خداباوران و علم جدید

دانشمندان باید بدانند که ذهن و عین، روش و هدف به هم گره خورده اند و بنابراین باید بین پدیده ای که به وسیله ی علم قابل درک است و واقعیت به نحو یکپارچه تمایز قائل شد. هیچ روشی هرچند مسلم و هیچ رویه ای هرچند رضایت بخش و هیچ نظریه ای هر چند دقیق، نباید مطلق انگاشته شود.
سه‌شنبه، 18 تير 1398
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
خداباوران و علم جدید
خداباوران باید بدانند که اگر علم جدید می خواهد به روشی قابل قبول پیش برود ناگزیر است که مفهوم خدا را از محاسبات خود حذف کند. تمام گزاره‌های فیزیک دانان مربوط به حوزه‌ی فیزیکی (زمان و انرژی و قوانین طبیعی هستند و به زبان ریاضی فرمول بندی شده اند. فیزیکدان ها نمی توانند به پرسش های مربوط به اثرات متقابل که به زعم عده ای خارج از این قلمرو قرار دارند، پاسخ معناداری بدهند. پس در این سطح، وجود خداوند مسئله فیزیک نیست.
 
دانشمندان باید بدانند که ذهن و عین، روش و هدف به هم گره خورده اند و بنابراین باید بین پدیده ای که به وسیله ی علم قابل درک است و واقعیت به نحو یکپارچه تمایز قائل شد. هیچ روشی هرچند مسلم و هیچ رویه ای هرچند رضایت بخش و هیچ نظریه ای هر چند دقیق، نباید مطلق انگاشته شود. داشتن منظر و تنوع پذیری حتی در روش های علمی ریاضیاتی ما را ملزم می سازد که در کل همواره متوجه محدودیت های آنها در ارتباط با واقعیت به نحو یکپارچه باشیم که همیشه بزرگتر است. آیا امکان ندارد که هستی ها، رویدادها و اثرات متقابلی در عالم وجود داشته باشند که جایی در قلمرو فیزیک نداشته باشند و به این ترتیب به نحو پیشینی از امکان فهم علمی بگریزند؟
 
بنابراین اگر علم بخواهد به روش خود پایبند بماند نمی تواند احکامش را به فراتر از قلمرو تجربه تعمیم دهد. نه سرسختی یک شکاک در نادانی خود پسندیده است و نه تکبر آنهایی که همیشه فکر می کنند بیش از همه می دانند. آیا بعضی اوقات موسیقی دان ها، شاعران، هنرمندان و دینداران نمی توانند احساس مبهمی داشته باشند، تجسم کنند، بشنوند، ببینند و در آثارشان واقعیت هایی را ابراز کنند که در مکان فیزیکی یعنی در مکان حاوی انرژی و زمان ظاهر شود؟ به عنوان مثال موسیقی موتزارت که بدون شک پدیده ای فیزیکی است صرفا به وسیله ی فیزیک درک می شود؟ یک فیزیکدان این امکان را دارد که نهایتا به عنوان یک فیزیکدان دربارهی سمفونی ژوپیترا قضاوت کند؟الگوی ستیزه جویانه رابطه میان علم و الهیات منسوخ شده است. خواه این الگو از سوی مؤمنان بنیادگرا و الهیدان ها و خواه از سوی دانشمندان عقل گرا و فلاسفه مطرح شود. اما مخاطبان اکنون حتما از من انتظار دارند که به دو سؤال اساسی که در ابتدا مطرح کردم، بپردازم تا معمای واقعیت را فیصله دهیم. نخست پرسش از شرایط آغاز جهان و بعد پرسش از آغاز به طور کلی.این امر حتی بیشتر درباره پرسش از آغاز مطلق و مبدأ به کار می رود. چیزی که کانت آن را «بنیاد نهایی همه چیز می خواند». امکانی مبسوط از واقعیت که هم اول است و هم آخر و آدمی نام خدا را برایش برگزیده گرچه همواره از این نام سوءاستفاده شده، غیر قابل مشاهده و تحلیل نشدنی است و به این ترتیب از کنترل ما خارج است. اما به نوبه خود این پرسش مطرح می شود: با ارجاع به واقعیت به نحو یکپارچه و به ویژه وجود آدمی می توان پرسش از اولین و آخرین معانی و معیارها، ارزش ها و هنجارها و به این ترتیب پرسش از اولین و آخرین واقعیت را به نحوی پیشینی رد کرد؟ اساسا باز بودن نسبت به کل واقعیت برای آدمی لازم است. خواه دانشمندان، فلاسفه و خواه الهی دانان. حتى نظریه پردازان علم امروزه اذعان دارند که آن سوی قلمرو معرفت علمی، پرسش «فراتجربی» وسیع تری هست که ویتگنشتاین آن را پرسش از «مسائل زندگی»، پوپر کیهان شناسی و توماس کوهن «جهان» خوانده است.
 
ماجرای گالیله یک فاجعه بود چرا که هیچ ضرورتی نداشت. در جهت تطابق با دیدگاه های دانشمندان قرن ۱۶ و ۱۷، کلیسا و الهیات مسیحی می توانستند حامی علم جدید باشند. حتی در پرتو اعتقاد به خدای کتاب مقدس اساسأ لزومی نداشت که الهیات مسیحی و کتاب مقدس از ابتدا خود را سدی در مقابل جریان رو به رشد علوم طبیعی قرار دهند. از همان ابتدا می شد تمایزی میان کتاب مقدس و پیام آن و نتایج علمی قائل شد. چنان که گالیله و دکارت چنین می خواستند. اما با غلبه ی علم و پیشرفت های جدید در فلسفه، جامعه شناسی و سیاست، الهیات و کلیسا تأثیر به سزایی در برقراری الحادگرایی سیاسی و علمی داشتند. در قرن هجدهم فقط در میان طلیعه داران، در قرن نوزدهم در میان تعداد زیادی از افراد فرهیخته و در قرن بیستم و بیست و یکم سرانجام در میان اقشار وسیع اجتماعی در غرب و شرق این امر رواج یافت.
 
اما «سرگذشت عقل» نیز یک فاجعه بود. به این دلیل که به همان میزان ضرورتی نداشت که عقل خودمختار کاملا در چهارچوب علم جدید خود را مطلق کند. علمی که جای زیادی برای امور فراتجربی نمی گذاشت و اعتقاد به خدا در عمل کاملا جای خود را به اعتقاد به علم می داد. صدای بودایی های ژاپنی به گوش می رسد که می پرسند: چرا علم جدید عملا بر پایه ی سنت مسیحی و یهودی توسعه یافت؟ و ما بر خطا نخواهیم بود اگر بگوییم که دکارت، گالیله و نیوتن با اعتقاد به خلقت کارهایی انجام دادند که اساسا در راستای الوهیت زدایی از طبیعت بود در حالی که به دو کتاب خدا، یعنی کتاب مقدس و کتاب طبیعت معتقد بودند و هر دو را به رسمیت می شناختند.
 
به هر حال امروزه ، الگوی ستیزه جویانه رابطه میان علم و الهیات منسوخ شده است. خواه این الگو از سوی مؤمنان بنیادگرا و الهیدان ها و خواه از سوی دانشمندان عقل گرا و فلاسفه مطرح شود. اما مخاطبان اکنون حتما از من انتظار دارند که به دو سؤال اساسی که در ابتدا مطرح کردم، بپردازم تا معمای واقعیت را فیصله دهیم. نخست پرسش از شرایط آغاز جهان و بعد پرسش از آغاز به طور کلی.
 
ساده انگاری نکنیم. مسیحیان ساده دل نظریه ی تکینگی انفجار بزرگ را برای اثبات آفرینش عالم به کار می برند: «و خداوند گفت: بگذار روشنایی باشد و نور به وجود آمد... روز نخست.» برخی از معتقدان به کتاب مقدس با اشتیاق صدای انفجار بزرگ را به عنوان عمل ناگهانی آفرینش می شنوند. این یک کژفهمی اساسی از سخن کتاب مقدس درباره آفرینش است و چنان که بعدا خواهیم دید به معنای ارائه ی یک واقعیت» علمی نیست. اما هم مومنان و هم غیر مومنان قطعا باید به معرفت درباره انفجار بزرگ بیاندیشند
 
منبع: علم و دین، هانس کوک، ترجمه رضا یعقوبی، چاپ اول، نشر تمدن علمی، تهران 1395


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط