بررسى روايتى درباره مادر امام زمان (ع)
فشرده روايت
(محمد بن بحر شيبانى) گويد: در سال دويست و هشتاد و شش قمری وارد كربلا شدم و قبر غريب رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم (يعنى امام حسين عليه السلام) را زيارت كردم و به بغداد برگشتم و در گرماى شديد، به سوى قبر شريف امام كاظم عليه السلام متوجه شدم. هنگامى كه به حرم شريف حضرت عليه السلام رسيدم، گريه و ناله آغاز كردم، به گونهاى كه چشمانم پر از اشك شد و توان ديدن نداشتم. پس از مدتى كه ديده گشودم، پيرمردى قد خميده را مشاهده كردم كه به كسى كه همراهش بود، مىگفت: (اى برادر زاده! عمويت، به سبب اسرار و علوم شريفى كه جز سلمان نداشت و آن دو سيد به وى سپردند، شرف بزرگى دريافته است. عمويت، آخرين روزهاى زندگى خود را سپرى مىكند و از اهل ولايت، كسى را نمىيابد، تا اين اسرار را به وى سپارد).
محمد بن بحر مىگويد: چون، من، همواره در پى علم و دانش از اين سو به آن سو روان بودم، به او گفتم: (اى شيخ! آن دو سيد كيستند؟). گفت: (آن دو ستاره كه در سرمنراى به خاك خفتهاند يعنى امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام).
شيبانى گويد: سوگندش دادم كه آنها را برايم بازگو كند. ايشان پرسيد: (محدثى؟ ، به اهل بيت عليهم السلام اعتقاد دارى؟). گفتم: (آرى) . گفت: (اگر اين طور است، دفتر خويش را بياور تا ببينم از ائمه اطهار عليهم السلام با خود چه دارى؟). شيبانى گويد: (از آن چه همراه داشتم، به ايشان دادم. نظرى به آن افكند و گفت: (راست مىگويى). سپس ادامه داد: (مىدانى من كيستم؟ من، بشر بن سليمان نخاس از فرزندان ابو ايوب انصارىام و يكى از دوستان ابو الحسن و ابو محمد (امام دهم و يازدهم) عليهما السلام و در سرمنراى، همسايه ايشان بودم). شيبانى گويد: از وى درخواست كردم پارهاى از كراماتى را كه از ايشان ديده است، برايم بازگويد. گفت: مولايم امام هادى عليه السلام تجارت را به من آموخت و بدون اجازه او، خريد و فروش نمىكردم، تا اينكه بدان كار، آزموده گشتم و حلال و حرام آن را بازشناختم. شبى، حضرت هادى عليه السلام مرا فرا خواندند. خدمتشان مشرف شدم. ايشان سرگرم گفت و گو با فرزندشان، امام حسن عليه السلام و خواهرشان، حضرت حكيمه بودند. چون نشستم، فرمودند: (اى بشر! تو از سران انصارى، و ولايت ائمه، همواره، پشت در پشت، در ميان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما هستيد. مىخواهم شرف يكى از اسرار امامت را بهره تو كنم و تو را براى خريد كنيزى گسيل دارم).
حضرت، نامهاى به خط رومى نوشتند و به من دادند. آنگاه فرمودند: (به بغداد برو، در فلان روز و فلان مكان، متوجه برده فروشى به نام (عمر بن يزيد نخاس) باش. كنيزى با اين ويژگىها در ميان بندگان و كنيزان او است، و خريدار را، خود او انتخاب مىكند و به هيچ خريدارى راضى نمىشود. نزد صاحبش برو و بگو: (نامه را به كنيز دهد).
بشر گويد: چنان كردم كه امام فرموده بود. كنيز، چون نامه را خواند، سخت گريست و صاحب خود را سوگند داد كه اگر مرا به اين شخص نفروشى، خود را خواهم كشت.
بشر گويد: سرانجام او را با همان مبلغ كه امام عليه السلام در كيسه قرار داده بودند، خريدم و به منزل خود در بغداد بردم.
در اين هنگام حضرت نرگس داستان خود را براى بشر بيان مىكنند كه من، دختر يشوعا، فرزند قيصر روم هستم و مادرم نيز از نسل شمعون، حوارى حضرت مسيح عليه السلام است. آن گاه، به تفصيل سر گذشتخويش را بازگو مىفرمايند.
مطلب اول - بررسى كتابهايى كه اين روايت در آنها نقل شدهاست
حدثنا محمدبن علي النوفلي، قال: حدثنا ابوالعباس احمد بن عيسى الوشاء البغدادي، قال: حدثنا احمد بن طاهر القمى، قال: حدثنا ابوالحسين محمد بن بحر الشيباني.
2- نفر دومى كه اين قضيه را نقل مىكند، محمدبن جرير طبرى شيعى است كه اين روايت را در كتاب شريف دلائل الامامة آورده است، ولى سند اين روايتبا سند مذكور در كمال الدين تفاوت دارد. مرحوم طبرى گويد:
حدثنا المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشيباني، سنة خمس وثمانين وثلاثمئة، قال: حدثنا ابوالحسين محمد بن يحيى الذهبي الشيباني، قال: وردت كربلا سنة ست وثمانين و مئتين.
همان گونه كه ملاحظه مىشود، تاريخ نقل اين قضيه، براى مرحوم طبرى، نود و نه سال بعد از تاريخى است كه شيبانى، مطلب را از بشر بن سليمان شنيده است. حال اين جا، بحث است كه (آيا محمد بن يحيى الذهبي الشيباني، همان محمد بن بحر الشيباني مذكور در كتاب، كمال الدين استيا اين كه اين ها دو نفر بودهاند؟). بنابراين كه اين دو اسم را يك نفر بدانيم، نكته اين جا است كه مرحوم طبرى، با يك واسطه، از ايشان قضيه را نقل مىكند كه اين مطلب، بعيد به نظر مىرسد. به دليل اين كه در اين صورت، سن يكى از اين دو نفر، يعنى (المفضل) يا (محمد بن يحيى) ، خيلى زياد خواهد شد.
البته نمىتوان نظر قاطع داد كه ايشان، همان (محمد بن بحر) در سند كتاب كمال الدين نيست.
يا اين كه جناب مفضل نمىتوانسته بدون واسطه از ايشان نقل كند; زيرا، برخى از افراد بودهاند كه عمر زيادى داشتهاند.
يك نمونه (حبابه والبيه) است كه محضر حضرت امير عليه السلام را درك كرد و در زمان امام چهارم عليه السلام صد و سيزده سال سن داشت و امام، اشاره فرمودند، جوان شد و تا زمان امام رضا عليه السلام يعنى حدود دويستسال عمر كرد.
جابر صحابى كه شكى نيست تا زمان امام باقر عليه السلام بوده است و (عمرو بن واثلة) كه از صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله است و عمرش بيش از صد سال بوده و آخرين صحابى از اصحاب، ايشان است كه وفات مىكند، نمونههايى از افراد معمرند.
البته، ايشان، از معمران (كسانى كه عمر طولانى كردهاند) شمرده نشده است، لذا احتمال دارد كه ميان جناب المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشيبانى با محمد بن يحيى الذهبي الشيباني، افرادى در سند بودهاند كه نامشان نيامده است، لكن در نقل ايشان، هيچ اشارهاى به اين - كه برخى از راويان ذكر نشدهاند، - به چشم نمىخورد.
مطلب بعدى، اين است كه ما وقتى (الغيبة) نعمانى را نگاه مىكنيم، اثرى از اين روايت در آن نمىيابيم. پرسش اين جا است كه (آيا از اينكه ايشان اين روايت را در كتاب خود نياورده است، مىتوان ضعف روايت را نتيجه گرفت؟).
در پاسخ بايد گفت، همانطور كه در مقدمه مرحوم نعمانى در كتاب (الغيبة) مشاهده مىشود، بناى ايشان، بر جامع نويسى نبوده است. ايشان، تصريح دارند كه رواياتى را كه در اين كتاب آوردهام، در مقايسه با آن چه نقل نكردهام، ناچيز است. اصولا، بناى ايشان، بر ذكر روايات مرتبط با غيبتبوده است.
3- سومين كتابى كه مىتوان اين روايت را در آن يافت، كتاب (الغيبة) مرحوم شيخ طوسى است. ايشان، روايت را درست مانند آنچه در كمالالدين بود، آوردهاند، اما سند ايشان با سند كتاب كمالالدين متفاوت است.
4- كتاب (روضه الواعظين) ، اثر فتال نيشابورى (متوفاى 508 ه . ق) يكى ديگر از كتابهايى است كه اين روايت در آن موجود است. ايشان، مىفرمايد: (اخبرني جماعة) ; يعنى، گروهى نقل كردهاند از (ابوالمفضل الشيبانى).
چنان كه ملاحظه مىشود، اين جا، ابوالمفضل است و در (دلائل) ، (المفضل) بود. ابوالمفضل الشيبانى از محمد بن بحر بن سهل الشيبانى نقل مىكند پس اين محمد بن بحر، در اين جا، با سند كتاب كمالالدين، مشترك است و ايشان نيز قضيهرا از بشر بن سليمان نقل مىكند.
در اين كتاب، متن روايت، عينا همان مطلب موجود در كتاب كمالالدين است، منتها سند، در اين جا، مرسل آمدهاست.
5- مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب (مناقب آل ابى طالب) اين قضيه را از بشربن سليمان به صورت مختصر بيان مىكند.
6- اين روايت در كتاب (منتخب الانوار المضيئه) اثر (عبدالكريم نيلى) (متوفاى قرن نهم ه . ق) از كتاب كمال الدين نقل شده است.
7- از متاخرين هم در كتاب (اثبات الهداة في النصوص و المعجزات) ج 3، ص 363 و 408 و 409 و 495 اين قضيه نقل شده است و سند آن يا به (الغيبة) شيخ يا به (كمال الدين) صدوق بر مىگردد.
8- يكى ديگر از كتبى كه اين روايت در آن وجود دارد، (حلية الابرار) ج 5، ص 141 سيد هاشم بحرانى است. ايشان، اين قضيه را در يك جا، ولى با دو سند ذكر كردهاند. هم از (مسند فاطمه) اثر محمد بن جرير طبرى و هم از كتاب (كمال الدين) اين قضيه را نقل كردهاند.
9- علامه مجلسى در (بحار الانوار) قضيه را، يك جا از طريق (الغيبة) شيخ رحمه الله علیه نقل مىكند و در جاى ديگرى، از كتاب (كمال الدين).
مطلب دوم - بررسى سند اين روايت
الف) بشربن سليمان النخاس
ايشان، در (معجم الرجال) وقتى به جناب (بشر) مىرسند، ابتدا، كلام مرحوم صدوق قدس سره را نقل مىكنند كه (بشر بن سليمان، از فرزندان ابو ايوب انصارى است) و قضيه را به صورت مختصر مىآورند و نيز به اين جمله حضرت (انتم ثقاتنا اهل البيت و اني مزكيك و مشرفك بفضيلة تسبق بها الشيعة في الموالاة بها.) ، اشاره كردهاند.
مرحوم خويى رحمه الله علیه در ادامه مىفرمايند: (لكن في سند الرواية عدة مجاهيل) ; يعنى، فرضا اگر مشكل با محمد بن بحر و بشربن سليمان حل شود، در طريق شيخ طوسى رحمه الله علیه علیه افرادى وجود دارد كه مجهولاند.
سپس ايشان براى رد صلاحيت راوى، به مبنايى در رجال اشاره مىكنند كه خيلىها به آن ملتزم هستند. اين مبنا، عبارت است از اين كه نمىتوان وثاقت فردى را از طريق خودش ثابت كرد.
حضرت امام خمينى رحمه الله علیه علیه يك مبناى سختترى دارند و مىگويند، نقل وثاقت از سوى خود راوى، سبب سوء ظن به او مىشود.
عین عبارت ایشان به نقل از استاد جعفر سبحانى چنین است: «اذا كان ناقل الوثاقة هو نفس الراوى فان ذالك یثیر سوء الظن حیث قام بنقل مدائحه و فضائله فی الملا الاسلامی» ; یعنى، اگر در روایتى كه نقل مىكند، مدح از خودش موجود باشد، همین امر سبب زیر سؤال رفتن خود ناقل مىشود. (11)
بنابراین، مرحوم خویى قدس سره دو اشكال را به سند وارد كردهاند: نخست آن كه در سند شیخ طوسى رحمه الله چند نفر مجهول الحال وجود دارد. و دیگر اینكه وثاقت «بشر» محرز نیست; زیرا، خود ایشان، ناقل وثاقتخویش است و این، مستلزم دور است.
نظر مرحوم تسترى:
ایشان، در «قاموس الرجال» (12) ابتدا سخن مرحوم وحید بهبهانى قدس سره را نقل مىكنند كه ایشان، «بشر» را از اولاد ابو ایوب انصارى مىدانند كه از دوستداران امام دهم و امام یازدهم علیهم السلام بودند و امام دهم علیه السلام ایشان را به خریدن مادر حضرت قائم (عج) امر فرمودند و حضرت خطاب به وى فرمودند: «انتم ثقاتنا اهل البیت» . بعد از نقل این مطلب، جناب تسترى مىگوید، اصل این سخن مرحوم وحید، از كتاب «كمالالدین» است و آنگاه مىافزایند: «الا ان صحته غیر معلومة... حیث ان فی اخبار اخر ان امه كانت ولیدة بیتحكیمه بنت الجواد علیه السلام» ; یعنى، صحت این روایت، در نظر بنده، معلوم نیست; زیرا، در روایت دیگرى آمده كه مادر ایشان، در خانه حكیمه خاتون متولد شده است.
در این جا، جا دارد از مرحوم تسترى سؤال شود كه «شما كه این روایت را نمىپذیرید، آیا به دلیل این است كه روایت معارض دیگرى با آن وجود دارد و شما روایت دوم را ترجیح مىدهید؟ آیا سند روایت دوم را كه معارض است، بررسى كردهاید؟ آیا این روایت، قدرت دارد كه روایت مد نظر ما را كنار بگذارد؟» .
روایتى كه ایشان به عنوان معارض با این روایت، مورد نظر دارند، در بحارالانوار به نقل از كتاب كمالالدین آمده است. مرحوم مجلسى قدس سره، روایت را از فردى به نام مطهرى نقل مىكند كه در آن آمده است: «كانت لی جاریة یقال لها نرجس» و حضرت حكیمه فرموده است: «از من بود، و در خانه من بود و من، به برادر زادهام دادم» .
حال، این روایت از كیست؟ برخى گفتهاند، از زهرى است و برخى گفتهاند، از محمدبن عبدالله طهوى است و برخى دیگر گفتهاند، از محمد بن عبدالله ظهرى است و بالاخره برخى هم گویند، از مطهرى است.
نام ایشان هر چه باشد، ما، شخصى با این نامها، از اصحاب امام هادى علیه السلام نداریم كه از حضرت حكیمه سؤال كند و ایشان این مطالب را به وى بگویند.
البته، شخصى به این نام، از اصحاب امام رضا علیه السلام ذكر شده است، ولى از اصحاب امام هادى علیه السلام نیست. پس این اشكال به مرحوم تسترى وارد است كه روایتى را كه شما به عنوان معارض با روایت مورد بحث ترجیح مىدهید، از نظر سند، مخدوش است.
مرحوم تسترى در كتاب قاموس الرجال (13) ، در قضیه حضرت حكیمه، نقل مىكند كه: «اختلف الخبر فی ام الحجة» ; و آن گاه، خود، این قول را تایید مىكند كه مادر حضرت حجت (عج)، كنیز حضرت حكیمه بوده است و دلیل مىآورند به این كه آن چه از «اثبات الوصیة» اثر مسعودى فهمیده مىشود، این است كه این قول، اضبط است.
بعد از این، مرحوم تسترى، مىگویند، مرحوم صدوق، نظر دوم را ترجیح داده; چون، مرحوم صدوق، وقتى مىخواهند روایت دوم را نقل كنند، مىفرمایند: «روى» . و باب را با این عنوان ذكر مىكنند، و از این عنوان بندى، فهمیده مىشود كه نظر دوم را ترجیح مىدهد.
نظر مرحوم نمازى:
ایشان، در «مستدركات» خود از بشر بن سلیمان تعریف مىكند و تعلیقهاى نمىزند. از این معلوم مىشود كه روایتبشر را قبول دارد. (14)
نظر مرحوم حائرى:
ایشان در «منتهى المقال» (15) سخن مرحوم وحید بهبهانى را نقل مىكند و تعلیقهاى ندارد. شاید ایشان هم، این را پذیرفتهاند.
نظر مرحوم مامقانى:
ایشان، در تنقیح المقال (16) ، بعد از نقل بیان مرحوم وحید بهبهانى مىفرماید: «فالرجل من الثقات والعجب من اهمال الجماعة ذكره مع ما علیه من الرتبه» ; یعنى، بنده، ایشان را از ثقات مىدانم و تعجب مىكنم با چنین رتبهاى كه براى وى ثابت است، چرا از ذكر نام ایشان اهمال شده است.
ب) محمدبن بحر الشیبانى
البته، در این جا باید راجع به غلو بحثشود كه «به چه معنایى از غالى، ایشان را غلو كننده نامیدهاند؟» . در گذشته، التزام به برخى از عقاید، غلو محسوب مىشده، در حالىكه اكنون از مسلمات اصول عقاید ما محسوب مىشود. در این جا، تعدادى از اقوال را در مورد ایشان ذكر مىكنیم:
نظر مرحوم نمازى:
ایشان، وقتى به محمد بن بحر مىرسند، از این جا شروع مىكنند كه از متكلمان و عالم به اخبار و فقیه بود و نزدیك به پانصد كتاب از ایشان نقل شده است، لكن متهم به غلو است.
سپس مرحوم نمازى مىگویند: چون به غلو متهم است، پس «رمى بالضعف» و در آخر مىفرمایند: بعضى گفتهاند كه ایشان، از علماى عامه است، ولى این حرف، كاملا اشتباه است. (17)
نظر مرحوم مامقانى:
ایشان، مىفرماید، شیخ طوسى رحمه الله در رجال فرموده: «یرمى بالتفویض» ; یعنى، متهم شده به این كه از مفوضه است.
باز از شیخ طوسى رحمه الله مطلبى مىآورند كه در كتاب «فهرست» خود فرمودهاند كه از اهل سجستان بوده است و از متكلمان و عالم به اخبار و از فقهاء محسوب مىشود، لكن متهم به غلو است، بیشتر كتابهاى محمد بن بحر، در بلاد خراسان موجود است.
مرحوم مامقانى، از قول نجاشى چنین نقل مىكند: «قال بعض اصحابنا انه كان فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریب من السلامة ولا ادرى من این قیل.» ; یعنى: برخى از اصحاب ما، او را غالى مىدانند و اما وقتى در كتابهایش دقت مىكنیم، مشكلى را مشاهده نمىكنیم. ما نمىدانیم چه كسى این نسبت را به محمد بن بحر داده است.
مرحوم مامقانى، آن گاه این سخن جناب كشى را نقل مىكند كه ایشان، از غلات حنفى است.
سپس ادامه مىدهد كه مرحوم علامه هم در قسم دوم خلاصة الاقوال، محمد بن بحر را مىآورد و مىگوید، به نظر بنده، در حدیث ایشان باید توقف كرد.
مرحوم علامه، راویان ضعیف را در قسمت دوم خلاصة الاقوال مىآورند.
مرحوم مامقانى، سپس به سراغ نظر ابن داود مىرود و مىگوید، ایشان هم محمد بن بحر را در قسمت دوم كتاب خود آورده است.
البته مبناى ایشان با علامه، تفاوت دارد و تنها ضعفاء را در قسمت دوم نمىآورند، بلكه هر كه را كمترین مذمتشده باشد، هر چند از موثقترین افراد باشد، در بخش دوم مىآورد. ابن داود درباره ایشان سكوت كرده است.
بعضى از علماى عامه مانند بخارى، سكوت را به معناى تضعیف مىدانند; یعنى، سكوت علامت تضعیف است، لكن از ضعیفترین تضعیفات.
مرحوم مامقانى گوید: در «وجیزه» هم تضعیف شده و در «الحاوى» هم در قسم ضعفاء شمرده شده است. (18)
مرحوم مامقانى آن گاه مىفرماید: در این كه ایشان، امامى است، شكى نیست و این كه بعضى از فضلا گفتهاند: «از اعاظم علماى عامه است» ، كاملا اشتباه است. چطور مىشود شخصى، عامه باشد و در عین حال غالى هم باشد؟ شاید این كه بعضى پنداشتهاند ایشان سنى است، به خاطر كلام «كشى» باشد كه گفته، محمد بن بحر، از غلات حنفى است و خیال كردهاند كه منظور از حنفى، یعنى كسى كه به مذهب ابوحنیفه منتسب باشد، در حالى كه این طور نیست، بلكه ایشان، منسوب استبه حنیفه اثال بن لجیم بن سعد كه از قوم مسیلمه كذاباند.
سپس مرحوم مامقانى مىافزاید: مرحوم شیخ طوسى، صراحت دارند بر اینكه غلو و تفویض در مورد ایشان، ثابت نیست، بلكه تهمتى بیش نیست و ظاهر امر، این است كه منشا تهمت، ابن الغضائرى است. آن گاه ادامه مىدهد كه ما، بارها بیان كردهایم كه به سخنان او، نمىتوان اعتماد كرد، مخصوصا وقتى كه كسى را با غلو تضعیف كرده باشد. مضاف بر اینكه نجاشى این اتهام را رد مىكند و مىگوید، حدیثه قریب من السلامة. پس با همه این بیانات، نتیجه مىگیریم كه محمد بن بحر، جزء ثقات است و مشكلى ندارد» .
پس از آن، مرحوم مامقانى، نظر مرحوم حائرى را نقل مىكنند كه فرموده است: وقتى شخصى، متكلم و عالم به اخبار و فقیه است و احادیثش به صحت نزدیك و نیز كتابهایش خوب و مفید است، پس دیگر معناى غلو چیست كه ایشان را به آن متهم مىكنند؟
مرحوم حائرى مىافزاید: «من از مثل ابن الغضائرى و كشى، انتظار ندارم - زیرا، بسیارى از علماء در نزد ایشان، در زمره غلاتاند. - اما تعجبم از آن اشخاصى است كه دنبال این دو رفتهاند و ایشان را به غلو متهم كردهاند. اینكه در الوجیزه آمده كه ایشان، ضعیف است، كلام ضعیفى است. (19)
بعد از ایشان، نوبتحموی است که مامقانی رحمه الله از او نقل کند. وی، در «معجم الادباء» گوید که محمد بن بحر، معروف به فضل و فقاهت است و ابن نحاس در کتابش آورده است: «قال بعض اصحابنا انه کان فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریب من السلامة» . بعد ابن نحاس گوید: «من نمیدانم این اتهام از کجا آمده است!» . (20)
اینها گوشهای از کلام در ارتباط با محمدبن بحر شیبانی بود. با در نظر گرفتن تمامی کلمات علما، میتوان به این نتیجه رسید که ایشان، از جمله ثقات هستند و این اتهامات در مورد ایشان صادق نیست، مخصوصا اگر منشا آن را ابن الغضائری بدانیم.
مطلب سوم - اشکالاتی که به سند و دلالت این روایت وارد شدهاست
اشکال یکم
پاسخ
باید بگوییم، در این دوران و پس از آن، درگیری و جنگهایی میان این دو دولت رخ داده است که در بسیاری از کتب تاریخی میتوان نمونههایی از این درگیریها را یافت. (22)
برای مثال، در «تاریخ الاسلام» آمده است: «اغارت الروم علی من بعین زربة...» . (23)
و در جایی دیگر گوید: «افتتح بغا حصنا من الروم یقال له صملة» (24) و عظیمی گوید: «غزا بغا من طرسوس ثم الی ملطیة وظفر بطلائع الروم.» . (25)
شواهد بسیاری دیگر بر این مطلب که میان مسلمانان و روم، جنگ و درگیری واقع شده است، وجود دارد. حال اگر منظور از جنگ بزرگ، این باشد که خود قیصر روم هم با بعضی از اهل و خاندانش در آن شرکت کرده باشد، این امر ضرورتی ندارد; چون، آن چه در این روایت آمده، این است که حضرت نرجس، به امر امام به صورت ناشناس و مخفیانه، با سپاهیان همراه شده و در هیئت کنیزان بودهاند.
اشکال دوم
پاسخ
جواب ما به این مطلب، در حقیقت، گلایه و انتقادی به اشکال کننده است که چرا بدون در نظر گرفتن اصول و مبانی، اینگونه به علمای شیعه تاخته است و ایشان را زیر سؤال میبرد؟ انتساب به شمعون ! در حقیقت، این فرد، علماء را به عوام زدگی متهم کرده و گفته، برای خوشایند خود و نیز شیعیان، این روایت را پذیرفتهاند و بر طبق موازین علمی و فنی نظر ندادهاند!
این سخن، سخن ناروایی است. اگر منظورتان این باشد که نقل چنین قضیهای با این تفصیلات، آن هم در چنان عصری، بیشتر به افسانه شباهت دارد تا واقعیت، در پاسخ باید گفت: این هم نمیتواند دلیلی برای کنار گذاشتن این روایتباشد; زیرا، اگر ما از سند روایتبحث کردیم و اشکال اساسی در آن ندیدیم و اوضاع تاریخی آن موقع نیز امکان وقوع این حادثه را رد نکرد، چه بعدی دارد که این واقعه با همه این تفاصیل رخ داده باشد؟ علاوه بر این ما روایات فراوانی داریم که قضایایی در آنها مطرح شده که از این روایتبسیار مفصلترند.
*****
اشکال یکم
پاسخ
نقل نشدن این قضیه از سوی اینان دلالتی بر ضعف نمیکند. در صورتی میتوان عدم نقل را دلیل بر ضعف دانست که مقام، مقام استقصای روایات معتبر باشد; یعنی، قصد بر این بوده که هر آن چه را معتبر استبیاورند، و حال این که به روش این افراد، این نبوده است. جناب مسعودی، در مورد اخبار مربوط به حضرت مهدی (عج) در «اثبات الوصیة» تنها چهار و نیم صفحه بحث کردهاند.
اگر بگویید خود ایشان گفته: من، از موثقان نقل میکنم.» ، این هم مشکلی را حل نمیکند; زیرا، اولا، مقام، مقام استقصای روایات معتبره نیست. بر فرض هم که باشد، نظر ایشان این است که شیبانی ضعیف است، در حالیکه علم رجال، علمی نظری است، و در مقابل نظر او، افرادی دیگر، نظری دیگر دارند.
احتمالی دیگر هم در این عدم نقل وجود دارد و آن، این که ایشان، از این قضیه مطلع نشدهاند. در آن دوران نسبتبه زمان ما ارتباطات بسیار کم بوده است. از این رو، احتمال عدم اطلاع و دست رسی به این قضیه، دور نیست.
اشکال دوم
پاسخ
ما، در آنچه از احوال ایشان ذکر شده است، بحث نسبتا مفصلی کردیم. در آنجا گذشت که مرحوم مامقانی، از نجاشی نقل کرده که خود ایشان نگفته که غالی است، بلکه گفته است: «قال بعض اصحابنا» . پس این، نظر نجاشی نیست. بلکه گفته: «وحدیثه قریب من السلامة» .
اما اینکه شما میگویید ابن داود گفته: شیبانی غالی است، همان طور که نقل شد، ایشان، تنها در قسم دوم رجال خود، وی را آورده و سکوت کرده است (29) و دیگر نگفته: «وی، غالی است» . پس این قول را به ابن داود نمیتوان نسبت داد. افزون بر این که، بسیاری از علماء ایشان را تقویت کرده و اتهام غلو را رد کردهاند. چنان که به گوشهای از آن اشاره شد.
