دفاع از حديث (1)
وظيفه ما در ارتباط با حديث:
حقيقت تلخ تاريخ اين است كه در پژوهش هاى علمى، سرمايه گذارى عظيمى در قلمروهاى گوناگون فلسفه، اصول، عرفان، فقه و ادبيّات صورت گرفته، ليكن هيچگاه ميراث عظيم احاديث (اين گنجينه هاى بى كران)، مورد پژوهش كافى و لازم واقع نشده است و بشريّت دچار مشكل خود ساخته محروميّت علمى از اين معادن علم گرديده است.
دو. حضور علمى بخشيدن به احاديث در همه قلمرو هاى زندگى: بى ترديد پس از شناخت، به كارگيرى احاديث در ابعاد گوناگون زندگى مطرح مى شود و نظام عملى روايى رخ مى نمايد و اينجاست كه تشيّع و پيروى عملى از اهل بيت(ع) مفهوم پيدا مى كند.
بنابراين دفاع از حديث، مقابله با چند پديده است:
1 ـ مسكوت گذاشتن:
2 ـ اصل قرار ندادن و نگرش
از دير باز، ارائه كنندگان نگرش هاى گوناگون و بينش هاى متفاوت، پس از اقامه دليل و ايراد ادّعا، براى تأييد مدّعاهاى خود، از بعضى روايات بهره مى جستند؛ نه اين كه بر اساس اصالت روايت، كيش و دليل و ادّعاى خويش را بسازند.
3 ـ تفسير تحميلى به روايات:
4ـ پذيرش مطلق احاديث:
5ـ نگرش تك سويى، جزئى و مثله اى به روايات:
6ـ طرد سريع احاديث:
ما در دفاع از حديث، بيشتر در اين قلمرو حركت مى كنيم كه از طردهاى سريع بكاهيم و رواياتى كه مورد طرد قرار گرفته اند، دوباره مورد توجّه و نگرش جديد قرار دهيم.
در لابه لاى نوشته ها و گفتارها، رواياتى به چشم مى خورند كه مورد بى مهرى واقع شده و يا حتى از جهت محتوا مردود شناخته شده اند.
در اين نوشته مى خواهيم از اين بخش از روايات دفاع كنيم و درستى محتواى آنها را بنمايانيم. هدف ما، تلاش در جهت فهم و درايت حديث و اثبات درستى و پيراستگى احاديث شيعه است.
اينك سه نمونه:
1ـ دفاع از رواياتى كه در تفسير «اهل ذكر» رسيده است.
2ـ دفاع از روايتى در كافى شريف، ج1، ص534، ح17.
3ـ دفاع از روايتى كه در «مستند العروةالوثقى» (تقرير درس آيةالله العظمى خويى قدّس سره)، ج4، ص497.
دفاع از استظهار روايات در تفسير «اهل الذّكر»
حضرت در پاسخ فرموده اند: «اذا يدعونكم الى دينهم». ثم قال بيده الى صدره: «ونحن اهل الذكر ونحن المسئولون».1
مى نگريد كه امام پنجم(علیه السّلام) تفسير شائع «اهل الذّكر» را به «اهل كتاب» با اقامه دليل مردود دانسته اند.
در حديث مجلس مناظره امام هشتم(علیه السّلام) با دانشمندان در حضور مأمون، همين تعبير با تاكيد بيشترى آمده است. و مهم تر آنكه، حضرت رضا(علیه السّلام) ـ در اين روايت ـ خود تصريح فرموده اند: اين ـ تفسير اهل ذكر به اهل بيت(علیه السّلام) ـ مدلول ظاهر و نه باطن آيه شريفه است. بنگريد:
وفيه [المجلس] قالت العلماء: فاخبرنا هل فسّر اللّه تعالى الاصطفاء فى الكتاب؟ فقال الرضا عليه السّلام: فسر الاصطفاء فى الظاهر سوى الباطن فى اثنى عشر موطنا وموضعا … واما التاسعة: فنحن اهل الذكر الّذين قال اللّه تعالى: «فاسئلوا اهل الذّكر ان كنتم لاتعلمون»؛ فنحن اهل الذكر فاسئلونا ان كنتم لاتعلمون؛ فقالت العلماء: انّما عنى بذلك اليهود والنصارى ؛ فقال ابوالحسن: سبحان اللّه وهل يجوز ذلك اذا يدعونا الى دينهم ويقولون انّه افضل من دين الاسلام؟
فقال المأمون: فهل عندك فى ذلك شرح بخلاف ما قالوا يا اباالحسن؟ فقال: نعم، الذّكر رسول اللّه صلى الله عليه وآله ونحن اهله، وذلك بيّن فى كتاب اللّه عزّوجلّ حيث يقول فى سوره الطّلاق: «فاتقواللّه يا اولى الالباب الذين امنوا قد انزل اللّه اليكم ذكرا رسولا يتلوا عليكم آيات اللّه مبيّنات»، فالذّكر رسول اللّه صلّى الله عليه وآله ونحن اهله ….2
روايات ديگرى نيز در تفسير «اهل الذّكر» به اهل بيت ـ عليهم السّلام ـ وارد شده است كه از ذكر آنها خوددارى مى شود.3
از مجموعه روايات به دست مى آيد كه «اهل الذّكر» كسى جز پيامبر و امامان ـ عليهم السلام ـ نيست و اين ظاهر آيه شريفه است و از باب ـ به اصطلاح ـ جرى و بيان مصداق يا تطبيق نيست تا شامل ديگران هم بشود؛ بل، صريحا در برخى از روايات صحيح، تطبيق «اهل الذّكر» بر اهل كتاب رد شده است.
1ـ دفاع از روايات، در تفسير «اهل الذّكر»
علامه طباطبايى ـ ره ـ در ذيل آيه44 سوره نحل ـ تنها يك آيه بعد از آيه مورد بحث ـ نگاشته اند:
«اين آيه (44) بر حجيّت قول پيامبر ـ صلّى اللّه عليه وآله ـ در بيان معانى آيات قرآن دلالت دارد. و آنچه برخى پنداشته اند كه: اين امر (حجّيّت)، در غير نصّ و ظاهر قرآن، يعنى در متشابهات است و يا در آنچه به اسرار كلام خداوند يا تاويل آن بازگشت دارد، قابل قبول نيست».
آنگاه افزوده اند:
«اين، نسبت به بيان شخص پيامبر صلّى اللّه عليه وآله است و بدان ملحق است بيان اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، به دليل «حديث ثقلين» كه متواتر است و نيز احاديث ديگر. و امّا ديگر افراد امّت، از قبيل «صحابه» يا «تابعين» يا «علما»، پس حجّيتى براى بيان آنان نيست؛ به دليل اينكه آيه (44) شامل آنان نمى شود و نصّ قابل اعتمادى مبنى بر حجيّت بيانشان به طور مطلق (بدون اخذ از معصوم)، وجود ندارد».
سپس، بعد از مطالبى ادامه داده اند:
«… آنچه گفتيم، در بيانى از پيامبر و امامان عليهم السّلام است كه شفاها به ما رسيده باشد؛ امّا خبرى كه حاكى بيان آنان باشد، اگر به صورت تواتر يا همراه با قرينه قطعى و آنچه به آن ملحق است باشد، پس حجّت است؛ چون بيان آنان است؛ ليكن آنچه مخالف قرآن يا غيرمتواتر و يا بدون قرينه باشد، حجّيّت ندارد؛ زيرا مخالف كتاب، بيان معصوم نيست و غيرمحفوف به قرينه و غيرمتواتر نيز بيان بودنش احراز نگشته است».4
شيخ اعظم انصارى ـ ره ـ در دفاع از اين روايات فرموده است:
تحقيقا در اخبار مستفيضه وارد شده است كه اهل ذكر، ائمّه عليهم السّلام هستند و در اصول كافى بابى با اين عنوان گشوده شده است. برخى از بزرگان، اين اخبار را به دليل ضعف سند، مردود دانسته اند، به سبب اشتراك برخى راويان در پاره اى از روايات و ضعف ديگر راويان در باقى روايات؛ ليكن اين درست نيست؛ چه اينكه تحقيقا دو روايت «محمدبن مسلم» و «وشّاء» از بين اين اخبار، صحيح و خبر «ابوبكر حضرمى» حسن يا موثّق است.5
بنابراين، مشكلى بر سر راه حجيّت اين اخبار، چه از نظر سند و چه از نظر دلالت، وجود ندارد. حال، با توجّه به آنچه گذشت و از سوى علامه طباطبايى ـ ره ـ نيز به شكلى مبسوط آمد، شكّى باقى نمى ماند كه تفسير «اهل الذّكر» به امامان عليهم السّلام، چيزى جز بيان ظاهر قرآن ـ و نه تأويل آن ـ نيست.
اتّفاقا تفسير «اهل الذّكر» به اهل كتاب، خلاف ظاهر، و محتاج به قرينه است. به همين لحاظ، مفسران كوشيده اند از سياق بهره جويند؛ سياقى كه در اينجا ـ همان گونه كه خواهد، آمد ـ خود اساس درستى ندارد و كاملا لرزان است.
همان گونه كه در اين دسته روايات آمده است، مراد از «الذّكر»، رسول اللّه (صلّى اللّه عليه وآله) و مراد از «اهل الذّكر» ائمّه (عليهم السّلام) هستند. چنان كه در برخى روايات از «الذّكر»، قرآن و از «اهل الذّكر»، امامان منظور شده است و اين هردو، در موارد متعدّدى از قرآن، صريحا آمده است.
ليكن قرآن، همواره، يهود و نصارى را با عنوان «اهل الكتاب» و در يك مورد «اهل الانجيل» (مائده، 47)، يا با همان عنوان يهود و نصارى و عناوين آشكار ديگرى مانند «الّذين هادوا» (جمعه،6) يادكرده است. تنها در يك مورد (انبياء، 105) برخى گفته اند مراد از «من بعدالذّكر»، تورات است كه به احتمال زياد، آنجا هم مراد قرآن است و نظر به اينكه قرآن بر همه كتب آسمانى و از آن جمله بر «زبور» تقدّم رتبى دارد، با تعبير «من بعدالذّكر» آمده است.
بنابراين، در نگاه اوّل به آيه شريفه «فاسئلوا اهل الذّكر ان كنتم لاتعلمون» به شكلى آشكار درمى يابيم كه بايد نادانسته هاى خويش را از «اهل الذّكر» بپرسيم. و با مراجعه به قرآن (آيات ديگر)، مى فهميم كه مراد از «ذكر»، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و قرآن است؛ پس منظور از «اهل الذّكر»، بايد ائمّه عليهم السّلام باشند؛ همان گونه كه روايات بر اين امر تصريح دارند. به خواست الهى، توضيح بيشتر، به هنگام نقد و بررسى گفتار مفسّران درباره آيه شريفه، خواهد آمد.
استظهار عمومى مفسّران
خداوند، مخاطبان را به داورى اهل كتاب ارجاع داده و فرموده اگر در اين قضيّه (كه در گذشته انبيا و پيام آوران ما از جنس همين خود شما بوده اند) شك داريد، از اهل كتاب و علمايشان ـ كه در اين قضيّه مورد قبول ما و شما هستند ـ بپرسيد. آنان داور ما و شمايند. از آنان بپرسيد تا بدانيد كه در گذشته پيام آوران ما فرشته نبودند؛ موسى و عيسى و همه انبيا از جنس بشر بوده اند.
«وما ارسلنا من قبلك الاّ رجالا نوحى اليهم فاسئلوا اهل الذّكر ان كنتم لاتعلمون ـ بالبيّنات والزّبر …».
اين استظهار عمومى، هرگز با تفسيرى كه ائمّه ـ علیهم السلام ـ دارند سازگارنيست. زيرا ـ چنان كه گذشت ـ تفسير ائمه در اين مورد، صرف تطبيق و جرى و بيان مصداق نيست؛ بل، فرموده اند كه منظور از اهل ذكر، منحصرا ائمّه ـ ع ـ هستند؛ و تطبيق بر اهل كتاب و علماى آنان را نپذيرفته و ردّ كرده اند.
تفاسيرى همچون «صافى» و «الميزان» و «نمونه»، هنگامى كه ديده اند تفسير اهل بيت ـ علیهم السلام ـ با استظهار عمومى همه مفسّران از آيه سازگار نيست، هركدام به شيوه اى سعى و تلاش كرده اند تا به گونه اى تفسير اهل بيت ـ ع ـ را توجيه كنند. تا آنجا كه مرحوم فيض، احتمال تغيير و جابجايى در اين جاى قرآن را نيز مطرح كرده است. ليكن هيچكدام نتوانسته اند اين استظهار عمومى را منكرشوند و تفسير اهل بيت را ظاهر آيه بدانند.
مرحوم علاّمه طباطبايى ـ ره ـ كه آيه را ظاهر در «اهل كتاب» دانسته اند، براى تصحيح و تفسير ائمه ـ ع ـ ، راه و شيوه جالبى را پيموده اند كه در بحث روايى، قابل مطالعه است.
در تفسير نمونه هم كه تنافى بين ظاهر آيه و تفسير اهل بيت درك شده است، مى خواهند بگويند امام فرموده: مراد، منحصر به اهل كتاب نيست؛ نه اينكه منحصرا اهل بيت منظور باشند. (و به اين شكل، به اصطلاح ، بين تفسير عمومى و تفسير اهل بيت ـ علیهم السلام ـ جمع كرده اند).
در بسيارى از تفاسير، مثل تبيان مرحوم شيخ ـ ره ـ نيز همين اندازه آمده: «وروى جابر عن ابى جعفر ـ علیه السلام ـ انّه قال: نحن اهل الذّكر»؛ امّا بيانى ارائه نشده است.
در اين ميان، تنها بيان اجمالى مرحوم صاحب فصول، جالب توجه است كه استظهار اهل بيت را پذيرفته است؛ ليكن در اين زمينه توضيحى ندارد.6
اينجانب پس از تأمّلات بسيار، به اين نتيجه رسيدم كه تفسير ائمه ـ ع ـ از آيه صحيح است. ظاهر آيه همان است كه ائمّه ـ علیهم السلام ـ فرموده اند و هرگز منظور از اهل ذكر در آيه، اهل كتاب نيستند. بنابراين، قبول ديدگاه مفسّران در اين باره سنگين است.
بيان مطلب
ولى با تأمّل در كلّ سوره نحل، به اين نتيجه مى رسيم كه اصلا مسئله داورى و ارجاع چنينى مطرح نيست. بل، مشركان اين شبهه را مطرح مى كرده اند كه «اگر خداوند مى خواست او را تنها بندگى كنيم، ما را با قدرت غيبى و خارق العاده خود به همين سمت مى كشيد. او كه قدرت و توانايى دارد. دلهاى ما در اختيار او و قدرت مطلقه از آن اوست». آنان مى گفتند: «اين كفايت نمى كند كه انسانى كتاب به دست بيايد و پيام او را بياورد».
در همين سوره نحل (آيه35) مى خوانيم: «وقال الّذين اشركوا لو شاءاللّه ما عبدنا من دونه من شىء نحن ولاآباؤنا ولاحرّمنا من دونه من شىء»، كه خداوند در پاسخ به اين شبهه مى فرمايد: «فهل على الرّسل الاّ البلاغ المبين» و باز مى فرمايد: «ولقد بعثنا فى كلّ امّة رسولا ان اعبدوا اللّه واجتنبوا الطّاغوت …» (نحل، 36).
و باز در همين سوره مى خوانيم: «هل ينظرون الاّ ان تأتيهم الملائكة او يأتى امر ربك …».
و نهايتا در آيه مورد بحث مى فرمايد: «وما ارسلنا من قبلك الاّ رجالا نوحى اليهم فاسئلوا اهل الذّكر ان كنتم لاتعلمون بالبيّنات والزّبر …» (نحل، 43و44).
خداوند در اين آيه، در پاسخ به شبهه و اشكال مشركان مى گويد: شيوه و روش تبليغى ما همين است. ما هرگز از قدرت خود استفاده نمى كنيم و به جبر انسانها را به راه نمى بريم؛ بل، پيامبرانى از خود شما مى فرستيم و اين وظيفه شماست كه از آنها بگيريد و بياموزيد. انسانها بايد به در خانه اين وسائط و حجج ما بروند و از آنان بگيرند؛ اين راه و روش ما در طول تاريخ بوده است.
به اين شكل، روشن مى شود كه هرگز «فاسئلوا» ارجاع به داورى اهل كتاب نيست؛ بل، ارجاع به اخذ از وسائط و حجج الهى است. براى روشن شدن اين محتوا براى آيه، روايتى در كافى شريف (ج1، ص168، كتاب الحجّة، باب الاضطرار الى الحجّة، ح1) آمده كه بسيار جالب است.
بنابراين، خداوند در اين آيه مى فرمايد: «روش ما در رساندن حرفمان به بندگان و بيان خواسته هايمان اين است كه فردى را به همراه كتاب و وحى مى فرستيم وظيفه شماست كه براى دست يابى به پيام ما به حجج ما مراجعه كنيد. ما معلّم مى فرستيم، شما از آنان بياموزيد» و به جاى «فاسئلوهم» گفته شده: «فاسئلوا اهل الذّكر»، تا شامل اوصياى الهى هم بشود و همه حجّتهاى الهى، اعمّ از پيامبران و اوصياى آنان را، فراگيرد.
آرى، ارتباط مستقيم انسان با خداوند، ممكن نيست. راه ، همين است كه خداوند پيامش را به واسطه وسائط و حجج برساند و مردم هم موظّف باشند از آنان بگيرند. درنتيجه، «اهل ذكر» ـ اين عنوان بلند تشريفى ـ ، همان وسائط بين خدا و خلق و حجج الهى اند كه در انبيا و اوصياى آنان خلاصه مى شود.
حال، يك بار ديگر با توجه به آيات قبل سوره نحل (كه مى گويد تنها راه هدايت يافتن بشر در سنّت الهى، گرفتن از مردانى است كه مخاطب وحى اند و لاغير) ، به معنا و مفاد آيه مورد بحث مى نگريم:
و ما پيش از تو نيز ـ بر پايه سنّت هميشگى خويش ـ نفرستاديم مگر مردانى را كه به آنان وحى مى كرديم؛ پس (حال كه اين سنّت ماست)، شما نيز ـ نادانسته هاى خود را ـ از «اهل ذكر» بپرسيد.
يعنى بر پايه سنّت ما، بايد شما نيز در آنچه نمى دانيد به «اهل ذكر» كه ويژگان و خاصّان (اهل) پيامبر (ذكر) هستند مراجعه كنيد و از آنان بپرسيد.
به اين شكل، درستى تفسير اهل بيت(علیهم السّلام) از «اهل الذّكر» را درمى يابيم؛ چه اينكه صحبت از ارجاع براى داورى نيست؛ بل، ارجاع جهت آموختن و فراگيرى است.
ادامه دارد.....
پی نوشت :
1 . كافى، كتاب الحجة، باب20؛ نورالثقلين، ج3، ص56، ح94
2 . بحارالانوار، ج23، (كتاب الامامة، باب9، ح2)، ص173؛ نورالثقلين، ج3، ص57، ح98
3 . بنگريد به: بحارالانوار، ج23، (كتاب الامامة، باب9، ح2)، ص 173؛ نورالثقلين، ج3، ص55 تا 59
4 . الميزان، ج12، ص261و262
5 . رسائل، چاپ قديم، ص82
6 . الفصول، ص278 (به نظر ما بهترين بيان در تفسير اهل ذكر، بيان صاحب فصول است. او به طور كامل روايات را پذيرفته است و به اجمال فرموده … والتّحقيق انّ مساق الاية لايأبى عن الحمل على ذلك كما لايخفى …)
/خ