تفاسير روايى قرن يازدهم هجرى (1)
مقدمه
اين شاخه از علوم اسلامى، در روند رشد خود ، و در گامى ديگر ، پا به عرصه اجتهاد گذاشت و در نتيجه، تفسيرهايى به شيوه اجتهادى و عقلى به صحنه آمد و روايات تفسيرى تا حدّ زيادى كنار نهاده شده ، درحاشيه روايات فقهى قرار گرفتند؛ چرا كه با روى كار آمدن شيوه اجتهادى ، ديگر به روايات به ديد منبع منحصر به فرد نگريسته نمى شد؛ بلكه روايت ، در نهايت به عنوان يكى از منابع تفسير قلمداد مى گرديد.
يكّه تازى شيوه عقلى و اجتهادى همچنان و البتّه با اندك فراز و فرودى ادامه داشت ، تا اين كه در سده يازدهم (كه به گفته علامه طباطبايى «عصر أساطين الحديث و جهابذة الرواية» لقب گرفته) ، اوضاع دگرگون شد و شيوه اجتهاد در تفسير دچار كندى گرديد ، بدان حد كه در طول اين قرن، تفسيرى جامع و كامل به سبك اجتهادى تدوين نيافت، مگر تفسير چند سوره و آيه، و يا تعليقه و حاشيه اى بر تفاسير گذشته؛ براى نمونه مى توان به حاشيه حسين بن رفيع آملى بر تفسير بيضاوى2 و حاشيه عبدعلى بن ناصرحويزى بر همين تفسير، و حاشيه ابراهيم همدانى بر تفسير كشّاف ، و نيز تفسير سوره هاى فاتحه و توحيد سيد فخرالدّين مشهدى و تفسير سوره نور (نورالأنظار) و سوره يوسف (أحسن القصص) سيد على محمد نقوى لكنهويى و تفسير سوره اخلاص محمّد باقر داماد اشاره كرد. در اين ميان ، بيشترين تفسير به شيوه غير روايى به قلم ملاصدراى شيرازى (صدرالمتألّهين) نگارش يافت كه تفسير سوره هاى سجده ، فاتحه ، يس، حديد ، جمعه ، طارق، اعلى، زلزال و چند آيه از سوره بقره و آيه هاى نور، كرسى و جبال است.3
اما از آن سو ، چندين تفسير به شيوه روايى كه طرز تفكر پيروز آن دوران بود ، پا به عرصه وجود گذاشت. راز اين رويكرد، آن بود كه در دهه نخست اين سده، محمّد امين استرآبادى (درگذشته 1036ق) با فكرى تازه نسبت به حديث به ميدان دانش وارد شد و با وجود آنكه خود، در آغاز كار، در جرگه اهل اجتهاد قرار داشت، ولى رفته رفته با اجتهاد و مجتهدان، مخالفت آغاز كرد و در پى آن، اخباريگرى نو را پايه گذارى نمود و با نگارش كتاب «الفوائد المدنيّة» در رد بر اجتهاد و تقليد، به همراه گروهى از پيروان خود (به نام اخبارى) درمقابل اهل اجتهاد قرارگرفت.
به دنبال پيدايش اين طرز تفكّر و رويارويى آن با اجتهاد، گرايش بيشترى به اخبار پيدا شد و در نتيجه، محدّثان بزرگى به تدوين مجموعه هاى روايى پرداختند كه در كنار جوامع روايى اوّل (كافى، من لايحضره الفقيه، تهذيب و استبصار) ، به عنوان جوامع روايى دوم شناخته شدند. سيد محمّد جزايرى، از مشايخ علّامه مجلسى، كتاب «جوامع الكلم» (شامل روايات ، اصول دين، فقه ، اخلاق و تفسير) را تدوين كرد. فيض كاشانى، درگذشته 1091ق ، كتاب «وافى» را تأليف نمود. فقيه كاظمى، در گذشته 1100ق، كتاب «جامع الأحاديث» را نگاشت. حرّ عاملى، «وسائل الشيعة» را نوشت. علّامه مجلسى، كتاب صد و ده جلدى «بحارالأنوار» را به رشته تحرير درآورد؛ و بالاخره، ملّا عبداللّه بحرانى، از شاگردان وى، به تهيه كتاب «عوالم» (كه به همان بزرگى بحار است) اقدام كرد.
در پرتو اين روى آورى به اخبار و احاديث، گرايش به تدوين تفسير روايى نيز آهنگ تندترى به خود گرفت و تفسيرهاى روايى چندى به خامه محدّثان، به جهان تفسير و روايت عرضه گرديد كه به برخى از آنها اشارت مى شود:
1 ـ نور الثّقلين
علامه طباطبايى در مقدمه اى كه بر اين تفسير دارد ، مى نويسد: يكى از مهمترين آثار درزمينه تفسير روايى كه دست تحقيق آن را ترسيم كرده است، كتاب ارزشمند «نورالثّقلين» است. مؤلّف در اين كتاب، روايات تفسيرى را كه پيش از آن پراكنده بود، جمع آورى كرده است.4
جلد اوّل اين كتاب، در سال 1065 و جلد آخر آن، در سال 1072 هجرى به پايان رسيده و در آن، بيش از 14500 روايت گردآورى شده است.
از ويژگيهاى اين تفسير، آن است كه مؤلف تنها بخشى از هر آيه را كه داراى روايت تفسيرى بوده، آورده و از ذكر قسمتهاى قبل و بعد آن و ديگر آياتى كه روايتى در تفسير آن نرسيده و يا دسترس بدان نبوده، خوددارى نموده است. از اين رو، در استفاده از كتاب و دستيابى به روايتهاى مربوط به هر آيه، مشكل جدّى وجود دارد. هر چند از ديگر سوى، مفسّر، روايات هر سوره را از آغاز تا انجام، جداگانه شمارش كرده است كه براى دستيابى به تعداد روايات ذيل هر سوره، مفيد مى باشد. مثلا درسوره حمد، 114 روايت و در سوره بقره، 1229 روايت نقل كرده است.
شيوه حويزى در نقل روايات
روايات اين مجموعه روايى تفسيرى، از كافى شيخ كلينى و كتابهاى توحيد، خصال ، عيون الأخبار، معانى الأخبار، اكمال الدّين، ثواب الأعمال و علل الشرائع شيخ صدوق ، و كتابهاى تهذيب و استبصار شيخ طوسى، و تفسير عياشى و تفسير قمى و تفسير مجمع البيان طبرسى و احتجاج و ديگر كتابهاى روايى نقل شده است ، و تصريح به نام آنها در كتاب ، بدين معناست كه مؤلف خواسته است هر كس قصد آگاهى بر سند روايت و يا متن آن دارد ، به مأخذ اصلى رجوع نمايد. زيرا در ميان روايتهاى گردآورى شده (هر چند از كتب معتبر نقل شده اند)، روايتهاى مرسل و ضعيف ، زياد به چشم مى خورد.
اين تفسير، به وسيله آقاى سيّد هاشم رسولى محلّاتى، تصحيح و با مقدّمه مرحوم علّامه طباطبايى و زير نظر ايشان، در پنج مجلّد منتشر شده است.
2 ـ الصّافى
تفسير الصّافى به سبكى آميخته از نقل و عقل (روايت و بيان) نوشته شده است و وجه امتياز آن بر تفسير البرهان و نورالثقلين، اين است كه به تفسير همه آيات پرداخته و علاوه بر نقل روايات، به نظر برخى از مفسّران نيز اشارت دارد و گاهى با تعبير «اقول» (مى گويم) به توضيح برخى از واژه ها، يا شرح بعضى از مسايل، و نيز بيان سازگارى روايتهاى به ظاهر ناسازگار، مبادرت نموده است.
اين تفسير داراى مقدمه اى است در دوازده بخش كه در آن، مطالبى درباره قرآن (همچون فضيلت قرآن، و اين كه همه علوم قرآن نزد ائمه است، و انقسام آيات قرآن به تفسير و تأويل، ظهر و بطن، ناسخ و منسوخ، و جمع آورى قرآن، و تحريف شدن آن6، و اين كه قرآن تبيان همه چيز است، و نيز منع از تفسير به رأى، و بالاخره شفاعت قرآن) ارائه داده است.
شيوه فيض در نقل روايات
مؤلّف، خود در اين زمينه مى نويسد كه در ذكر مصادر روايات، به جاى اسم كامل كتاب، به اسم مؤلّف و يا بخشى از نام كتاب (مضاف) ، بسنده كرده است؛ مثل: «عيون» به جاى «عيون الأخبار» و «اكمال» به جاى كتاب «اكمال الدّين و اتمام النّعمة»؛ و از تفسير منسوب به امام عسكرى(علیه السّلام) به «تفسير امام» تعبيرمى كند.7
با همه اين اوصاف، چون اسناد روايتها حذف شده، آگاهى بر چگونگى آنها از جهت سند و متن، با مشكل روبروست و لازم است به مأخذ اصلى مراجعه شود.
