برآمد ز کوه ابر مازندران

چو مار شکنجي و ماز اندر آن برآمد ز کوه ابر مازندران شکم کرده هنگام زادن گران بسان يکي زنگي حامله پسر همچو فرتوت پنبه سران همي‌زاد اين دختر بر سپيد
سه‌شنبه، 3 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
برآمد ز کوه ابر مازندران
برآمد ز کوه ابر مازندران
برآمد ز کوه ابر مازندران

شاعر : منوچهري

چو مار شکنجي و ماز اندر آن برآمد ز کوه ابر مازندران
شکم کرده هنگام زادن گران بسان يکي زنگي حامله
پسر همچو فرتوت پنبه سران همي‌زاد اين دختر بر سپيد
نزادند چونين پسر مادران جز اين ابر و جز مادر زال زر
به نور سپيد اندر، آن دختران همي‌آمدند از هوا خرد خرد
چنان دايگان سيه معجران نشستند زاغان به بالينشان
صف ناربون و صف عرعران تو گويي به باغ اندرون روز برف
سيه موزگان و سمن چادران بسي خواهرانند بر راه رز
ستبرق ز بالاي سر تا به ران بپوشيده در زير چادر همه
کلاه سيه بر سر خواهران ز زاغان بر نوژ گويي که هست
زمين از در بلخ تا خاوران چنان کارگاه سمرقند گشت
چنان زنگيان کاغذگران در و بام و ديوار آن کارگاه
که کاغذ گرانند و کاغذ خوران مر اين زنگيان را چه کار اوفتاد
نه کاغذ فروشان، نه کاغذ خران نخوردند کاغذ ازين بيشتر
چو خورشيد لختي بتابد بر آن شود کاغذ تازه و تر، خشک
چو تابند بيش اندر آن نيران وليکن شود تري اين فزون
چنان کوس رويين اسکندران شده آبگيران فسرده ز يخ
چو آهنگران ابر مازندران چو سندان آهنگران گشته يخ
چنان پتک پولاد آهنگران برآيد به زير آن تگرگ از هوا
به خرگاه و طارم درون آذران چه بهتر ز خرگاه و طارم کنون
برآورده آواز خنياگران فرو برده مستان سر از بيهشي
به گوش اندرون بهمن و قيصران به جوش اندرون ديگ بهمنجنه
بن بابزن در کف دلبران سر بابزن در سر و ران مرغ
چو خونين ورقهاي جوشنوران کباب از تنوره در آويخته
گرفته دو بازوي او چاکران خداوند ما گشته مست و خراب
شدستند بينام نام‌آوران يکي نامداري که با نام وي
نيايد يکي گوهر از گوهران به عمري چنان گوهر پاک او
چو نيکو دلان و نکو محضران بداده‌ست داد از تن خويشتن
نبايدش رفتن بر داوران کسي کو دهد از تن خويش داد
کرايي پياده منم با خران مرا با ثناهاي او نيست تاب
که مردم مرانند و تو نامران ترا گويم اي سيد مشرقين
به فيروزي اين روز را بگذران در آمد ترا روز بهمنجنه
که گويي قضيبي‌ست از خيزران مي زعفري خور ز دست بتي
رود سوي دل راست چون زعفران مي زعفراني که چون خورديش
نه با بوي او نرگس و ضيمران نه با رنگ او بايدت رنگ گل
که رامش بود نزد رامشگران ز رامشگران رامشي کن طلب
دنان و دمان و چمان و چران بزي همچنين ساليان دراز
دو چشمت هميشه سوي دلبران دو گوشت هميشه سوي گنجگاو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.