سرگذشت های عبرت آموز پیرامون توکل و اعتماد به خدا
توکل و اعتماد به خدا در قرآن کریم و احادیث معصومین (علیه السلام) بسیار مورد توجه قرار گرفته است.سرگذشت حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (علیه السلام) و حضرت یوسف (علیه السلام) از بهترین نمونه های موجود می باشد که در این مطلب به بیان آنها می پردازیم.
به خداوند توکل کنیم و تمام امور خود را به او واگذاریم.
حضرت ابراهیم خلیل الرحمن و توکل و اعتماد بر خدا
یکی از بهترین نمونه و اسوه برای این نوع توکل همانا حضرت ابراهیم خلیل الرحمن (علیه السلام) است که در آن شرایط حساس به پروردگار خود اعتماد کرد، آن گاه که بت پرستان تصمیم گرفتند او را در میان آتش بسوزانند و از بین ببرند.قرآن کریم جریان را چنین بازگو می فرماید:
قالُوا حَرِّقُوهُ وَانصُرُوا اِلهَتَکُم اِن کُنتُم فاعِلینَ.
گفتند: او را بسوزانید و خدایان خود را یاری کنید اگر کاری از شما ساخته است.
برخی نوشتهاند:
«جمعوا الحطب شهراً ثم اوقدوها ، واشتعلت و اشتدت ، حتّی أن کان الطائر لیمر لجنباتها فیحترق من شدّه وهجها»
«یک ماه هیزم جمع آوری کردند و آن قدر هیزم روی هم ریختند که هنگام آتش زدن هیزم ها به قدری شعله ی آتش شدید بود که حتی پرندگان قادر نبودند از آن منطقه عبور کنند زیرا پر و بالشان آتش میگرفت»
آن قدر برای جمع آوری هیزم کوشش میکردند و به آن اهمیت میدادند که مرحوم طبرسی می نویسد:
«حتّی آن الرّجل منهم لیمرض فیوصی بکذا و کذا من ماله فیشتری به حطب و حتّی آن المرأه لتعزل فتشتری به حطباً.»
«کسانی که بیمار بودند و به زنده بودن خود امید نداشتند وصیت میکردند که مقداری از مال آنان را صرف خریدن هیزم برای سوزانیدن ابراهیم کنند و حتی برخی از زنان که کارشان پشم ریسی بود [ و با این زحمت برای خود مال تهیه می کردند ] از درآمد آن هیزم تهیه می کردند.»
فخر رازی می نویسد:
حتّی آن المرأه ، لو مَرضت قالت : ان عافانی الله لَأجعَلَنَّ حطباً لابراهیم ونقلوا له الحطب علی الدّواب اربعین یوماً
اگر زنی مریض می شد نذر می کرد چنان چه شفا یابد مقداری هیزم برای سوزانیدن ابراهیم تهیه کند.
به هر حال، تا آنجا که توان داشتند هیزم روی هم انباشتند و آن گاه که هیزم ها را آتش زدند و خواستند حضرت ابراهیم را در میان آتش بیفکنند، از شدت حرارت نمی توانستند نزدیک آتش بروند تا اینکه شیطان منجنیقی برای آنان ساخت و ابراهیم را بر بالای آن نهادند و او را به درون آتش پرتاپ کردند .
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
لَمّا اُجلِسَ اِبراهیمُ فِی المَنجَنیقِ وَ اَرادُوا اَن یَرمُوا بِهِ فِی النّارِ أتاهُ جَبرائیلُ عَلَیهِ السَّلامُ فَقالَ : السَّلامُ عَلَیکَ یا اِبراهیمُ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ اَلَکَ حاجَهٌ فَقالَ أمّا اِلَیکَ فَلا.
هنگامی که ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و می خواستند او را در آتش بیفکنند جبرئیل به ملاقاتش آمد و پس از سلام گفت: آیا نیاز داری که به تو کمک کنم؟
ابراهیم در جواب گفت: امّا به تو نه.
فَقالَ جَبرَئیلُ فَاسئَل رَبَّکَ.
جبرئیل به حضرت ابراهیم پیشنهاد کرد [ حال که از من کمک نمی طلبی] پس از خدا نیازت را بخواه.
فقال: حَسبی مِن سُؤالی عِلمُهُ بِحالی
و ابراهیم گفت: همین قدر که از حال من آگاه است کافی است.
چون رها از منجنیق آمد خلیل
آمد از دربار عزت جبرئیل
گفت « هَـل لَکَ حاجَهٌ یا مُجتَبی »
گفت « أمّا مِنکَ یا جَبریلُ لا »
من ندارم حاجتی از هیچ کس
با یکی کار من افتاده است و بس
گفت با او جبرئیل ای پادشاه
پس ز هر کس با شدت حاجت بخواه
گفت اینجا هست نامحرم مقال
علمه بالحال حسبی بالسؤال
گر سزاوار من آمد سوختن
لب ز دفع او بباید دوختن
می تواند آتشم گلشن کند
شعله ها را شاخ نسترون کند
من نمی خواهـم جز آنچـه خواهد او
حـال مـن می بیند و می داند او
و سرانجام، برای این که کار خود را به خدا واگذاشت و به او اعتماد کرد آتش بر او گلستان شد که:
وَ قُلنا یا نارُ کُونی بَرداً و سَلاماً عَلی اِبراهیمَ
و ما گفتیم: ای آتش! سرد و سالم بر ابراهیم باش.
و آنچنان آتش سرد شد که:
لَو لَم یَقُل سَلاماً لَأَهلَکَهُ بَردُها.
اگر خدای متعال به آتش نمی فرمود بر ابراهیم سالم باش و تنها می فرمود سرد باش، جان ابراهیم از سرما به خطر می افتاد.
آری، کسی که تا این حد بر خدا توکل کند خداوند متعال نیز او را از گرفتاری ها و سختی ها نجات می دهد و آتش را تبدیل به گلستان می کند.
چند سال زندان برای توسل به غیر خدا
یوسف پیامبر با آن مقام و عظمت که خدای متعال درباره ی او میفرماید: « اِنَّهُ مِن عِبادِنَا المُخلَصینَ » (او از بندگان مخلص ما بود)، هنگامی که احساس کرد یکی از آن دو نفری که در زندان با او به سر می برند آزاد خواهد شد گفت وقتی از زندان رهایی یافتی نزد سلطان مصر که رفتی به یاد من نیز باش.قرآن می فرماید:
وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ اَنَّهُ ناجٍ مِنهُمَا اذکُرنی عِندَ رَبِّکَ فَأَنسیهُ الشَّیطانُ ذِکرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجنِ بِضعَ سِنینَ.
و به یکی از آن دو که می دانست رهایی می یابد گفت: مرا نزد اربابت [سلطان مصر] یاد آور، ولی شیطان یادآوری او را نزد صاحبش از خاطر ببرد و به دنبال آن چند سال در زندان بماند.
وَ اَدَّکَرَ بَعدَ اُمَّهٍ.
بعد از مدتی یادش آمد که یوسف سالها در زندان مانده بود.
به هر حال، پس از این که حضرت یوسف به غیر خدا توسل جست امام صادق (علیه السلام) فرمود:
جاء جَبرَئیلُ فَقالَ یا یُوسُفُ مَن جَعَلَکَ اَحسَنَ النّاسِ ؟ قالَ: رَبّی قالَ: فَمَن حَبَّبَکَإالی أبیکَ دونَ إخوانِکَ؟ قالَ: رَبّی قالَ: فَمَن ساقَ إلَیکَ السَّیّارهً؟ قالَ: رَبّی قالَ: فَمَن صَرَفَ عَنکَ الحِجارَهَ؟ قالَ: رَبّی، قالَ: فَمَن أنقَذَکَ مَن الجُبِّ؟ قالَ: رَبّی، قالَ: فَمَن صَرَفَ عَنکَ کَیدِ النِّسوَهِ؟ قالَ: رَبّی، قالَ: فَإنَّ رَبَّکَ یَقُولُ: ما دَعاکَ إلی أن تُنزِلَ حاجَتَکَ بِمَخلُوقٍ دوُنی إلبَث فِی السِّجنِ بِما قُلتَ بِضعَ سِنینَ.
جبرئیل نزد یوسف آمد و گفت: چه کسی تو را زیباترینِ مردم قرار داد؟
گفت: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی مهر تو را آنچنان در دل پدر افکند؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی کاروان را به سراغ تو فرستاد تا تو را از چاه نجات دهند؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل:چه کسی سنگ را [که از بالای چاه افکنده بودند] از تو دور کرد؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی تو را از چاه نجات داد؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل: چه کسی مکر و حیله ی زنان مصر را از تو دور ساخت؟
یوسف: پروردگار من.
جبرئیل گفت: پروردگارت میگوید چه چیز سبب شد که حاجتت را نزد مخلوق بردی و نزد من نیاوردی؟ به همین جهت باید چند سال در زندان بمانی.
نتیجه ی عدم توکل و اعتماد به خدا
از مطالبی که گذشت اهمیت توکل و اعتماد به پروردگار دانسته شد و اکنون در آخرین قسمت از این بحث ، نتیجه ی توسل به غیر و اعتماد کردن به مردم و روی گرداندن از خدا را با حدیثی از امام صادق (علیه السلام) بیان می کنیم:شخصی به نام حسین بن عُلوان می گوید: در مجلسی که برای کسب دانش شرکت کرده بودیم نشسته بودم و هزینه ی سفر من تمام شده بود.
