گروهی که آن را نیستی و نابودی پنداشته، با جاودانگی دوستی خود در تعارض می بینند، و گروهی که از عواقب کارهای نامطلوب خویش می ترسند. دین و شریعت اسلام برای هر دو گروه، راهکار برون رفت معرفتی دارد. به گروه نخست، در صورت پایبندی به آموزه های دینی، جاودانگی و بهشت را وعده میدهد، و به گروه دوم، در صورت عمل به احکام و ارزش های اخلاقی، زندگی مطلوب، آسایش و لذت مستمر و مداوم و جاودانی را تقدیم می کند. در عین حال، هر قدر فرد متدین باشد، باز از مرگ می ترسد. مکافات، محاسبه، پاداش و کیفر و به عبارتی حتی اساس دین داری، زمینه های جدید ترس از مرگ را بر روی فرد می گشاید؛ چنان که فرد بی اعتقاد به مرگ اصلا چنین ترسهایی ندارد. به نظر می رسد این گونه ترسها مفید و زیبایی ساز است. این همان حالت میان خوف و رجاست که در شریعت نیز پایگاه دارد و برای تعالی سازنده می باشد، مسئولیت می آورد، و همواره در گوشه ذهن و زندگی ساحت شناختی فرد، دفتر عاقبت اندیشی، مکافات و سلامت دین در پرتو مرگ اندیشی برای ثبت و ضبط باز است.
به هر حال، از تأکیدهای دین این است که مرگ، بیرون رفتن از جهان هستی نیست، بلکه بیرون رفتن از جهان دنیاست. با مرگ، انسان از یکی از عرصه ها و ساحتهای عالم وجود بیرون می رود و به ساحت دیگری از آن عالم وارد می شود و عرصه های دیگر را می خواهد تجربه کند. بدین سان، دین، ترس از مرگ را در ساحت شناختی آدمی تخفیف داده، به صورت غیرمستقیم بر منش آدمی تأثیر می گذارد.
آن که در ساحت شناخت شناسی بداند که زندگی حاضر، چه پیشینه و عقبه ای دارد و تا کجا دامن خواهد کشید، در تدبیر منزل و سیاست مدن، شیوهای دیگر به کار می گیرد، و همین، حیات موقت و محدود را ژرفا و زیبا می گرداند. عارفان اسلامی، همیشه به گریز از زندگی و بی توجهی به «اکنون» متهم بودند، ولی آنان که این پهنه دراز دامن را از سر بصیرت مرور کرده اند، نیک میدانند که این طایفه در غنیمت شمردن دم و اکنون گرایی، سرحلقه رندان جهان اند؛ با این تفاوت که زندگی را تا آن سوی مرزهای مردن نیز پی می گیرند.
استدلال حافظ نیز همین است که اگر زندگی در بهشت، پسندیده و زیباست، پس شبیه آن در دنیا نیز همین حکم را دارد. اگر بهشت جای برخورداری است، نباید برخورداری را متهم کرد، و در مقایسه آن با خودداری، حکم به مرجوحیت آن داد؛ زیرا یک بام را در هوا نیست و یک شام را اگر هم در صبح باشد، یکی کاذب است و دیگری صادق:
از میوههای بهشتی چه ذوق دریابد ... هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزید
او هرگاه به یاد مرگ می افتد، نتیجه نمی گیرد که زندگی حرام است و باید آن را به آخرت تبعید کرد. اگر از پس امروز، فردایی هست، و آن فردا نیز موعد دیدار است و برخورداری، پس امروز نیز باید چون فردا زیست و یکی را هزینه دیگری نکردن:
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی ... که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
زندگی را باید زیبا دانست و در زیبایی آن کوشید و از آن لذت برد، و درک کرد که آدمی برای لذت بردن از مایه نقد زمان، به ضمان نیاز دارد. آخرت، ضامن زیبایی دنیاست، و دنیا مقدمه واجب آن.
آری، کسانی می توانند از زیبایی دنیا و طیبات آن در زندگی بهره گیرند که دو سر دو حلقه هستی را به یکدیگر پیوسته می بینند.
دو سر خط حلقه هستی ... از حقیقت، به هم تو پیوستی
اوحدی مراغهای مولوی در ابیات بسیاری از مثنوی و دیوان غزلیاتش، مرگ را در زندگی، و زندگی را در مرگ دیده است :
آزمودم مرگ من در زندگی است ... چون رهم زین زندگی، پایندگی است
اقتلونی اقتلونی یاثقات ... ان فى قتلی حیاتأ فی حیات
بنابراین، مرگ اندیشی، نقشه زندگی انسان را وسعت و زیبایی می بخشد و چنان می کند که می توان بر این تودۂ خاک، کاخی زیبا بنا کرد.منبع: اسلام و زیباییهای زندگی: رویکردی تحلیلی و تربیتی به سبک زندگی ، دکتر داود رجبینیا، صص259-256، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی رحمة الله علیه، قم، چاپ اول، 1391