راهبردهای بیمار اغلب شامل تلاش برای به دست گرفتن کنترل ماهیت تفگر است. این تلاش ها در درازمدت سودمند نیستند. راهبردهای مورد استفاده ی این بیماران شامل تلاش برای سرکوب افکار خاص، تجزیه و تحلیل تجربه ها برای یافتن پاسخ، با تلاش برای پیش بینی چیزهایی که ممکن است در آینده رخ دهند و در نتیجه اجتناب از مشکلات احتمالی است. در اختلال های اضطرابی افراد اغلب وقوع افکار را به شیوه ی منفی تفسیر می نمایند و راهبردهای آنها غالبا شامل تلاش برای سرکوب افکار است. در اختلال هایی مانند خود بیمار پنداری و اضطراب فراگیر، راهبردها شامل تمرکز بر محرک های منفی خاص و نگرانی درباره ی آنها است. برای مثال یک بیمار خود بیمار پندار توضیح می داد که چگونه علل احتمالی ضعف عضلانی خود را مورد بررسی قرار می داد تا مطمئن شود که هیچ چیز مهمی را نادیده نگرفته است. ایراد این راهبرد مانند اکثر راهبردهای مورد استفاده ی بیماران، آن است که موجب تداوم احساس تهدید می شود.ذهن آگاهی به آگاهی عینی از یک فکر یا باور اطلاق می شود، در حالی که گسستگی و فاصله گرفتن به دو عامل اشاره دارد: یک؛ درگیر نشدن در هر نوع فعالیت مفهومی یا مقابله مدار در واکنش به یک فکر و دو؛ جداسازی تجربهی آگاهانه خویشتن از فکر. یک مورد دیگر، خانم افسرده ای بود که تحت درمان فراشناختی قرار داشت و شیوهی مقابله ی خود با احساس غمگینی از طریق نشخوار فکری دربارهی ناتوانی ها و اشتباهات خود را چنین توصیف می کرد که کاری می کند تا حالش بدتر شده و مجبور شود از این حالت بیرون بیاید.
روشن است که راهبردها به دانش فراشناختی و مدل های درونی که فرد دربارهی نحوهی عملکرد شناخت و هیجان خود دارد، وابسته است. دانش (باورهای فراشناختی، تجربه ها و راهبردها به هم وابسته اند و در فرایند اختلال روانشناختی به صورت یکپارچه عمل می کنند. بر اساس نظریهی فراشناختی، ناسازگاری در دانش، تجربه ها و راهبردها به طور مشترک به الگوی تفگر ناسازگارانه ای منجر می شود که موجب بروز اختلال روانشناختی می شود. با این حال، قبل از توصیف مفصل و دقیق این الگو، می خواهم به جنبه ای از تجربهی فراشناختی که نقش مهمی در درمان فراشناختی ایفا می کند، بپردازم. این واقعیت که انسان از قابلیت درگیر شدن در شناخت های معمولی و نیز تفگر دربارهی تفگر برخوردار است، نشان میدهد که دو شیوه برای تجربه کردن افکار وجود دارد. پیشتر این شیوههای متفاوت تجربه کردن را سبکها actual world نامیده ام (ولز، ۲۰۰۰).
