هنگام صبوح، ساقيا، رنجه |
|
خوشا قدح نبيذ بوشنجه |
نه محضر و نه قباله و بنجه |
|
نه نرد و نه تخته نرد پيش ما |
چون کافر روم بر در گنجه |
|
نظاره به پيش در کشيده صف |
از بس شکفه شده در اشکنجه |
|
خنياگر ايستاد و بربطزن |
چون ماه سه و دو پنج در پنجه |
|
وان رطل گران يک مني ما را |
گه شادي و گه نشاط و گه غنجه |
|
برداشته ما حجاب شرم از رخ |
چشم حدثان به وادي طنجه |
|
اندر شده چشم ما به خواب خوش |