تأليف اين تفسير، در سال 1075 به انجام رسيده است. طبع هاى متعددّى از اين كتاب صورت گرفته و طبع اخير آن در ده مجلّد ، از سوى «دار المرتضى للنّشر» منتشر شده است.
3 ـ الأصفى
آقا بزرگ تهرانى در الذريعه درباره اين اثر مى نويسد: «تفسير اصفى، موجزتر از تفسير صافى است؛ چرا كه مؤلّف تنها به تفسير اهل البيت(علیهم السّلام) اكتفا كرده است».8 سپس اضافه مى كند كه مؤلّف در نقل روايات از معصومين ، تعبير به «قال» يا «فى رواية» مى كند و در نقل روايات از ديگران، مى گويد «روى». از اين سخن تهرانى معلوم مى شود كه فيض در تفسيرش از روايات اهل سنّت و يا روايت شده از طريق آنها نيز استفاده كرده است.
تأليف اين تفسير، در سال 1076 يعنى يك سال بعد از نگارش تفسير صافى به پايان رسيده است.
4 ـ المصفّى
فيض در وجه نامگذارى تفسيرش به «صافى» مى نويسد: شايسته است كه اين تفسير، صافى ناميده شود؛ چرا كه از تيرگى سخنان ديگران و آنچه موجب ملالت خاطر و حيرت مى شود، صاف و بركنار است.9
جستجوى نسخ اين تفسير و تحقيق آن ، امرى شايسته است كه همّت كتابشناسان و محقّقان را مى طلبد.
از ديگر نگاشته هاى تفسيرى فيض كاشانى، مى توان به «تنوير المذاهب» كه حاشيه است بر تفسير «المواهب العلّيه» حسين كاشفى و نيز تفسير آيه «امانت» اشاره نمود.
5 ـ الهادى و مصباح النادى
صاحب الذريعه نيز درباره اين تفسير كه از آن به «الهادى و ضياء النادى» نام مى برد ، مى نويسد: اين تفسير، از كتابهاى معتبرى مانند كافى ، من لايحضره الفقيه، توحيد، عيون الأخبار، معانى الأخبار، مجالس، اكمال الدين ، ثواب الأعمال ، خصال ، تهذيب ، استبصار، غيبة ، مجمع البيان و كشف البيان و جز آن، نقل روايت مى كند و داراى مقدمه اى است در دوازده بخش كه درباره : قرآن ، فضيلت علم و عالم و متعلّم، معناى ثقلين ، و اين كه در قرآن ظهر و بطن و عام و خاص و محكم و متشابه است، و نهى از تفسير به رأى، و اين كه چرا قرآن به زبان عربى نازل شده، و بالاخره اين كه حقيقت معجزه، چيست، بحث مى كند.10
نگارش اين تفسير درسال 1077 به پايان رسيده است.
6 ـ البرهان فى تفسير القرآن
شيوه بحرانى در تفسير
اين تفسير داراى مقدمه اى در شانزده بخش است كه تكامل يافته مقدمه تفسير هادى است؛ چرا كه تمام آنچه كه درمقدمه هادى ذكر شده، اينجا نيز آمده، به اضافه چند مسئله ديگر. نويسنده در مقدمه شانزدهم، بحث گسترده اى درباره انواع آيات از تفسير قمى نقل مى كند و مى نويسد: «آيات قرآن، چند دسته اند؛ از جمله: ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه، خاص و عام»؛ تا آنجا كه مدّعى مى شود در برخى از آيات، تغييراتى روى داده و برخى ديگر، مطابق با قرآن نازل شده نمى باشد و نمونه هايى از هر دسته از آيات بر مى شمارد.
روشن است كه اين سخن، بدون هيچ پرده پوشى، به معناى قبول تحريف و تغيير در قرآن است و جواب آن نيز همان است كه درجواب عقيده فيض (در پانوشت 6) گفته شد.
شيوه بحرانى در نقل روايات
مرحوم بحرانى نيز همانند حويزى و فيض، از كتابهاى معتبر روايى نقل روايت مى كند و خود فهرستى از مجموع آن كتابها در آخرين مقدمه كتاب آورده است.
اين تفسير، مكرّر به چاپ رسيده است؛ از جمله يك بار در چاپخانه آفتاب و در چهار مجلّد، به همراه «مرآة الأنوار و مشكاة الأسرار». اخيرا نيز از سوى «مؤسّسة البعثة ـ قم» با تحقيق، مقابله با نسخ و مصادر، تصحيح اسانيد، بيان مآخذ روايات و… و با مقدّمه استاد شيخ محمد مهدى آصفى منتشر شده است.
7 ـ نورالأنوار فى تفسير القرآن
8 ـ الهداية القرآنيّة
از اين سخن، به خوبى روشن مى شود كه اين كتاب يكى از آخرين تفسيرهايى است كه اين محدّث و مفسّر بزرگ نگاشته است.
9 ـ المحجّة فيما نزل فى القائم الحجّة
سيد هاشم محدّث بحرانى، در اين اثر، بدون هيچ توضيحى فقط به ذكر روايات پرداخته و تفصيل برخى از آنها را نيز به تفسير برهان حواله مى كند و شيوه نقل روايات نيز همان است كه در برهان گفته شد.
مؤسّسة الوفاء بيروت، با تصحيح محمّد منير ميلانى، اقدام به چاپ و نشر اين اثر نموده است.
ادامه دارد....
پی نوشت ها :
1 . الذريعة، ج4، ص282؛ گفتنى است همچنانكه ابن نديم در «الفهرست» و شيخ آقا بزرگ تهرانى در «الذريعة» (ج4، ص251) اشاره مى كنند، ابوالجارود زياد بن منذر، متوفّاى 150 هجرى و رئيس فرقه زيديّه جاروديّه و از اصحاب امامان سجّاد و باقر و صادق(علیه السّلام) نيز تفسير خود را پيش از انحرافش و تنها از امام باقر(علیه السّلام) روايت مى كند. امّا تفسير او، همان روايات تفسيرى است كه امام به صورت متفرّق بيان داشته اند و او آنها را يكجا گرد آورده است و به نام راوى نيز مشهور شده؛ به خلاف دو تفسير عسكرى و صاحب العسكر، كه اگر چه در برخى موارد، مشابه تفسير ياد شده اند، امّا از همان ابتدا به نام تفسير امام، شهرت داشته اند. بايد اضافه كرد كه در عصر ائمّه(ع)، تفاسير روايى ديگرى (همچون تفسير ابوالجارود) نيز وجود داشتند كه خود، بخشى از حديث به شمار مى رفتند؛ مانند تفسير عطيّه، تفسير كلبى، تفسير مقاتل، تفسير بطائنى و….
2 . در اين سده، بيش از ده حاشيه بر تفسير بيضاوى (أنوار التنزيل و أسرار التأويل) نگاشته شده است.
3 . به الذريعه، زير عنوان هر كتاب، مراجعه شود.
4 . نوالثقلين، ج1، ص3
5 . نورالثقلين، ج1، ص2
6 . مرحوم فيض در مقدمه ششم از تفسير صافى، به طور گسترده درباره تحريف قرآن بحث كرده است. در اينجا به طور اختصار اضافه مى كنم كه نظريّه «عدم تحريف قرآن» مورد قبول همه مجتهدان و بسيارى از محدّثان است كه مى توان از آن ميان، به شيخ صدوق، شيخ طوسى، سيّد مرتضى، طبرسى (صاحب مجمع البيان)، بلاغى، معرفت و ديگر بزرگان فقه، حديث و تفسير از گذشته تا به امروز، اشاره كرد.
به علاوه اين كه خود فيض مى گويد: «ممكن است بگوييم برخى از آنچه از قرآن حذف شده، تفسير و توضيح آن بوده، نه اين كه بخشى از قرآن كم شده باشد. بنابراين، تغيير و تبديل، از جهت معناست كه به تحريف معنوى تعبير مى شود».
اين نكته را نيز مى توان افزود كه مرحوم فيض، با همه آنچه مى گويد و مى نويسد، تصريحى بر تحريف ندارد؛ بلكه سخنانى دارد كه مى توان آن را به تحريف معنا كرد؛ مانند اين كه مى گويد: «قرآن و امام، مساوى هستند و آنچه بر سر يكى آمده و بر ديگرى نيز وارد شده است».
7 . تفسير الصّافى، ج1، ص66
8 . الذّريعة، ج2، ص124
9 . تفسير الصّافى، ج1، ص15
10 . الذريعة، ج25، ص154
11 . البرهان، ج1، ص4
12 . الذريعة، ج25، ص188
/خ