مي خوشبوي فزار آور و بربط بنواز |
|
نوبهار آمد و آورد گل تازه فراز |
سوي باغ آي که آمد گه نوروز فراز |
|
اي بلنداختر نامآور، تا چند به کاخ |
فاخته ناي هميسازد، طنبور بساز |
|
بوستان عود هميسوزد، تيمار بسوز |
که همي بلبل بر سرو کند بانگ نماز |
|
به قدح بلبله را سر به سجود آور زود |
به نبيدي که لطيفست، کنون دست بياز |
|
به سماعي که بديعست، کنون گوش بنه |
ور همي تاختن آري به سوي خوبان تاز |
|
گر هميخواهي بنشست، ملکوار نشين |
بر آهوبچه، يوز و بر تيهوبچه، باز |
|
بدوان از بر خويش و بپران از کف خويش |
باده خور، لاله سپر، صيد شکر، چوگان باز |
|
زرستان: مشک فشان، جام ستان، بوسه بگير |
تيغ کش، باره فکن، نيزه زن و تيرانداز |
|
بخل کش، داد ده و شيرکش و زهره شکاف |
طرب و ملک و نشاط و هنر و جود و نياز |
|
طلب و گير و نماي و شمر و ساز و گسل |
بشکن لشکر بخل و بفکن پيکر آز |
|
بستان کشور جود و بفشان زر و درم |
که به يک شب ز بلاساغون آيد به طراز |
|
آفرين زين هنري مرکب فرخ پي تو |
همچنان برق مجال و به روش باد مجاز |
|
شخ نورديکه چو آتش بود اندر حمله |
دستش از پيش دو چشمش بنهد سيصد باز |
|
پايش از پيش دو دستش بنهد سيصد گام |
سم او سنگ بدراند، چون نيش گراز |
|
بانگ او کوه بلرزاند، چون شنهي شير |
بخرامد به کشي در ره و برگردد باز |
|
چون رياضتش کند رايض چون کبک دري |
نه به پشتش در، پيچ و نه به پهلو در، ماز |
|
نه به دستش در خم و نه به پايش در عطف |
تيزتر ز آب به شيب اندر وز آتش به فراز |
|
بهتر از حوت به آب اندر، وز رنگ به کوه |
بجهد باز به يک جستن از کوه طراز |
|
بگذرد او به يکي ساعت از پول صراط |
خوش رو و سخت سم و پاک تن و جنگ آغاز |
|
ره بر و شخ شکن و شاد دل و تيز عنان |
تيز و فربي و نزار و قوي و پهن و دراز |
|
گوش و پهلو و ميان و کتف و جبهه و ساق |
شير دل، پيل قدم، گورتک، آهو پرواز |
|
برق جه، باد گذر، يوز دو و کوه قرار |
بدود، گر بدواني ز بر تار طراز |
|
بجهد، گر به جهاني، ز سر کوه بلند |
صفدر و تيزرو و تازه رخ و شيرآواز |
|
که کن و بارکش و کارکن و راهنورد |
به چنين اسب گذار و به چنين اسب گراز |
|
به چنين اسب نشين و به چنين اسب گذر |
دل حکمت بزداي، آلت ملکت به طراز |
|
رخ دولت بفروز، آتش فتنه بنشان |
درهاي حدثان و خمهاي بگماز |
|
بر همه خلق ببند و به همه کس بگشاي |
نرهد از کف رادت، نه بضاعت، نه جهاز |
|
نجهد از بر تيغت، نه غضنفر، نه پلنگ |
تا ز سعد تو ندارند مر اين هر دو جواز |
|
ماه را راس و ذنب ره ندهد در هر برج |
چه طرازي به طراز و چه حجازي به حجاز |
|
ذاکر فضل تو و مرتهن بر تواند |
دولت از گوشهي تاجت نه فرازست و نه باز |
|
نصرت از کوههي زينت نه فرودست و نه بر |
همچنين داد ده و نيزه زن و بخل گداز |
|
همچنين دير زي و شاد زي و خرم زي |
جام بر کف نه و بر نه به دل اعدا گاز |
|
دست زي مي بر و بر نه به سر نيکان تاج |
کين و مهر و غم و لهو و بد و نيک و مي و راز |
|
کش و بند و بر و آر و کن کار و خور و پوش |
زر و جام و گل و گوي و لب و روي و ره ناز |
|
ده و گير و چن و باز و گز و بوس و روو کن |
بزداي و بگشاي و بفروز و بفراز |
|
دل خويش و کف خويش و رخ خويش و سر خويش |