اگر اهل سیاست، فلسفه و رویکرد فلسفی به حوزه سیاست و امر سیاسی را جدی تلقی نکند، در واقع از فهم پدیدارهای سیاسی در سیاق تاریخی، فرهنگی، تمدنی و جهانی ناتوان خواهد بود و پدیدارها را در چارچوب های احساسی، هیجانی، عوام گرایانه (پوپولیستی)، تئولوژیک و ایدئولوژیک و بر اساس نوعی سیاست زدگی سطحی و مبتذل یا با توجه به منافع موقت و کوتاه مدت فهم خواهد کرد و در افقی بسته دست به کنش خواهد زد تا آنجا که سرمایه های عظیم مادی، معنوی و انسانی نسل ها را برای اهداف و آرزوهایی گنگ، مبهم و تحقق ناپذیر به هدر خواهد داد و تاریخ ملتی را از حرکت اساسی و اصیل باز خواهد داشت و ملت بزرگی را دهه ها یا حتی قرنها در نقطه ای کور و در دایره ای بسته و تاریک متوقف خواهد ساخت. در مقابل، اگر اهل فلسفه و تفکر، به حوزه سیاست و امر سیاسی التفات نداشته باشد، سیاق و زمینه تاریخی تفکر خویش را از کف خواهد داد یا به شناخت کج و معوجی از بستر تاریخی و اجتماعی خود نایل خواهد آمد، و این دقیقا همان سرنوشتی است که هایدگر و مفسر ایرانی او، فردید، با آن مواجه شدند. هایدگر، به سبب غلبه نگاه کلنگر، تاریخی و وجودشناختی اش و لذا، بی توجهی اش به حوزه سیاست و امر سیاسی، سیاق تاریخی خویش را به درستی درک نکرد و درنیافت که نقد دموکراسی و لیبرالیسم غربی در سیاق و زمینه حکومت رایش سوم نه تنها نمی تواند به کشف افق اصیلی منتهی شود، بلکه به نتایج وحشتناک غیرانسانی عظیمی نیز منجر خواهد شد. به همین ترتیب، فردید نیز درنیافت که مقابله با غرب و غرب زدگی در سیاق سنت گرایی نامتفکرانه و تئولوژیک به چه مصائب و فجایع تاریخی ای منتهی می شود و چگونه سبب روگردانی کامل جامعه از سنت، و غلبه و سیطره نیست انگاری متافیزیکی بر آن خواهد شد.
هایدگر از دازاین، حضور وی در ساحت وجود، برقراری نسبتی شاعرانه میان آدمی و هستی و از انسانی دل خسته از تکنولوژی و سیطره تفکر حسابگرانه و تکنولوژیک سخن می گفت. اما چنین دازاین دل بسته حقیقت و راه یافته به قرب وجود لیکن مستقل از حوزه سیاسی و اجتماعی، درست همچون سوبژه دکارتی مستقل از ابژه و جهان، توهمی بیش نیست. از این نمی تواند مستقل از حوزه سیاست و امر سیاسی وجود داشته باشد. عالم داز این، صرفا عالمی وجودشناختی یا اگزیستانسیال نیست، بلکه عالمی جامعه شناختی و سیاسی نیز هست.
در صحنه سیاست و حیات سیاسی باید تبدیل به پراکسیسی اجتماعی شود. اما در تفکر هایدگر نتیجه این وجود آگاهی و مراقبه وجود در عرصۂ حیات سیاسی، و پراکسیس حاصل از آن روشن نیست. کارل یاسپرس و هانا آرنت معتقد بودند که تجلی حقیقت در سیاست است و عمل سیاسی تابع امر اخلاقی است.هایدگر درکی وجودشناختی از سیاست و امر سیاسی داشت. از نظر متفکران پست مدرنی چون فوکو و دلوز، ما نیاز نداریم که امر سیاسی را به منزله امری وجودشناختی فهم کنیم. لیکن، برخلاف رأی فوکو و دلوز، باید اظهار داشت که ما نیازمند فهمی وجودشناختی و فلسفی از سیاست و امر سیاسی هستیم، اما نیاز نداریم که امر سیاسی را صرفا به منزله امری وجودشناختی و فقط از منظری فلسفی فهم کنیم.
اگر بر اساس نگرشی فلسفی و با نگاهی متافیزیکی آن قدر مسائل را از بالا نگاه کنیم که همه امور را سروته یک کرباس ببینیم و قیاس بین امور یا تعیین اولویت میان آنها برایمان امکان پذیر نباشد، آن گاه امر سیاسی منتفی خواهد بود. زمانی که از گاگارین، فضانورد روس که به کره ماه گام گذاشته بود، پرسیدند که وقتی در فضا به زمین مینگریست به چه می اندیشید، پاسخ داد که در آن هنگام دیگر نمی۔ توانست به شهر و دیار یا کشور خودش بیندیشد، بلکه صرفا به زمین مان» می۔ اندیشید. آری، وقتی از آن بالا به کره زمین نگریسته شود، دیگر تمایزات ملی و قومی و نژادی بی معنا می شود. نگاه متافیزیکی نیز نوعی نگریستن به پدیدارهای اجتماعی و سیاسی از منظری بسیار بالاست تا آنجا که بسیاری از تمایزات و تفاوتها بی معنا می شود. فرضا، وقتی از منظر بسط سوبژکتیویسم، غلبه تفکر متافیزیکی و سیطره تفکر ابژه گر و تکنولوژیک به سیاست و امر سیاسی نگریسته شود، دیگر به لحاظ وجودشناختی و فلسفی تمایز جدی و بنیادینی میان بلوک شرق و غرب یا نظامهای لیبرال دموکراسی و مخالفان آن باقی نمی ماند و تفاوتهای سیاسی در دل عدم تمایزهای فلسفی و وجودشناختی مضمحل می گردد. این دقیقا همان اتفاقی است که در مورد هم هایدگر و هم فردید روی داد. سیاست و امر سیاسی تنها زمانی امکان پذیر است که قیاس امکان پذیر باشد؛ یعنی معتقد باشیم که فلان جریان، حزب، گروه یا ایده سیاسی یا اجتماعی در قیاس با دیگر جریانات، احزاب، گروهها یا ایده ها سیاسی یا اجتماعی اخلاقی تر، اقتصادی تر، مقرون به - صرفه تر، انسانی تر یا کم آسیب تر است؛ یعنی امکان قیاس میان بد و بدتر یا خوب و خوب تر وجود داشته باشد، تا بتوانیم به تنظیم امور بپردازیم. اگر نتوانیم به طرف وضعیت بهتر حرکت کنیم، امر سیاسی از اساس منتفی است. هایدگر و به تبع وی، فردید، بر اساس نگرش وجودشناختی خود، از منظری فلسفی چارچوب و مفاهیمی بسیار کلی و در عین حال اصیل برای فهم بسیاری از پدیدارهای تاریخی و فرهنگی در اختیار ما قرار میدهند، چارچوب و مفاهیمی چون بسط سوبژکتیویسم، سیطرة متافیزیک/ غلبه غرب زدگی (به تعبیر فردید)، روند رشد نیست انگاری و حاکمیت تفکر تکنولوژیک، که بدون آنها از فهم روح و سرشت بسیاری از پدیدارهای تاریخی به خصوص در مورد سنت تفکر غرب و پیامدهای بسط این سنت در جهان معاصر ناتوان می بودیم. با این وصف، این منظر فلسفی وجودشناختی به امر سیاسی بی توجه است و به هیچ گونه پراکسیس اجتماعی منتهی نمی شود.
تفکر وجودشناختی هایدگر و به تبع آن، تکیه و تأکید وی بر وجودآگاهی، مراقبه وجود، انس و وداد با وجود و حضور در قرب أن، نیل به نحوه بودن اصیل، مرگ آگاهی، مواجهه با عدم و ... در صحنه سیاست و حیات سیاسی باید تبدیل به پراکسیسی اجتماعی شود. اما در تفکر هایدگر نتیجه این وجود آگاهی و مراقبه وجود در عرصۂ حیات سیاسی، و پراکسیس حاصل از آن روشن نیست. کارل یاسپرس و هانا آرنت معتقد بودند که تجلی حقیقت در سیاست است و عمل سیاسی تابع امر اخلاقی است. پس، میتوان نتیجه گرفت که سیاست و اخلاق تجلی گاه حقیقت اند، در حوزه بنیادینی که تفکر وجودشناختی هایدگر در باب آنها سکوتی سهمگین اختیار می کند. اما این پرسشی اصیل و عمیق است که وجودآگاهی و مراقبه وجود در تفکر هایدگر و به تبع وی، فردید خود را در چه نوع کنش اخلاقی و پراکسیس اجتماعی متجلی میسازد.
همچنین، در تفکر هایدگر فقط فیلسوف، متفکر یا شاعر حقیقی است که می تواند سخنگوی وجود باشد. از نتایج و لوازم این نگرش ممکن است نوعی تفکر برگزیده ساز باشد که مطابق آن، تنها فیلسوفان، متفکران و شاعران بزرگ کنشگران اصلی حیات اجتماعی و تاریخی اند. این برگزیده سازی، در کنار سکوت سهمگین هایدگر در حوزه اخلاق و سیاست چه بسا البته نه ضرورتا به سبک شدن بار احساس مسئولیت اخلاقی و سیاسی شهروندان عادی جامعه بینجامد.
به هر تقدیر اشتباهات سیاسی هایدگر و نیز فردید را در سیاق و زمینه تفکر فلسفی و وجودشناختی آنان، یعنی با توجه به مضمحل شدن امر سیاسی در این نحوه نگرش و خاموشی سهمگین تفکر فلسفی و وجودشناختی صرف آنان درباره وظایف اخلاقی و سیاسی فرد، باید فهم کرد.
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394
هایدگر از دازاین، حضور وی در ساحت وجود، برقراری نسبتی شاعرانه میان آدمی و هستی و از انسانی دل خسته از تکنولوژی و سیطره تفکر حسابگرانه و تکنولوژیک سخن می گفت. اما چنین دازاین دل بسته حقیقت و راه یافته به قرب وجود لیکن مستقل از حوزه سیاسی و اجتماعی، درست همچون سوبژه دکارتی مستقل از ابژه و جهان، توهمی بیش نیست. از این نمی تواند مستقل از حوزه سیاست و امر سیاسی وجود داشته باشد. عالم داز این، صرفا عالمی وجودشناختی یا اگزیستانسیال نیست، بلکه عالمی جامعه شناختی و سیاسی نیز هست.
در صحنه سیاست و حیات سیاسی باید تبدیل به پراکسیسی اجتماعی شود. اما در تفکر هایدگر نتیجه این وجود آگاهی و مراقبه وجود در عرصۂ حیات سیاسی، و پراکسیس حاصل از آن روشن نیست. کارل یاسپرس و هانا آرنت معتقد بودند که تجلی حقیقت در سیاست است و عمل سیاسی تابع امر اخلاقی است.هایدگر درکی وجودشناختی از سیاست و امر سیاسی داشت. از نظر متفکران پست مدرنی چون فوکو و دلوز، ما نیاز نداریم که امر سیاسی را به منزله امری وجودشناختی فهم کنیم. لیکن، برخلاف رأی فوکو و دلوز، باید اظهار داشت که ما نیازمند فهمی وجودشناختی و فلسفی از سیاست و امر سیاسی هستیم، اما نیاز نداریم که امر سیاسی را صرفا به منزله امری وجودشناختی و فقط از منظری فلسفی فهم کنیم.
اگر بر اساس نگرشی فلسفی و با نگاهی متافیزیکی آن قدر مسائل را از بالا نگاه کنیم که همه امور را سروته یک کرباس ببینیم و قیاس بین امور یا تعیین اولویت میان آنها برایمان امکان پذیر نباشد، آن گاه امر سیاسی منتفی خواهد بود. زمانی که از گاگارین، فضانورد روس که به کره ماه گام گذاشته بود، پرسیدند که وقتی در فضا به زمین مینگریست به چه می اندیشید، پاسخ داد که در آن هنگام دیگر نمی۔ توانست به شهر و دیار یا کشور خودش بیندیشد، بلکه صرفا به زمین مان» می۔ اندیشید. آری، وقتی از آن بالا به کره زمین نگریسته شود، دیگر تمایزات ملی و قومی و نژادی بی معنا می شود. نگاه متافیزیکی نیز نوعی نگریستن به پدیدارهای اجتماعی و سیاسی از منظری بسیار بالاست تا آنجا که بسیاری از تمایزات و تفاوتها بی معنا می شود. فرضا، وقتی از منظر بسط سوبژکتیویسم، غلبه تفکر متافیزیکی و سیطره تفکر ابژه گر و تکنولوژیک به سیاست و امر سیاسی نگریسته شود، دیگر به لحاظ وجودشناختی و فلسفی تمایز جدی و بنیادینی میان بلوک شرق و غرب یا نظامهای لیبرال دموکراسی و مخالفان آن باقی نمی ماند و تفاوتهای سیاسی در دل عدم تمایزهای فلسفی و وجودشناختی مضمحل می گردد. این دقیقا همان اتفاقی است که در مورد هم هایدگر و هم فردید روی داد. سیاست و امر سیاسی تنها زمانی امکان پذیر است که قیاس امکان پذیر باشد؛ یعنی معتقد باشیم که فلان جریان، حزب، گروه یا ایده سیاسی یا اجتماعی در قیاس با دیگر جریانات، احزاب، گروهها یا ایده ها سیاسی یا اجتماعی اخلاقی تر، اقتصادی تر، مقرون به - صرفه تر، انسانی تر یا کم آسیب تر است؛ یعنی امکان قیاس میان بد و بدتر یا خوب و خوب تر وجود داشته باشد، تا بتوانیم به تنظیم امور بپردازیم. اگر نتوانیم به طرف وضعیت بهتر حرکت کنیم، امر سیاسی از اساس منتفی است. هایدگر و به تبع وی، فردید، بر اساس نگرش وجودشناختی خود، از منظری فلسفی چارچوب و مفاهیمی بسیار کلی و در عین حال اصیل برای فهم بسیاری از پدیدارهای تاریخی و فرهنگی در اختیار ما قرار میدهند، چارچوب و مفاهیمی چون بسط سوبژکتیویسم، سیطرة متافیزیک/ غلبه غرب زدگی (به تعبیر فردید)، روند رشد نیست انگاری و حاکمیت تفکر تکنولوژیک، که بدون آنها از فهم روح و سرشت بسیاری از پدیدارهای تاریخی به خصوص در مورد سنت تفکر غرب و پیامدهای بسط این سنت در جهان معاصر ناتوان می بودیم. با این وصف، این منظر فلسفی وجودشناختی به امر سیاسی بی توجه است و به هیچ گونه پراکسیس اجتماعی منتهی نمی شود.
تفکر وجودشناختی هایدگر و به تبع آن، تکیه و تأکید وی بر وجودآگاهی، مراقبه وجود، انس و وداد با وجود و حضور در قرب أن، نیل به نحوه بودن اصیل، مرگ آگاهی، مواجهه با عدم و ... در صحنه سیاست و حیات سیاسی باید تبدیل به پراکسیسی اجتماعی شود. اما در تفکر هایدگر نتیجه این وجود آگاهی و مراقبه وجود در عرصۂ حیات سیاسی، و پراکسیس حاصل از آن روشن نیست. کارل یاسپرس و هانا آرنت معتقد بودند که تجلی حقیقت در سیاست است و عمل سیاسی تابع امر اخلاقی است. پس، میتوان نتیجه گرفت که سیاست و اخلاق تجلی گاه حقیقت اند، در حوزه بنیادینی که تفکر وجودشناختی هایدگر در باب آنها سکوتی سهمگین اختیار می کند. اما این پرسشی اصیل و عمیق است که وجودآگاهی و مراقبه وجود در تفکر هایدگر و به تبع وی، فردید خود را در چه نوع کنش اخلاقی و پراکسیس اجتماعی متجلی میسازد.
همچنین، در تفکر هایدگر فقط فیلسوف، متفکر یا شاعر حقیقی است که می تواند سخنگوی وجود باشد. از نتایج و لوازم این نگرش ممکن است نوعی تفکر برگزیده ساز باشد که مطابق آن، تنها فیلسوفان، متفکران و شاعران بزرگ کنشگران اصلی حیات اجتماعی و تاریخی اند. این برگزیده سازی، در کنار سکوت سهمگین هایدگر در حوزه اخلاق و سیاست چه بسا البته نه ضرورتا به سبک شدن بار احساس مسئولیت اخلاقی و سیاسی شهروندان عادی جامعه بینجامد.
به هر تقدیر اشتباهات سیاسی هایدگر و نیز فردید را در سیاق و زمینه تفکر فلسفی و وجودشناختی آنان، یعنی با توجه به مضمحل شدن امر سیاسی در این نحوه نگرش و خاموشی سهمگین تفکر فلسفی و وجودشناختی صرف آنان درباره وظایف اخلاقی و سیاسی فرد، باید فهم کرد.
منبع: هایدرگر در ایران، بیژن عبد الکریمی، چاپ دوم، مؤسسه پژوهشی حکمت فلسفه ایران، تهران1394