همه چیز از یک فتنه ی بزرگ شروع شد؛ فتنه ای که اول افغانستان و پاکستان و... را بلعید و بعد دهانش را باز کرد تا سوریه و عراق را لقمه ی چرب و نرمش کند. این اژدهای بزرگ، نام جعلی خودش را گذاشت اسلام و تمام جنایت هایش را به پای مسلمانان نوشت؛ اما در آن سوی میدان مردان بزرگی پیدا شدند تا با فتنه ی داعش و جنایت هایش مقابله کنند.
این جا و آن جا ندارد...
اولش یک هیئت هفتگی تشکیل دادند؛ یک عده مجاهد که روزی علیه شوروی و طالبان در افغانستان جنگیده و حالا ساکن ایران شده بودند. وقتی خبر حمله ی تکفیری ها به سوریه و جنایت های شان را شنیدند، شدند یک گروه 22 نفره و رفتند با آن ها بجنگند؛ این 22 نفر، بعد شدند تیپ و بعد لشکر «فاطمیون»؛ شیعیان مظلوم افغانستانی که خودشان طعم ظلم و جنایت را تا دل تان بخواهد چشیده بودند، اما قد خم نکرده بودند؛ دفاع از اسلام و حرم حضرت زینب(س) برای شان این جا و آن جا و وطن خودم و خودت نداشت...
من یک افغانی ام؟!
دو برادر مشهدی بودند؛ مصطفی و مجتبی بختی. وقتی نتوانستند از مشهد به سوریه بروند، با اسم مستعار و از قم اعزام شدند؛ بین مدافعان افغانستانی.شهید مصطفی صدرزاده هم در سوریه با تیپ فاطمیون آشنا شد؛ اما وقتی برای مرخصی به ایران برگشت، برای بازگشت به سوریه دچار مشکل شد؛ فاطمیون اجازه ی حضور غیرافغانستانی را بین خود نداشتند.
شهید صدرزاده یک تصمیم عجیب گرفت؛ زبان افغانستانی یاد گرفت و این بار با شناسنامهای افغانستانی وارد فاطمیون شد.
گمنام تر از این هم می شد؟
دل کندن سخت است اما...
اسمش سجاد روشنایی بود؛ دوتا دختر دوقلوی شیرین زبان داشت که بعد از سال ها چشم انتظاری به دنیا آمده بودند. صبح روزی که داشت می رفت، توی وصیت نامه اش نوشت: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ». (آیه ی ٧٣ سوره ی انبیاء)1امروز روز اعزام بود، مقداری هیجان و تردید در دلم بود؛ به همین دلیل خواستم از قرآن مدد بگیرم؛ در دلم به آقا امام زمان(عج) توسل نمودم و این آیه آمد؛ از خواندن این آیه پشتم لرزید و اشک از چشمانم سرازیر گشت؛ چون من خود را هرگز لایق این آیه نمیدانم؛ اما دلم قرص و محکمتر از گذشته شد. انشاءالله فردای قیامت که در خون خود غوطهور محشور میگردم، باشد تا شرمنده ی آقا امام زمان (عج) و رهبر عزیزتر از جانم امام خامنهای عزیز نباشم.
رفت و بعد از مدتی به آرزویش رسید.
ما هم با شما هستیم
عصبانی بودند؛ از این که داعش خودش را به آن ها منتسب می کند، از این که آن ها را به داعش منتسب می کنند.جنایت های تکفیری ها، فتواها و افکارشان اصلاً برای شان قابل قبول نبود. حس کردند باید بروند و از اسلام و از مسلمانان مظلوم دفاع کنند. شدند یک گروه، گروه نبویون، مسلمانان اهل سنت سیستان و بلوچستان.
عمر ملازهی هم جزوشان بود. گفتند پدرت سکته کرده، خانواده به تو احتیاج دارد؛ دو دل شد؛ اما تصمیم گرفت برود. پیش از همه هم سوار هواپیما شد تا ثابت کند سر تصمیمش هست. وقتی به دمشق رسیدند، به زیارت حرم حضرت زینب(س) رفت و توی عملیات کنار هم رزمان شیعه اش شهید شد.
اما این اولین و آخرین شهید اهل سنت مدافع حرم نبود؛ سلمان برجسته هم یکی از آن ها بود. او و پدرش کسب و کارشان را رها کردند و راهی سوریه شدند. سلمان به شوخی به پدرش گفت: «تو بمان پیرمرد! من از تو زرنگ ترم»؛ اما پدر که در سال های دفاع مقدس هم توی جبهه ها جنگیده بود، تصمیم گرفت برود. سلمان فقط چند متر با پدرش در خط مقدم جبهه ی مقاومت فاصله داشت که با ترکش خمپاره شهید شد.
یک نعمت بزرگ
اسمش محسن حججی بود، شهید بی سری که حماسه ساز شد.اسمش جواد محمدی، محمد سخندان، حسن قاسمی دانا، محمدمهدی مالامیری، شیخ علی تمام زاده، سعید سامانلو.
شهدای مدافع حرم در ایران، سوریه، فلسطین، لبنان و عراق تشییع می شوند؛ خیلی های شان را ما می شناسیم و خیلی های دیگرشان را نه! شیعه و سنی کنار هم در برابر تکفیری ها ایستاده اند و می جنگند؛ این جنگ، جنگ آزادگی، شجاعت و ایثار است در برابر وحشی گری، جهل، خیانت و... .
یک روی دیگر این جنگ ریخته شدن خون و جان فدا کردن آزادگانی است برای یک نعمت بزرگ؛ نعمت امنیت.
پیامبر (ص) فرمودند: «دو نعمت تندرستی و امنیت است که قدرشان شناخته نمی شود.»2
تا وقتی این دو نعمت را داریم قدرشان را نمی دانیم؛ اما وقتی از دست شان دادیم... .
نویسنده: سیده فاطمه موسوی
تصویرساز: علی محمدی
پی نوشت:
1. و ایشان را پیشوایانی قرار دادیم تا به فرمان ما رهبری کنند و انجام کارهای نیک و نماز و دادن زکات را به آن ها وحی کردیم و همه پرستندگان ما بودند.
2. روضه الواعظین، ج 2، ص 472.
منبع: مجله باران
منبع: مجله باران