسیار عجیب بود. می‌توانم بگویم عجیب‌ترین قایقی بود که تا کنون در طول عمرم دیده بودم. شاید باورنکنید؛ اما این
قایق شگفت‌انگیز بدون آن که ملاحی داشته باشد، از این سوی رود به آن سوی رود می‌رفت و مسافران را جا به جا می‌کرد. دوباره از آن سوی رود به این سو می‌آمد، و مسافرانی را با خود به این سو می‌آورد.»

مرد کافر یک دفعه خندید.همه به او نگاه کردند.

ـ«من با این آدم بحث کنم؟ او دیوانه است. عقل کدام آدمی می‌پذیرد که سفینه‌ای بدون سرنشین حرکت و مسافران را جا به جا کند؟»

- «چرا نتواند؟»

ـ«آخر آدم عاقل، کشتی مگر جز چوب و میخ بی‌عقل و شعور چیز دیگری دارد؟ موجود بی‌عقل و شعور چگونه می‌تواند کارهای عاقلانه انجام دهد و مسافران را جا به جا کند؟»

ابن میثم گفت: «تعجب من از شماست که می‌گویید کشتی بی‌عقل و شعوری نمی‌تواند چنین کارهای عاقلانه‌ای انجام دهد؛ اما این جهان می‌تواند بدون هیچ گرداننده‌ای بگردد. من تنها یک پرسش از شما دارم. حرکت کشتی بر آب مهم‌تراست، یا حرکت ماه و خورشید و ستارگان در قلب آسمان؟ اگر کسی کور نباشد با دیدن ماه وخورشید و ستارگان می‌تواند دست قدرت خداوند را ببیند. اگر کسی دیده بینایی داشته باشد، با دیدن گیاهان می‌تواند پی به وجود باغبان ببرد و بفهمد که با هرگردنده گرداننده ای هست.[1]»

-«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَالنَّهارِ وَ الْفُلْکِ الَّتِی تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِما یَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فِیها مِنْ کُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِیفِ الرِّیاحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَیْنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ»

«در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز و کشتی‌هایى که در دریا حرکت می‌کنند و به مردم سود می‌رسانند و آبى که خداوند از آسمان نازل کرده و زمین را پس از مرگش با آن زنده نموده وانواع جنبندگان را در آن گسترده و درجا به جایی بادها و ابرهایى که بین زمین و آسمان‌اند، نشانه ‏هایى است براى مردمى که مى‏ اندیشند. (بقره/164(»

نگاه دوم

مربی تسبیحی را از جیبش درآورد و گفت: «این نمونه کوچکی از قانون نظم دردنیای بسیار بزرگ کیهانی است. سی و سه کره کوچک همه در یک محور می‌چرخند. حالا خوب به آن نگاه کنید و به سوال‌های من جواب دهید: اولین درسی که از این منظومه کوچک می‌گیریم، درس نظم و هماهنگی است. درس دوم نفی خودکفایی است .می‌بینید، جنس دانه‌ها از تربت است. همان خاکی که در زمین است. آیا هیچ عقل سالمی می‌پذیرد که تکه گلی خود به خود از زمین جدا شده، به سی و سه تکه کوچک و اندازه هم تقسیم شده، بین همه آنها سوراخی ایجاد شده و نخی از بین آنها عبور کرده و آنها خود به خود در کنارهم قرار گرفته باشند؟

آیا این کره‌های کوچک خاکی مهم‌ترند یا کرات بزرگ آسمانی؟ ماه و خورشید وستارگان و منظومه شمسی که زمین ما عضوی از آن است؟ کسی که نمی‌تواند حرکت این کرات خاکی کوچک را بدون دلیل بداند، چگونه می‌تواند حرکت آسمان و زمین و کهکشان‌ها را بدون علتی بپذیرد؟ امام حسین(ع) چه زیبا می‌فرماید: کورباد دیده‌ای که تو را نبیند.[2]

حالا به راز کلمه‌ها در قرآن پی می‌بریم و به خوبی می‌فهمیم چرا خداوند در آخر آیه مورد بحث فرموده است: لقوم یعقلون. منظورآن است، کسانی که این نظم و هماهنگی شگفت انگیز را در جهان می‌بینند؛ اما درس نمی‌گیرند وپی به وجود ناظم نمی‌برند، در حقیقت از نابخردان هستند. چرا که با وجودعقل‌شان آن را نادیده گرفته‌اند.

مهم‌تر ازآن، حرکت کرات در منظومه است. به این دانه‌ها کره‌های کوچک، خوب نگاه کنید بینید چطور با حرکت انگشتان من یکی یکی رد می‌شوند. این کره‌های کوچک«دانه‌های تسبیح» همچون کرات بزرگ آسمانی همه برای ما  پیامی روشن و صریح دارند که خردمندان در می‌یابند.
پدیده‌هایی که این آیه از آنها سخن گفته است مثل آسمانها، زمین، شب و روز، وزش بادها، گردش ابرها، ریزش باران‌ها و زنده شدن زمین و مانند آن، همه نشانه‌هایی هستند که ما را به یک جا هدایت می‌کنند، خداوند مهربانی که آنها را آفریده و با آفرینش آنها دست قدرت خود را به ما نشان داده
است.»

 
سرود سوره

روز و شب‌ها حرف‌هاشان بر لب است
حرف‌شان از روشنایی در شب است
درس آنها هست زیر نور ماه
در سحرگاهان که می‌تابد به راه
صبح‌گاهان هست درسی تازه‌تر
روز می‌آید تو گویی پشت در
با چراغی تا ببینی راه را
پایتخت با شکوه شاه را
تخت او بر آسمان است و زمین
با همه همسایه‌هایش هم نشین
می‌فرستد آب را از آسمان
سود می‌بخشد از آن بر مردمان
می‌زند کشتی به قلب آب‌ها
دستشان تور است یا قلاب‌ها
گاه می‌بینی میان ماهیان
لعل سرخی می‌درخشد با نشان
هیچ پرسیدی ز راز قطره‌ها؟
هیچ می‌دانی که آمد از کجا؟
آب‌ها را آن که یاری می‌کند
  باغ‌ها را آبیاری می‌کند
می‌شکوفد صد نهال از قلب خاک
از نگاهش می‌شود گل تابناک
تا بگیری درس روشن از معاد
درس را این‌گونه باید یاد داد

نویسنده: مرتضی دانشمند

منابع:
 [1] بحارالأنوار، ج 10، ص 375
2] ] بحارالأنوار، ج 64، ص 143


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط