از روانشناسی غربی تا روانشناسی دینی
چکیده
در روانشناسی غربی جایگاهی برای خدا در زندگی انسان تعریف نمیشود. اینگونه است که دنیا و لذت بردن از آن و نفهمیدن دردهای آن میشود هدف اصلی. هدفی که به هر قیمتی باید بدان رسید. درحالیکه آرامش خاطر و لذت بیش از آنکه در گروی داشتن داشتههای فراوان باشد در گروی چگونه داشتن آنهاست. هدف از تعلیم و تربیت نیز تفاوت جدی دیگر میان روانشناسی غربی و روانشناسی اسلامی است.
تعداد کلمات1042 زمان مطالعه 5 دقیقه
در روانشناسی غربی جایگاهی برای خدا در زندگی انسان تعریف نمیشود. اینگونه است که دنیا و لذت بردن از آن و نفهمیدن دردهای آن میشود هدف اصلی. هدفی که به هر قیمتی باید بدان رسید. درحالیکه آرامش خاطر و لذت بیش از آنکه در گروی داشتن داشتههای فراوان باشد در گروی چگونه داشتن آنهاست. هدف از تعلیم و تربیت نیز تفاوت جدی دیگر میان روانشناسی غربی و روانشناسی اسلامی است.
تعداد کلمات1042 زمان مطالعه 5 دقیقه
رضیه برجیان
مقدمه
بحث تعلیم و تربیت یکی از بحثهای جدی امروز دنیاست. بحثی که دویست سیصد سال پیش این مقدار مشغولیت را به همراه خود نداشت. یکی از دلایل این است که فناوری به پیچیدهتر و پیچیدهتر شدن جوامع کمک کرده است. مرزهای شخصی را از میان برداشته است و هویت فردی را بازتعریف کرده است. در روانشناسی غربی تنها هدفی که تعریف میشود، افزایش اطاعتپذیری است؛ تعبد بیچونوچرا. در این رویکرد شرطیسازی یک شیوه جدی است [1] و آموزش سمعی –بصری اهمیت ویژهای دارد. مسئله هم این نیست که با این شیوه چه بر سر قدرت تفکر ، سنجش و تعقل مخاطب میآید و صدالبته کدام پدر و مادر و مربیای است که از بچه حرفگوشکن بدش بیاید؛ اما آیا این نهایت هدفی است که میتوان در تعلیم و تربیت در پی آن بود؟ ساختن شهروندانی مطیعی برای حکومت. در منطق مادیگرایانه غرب که همهچیز محصور در این جهان است و مرگ پایان همهچیز آری؛اما در اسلام قطعاً چنین نیست.
روانشناسی غربی تا یک جایی میتواند به انسان کمک کند و از یک مرزی به بعد او را به تفریحهایی که بیش از آنکه نشاط و طراوت را در زندگی او جاری کنند، او را غرق در لغو و لهو و فراموشی بیشتر از خویشتن میکنند، دعوت میکند. میخواهد دردی را که به سبب فراموشی خدا و از بین رفتن نگرشی که خدا را حاکم بر جهان میبیند ،است با فراموشی بیشتر از خداوند جبران کند.
یک شهروند نمونه برای حکومت غربی نباید فکر کند یا اگر هم فکر کرد و اهل فکر کردن هم بار آمد باید فقط به چیزهای بیخود فکر کند . بچهها هم باید همهچیز را یاد بگیرند؛ حتی چیزهایی را که هرگز لازمشان نمیشود. اما باید فکر کردن را یاد نگیرند و اگر گرفتند ، درست فکر کردن را یاد نگیرند. باید بچههایی باشند نونوار، تروتمیز، چاقوچله ، شاد و خندان اما بیقدرت تعقل و تفکر. راهحل این مسئله چیست؟آموزش سمعی –بصری! یعنی باید چشمانت فقط کار کند و گوشهایت؛ نه فکر و ذهنت. اصلاً نباید به چیزی فراتر از چه خورم صیف و چه پوشم شتا احساس نیاز کنی تا به آن بیاندیشی .[1] این تعریف شهروند نمونه غربی است ؛ غایت روانشناسی غرب تربیت چنین انسانی است؛ ساکت و آرام و حرفشنو.
روانشناسی غربی مبتنی بر فلسفههایی است که مبنایش مادیگری است، حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است, نداشتن نگاه معنوی به جهان و انسان است.[2] این نگرشهاست که روشها را و اهداف را در روانشناسی غربی تعیین میکند. بنابراین روانشناسی غربی تا یک جایی میتواند به انسان کمک کند و از یک مرزی به بعد او را به تفریحهایی که بیش از آنکه نشاط و طراوت را در زندگی او جاری کنند، او را غرق در لغو و لهو و فراموشی بیشتر از خویشتن میکنند، دعوت میکند. میخواهد دردی را که به سبب فراموشی خدا و از بین رفتن نگرشی که خدا را حاکم بر جهان میبیند ،است با فراموشی بیشتر از خداوند جبران کند. تنگی و سختی و فشاری را که به استناد آیه «و من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا» [3] است را میخواهد با خودفراموشی و از یاد بردن مبدأ و منتها داشتن زندگی درمان کند.
روانشناسی غربی تا یک جایی میتواند به انسان کمک کند و از یک مرزی به بعد او را به تفریحهایی که بیش از آنکه نشاط و طراوت را در زندگی او جاری کنند، او را غرق در لغو و لهو و فراموشی بیشتر از خویشتن میکنند، دعوت میکند. میخواهد دردی را که به سبب فراموشی خدا و از بین رفتن نگرشی که خدا را حاکم بر جهان میبیند ،است با فراموشی بیشتر از خداوند جبران کند.
یک شهروند نمونه برای حکومت غربی نباید فکر کند یا اگر هم فکر کرد و اهل فکر کردن هم بار آمد باید فقط به چیزهای بیخود فکر کند . بچهها هم باید همهچیز را یاد بگیرند؛ حتی چیزهایی را که هرگز لازمشان نمیشود. اما باید فکر کردن را یاد نگیرند و اگر گرفتند ، درست فکر کردن را یاد نگیرند. باید بچههایی باشند نونوار، تروتمیز، چاقوچله ، شاد و خندان اما بیقدرت تعقل و تفکر. راهحل این مسئله چیست؟آموزش سمعی –بصری! یعنی باید چشمانت فقط کار کند و گوشهایت؛ نه فکر و ذهنت. اصلاً نباید به چیزی فراتر از چه خورم صیف و چه پوشم شتا احساس نیاز کنی تا به آن بیاندیشی .[1] این تعریف شهروند نمونه غربی است ؛ غایت روانشناسی غرب تربیت چنین انسانی است؛ ساکت و آرام و حرفشنو.
روانشناسی غربی مبتنی بر فلسفههایی است که مبنایش مادیگری است، حیوان انگاشتن انسان است، عدم مسئولیت انسان در قبال خداوند متعال است, نداشتن نگاه معنوی به جهان و انسان است.[2] این نگرشهاست که روشها را و اهداف را در روانشناسی غربی تعیین میکند. بنابراین روانشناسی غربی تا یک جایی میتواند به انسان کمک کند و از یک مرزی به بعد او را به تفریحهایی که بیش از آنکه نشاط و طراوت را در زندگی او جاری کنند، او را غرق در لغو و لهو و فراموشی بیشتر از خویشتن میکنند، دعوت میکند. میخواهد دردی را که به سبب فراموشی خدا و از بین رفتن نگرشی که خدا را حاکم بر جهان میبیند ،است با فراموشی بیشتر از خداوند جبران کند. تنگی و سختی و فشاری را که به استناد آیه «و من اعرض عن ذکری فان له معیشه ضنکا» [3] است را میخواهد با خودفراموشی و از یاد بردن مبدأ و منتها داشتن زندگی درمان کند.
تبدیل ضد ارزشها به ارزش
یکی دیگر از مشکلاتی که در استفاده از روانشناسی غربی با آن مواجه هستیم این است که استفاده بیحساب از روشهای پیشنهادی آن میتواند سبب جابهجایی ارزشها به ضد ارزشها شود.[4] گاهی یک رفتار زشت در جامعه وجود دارد و جامعه هم آن را زشت میداند؛ اما نمیداند چگونه با آن مبارزه کند. در این شرایط اگر کسی راه مبارزه با آن رفتار را پیدا کرد. در ارتباط با جامعه مشکل خاصی ندارد. مثلاً اعتیاد در جامعه ما یکی از معضلات اساسی است. شاید هیچ پدر و مادری نباشد که اعتیاد را امر مطلوبی بداند. همه آن را زشت میدانیم و به دنبال راه چارهای برای ریشهکن کردن آن از جامعه میگردیم ؛ اما ارتباط دختر و پسر در جامعه، مانند اعتیاد نیست.
بهقدری غربیها با مبانی مادیگرا همین روانشناسی و تبلیغ فرهنگ آن بهوسیله رسانهها، ارتباط دختر و پسر را عادی جلوه دادند که در حال حاضر برخی, نهتنها ارتباط دوستانه دختر و پسر را بد نمیدانند بلکه آن را خوب و حتی برای زندگی آینده جوانان و انتخاب صحیح همسر و فرزند ضروری میدانند.در اینجا دیگر بهراحتی نمیشود با این مسئله مبارزه کرد.[5] بهقدری درباره ضرورت ارتباط دختر و پسر پیش از ازدواج حرف زد شده که برخی واقعاً دچار تردید جدی شدهاند و برخی هم باور کردهاند اگر دختر و پسر با جنس مخالف خود پیش از ازدواج ارتباط نداشته باشند، نمیتوانند انتخاب درستی کنند. پیش از انتخاب همسر باید جنس مخالف را شناخت و راه شناخت جنس مخالف هم ارتباط داشتن دختر و پسر با همدیگراست. این ارتباط هم نهتنها اشکال ندارد؛ بلکه لازم و ضروری است. اینها همان حرفهایی است که بهصورت حرفهای ارزشی در میان جوانان ما پخششده است. وقتی این مسئله عنوان کار خوب و ارزشی به خود گرفت و کار مخالف آن تبدیل به یک کار ضد ارزشی و نماد عقبماندگی شد؛ شما دیگر نمیتوانید به این راحتی جامعه را از آن دور کنید؛چراکه کسی که جامعه را از کاری که رنگ ارزش به خود گرفته و نماد پیشرفت محسوب میشود، بازدارد دیگر دوست جامعه به شمار نمیآید؛ بلکه مهر دشمنی با مردم به پیشانیاش میخورد![6] درواقع روانشناسی غربی در آن مقام که مقام علم است و گزارههای علمی را ارائه میدهد، قابلاستفاده است؛ اما تنها آنگاهکه در مقام کاربرد این منطق و هدف تعلیم و تربیت اسلامی باشد که تعیین کند مبتنی بر این گزارههای علمی باید چه طرحی برای تعلیم و تربیت افکند و کدام روشها مضر است و کدام روشهای پیشنهادی مفید.
در استفاده از روشهای پیشنهادی روانشناسی غربی نباید از یاد برد که قصد از تعلیم و تربیت در اسلام چیزی جز افزایش آگاهی و بصیرت نیست و تعبد در اسلام نیز تنها آنگاه ارزش است که همراه با معرفت و نیت صحیح باشد.
بهقدری غربیها با مبانی مادیگرا همین روانشناسی و تبلیغ فرهنگ آن بهوسیله رسانهها، ارتباط دختر و پسر را عادی جلوه دادند که در حال حاضر برخی, نهتنها ارتباط دوستانه دختر و پسر را بد نمیدانند بلکه آن را خوب و حتی برای زندگی آینده جوانان و انتخاب صحیح همسر و فرزند ضروری میدانند.در اینجا دیگر بهراحتی نمیشود با این مسئله مبارزه کرد.[5] بهقدری درباره ضرورت ارتباط دختر و پسر پیش از ازدواج حرف زد شده که برخی واقعاً دچار تردید جدی شدهاند و برخی هم باور کردهاند اگر دختر و پسر با جنس مخالف خود پیش از ازدواج ارتباط نداشته باشند، نمیتوانند انتخاب درستی کنند. پیش از انتخاب همسر باید جنس مخالف را شناخت و راه شناخت جنس مخالف هم ارتباط داشتن دختر و پسر با همدیگراست. این ارتباط هم نهتنها اشکال ندارد؛ بلکه لازم و ضروری است. اینها همان حرفهایی است که بهصورت حرفهای ارزشی در میان جوانان ما پخششده است. وقتی این مسئله عنوان کار خوب و ارزشی به خود گرفت و کار مخالف آن تبدیل به یک کار ضد ارزشی و نماد عقبماندگی شد؛ شما دیگر نمیتوانید به این راحتی جامعه را از آن دور کنید؛چراکه کسی که جامعه را از کاری که رنگ ارزش به خود گرفته و نماد پیشرفت محسوب میشود، بازدارد دیگر دوست جامعه به شمار نمیآید؛ بلکه مهر دشمنی با مردم به پیشانیاش میخورد![6] درواقع روانشناسی غربی در آن مقام که مقام علم است و گزارههای علمی را ارائه میدهد، قابلاستفاده است؛ اما تنها آنگاهکه در مقام کاربرد این منطق و هدف تعلیم و تربیت اسلامی باشد که تعیین کند مبتنی بر این گزارههای علمی باید چه طرحی برای تعلیم و تربیت افکند و کدام روشها مضر است و کدام روشهای پیشنهادی مفید.
در استفاده از روشهای پیشنهادی روانشناسی غربی نباید از یاد برد که قصد از تعلیم و تربیت در اسلام چیزی جز افزایش آگاهی و بصیرت نیست و تعبد در اسلام نیز تنها آنگاه ارزش است که همراه با معرفت و نیت صحیح باشد.
پی نوشت
[1] بنگرید به :ویتن،وین، روانشناسی عمومی،یحیی سید محمدی،ص118.
[1] . علی شریعتی، یک جلوش تا بی نهایت صفر، مقدمه کتاب.
[2] . سخنرانی مقام معظم رهبری ،8شهریور 1388.
[3] طه آیه24.
[4] من دیگر ما،ج1،ص30.
[5] . من دیگر ما،ج1،ص30-31.
[6] من دیگر ما،ج1، ص31.
منابع
-
قرآن کریم
-
www.leader.ir
-
من دیگر ما، محسن عباسی ولدی، آیین فطرت،چاپ چهارم،1396.
-
علی شریعتی، یک جلوش تا بی نهایت صفر
-
ویتن،وین، روانشناسی عمومی،یحیی سید محمدی،تهران،نشر روان،چاپ نوزدهم،1395.