اینها، نمونههایی از اشکالاتی بود که به این روایت وارد شده است. همانطور که ملاحظه شد، این اشکالات وارد نیست و با توجه به مباحثی که در مسئله سند این روایت آمد و از طرفی، مشکلی بر دلالت آن به نظر نمیرسید، نمیتوان آن را نادیده گرفت، بلکه احتمال صحت این قضیه از اخبار دیگری که در خصوص احوال حضرت نرجس علیها السلام آمده، بیشتر و به واقعیت نزدیکتر است.
پي نوشت:
1) کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، تهران، انتشارات اسلامیه، ج 2، ص 89.
2) دلائل الامامة، محمدبن جریر طبری، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، ص 262.
3) کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 305، حدیث لوح.
4) سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، بیروت، مطبعة الرسالة، ج 3، ص 47.
5) الغیبة، شیخ طوسی، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، ص 208، ح 178.
6) روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج 1، ص 252.
7) مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 440.
8) منتخب الانوار المضیئه، عبدالکریم نیلی، ص 105.
9) بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، نجف، دار احیاء التراث العربی، ج 51، ص 6 و 10. برای تفصیل، به جلد چهارم از کتاب «معجم احادیث الامام المهدی (عج)» رجوع شود.
10) معجم رجال الحدیث، ابوالقاسم خویی، بیروت، دار الزهراء، ج 3، ص 316. - مرحوم علامه حلی نیز به این مبنا اشاره کرده است. (تذکرة الفقهاء، ج 3، ص 39) .
11) کلیات فی علم الرجال، جعفر سبحانی، قم، موسسه نشر اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، ص 152.
12) قاموس الرجال، محمد تقی تستری، ج 10، چاپ قدیم.
13) قاموس الرجال، ج 10، ص 425، (ج قدیم) .
14) مستدرکات علم رجال الحدیث، شیخ علی نمازی شاهرودی، تهران، انتشارات شفق، ج 2، ص 31.
15) منتهی المقال فی احوال الرجال، ابو علی حائری، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، ج 2، ص 152.
16) تنقیح المقال، شیخ عبدالله مامقانی، نجف اشرف، مطبعة المرتضویة، ج 1، ص 173.
17) مستدرکات علمالرجالالحدیث، ج 6، ص 477.
18) حاوی الاقوال و معرفة الرجال، عبدالنبی جزایری، چاپ سنگی و این کتاب در دست رس نیست و مرحوم مامقانی نقل کرده است. (الذریعة، ج 6، ص 37) .
19) منتهی المقال فی احوال الرجال، ج 5، ص 379. به قاموس الرجال، ج 9، ص 131 رجوع شود.
20) معجم الادباء، یاقوت حموی، ج 18، ص 32.
21) تاریخ سیاسی امام دوازدهم، جاسم حسین، تهران، انتشارات امیر کبیر، ص 115.
22) تاریخ الامم والملوک، محمدبن جریر طبری، ج 9، ص 201، 207، 210، 219; الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، نشر دار صادر، ج 7، ص 80، 81، 85، 93; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 10، ص 323، 343، 345، 347; نهایة الارب، احمد بن عبدالوهاب النویری، ج 22، ص 289، 291; النجوم الزاهرة، یوسف بن تغری الاتابکی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ج 2، ص 318، 322; المختصر فی احوال البشر، ابی الفداء، ج 2، ص 41.
23) تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، شمس الدین ذهبی، بیروت، دارالکتب العربی، ص 6، حوادث سال 241.
24) همان، ص 12، حوادث سال 241- 245.
25) تاریخ حلب، عظیمی، ص 258.
26) تاریخ سیاسی امام دوازدهم، ص 115.
27) همان.
28) همان. اشکالات دیگری را مرحوم صدر در کتاب تاریخ الغیبة الصغری، ص 250، به همراه پاسخ آنها آورده است که ما برای رعایت اختصار، از نقل آن خودداری میکنیم.
29) مبنای ابن داود، این است که هر کس را که کمترین ذم و تضعیفی دربارهاش آمده، در قسم دوم کتاب نقل میکند، هر چند موثقترین ثقات باشد و به اخبار او هم عمل شود.رجوع شود به: کلیات علم رجال، ص120.
/خ