یکی از کسانی که در آن جلسه بود گفت : برای این گرفتاری به چه کسی امیدواری؟ گفتم به فلانی.
گفت: به خدا سوگند، حاجتت برآورده نمی شود و به آروزی خود نخواهی رسید و مقصودت حاصل نخواهد شد. گفتم: از کجا می دانی خدا تو را بیامرزد؟
گفت من از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود در یکی از کتاب ها خوانده ام که خدای متعال فرموده است به عزّت و عظمت و شرف و بزرگواری و سلطه ام بر جمیع ممکنات سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد ناامید خواهم کرد و لباس ذلّت و خواری بر او خواهم پوشاند و او را از پیش خود می رانم و از فضل خویش دور می کنم. آیا در گرفتاری ها غیر من را می طلبد در صورتی که گرفتاری ها به دست من است؟!
آیا به غیر من امید دارد و درِ خانه ی غیر مرا می کوبد با آن که کلید های همه ی درهای بسته نزد من است و درِ خانه ی من به روی کسی که مرا بخواند باز است؟
کیست که در گرفتاری های خود به من امید بسته و من امید او را قطع کرده باشم؟
چه کسی در مشکلات بزرگی که برای او پیش آمده است به من امیدوار گشته که امیدش را قطع کرده ام؟
من آرزوهای بندگانم را پیش خود محفوظ داشتم و آن ها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند و آسمان ها را از کسانی که از تسبیح من خسته نمی شوند. پر کردم و به آن ها فرمان دادم که درهای بین من و بندگانم را نبندند ولی آنان [ بندگان ] به قول من اعتماد نکردند.
آیا کسی که به غیر از من امیدوار است نمی داند که اگر برای او حادثه ای پیش آید چه کسی غیر از من می تواند بدون اذنِ من گرفتاری او را برطرف سازد؟
پس چرا از من رویگردان است با این که از فضل و کَرَم خود چیزی به او داده ام که از من نخواسته بود سپس آن را از او می گیرم و برگشت آن را از من نمی خواهد و از غیر من می طلبد؟
او درباره ی من چه اندیشه ای دارد؟ من که بدون تقاضا و سؤال به او عطا می کنم، آیا هنگامی که از من بخواهد به او پاسخ نمی دهم؟
آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل می پندارد؟!
آیا هر جود و کَرَمی از من نیست؟!
آیا عفو و رحمت در دست من نیست؟!
مگر من محل آرزوها نیستم؟!
بنابراین چه کسی جز من میتواند آرزوها را قطع کند؟!
آیا آن ها که به غیر من امید دارند نمی ترسند [ از عذاب من یا از این که نعمت هایم را از آنان قطع کنم ]؟
اگر همه ی اهل آسمان ها و زمینم به من امید بندند و به هر یک از آنها به اندازه ی امیدواری همه ی آنان بدهم به اندازه ی عضو مورچه ای از فرمانروایی و قدرت و ملک من کاسته نمی شود و چگونه کاسته شود از ملکی که من سرپرست آن هستم؟
پس بدا به حال آن ها که از رحمتم نا امیدند و بدا به حال آن ها که مرا معصیت کرده و از من پروا ندارند.
بنابراین ، انسان باید فقط به خدا اعتماد کند و از دیگران چشم بپوشد که امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود:
مَن تَوَکَّلَ عَلَیهِ کَفاهُ
هر کس بر او توکل کند ، خدا او را کفایت می کند.
و نیز فرمود:
وَ أتَوَکَّلُ عَلَی اللهِ تَوَکُّلَ الاِنابَهِ إلَیهِ
به خدا توکل میکنم، توکلی با توبه و بازگشت به سوی او
دلا همواره تسلیم رضا باش
به هر حالی که باشی با خدا باش
خدا را دان خدا را خوان به هر کار
مدان این یاوران را به از او یار
چو حق بخشد کلاه سربلندی
تــو دل بــر دیگری بهر چه بندی
خدا را باش اگـر مرد خدایی
مکن بـیـگـانگی گر آشنایی
حدیث دوزخ و جنت رها کن
پرستش ، خاص از بهر خدا کن
تـو را بـر هـر دو گیتی برگزیدت
هم آخر بهر کاری آفریدت
ز تو جز بندگی کردن نیاید
از او خود جز خداوندی نیاید
بر این در هیچ اکراهی نباشد
وزین به هیچ درگاهی نباشد
اگر لافی زنی هم لاف دین زن
همیشه دست در حبل المتین زن
به هر کاری مدد کارت خدا باد
دلیل راه دینت مصطفی باد
منبع: سایت دلدادگان