چو مار شکنجي و ماز اندر آن |
|
برآمد ز کوه ابر مازندران |
شکم کرده هنگام زادن گران |
|
بسان يکي زنگي حامله |
پسر همچو فرتوت پنبه سران |
|
هميزاد اين دختر بر سپيد |
نزادند چونين پسر مادران |
|
جز اين ابر و جز مادر زال زر |
به نور سپيد اندر، آن دختران |
|
هميآمدند از هوا خرد خرد |
چنان دايگان سيه معجران |
|
نشستند زاغان به بالينشان |
صف ناربون و صف عرعران |
|
تو گويي به باغ اندرون روز برف |
سيه موزگان و سمن چادران |
|
بسي خواهرانند بر راه رز |
ستبرق ز بالاي سر تا به ران |
|
بپوشيده در زير چادر همه |
کلاه سيه بر سر خواهران |
|
ز زاغان بر نوژ گويي که هست |
زمين از در بلخ تا خاوران |
|
چنان کارگاه سمرقند گشت |
چنان زنگيان کاغذگران |
|
در و بام و ديوار آن کارگاه |
که کاغذ گرانند و کاغذ خوران |
|
مر اين زنگيان را چه کار اوفتاد |
نه کاغذ فروشان، نه کاغذ خران |
|
نخوردند کاغذ ازين بيشتر |
چو خورشيد لختي بتابد بر آن |
|
شود کاغذ تازه و تر، خشک |
چو تابند بيش اندر آن نيران |
|
وليکن شود تري اين فزون |
چنان کوس رويين اسکندران |
|
شده آبگيران فسرده ز يخ |
چو آهنگران ابر مازندران |
|
چو سندان آهنگران گشته يخ |
چنان پتک پولاد آهنگران |
|
برآيد به زير آن تگرگ از هوا |
به خرگاه و طارم درون آذران |
|
چه بهتر ز خرگاه و طارم کنون |
برآورده آواز خنياگران |
|
فرو برده مستان سر از بيهشي |
به گوش اندرون بهمن و قيصران |
|
به جوش اندرون ديگ بهمنجنه |
بن بابزن در کف دلبران |
|
سر بابزن در سر و ران مرغ |
چو خونين ورقهاي جوشنوران |
|
کباب از تنوره در آويخته |
گرفته دو بازوي او چاکران |
|
خداوند ما گشته مست و خراب |
شدستند بينام نامآوران |
|
يکي نامداري که با نام وي |
نيايد يکي گوهر از گوهران |
|
به عمري چنان گوهر پاک او |
چو نيکو دلان و نکو محضران |
|
بدادهست داد از تن خويشتن |
نبايدش رفتن بر داوران |
|
کسي کو دهد از تن خويش داد |
کرايي پياده منم با خران |
|
مرا با ثناهاي او نيست تاب |
که مردم مرانند و تو نامران |
|
ترا گويم اي سيد مشرقين |
به فيروزي اين روز را بگذران |
|
در آمد ترا روز بهمنجنه |
که گويي قضيبيست از خيزران |
|
مي زعفري خور ز دست بتي |
رود سوي دل راست چون زعفران |
|
مي زعفراني که چون خورديش |
نه با بوي او نرگس و ضيمران |
|
نه با رنگ او بايدت رنگ گل |
که رامش بود نزد رامشگران |
|
ز رامشگران رامشي کن طلب |
دنان و دمان و چمان و چران |
|
بزي همچنين ساليان دراز |
دو چشمت هميشه سوي دلبران |
|
دو گوشت هميشه سوي گنجگاو |