دو شیوهی تجربه کردن: سبکها
ما معمولا افکار یا باورهایمان را به عنوان رویدادهایی که در ذهن اتفاق می افتند، تجربه نمی کنیم، به عبارت دیگر با آنها به عنوان موضوعات مادی و خارجی برخورد می کنیم. ما افکار و باورهایمان را مانند ادراکاتمان مستقیما تجربه می کنیم، درست همان گونه که صدای ساعت یا انعکاس نور را روی نمای ساختمان تجربه می کنیم. البته شناخت ها ممکن است به شیوه های متفاوتی مانند فکر یا احساس تجربه شوند و نه به صورت جهان واقعی ما معمولا افکار یا باورهای خود را به عنوان رخدادهای درونی نمی بینیم: ما آنها را با واقعیت در می آمیزیم. مثل این است که از طریق آنها جهان بیرونی و خودمان را می بینیم، و در عین حال باورهای ما به عنوان فیلترهایی عمل می کنند که به مدل ذهنی ما از هر چیزی رنگ می بخشند. ما از دیدن افکارمان به عنوان بازنمایی های درونی یا سازه هایی مستقل از جهان یاخود واقعی مان ناتوانیم. من این نوع تجربه کردن را سبک عینی نامیده ام که در آن افکار با باورها از تجربه های مستقیم خود یا جهان متمایز نیستند. ما معمولا نوعی هشیاری نامتمایزی را تجربه می کنیم که بین رویدادهای درونی و بیرونی و افکار و ادراکها، تفاوت قائل نیست.سبک عینی نقطه ی مقابل سبک فراشناختی تجربه کردن است که در آن افکار می توانند هشیارانه به عنوان رویدادهایی جدا از خود و جهان مشاهده شوند. در سبک فراشناختی تجربه کردن، رویدادهای ذهنی فقط نوعی بازنمایی هستند که از درجات مختلف درستی برخوردارند. در این سبک رابطهی فرد با افکار به این صورت است که فرد از افکار فاصله گرفته و به مشاهدهی افکار خود به عنوان بخشی از چشم انداز چند لایه ی وسیع تجربه ی هشیار می پردازد.
سبک فراشناختی با آنچه در درمان شناختی- رفتاری، شناسایی و چالش با افکار منفی خوانده می شود، یکسان نیست. در درمان شناختی- رفتاری، درمانگر باور بیمار را از نظر میزان درستی یک فکر به چالش می کشد، ولی این چالش ممکن است به تغییر شیوهی تجربه کردن فکر منجر نشود. تجربه کردن به سبک فراشناختی مستلزم تلاش برای تغییر و تجربه این سبک است. سبک تجربهی فراشناختی شامل مهارت در شناسایی و توصیف تجربه های درونی به شیوه ای متفاوت صرف نظر از درستی آن فکر است. این مهارتی است که در اثر تمرین به دست می آید. با نزدیک شدن به سبک فراشناختی و تجربه ی آن، ساز و کارها و فرایندهای فراشناختی ضروری برای حمایت از این نوع پردازش تقویت شده و رشد می کنند. به بیان دیگر، با تجربه کردن سبک فراشناختی، فرد شروع به شکل دادن و تقویت برنامه ی فراشناختی نهفته (یعنی دانش رویه ای، مربوط به طرز عمل) می نماید که او را قادر به انجام این فعالیت می سازد.
در درون سبک فراشناختی، نوع دیگری از تجربه کردن امکان پذیر است که در درمان فراشناختی بسیار مطلوب است. این تجربه «ذهن آگاهی گسلیده (انفصالی) detached mindfulness »(DM) نامیده می شود (ولز و ماتیوز، ۱۹۹۴). در این چارچوب، ذهن آگاهی به آگاهی عینی از یک فکر یا باور اطلاق می شود، در حالی که گسستگی و فاصله گرفتن به دو عامل اشاره دارد: یک؛ درگیر نشدن در هر نوع فعالیت مفهومی یا مقابله مدار در واکنش به یک فکر و دو؛ جداسازی تجربهی آگاهانه خویشتن از فکر. این عامل دوم، شامل آگاهی فرد از خود به عنوان دریافت کنندهی فکر و ایجاد تمایز بین خویشتن و فکر است. بنابراین، یک فکر یا باور منفی می تواند به بیرون از مرز «خویشتن» رانده شود، از «مدل ذهنی خود جدا شود، که در این حالت با خود تنظیمی نامربوط می شود. در نتیجه شخص، دیگر خود و جهان خود را در رابطه با آن فکر یا باور منفی تعریف نخواهد کرد.
منبع: راهنمای علمی درمان فراشناختی اضطراب و افسردگی،آدریان ولز، دکتر شهرام محمد خانی، انتشارات ورای دانش، چاپ دوم، طهران 1390