زیرا در آن صورت علاوه بر این که نمی توان نتیجه صحیح تربیتی گرفت، بلکه شخصیت کودک در اثر زیاده روی والدین در ابراز محبت های نا به جا لطمه جبران ناپذیری خواهد خورد. چرا که این کودک از خود راضی، از جامعه توقعات و انتظارات نابه جایی خواهد داشت و در صورت بی اعتنایی دیگران به این خواسته های بی مورد، کودک ناز پرورده از زندگی بیزار و مأیوس شده و دچار عقده حقارت خواهد شد. آری:
ناز پرورده تنعم نبرد راه به جای
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
امام باقر علیه السلام می فرماید:
«شَرُّ الآباءِ مَنْ دَعاهُ الْبِرُّ الَی الافْراطْ؛[1]
بدترین پدران آن هایی هستند که در نیکی ومحبت کردن به فرزندان خود زیاده روی نمایند.»
استاد شهید مرتضی مطهری رحمه الله، در مورد آثار زیان بار افراط در محبت کودکان می نویسد:
روسو کتابی دارد به نام «امیل» که در فن تربیت کودک نوشته است.
کتاب جالبی است، امیل نام کودک فرضی و افسانه ای است که وی در کتاب خود او را تحت تربیت قرار می دهد و به پرورش همه جنبه های جسمی وروانی او توجه می کند. در همه موارد ایده روسو این است که «امیل» را در حال ممارست با طبیعت و پنجه در پنجه طبیعت و در دامن سختی ها پرورش دهد.
وی معتقد است که بدبخت ترین کودکان، آن هایی هستند که والدین آن ها، آنان را در ناز و نعمت پرورش می دهند؛ نمی گذارند سردی و گرمی دنیا را بچشند و پستی و بلندی جهان را لمس کنند، این گونه کودکان در مقابل سختی ها حساس می شوند و در مقابل لذت ها بی تفاوت، هم چون ساق نازک یک درخت کوچک در مقابل هر نسیمی می لرزند و کوچک ترین حادثه سوئی آنان را ناراحت می کند، تا جائی که یک حادثه کوچک این فرزندان ناز پرورده را به فکر خودکشی می اندازد. و از آن طرف هر چه موجبات لذت به آن ها داده شود، به هیجان نمی آیند و نشاط پیدا نمی کنند. این گونه انسان ها هرگز طعم نعمت ها را درک نمی کنند، گرسنگی نچشیده اند تا مزه غذا را بفهمند، بهترین غذاها برای ایشان کم ارج تر و کم لذت تر از نان جوینی است که یک بچه دهاتی می خورد. صادق هدایت چرا خودکشی کرد؟ یکی از علل خودکشی او این بود که اشراف زاده بود.
او پول جیبی بیش از حد کفایت داشت امّا فکر صحیح و منظم نداشت. او از موهبت ایمان بی بهره بود.[2] به همین جهت امام کاظم علیه السلام فرمود:
«یسْتَحَبُّ غَرَامَةُ الْغُلامِ فِی صِغَرِهِ لِیکونَ حَلِیماً فِی کبَرِهِ؛[3]
چه خوب است که فرزندان را در کودکی به کارهای سخت و تحمل مشکلات وادار کرد تا در بزرگی حلیم و بردبار باشند.»
سعدی با نقل حکایتی این واقعیت را به نحو زیبایی ترسیم می کند.
حکایت
پادشاهی با غلام عجمی در کشتی نشسته بود. غلام هرگز دریا ندیده بود و محنت کشتی نیازموده؛ گریه و زاری آغاز کرده و لرزه بر اندامش افتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نیافت.ملک را عیش از او منغض[4] شد و چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، گفت: «اگر فرمائی من او را خاموش کنم؟» پادشاه گفت:
«غایت لطف باشد.» حکیم فرمود: تا غلام را به دریا انداختند. باری چند غوطه بخورد. پس، از مویش گرفتند و سوی کشتی آوردند. غلام به هر دو دست در سکان کشتی آویخت. چون بر آمد به گوشه ای نشست و قرار یافت. ملک را تدبیر حکیم پسند آمد. گفت: «در این چه حکمت بود؟» گفت: «ای خداوند! غلام از اول، محنت غرق شدن نچشیده بود و قدر سلامت کشتی را نمی دانست.» هم چنین:
قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.
ای سیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف [5]
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است [6]
معشوق من است آن که به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف [5]
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است [6]
پی نوشت ها:
[1] تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 320.
[2] عدل الهى، ص 187 و 188.
[3] وسائل الشیعه، ج 21، ص 479.
[4] تیره، ناگوار.
[5] جایگاهى بین دوزخ و بهشت است.
[6] گلستان سعدى، باب اول، حکایت 7.
منبع: حوزه نت