سه خاطره آموزنده از مدرس

در سفري كه پدرم (مدرس) به اصفهان داشت همراه او بودم، به اسفه رفتيم تا از دو مجتمع مسكوني كه به همت او براي زارعين ساخته شده بود بازديد نمائيم. اهالي ديه‌هاي اطراف گروه گروه در مسجد به ديدارش مي‌آمدند، در ميان آنان پيرمرد نابينائي وجود داشت كه به علت كهولت و ناتواني قادر به نوشيدن فنجان چاي مقابل خود نبود، مدرس از جاي خود برخاست، در كنارش نشست از حال و روزگارش پرسيد. با دست خود قند را در دهان او گذاشت و چاي را در نعلبكي ريخته خنك نمود و آرام
شنبه، 9 آبان 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سه خاطره آموزنده از مدرس
سه خاطره آموزنده از مدرس
سه خاطره آموزنده از مدرس






1) مدرس و روستائي نابينا

در سفري كه پدرم (مدرس) به اصفهان داشت همراه او بودم، به اسفه رفتيم تا از دو مجتمع مسكوني كه به همت او براي زارعين ساخته شده بود بازديد نمائيم. اهالي ديه‌هاي اطراف گروه گروه در مسجد به ديدارش مي‌آمدند، در ميان آنان پيرمرد نابينائي وجود داشت كه به علت كهولت و ناتواني قادر به نوشيدن فنجان چاي مقابل خود نبود، مدرس از جاي خود برخاست، در كنارش نشست از حال و روزگارش پرسيد. با دست خود قند را در دهان او گذاشت و چاي را در نعلبكي ريخته خنك نمود و آرام آرام به او نوشانيد،‌ درست مانند پدري كه كودك عزيز خود را غذا مي‌دهد، روز بعد به عيادتش رفتيم زندگيش را سر و سامان داد، با تمام اعتقاد مي‌گويم مدرس در تمام طول تاريخ اين مملكت بي‌نظير است.

سه خاطره آموزنده از مدرس

2) در شهر، خانه و در روستا، زمين

فراموش نمي‌كنم گروهي از مردان سياست به مناسبت يكي از اعياد به ديدار مدرس آمده بودند، و لاجرم از هر دري مي‌گفتند وقتي من با سيني چاي و مقداري خرما وارد اطاق شدم آقا اين جمله را بيان مي‌نمود:
كساني كه در شهر زندگي مي‌كنند بايد خانه بسازند و آناني كه در ده بسر مي‌برند بايد زمين كشاورزي داشته باشند، بزرگترين آفت براي فلاحت مملكت همين شهرها است كه روستائيان را مي‌بلعد. اگر امكاناتي كه در شهرهاست براي روستائيان فراهم شود در محل خود مي‌مانند و به شهرها هجوم نمي‌آورند‌، در آينده فلاحت و زراعت ما مواجه با اين آفت بزرگ است.

3) ايراني بچه ترس شده است !

خانه ما غالباً پربود از كساني كه سياسي بودند! يا مي‌خواستند سياسي شوند! و اگر هيچ‌كدام نبودند به سياستبافي مي‌پرداختند، روزي اطاق آقا پربود از چنين افرادي كه وصفشان را شنيديد از سياست و قدرت انگلستان صحبت بود و اينكه بايد از مكر و حيله و قدرت انگليس خود را مصون داشت، ‌مدرس از آن همه بحث و جدل حوصله‌اش به سر آمد و در ميان سخن آنان گفت:
ايرانيان مخصوصاً رجالشان بچه ترس شده‌اند؛ كسي پرسيد آقا بچه ‌ترس چگونه است!؟
مدرس پاسخ داد: هرگاه ديده باشيد وقتي كلاغي از بالاي سر مرغ و خروس مي‌پرد، آنها به سر و صدا مي‌افتند مشهور است كه يكي از خروس بزرگ و نيرومندي پرسيد، با اين همه صلابت و قدرت چرا وقتي كلاغ را مي‌بيني از ترس سر و صدا مي‌‌كني، خروس پاسخ داد بخاطر اينكه در روزگار كودكي زماني كه مادرم كلاغي مي‌ديد فوراً ما را زير بال و پر خود پنهان مي‌كرد و ناله سر مي‌داد؛ لذا امروز هم كه با يك حمله مي‌توانم هر كلاغي را فراري دهم به علت سابقه ترس و ترسيدن در ايام كودكي از كلاغ مي‌ترسم. نكته مهم اين است كه ما را هم از انگلستان و يا دول قدرتمند ديگر ترسانده‌اند و در حقيقت ايرانيان بچه ترس شده‌ اند.
منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط