آمدنش فرخ و فرخنده باد |
|
آمد نوروز هم از بامداد |
مرد زمستان و بهاران بزاد |
|
باز جهان خرم و خوب ايستاد |
گيتي گرديد چو دارالقرار |
|
ز ابر سيهروي سمنوي راد |
زلفک شمشاد بپيراستند |
|
روي گل سرخ بياراستند |
بلبلکان زير و ستا خواستند |
|
کبکان بر کوه به تک خاستند |
نايزنان بر سر شاخ چنار |
|
فاختگان همبر بنشاستند |
ژاله به گلنار درآويختند |
|
لاله به شمشاد برآميختند |
وز بر اين در فرو ريختند |
|
بر سر آن مشک فرو بيختند |
از دل خاک و دو رخ کوهسار |
|
نقش و تماثيل برانگيختند |
صلصلکان مشک تبت سوختند |
|
قمريکان ناي بياموختند |
سرخ گلان ياقوت اندوختند |
|
زرد گلان شمع برافروختند |
زين سو و زان سو به لب جويبار |
|
سروبنان جامعهي نو دوختند |
آهوکان گوش برافراختند |
|
بلبلکان بر گلکان تاختند |
زاغان گلزار بپرداختند |
|
گورخران ميمنهها ساختند |
با ترکان چگل و قندهار |
|
بيدلکان جان و روان باختند |
زي سمن و سوسن بشتافتيم |
|
باز جهان خرم و خوش يافتيم |
دل ز غم هجران بشکافتيم |
|
زلف پريرويان برتافتيم |
بوقلمونيها درنوبهار |
|
خوبتر از بوقلمون يافتيم |
لاله بر لاله فرو کاشتيم |
|
پيکر در پيکر بنگاشتيم |
دشت به ياقوتتر انباشتيم |
|
گيتي را چون ارم انگاشتيم |
شاخ گل و نسترن آبدار |
|
باز به هر گوشه برافراشتيم |
خويد دميد از دو بناگوش مشت |
|
باز جهان گشت چو خرم بهشت |
گل به مل و مل به گل اندر سرشت |
|
ابر به آب مژه در روي کشت |
کرد گل و گوهر بر ما نثار |
|
باد سحرگاهي ارديبهشت |
بستان همرنگ ستبرق شدهست |
|
صحرا گويي که خورنق شدهست |
سوسن چون ديبه ازرق شدهست |
|
بلبل همطبع فرزدق شدهست |
پاکتر از آب و قويتر ز نار |
|
بادهي خوشبوي مروق شدهست |
ميغ نبيني که چه راند همي |
|
مرغ نبيني که چه خواند همي |
دوست نبيني چه ستاند همي |
|
دشت به چه ماند همي |
بر سمن و نسترن و لالهزار |
|
باغ بتان را بنشاند همي |
بر رخش از مدح نگاري کنم |
|
من بروم نيز بهاري کنم |
بر تنش از شعر شعاري کنم |
|
بر سرش از در خماري کنم |
پيش اميرالامرا بختيار |
|
وينهمه را زود نثاري کنم |
بر ملک شرق عزيزست سخت |
|
بار خدايي که به توفيق بخت |
و آخر کارش بدهد تاج و تخت |
|
مير هميبرکشدش لخت لخت |
عالي گردد به ميان مرغزار |
|
اندک اندک سر شاخ درخت |
قطب همه شرق و همه غرب کرد |
|
ايزد تيغش سبب ضرب کرد |
بسکه شد و با ملکان حرب کرد |
|
تا پدرش کنيت ابو حرب کرد |
خلق جهان طالبش و دوستدار |
|
از لطف و آن سخن چرب کرد |
کس نشنيدهست ز لب لاي او |
|
از کرم و نعمت والاي او |
هست بر آن قالب و بالاي او |
|
فر خدايي همه آلاي او |
هست چنان ماه دو پنج و چهار |
|
صورت او و رخ زيباي او |
کز خردش جانست از جان تنش |
|
مهتر آزادهي مهتر منش |
بسته وفا دامن در دامنش |
|
کرده ظفرمسکن در مسکنش |
در همه گيتي ز صغار و کبار |
|
خلق ندانم به سخن گفتنش |
سيرتهاي ملکي بينمش |
|
همتهاي ملکي بينمش |
مدت برج فلکي بينمش |
|
دولتهاي فلکي بينمش |
گاه جوانمردي و گاه وقار |
|
بويا چون مشک زکي بينمش |
رايش در غيب هميبنگرد |
|
همتش از چرخ هميبگذرد |
دولت او سعد ابد پرورد |
|
هيبت او چنگل شيران درد |
قافلهي نعمت را بر قطار |
|
بختش هر روز هميآورد |
تا شکن زلف بود مشکبوي |
|
تا گل خودروي بود خوبروي |
تا زن بدمهر بود جنگجوي |
|
تا بت کشمير بود جعد موي |
بلبل خوشگوي به آواز زار |
|
تا زبر سرو کند گفتگوي |
بختش هر روز فزاينده باد |
|
عمر خداوندم پاينده باد |
رايش هر زنگ زداينده باد |
|
دستش هرگاه گشاينده باد |
ملکت او را به حق کردگار |
|
درد رونده طرب آينده باد |