ما در کودکی و نوجوانی از عوامل مختلفی تاثیر می گیریم؛ دوستان و همسالان، معلم ها، خویشاوندان، فرهنگ اطرافیان و بالاخره از همه مهم تر والدینمان. روان شناسان می گویند بخش مهمی از یادگیری ما در ۶ سال اول عمرمان و زمانی که با والدین در خانه تنها هستیم، اتفاق می افتد. والدین نه فقط با رفتاری که با کودکشان دارند، بلکه از طریق روابطشان با یکدیگر تاثیر عمیقی بر رفتارهای فرزندشان در آینده می گذارند. هر چقدر میزان رضایت والدین از ازدواجشان بیشتر باشد، فرزند آنها نیز به احتمال بیشتری در زندگی زناشویی آینده اش احساس رضایت خواهد کرد. اگر والدین به یکدیگر عشق بورزند و برای هم احترام قائل باشند، فرزند آنها نیز در بزرگسالی چنین رفتاری با همسر خود خواهد داشت.
البته این به آن معنا نیست که همه کودکانی که در خانواده های از هم گسیخته و پر آشوب بزرگ شده اند، حتما در روابط آینده شان شکست خواهند خورد. گاهی فردی غیر از والدین محبت و حمایت مورد نیاز کودک را نثار او و نقش الگوی مثبت را در زندگی او ایفا می کند؛ شخصی مثل خاله، عمه، دایی یا معلم. با وجود این همه روان درمانگران بر این باورند که چنین افرادی باید بسیار بیشتر از دیگران برای شناخت مشکل های خود و حل کردن ضعف های شان در آینده تلاش کنند.
بعضی آدمها از همان کودکی تصمیم می گیرند شبیه والدین خودشان نباشند. آنها عمیقا مایلند مصداق ضرب المثل «آموختن ادب از بی ادبان» باشند و رفتار غلط پدر یا مادرشان را تکرار نکنند اما این تصمیم هم در آینده مشکلهای خاص خودش را دارد.
رویدادهایی که در کودکی در خانواده شاهدش بوده ایم، از راه های متعددی بر روابط ما در بزرگسالی تاثیر می گذارند. گاهی کاملا مشخص است که کدام تجربه دوران کودکی فرد باعث بروز رفتاری در بزرگسالی او شده است؛ مثلا کودکی که در سن پایین مورد آزار جنسی قرار می گیرد، ممکن است در آینده نتواند رفتارهای جنسی سالمی داشته باشد. چنین فردی حتی اگر ازدواج کند، معمولا از برقراری روابط جسمی نزدیک با همسرش واهمه دارد زیرا در ذهن او با این روابط، خطر تداعی می شود.
گاهی هم حدس زدن اینکه کدام تجربه دوران کودکی باعث بروز یک رفتار در بزرگسالی یک فرد شده، دشوار است. مثلا بعضی افراد ناخودآگاه تمایل دارند شخصی شبیه به والدین خودشان برای ازدواج انتخاب کنند تا بتوانند در آینده صفاتی که در پدر یا مادرشان مشاهده نمی کردند، در طرف مقابل خود پرورش دهند. این نحوه انتخاب، زمینه را برای شکست ازدواج فراهم می کند زیرا تغییر و خلق صفات جدید در افراد، بسیار دشوار است.
یکی از تاثیرات دوران کودکی بر بزرگسالی، تقلید ناخودآگاه از والدین است؛ مثلا دختری که دایم در خانه شاهد مراقبت مادر از پدر خود است، فکر می کند زن باید از مرد مراقبت کند.» و در آینده نیز همین روش را خواهد داشت. او از نیازهای خود و خواسته های شخصی اش چشم می پوشد تا بتواند «مراقب» خوبی برای شوهرش باشد؛ همان رفتاری که در کودکی از مادرش مشاهده کرده است.
یک سناریوی شایع دیگر این است که کودکانی که والدینشان مدام دعوا می کنند، با احساس گناه و تقصیر رشد می کنند و همین موضوع باعث می شود در آینده و پس از ازدواج، بیش از حد مسوولیت قبول کنند. آنها سعی می کنند همه چیز را مرتب و منظم نگه دارند. آنها وقتی همسرشان از دردسر یا مشکلی شکایت دارد، به جای آرامش دادن به او و گوش کردن به حرف هایش، سعی می کنند مشکل را حل کنند. این رفتار اگرچه با حسن نیت انجام می شود، ولی معمولا طرف مقابل را به ستوه می آورد چون هر انسانی بیشتر از آنکه به حل مشکلش فکر کند، به همدردی و گوش شنوا نیاز دارد.
بعضی آدمها از همان کودکی تصمیم می گیرند شبیه والدین خودشان نباشند. آنها عمیقا مایلند مصداق ضرب المثل «آموختن ادب از بی ادبان» باشند و رفتار غلط پدر یا مادرشان را تکرار نکنند اما این تصمیم هم در آینده مشکلهای خاص خودش را دارد.
با وجود آنکه بیشتر تاثیر پذیری دوران کودکی و انعکاس آنها رفتارهای بزرگسالی مان، ناخواسته و ناخود آگاه است اما می توانیم با روشهای مختلف آنها را اصلاح کنیم و یکی از این روش ها مشاوره است.
به فرزندان و نوههایتان کمک کنید
همه خانواده های خوشبخت به هم شبیه هستند ولی هر خانواده بدبخت، بدبختی خاص خودش را دارد.» خانواده های مشکل دار، ممکن است از راه های بیشماری به آینده فرزندانشان آسیب بزنند. از آنجا که فرزندان هم به نوبه خود رفتارها را به فرزندان خودشان انتقال می دهند، اصلاح رفتار شما با همسرتان می تواند نه تنها آینده فرزندان، بلکه حتی آینده نوه هایتان را هم بهتر کند. برای رسیدن به این هدف، این نکته ها را همیشه به یاد داشته باشید:* رابطه تان را اصلاح کنید: تحقیقات بسیاری نشان می دهند مهم ترین عامل اثرگذار بر قضاوت کودکان درباره ازدواج و سلامت جنسی در آینده، رابطه والدین با یکدیگر است. هر چه تنش و دعوا میان پدر و مادر کمتر باشد، سلامت روانی آینده کودکان بیشتر تضمین خواهدشد. گاهی والدینی که مشکل های زیادی با یکدیگر دارند، «فقط به خاطر بچه ها» به زندگی با هم ادامه می دهند. با وجود آنکه طلاق، از نظر روانی آسیب بزرگی به کودکان می زند، اما بسیاری از روان شناسان بر این باورند که ادامه زندگی در شرایط پر از تنش و اضطراب دایمی ممکن است آسیب جدی تری برای کودکان به دنبال داشته باشد.
* با هم حرف بزنید: صحبت در مورد مسایل و تلاش برای حل مشکل ها با گفت و گو، یکی از مهم ترین مهارت هایی است که هر زوجی باید بیاموزند. به جای دعوا کردن با یکدیگر و نیش و کنایه زدن، بهترین راه این است که با همسرتان صحبت کنید. با این کار بچه ها یاد می گیرند ابراز مخالفت و نارضایتی تا زمانی که شکل آزاردهنده به خود نگیرد، ایرادی ندارد و برعکس به حل مشکل ها در ازدواج کمک می کند.
* احساساتتان را صادقانه بیان کنید: همانقدر که بیان احساسات مثبت اهمیت دارد، ابراز ناامیدی و ضعف های فردی نیز مهم است. وقتی کودکی می بیند که والدینش به مشکل ها اعتراف می کنند، راحت تر می تواند احساسات خودش را بیان کند و از مشکل هایش حرف بزند. اگر والدینی که برای حل مشکلشان نزد مشاور می روند، این موضوع را به بچه ها بگویند، آنها باور می کنند که «مشکل داشتن» فاجعه نیست و می فهمند که گاهی انسان نمی تواند به تنهایی از پس مشکلها بربیاید و باید از کسی کمک بخواهد. بچه ها یاد می گیرند که اعتراف به ضعف و درخواست کمک چیز عجیب و غریبی نیست و کسی که کمک می خواهد، نباید احساس شرم کند.
* محبتتان را نشان دهید: کودکان برای احساس آرامش و امنیت فقط نیازمند محبت شما به خودشان نیستند، آنها نیاز دارند ببینند والدینشان هم به هم محبت می کنند. اگر محبتتان را به همسرتان به صورت آشکار ابراز کنید، فرزندانتان هم یاد می گیرند در آینده با همسرشان با محبت رفتار کنند. از اینکه در حضور کودکان دست همسرتان را بگیرید، نوازشش کنید یا با او شوخی کنید و بخندید، خجالت نکشید. از همسرتان تعریف و او را تحسین کنید. دیدن این روابط مثبت به فرزندتان کمک می کند در آینده آسان تر بتواند همین روابط را با همسرش داشته باشد. اگر شما هم به کمک نیاز دارید، هرگز برای درخواست آن دیر نیست.
منبع: روانشناسی کودک، بتول جعفری گلستان، چاپ دوم، نوید حکمت، قم 1396