نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژير

با طالع مبارک و با کوکب منير نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژير باران چو شير و لاله‌ستان کودکي بشير ابر سياه چون حبشي دايه‌اي شده‌ست چون شيرخواره، بلبل کو برزند صفير! گر شيرخواره لاله ستانست، پس چرا
دوشنبه، 30 آذر 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژير
نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژير
نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژير

شاعر : منوچهري

با طالع مبارک و با کوکب منير نوروز فرخ آمدو نغز آمد و هژير
باران چو شير و لاله‌ستان کودکي بشير ابر سياه چون حبشي دايه‌اي شده‌ست
چون شيرخواره، بلبل کو برزند صفير! گر شيرخواره لاله ستانست، پس چرا
اشعار بونواس همي‌خواند و جرير صلصل به لحن زلزل وقت سپيده‌دم
برسرو، زندواف زند، تخت اردشير بر بيد، عندليب زند، باغ شهريار
تا هم به کودکي قد او شد چو قد پير عاشق شده‌ست نرگس تازه به کودکي
کرده به جاي سرمه، بدان سرمه‌دان عبير با سرمه‌دان زرين ماند خجسته راست
قواره‌ي حرير، ز بيجاده‌گون حرير گلنار، همچو درزي استاد برکشيد
تا بر نشست گرد به رويش بر، از زرير گويي که شنبليد همه شب زرير کوفت
گويي که مادرش همه شنگرف داد وقير برروي لاله، قير به شنگرف برچکيد
چون از عقيق نرگسداني بود صغير بر شاخ نار اشکفه‌ي سرخ شاخ نار
خنياگري فکنده بود حلقه‌اي ز زير نرگس چنانکه بر ورق کاسه‌ي رباب
در دست شيرخواره به سرماي زمهرير برگ بنفشه، چون بن ناخن شده کبود
در کاسه‌ي بلور کند عنبرين خمير وان نسترن، چو مشکفروشي، معاينه
کافور بوي باد بهاري بود سفير اکنون ميان ابر و ميان سمنستان
برجان و زندگاني بوالقاسم کثير مرغان دعا کنند به گل بر، سپيده‌دم
اندر پناه ايزد و اندر پناه مير شيخ العميد صاحب سيد که ايمنست
اين سايه‌ي شهنشه و اين سايه‌ي قدير زايل نگردد از سر او تا جهان بود
او را بود خدا و خداوند دستگير تا دستگير خلق بود خواجه، لامحال
وز ما بزرگتر، به بر خسرو خطير خواجه‌ي بزرگوار، بزرگست نزد ما
ليکن بزرگتر به بر مردم بصير فرقان به نزد مردم عامه بود بزرگ
ما را به فضل او نرسد خاطر و ضمير زيرا که ميرداند در فضل او تمام
تفسير او نداند جز مردم خبير بسيار کس بود که بخواند ز بر نبي
زان اصل ثابتست و از آن گوهر اثير اين عز و اين کرامت و اين فضل و اين هنر
بيهوده هيچ سيل نيايد سوي غدير کس را خداي بي‌هنري مرتبت نداد
باشد شقي حقير و چنو روز او حقير باشد همو بزرگ و چنو روز او بزرگ
اي بي‌نظير و همت تو چون تو بي‌نظير اي بيقياس و دولت تو چون تو بيقياس
جاه بزرگوار و گرانمايه و هجير در خورد همت تو خداوند جاه داد
باشد چنانکه در خور او باشد و جدير مقدار مرد و مرتبت مرد و جاه مرد
ورز فقير بايد اندر خور فقير ورز غني ببايد اندر خور غني
پيراهن طويل، بود زشت بر قصير پيراهن قصير بود زشت بر طويل
ايزد کناد کار همه بندگان يسير بر تو يسير کرد خداوند کار تو
اندي که نيست عقل هواي ترا اسير دايم بود هواي تن تو اسير عقل
باران، به رودخانه رود، يا به آبگير دولت به سوي شاه رود، يا به سوي تو
آواز سگ نيايد، از موضع زئير از نفس تو نيايد، فعل خسيس دون
از بخت نيک به، نبود مرد را خفير باشد به هر مراد به پيش تو بخت نيک
از بخت بد بتر، نبود مرد را نذير دشمنت را هميشه نذيرست بخت بد
از خوي نيک باشد، فعل نکو خبير فعل تن تو نيکو، خوي تن تو نيک
هرگز ز راه باز نگشته ست هيچ تير از کار خير، عزم تو هرگز نگشت‌باز
آري درخت را بود از آب ناگزير از حشمت تو ملک ملک را گزير نيست
زير تو از سرور تو بر پردي سرير گر حکم تو سرير تو محکم نداري
بخل از دو دست جود فزايت کند نفير جود از دو کف بخل زدايت کند نفر
تا مرغ در ميان درختان زند صفير تا شير در ميان بيابان کند خروش
دست تو باد با قدح و لبت با عصير روز تو باد فرخ، چون دلت با مراد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط