رابطه‌ی میان تاریخ و علوم اجتماعی (قسمت دوم)

ممکن است برخی رابطه‌ی میان سرمایه داری و مدرنیته را انکار کنند. اما این راه خود را از نظریه‌ی نوسازی تک خطی و تقلیل گرایی اقتصادی که یک مشخصه‌ی مهم آن بود جدا کرده
شنبه، 2 فروردين 1399
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رابطه‌ی میان تاریخ و علوم اجتماعی (قسمت دوم)
دیدگاهی که رابطه‌ی تنگاتنگی با مقیاس زمانی واحد دارد بر آن است که مدرنیته درواقع چیز «واحدی» است که همه‌ی جوامع، با اینکه شاید آهنگ های رشد متفاوتی داشته باشند، به ناگزیر به سوی آن حرکت می کنند. برخی از عالمان اجتماعی نه تنها تاریخ را به صورت فرایندی واحد مفهوم پردازی کرده اند که در یک مقیاس زمانی واحد عمل می کند، بلکه معتقدند که این تاریخ بر اساس یک منطق یا قانونی جبری به سوی هدفی از پیش معین و قطعی پیش می رود. این امر نه تنها در مورد بعضی از تحلیل های تاریخی کلاسیک مارکسیستی صادق است، بلکه در مورد نظریه پردازانی که الگوی مارکسیستی را قبول ندارند اما تصور میکنند شکلی از مدرنیتهی غربی سرنوشت مقدر همه ی جوامع است نیز صدق می کند.
 
این تصور که مبتنی است بر حرکت ناگزیر در یک مسیر واحیر تکاملی احتمالا خوانش معنای تاریخ را آسان تر کرده است، زیرا به رغم شواهد نقیض فراوان، به آن جهت واحدی می بخشد و ما پیشاپیش پایان داستان را می دانیم. اما این تصور چندان با تنوع فراوانی آشکال تکوین تاریخی جور در نمی آید. امروزه ناقدان این دیدگاه تک خطی را برداشت «غایت باور» از تاریخ می خوانند دیدگاهی که بر آن است که تاریخ به سوی هدف یا غایتی از پیش معین ره می سپرد. نظریه پردازان اجتماعی مدرن به طور روزافزون از محدودیت های این ایستار، در تمامی اشکالش، آگاه شده‌اند. پیوسته پذیرش این دیدگاه دشوارتر می شود که تاریخ بر اساس یک منطق واحد به پیش می رود. هر چه پیش تر می رویم بیشتر به نظر می رسد که زمانمندیهای گوناگونی وجود دارند و نتیجه های متفاوتی در کارند. به نظر می رسد که بسیاری از رویدادها از منطق معقولی تبعیت نمی کنند، و بیشتر پی آمدهایی تصادفی با نتایجی ناخواسته اند نتایجی که هیچ کس آنها را قصد نکرده، نتایجی که مخالف و حتی متضاد مستقیم آن چیزی هستند که به نظر می رسید هسته ی اصلی رویدادها باشد. البته، فرایندهای صورت بندی مستقل و جدای از یکدیگر نبودند.
 
 پیوندهایی بین آنها وجود داشت به هم چفت شده بودند. آنها به طور قطعی و دائمی به هم بسته نشده اند، بلکه همه با هم حرکت می کنند و تغییر می کنند. ایک ضعف عمده ی دیدگاه غایت باور در مورد تاریخ آن است که این دیدگاه معمولا به وجود فقط یک راه برای تکامل اجتماعی باور دارد راهی که جوامع غربی در پیش گرفته اند و این الگوی جهان شمولی است که همه ی جوامع باید آن را دنبال کنند تا دیر یا زود، در طی چند مرحله، به پایانی واحد برسند. این چنین است که به ناگزیر جامعهی قبیله‌ای به دولت ملت راه می برد، فئودالیسم به سرمایه داری بدل می شود، جامعهی روستایی صنعتی می شود، و غیره. یک گونه از این دیدگاه «نظریه ی نوسازی» نامیده می شود، نظریه ای که در دهه‌ی ۱۹۵۰ رواج زیادی پیدا کرد و به ویژه می توان آن را در نوشته‌های والتر روستو یافت (روستو، ۱۹۷۱). این دیدگاه شالودهی عمده ی سیاست غرب در «جهان سوم» را رقم زد، و چنان هدایت شد که با بیشترین سرعت ممکن چیزی را به وجود آورد که نظریه پردازان نوسازی آن را شرایط ضروری برای رشد و تکوین سبک غربی دانستند. هم چنین، نظریه ی نوسازی بر آن بود که یک نیروی محرکه ی اصلی وجود دارد که جوامع را در نردبان تکامل به بالا می راند اقتصاد. قوانین نظام صنعتی سرمایه داری انباشت سرمایه، عرضه و تقاضا، صنعتی شدن سریع، نیروهای بازار - موتورهای اصلی توسعه اند. گرچه نظریه پردازان نوسازی دیدگاه کاملا متفاوتی در مورد ماهیت و تبعات سرمایه داری داشتند، اما از این نظر که تکامل اجتماعی را به یک علت اصلی، یعنی به اقتصاد، نسبت می دادند، به طور تناقض آمیزی، با مارکسیست ها هم نظر بودند. این عقیده که همه ی جوامع در مقیاس تکاملی واحدی جای دارند (که البته غرب در این میان سرآمد دیگران است) عین تلقی روشنگری بود، و به این ترتیب می توان دریافت که چرا بسیاری از جوامع غیر اروپایی هر دو دیدگاه را روایت هایی «اروپامحور» می انگارند.
 
حال ممکن است برخی رابطه‌ی میان سرمایه داری و مدرنیته را انکار کنند. اما این راه خود را از نظریه ی نوسازی تک خطی و تقلیل گرایی اقتصادی که یک مشخصه ی مهم آن بود جدا کرده، و توضیحی چندعلتی در مورد اینکه امر مدرن چگونه در اروپای غربی سر بر آورد به دست می دهد. بسیار اندک اند جوامعی که کاملا شبیه هم باشند یا شبیه هم به نظر برسند. ایالات متحد، بریتانیا، فرانسه و ژاپن را در نظر بگیرید. هر یک از اینان راهی یکسره متفاوت با دیگران به سوی مدرنیته در پیش گرفتند. در هر یک از آنها، این تحول به حصول شرایط متعددی بستگی داشت و نه به شرطی واحد. در کل می توان گفت که گرچه سازمان اقتصادی جامعه نیروی تاریخ فراگیر و خصلت بخشی است، اما اقتصاد به تنهایی نمی تواند بیرون از وضعیت خاص اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعه عمل کند و تحول پایداری را به وجود آورد. البته جوامع مدرن هیچ منطق تکاملی واحدی ندارند. فرایندهای صورت بندی در هر مورد به شیوهی متفاوتی ترکیب می شوند. مثلا ژاپن اقتصاد دارای تکنولوژی پیشرفته را با یک فرهنگ عمیقا سنتی ترکیب کرده است. در آلمان، ژاپن و اتحاد شوروی دیکتاتوری به همان اندازه موتور صنعتی شدن بود که دموکراسی. اعمال زور و خشونت نقش تاریخی تعیین کننده‌ای در بسط سرمایه داری در مقام رقابت اقتصادی آرام ایفا کرد. یکی از اهداف تحلیل تطبیقی آن است که هم به تفاوت‌ها اشاره کند و هم به شباهت‌ها، و در نتیجه، بر ضرورت گسستن از توضیح تک علتی یا تقلیل گرای تکامل اجتماعی تأکید کند.
 
درواقع، حتی ایده‌ی حرکت پیش رونده ی جبری به سوی «توسعه» را هم می‌توان به پرسش کشید. البته، توسعه هدف بسیاری از جوامع است. اما همه ی جوامع به توسعه نمی رسند. و به نظر می رسد توسعه نیافتگی برخی جوامع، به طور نظام مندی، به توسعه یافتگی دیگران بستگی دارد. این چنین است که «قانون» تکامل تاریخی یا از مسیر خود منحرف می‌شود یا به سر منزل مقصود نمی‌رسد.
 
منبع: درآمدی بر فهم جامعه‌ی مدرن، کتاب یکم: صورت‌بندی‌های مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص27-24، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط