دفاع از حديث(5)
نويسنده:مهدى حسينيان قمى
شيعه، با پذيرش اصل امامت و ولايت، دلداده معصومان(علیهم السّلام) است و سيره و گفتار امامان اهل بيت(علیهم السّلام) را به مانند گفتار و سيره پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ، حجّت مى داند و اين همه را در كنار قرآن و مفسّر قرآن مى شناسد و حجّيّت اين دو را از يكديگر تفكيك نمى كند، و در اين زمينه، دلايل بى شمارى دارد كه هر منصفى را در برابر خود، خاضع مى سازد.
در تاريخ شيعه، ديده شده است كه گاه برخى عالمان با ديدگاهى افراطى، همه روايات را ـ شايد بدون هيچ تفكيك و استثنا ـ قطعى و صادر از معصوم دانسته اند. در مقابل، برخى را مى نگريم كه دم از جعل و دسّ و آلوده شدن روايات مى زنند، تا بدانجا كه گويى در طول تاريخ، عالمان شيعى، پيوسته غافل بوده اند و در جهت تهذيب و پالايش روايات، هيچ تلاشى نكرده اند. اين دسته اخير، با سختگيرى هاى گوناگون، بخشهايى از روايات را طرد مى كنند و افراطشان در موضوع دسّ وجعل حديث، گاه باعث مى شود كه پيش از تدبّر و تحقيق شايسته و بايسته، بر روايتى مُهر جعل بزنند؛ تا بدان پايه كه حتّى با احتمال جعل، روايت را كنارى بنهند و كمتر در فهم و توجيه آن، وقت بگذارند.
ما معتقديم كه بايد تأمّلى در خور داشته باشيم و روايات را بى جهتْ طرد و نفى نكنيم. «دفاع از حديث»، در اين زمينه، برخى روايات را كه مورد طرد و نفى قرار گرفته اند(با آنكه شايسته چنين بى مهرى نبوده اند)، به عنوان نمونه، ارائه مى دهد.
ما در اين وادى، با عنايت به همه حرفها، مشكل را بدين گونه حل كرديم كه: ارجاع به اهل ذكر، صرفاً جهت داورى در يك قضيّه نيست؛ بلكه ارجاعى عام جهتِ تعلّم و فراگيرى است. بدين ترتيب، ديگر نمى توان «اهل كتاب» را منظور از «اهل ذكر» دانست(البته با توضيحى كه در مقاله يادشده، خوانده ايد: فصلنامه علوم حديث، ش2، مقاله «دفاع از حديث ـ1»). بر اين اساس، محتواى آيه، تغيير مى كرد و صحّت تفسير اهل بيت(علیهم السّلام) مى درخشيد.
اين چند سطر، روح بيان ما، در تأييد تفسير اهل بيت(علیهم السّلام) از «اهل ذكر» بود. اين حقيقت را مى توان در چند صفحه از مقاله مذكور(صفحات 85تا89) و ذيل دو عنوانِ: 1ـ استظهار عمومى مفسّران ـ 2ـ بيان مطلب، ملاحظه كرد و جان كلامِ آن نوشتار را از همين مختصر، دريافت؛ ليكن مقاله نقد سرور گرامى، جناب حجّةالاسلام والمسلمين آقاى جوادى ـ دامت بركاته ـ اصلاً نشان نمى دهد كه نويسنده اش، اين چند صفحه را ديده باشد؛ وگرنه، اظهار نظر درباره مطالب دو عنوان يادشده، شايسته بود و نه پيچيدن بى حاصل به پروپاى چند نكته جنبى و تأييدى.
و امّا در ارتباط با چند نكته اى كه توسّط برادرمان خرده گيرى شده، به ترتيب، خاطرنشان مى سازيم:
1ـ در نكته نخست، گفته اند: بايد مبناى پذيرش و ردّ احاديث، مشخّص شود.
پاسخ ما اين است كه اوّلاً عنوان مقاله و نوع مباحث ما(در «دفاع از حديث»)، اجازه بحثى گسترده در اين زمينه را نمى دهد، و البته هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد. ثانياً، سلسله مقالات ما با عنوان «روايت، درايت و رعايت»(كه إن شاءالله به زودى در همين فصلنامه، منتشر مى شود)، به تفصيل، به «مبناى پذيرش و ردّ احاديث» پرداخته و ديدگاه ما را در مسائل مورد نظر شما، توضيح داده است. در آنجا به اثبات اين مطلبْ اهتمام شده است كه مسئله وجود وضع و جعل در حديث شيعه و نياز احاديث به تهذيب، آن گونه كه شما فكر مى كنيد، نيست. نتيجه بيان شما اين است كه ما احاديث خود را ـ جز اندكى ناچيز ـ رهاكنيم و از دست بدهيم.
البته اين بحثها جايگاه خودش را مى طلبد و در آن جايگاه، هر نقد عالمانه و منصفانه اى، راهگشاست.
2ـ در دومين نكته، آورده اند كه:
سؤال از اهل كتاب، براى روشن شدن يك مطلب خاص، اِشكالى ندارد؛ چراكه اوّلاً، اين، داورىِ اهل كتاب را ايجاب نمى كند. ثانياً، به شهادت قرآن، در ميان اهل كتاب، مؤمنان وارسته اى يافت مى شوند كه داورى آنها مشكلى ندارد. ثالثاً، آيات ديگرى هم داريم كه شخص پيامبر و يا امّت، مأمور به سؤال از بنى اسرائيل شده اند.
پاسخ ما اين است كه مشركان مكّه به خوبى مى دانستند كه در گذشته، انبيا، همگى از جنس بشر بوده اند. آنها هرگز شك نداشتند كه ابراهيم و موسى و عيسى(علیه السّلام) ، همه، انسان بوده اند و نه فرشته، تا با اظهار ترديد در چنين مسئله اى، خداوند دستورشان دهد كه از يهوديان و مسيحيان بپرسند: «آيا موسى و عيسى از جنس بشر بوده اند، يا فرشتگانى آسمانى؟».
به اعتقاد ما(با استناد به آيات 35 تا 44 سوره نحل و با توجّه به كلام مرحوم علّامه طباطبايى در ذيل اين آيات)، اين حقيقت كه انبياى الهى بشر بوده اند، بر مشركانْ روشن و واضح است. اشكال آنان، اين است كه: «چرا بايد خداوندى كه همه قدرتها در دست اوست، براى راهنمايى بشر، تنها به يك كتاب و يك پيامبر از جنس بشر اكتفا كند؟ خداوند بايد با اتّكا به قدرت بى نهايت خويش، با قهر و جبر هم كه شده، انسانها را به سوى خود بكشاند». در پاسخ به اين اِشكال است كه خداوند مى فرمايد: شيوه تبليغى و پيام رسانى ما، همين است كه فردى را با كتاب مى فرستيم و اين شماييد كه بايد از پيام رسانان و حجّتهاى ما(پيامبران و اوصيايشان)، جوياشويد، بياموزيد، به آنان مراجعه كنيد و از آنان ياد بگيريد … وما أرسلنا مِن قبلك إلاّ رجالاً نوحى إليهم؛ فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون!
در چنين قضيّه اى، نه داورىِ اهل كتابْ معنى دارد، و نه پرسش از آنها جهت آموزش و فراگيرى. قرآن، مشركان را به اهل كتابْ ارجاع نمى دهد و مرجعيّت اهل كتاب را حتّى در پاسخگويى و رهنمونى به اين موضوع هم نمى پذيرد.
امّا سه آيه ديگر(كه ناقد محترم به عنوان شواهدى بر مأمورشدن پيامبر ـ ص ـ يا امّت، به سؤال از اهل كتاب آورده اند)، همچنانكه خود نويسنده اشاره كرده است، جاى تأمل، و همان گونه كه نويسنده به آنها پرداخته، نيازمند توجيه اند. كوتاه سخن اينكه براى حلّ يك مشكل، پناه بردن به آياتى كه تفسير آنها نيز مشكلاتى دارد، زيبنده نيست.
سخن متين تر، آن است كه در سه آيه مورد اشاره ناقد محترم، خداوند براى محكوم كردن اهل كتاب، به پيامبر يا امّت مى گويد كه از خودشان بپرسيد؛ جوابى ندارند و محكوم مى شوند. اين از شيوه هاى عُقلاست كه گاه براى محكوم كردن فردى، مسئله مورد نزاع را از خود او مى پرسند. فايده اين روش، روشن است و درستى آن، قابل انكار نيست؛ ولى ارجاع مشركان به اهل كتابْ براى درس گرفتن و يادگيرى ـ آن هم با اين بيان بلند كه: فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون! ـ دقيقاً صحيح نيست. چراكه اين بيان، مستلزم آن است كه در موارد ديگر هم بتوان به آنها مراجعه كرد و درنتيجه، همان مى شود كه امام معصوم(ع) فرمود: إذاً يدعونكم الى دينهم.
3ـ در پاسخ به نكته سوم، بايد گفت: حتّى اگر «ذكر» بر تورات هم اطلاق شده باشد، باز، اطلاق عنوان بلند و تشريفىِ «أهل الذكر» بر يهوديان، و ارجاع مشركان به آنان، شايسته نمى نمايد. اين، خود، قرينه است كه منظور از اهل ذكر، همان اهل قرآن و اهل پيامبرند، نه اهل تورات(به معناى يهوديان زمان پيامبر) و مانند آنان.
4ـ در نكته چهارم، خواسته اند منكرشوند كه منظور از اهل ذكر، امامان(علیهم السّلام) هستند و خواسته اند ذكر را به معناى لغوى بگيرند كه درنتيجه، يك مصداق آن، اهل كتاب باشند و مصداق ديگر آن، امامان(علیهم السّلام) با امكان وجود مصاديق ديگر.
اين نكته هم با توجه به اساس سخن و روح كلام ما در «تأييد روايات»، پاسخ داده مى شود و اصلاً نمى تواند درست باشد.
5و6ـ در پنجمين و ششمين نكته، باز مطلبى دارند كه پاسخش اين است: بر ناقد هر سخنى، فرض است كه اوّلاً آغاز تا انجام سخن را كاملاً و با حوصله و دقّت بخوانَد؛ ثانياً، اساس كلام را دريابد و آنگاه، اگر لازم ديد، آن را نقد كند. ليكن نويسنده محترم نقد، گويا همه مقال را نديده اند و اصلاً به جانِ كلام، توجّه نكرده اند و بلكه ما را در حسرت فهم درست مطلب، شگفت زده كرده اند!
در پايان، بايد بيفزاييم كه ما نيز همانند نويسنده محترم نقد، در پى فهم درست احاديث و آيات هستيم و هرگز نمى خواهيم سست عمل كنيم و سست استدلال نماييم؛ بلكه دقيقاً مشكلى برايمان مطرح بوده است كه در حلّ آن، به جِد تلاش كرده ايم و كوشيده ايم تا در تفسير آيه، سخنى بكر، سايه به سايه روايات، ارائه كنيم. البته تحقيق ما درباره آيه «اهل الذكر»(و روايات مربوط) و حلّ مشكل آن، تفصيل بيشترى داشت كه مناسب آن مجال، به اختصار، طرح و گزارش شد؛ از اين رو، دقّتى فزونتر مى طلبد.
در هر صورت، هرچه از دوست رسد نيكوست؛ گرچه نقدى كوتاه بر حواشى مطلب ما باشد!1
اينك، دفاع ما از چند حديث:
ثمّ إنّ فى الكافى ولاسيّما فى الرّوضة، روايات لايسعنا التّصديق بصدورها عن المعصوم(علیه السّلام) ولابدّ من ردّ علمها اليهم(عليهم السّلام) والتّعرّض لها يوجب الخروج عن وضع الكتاب؛ لكنّنا نتعرّض لواحدة منها ونحيل الباقى الى الباحثين.
فقد روى محمد بن يعقوب بإسناده عن أبى بصير عن أبى عبداللّه(عليه السّلام) فى قول اللّه(عزّوجلّ) «وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون»: فرسول اللّه(صلى اللّه عليه وآله) الذّكر وأهل بيته المسؤولون وهم أهل الذّكر.
أقول لو كان المراد بالذّكر فى الآية المباركة رسول اللّه(صلّى اللّه عليه وآله)، فمن المخاطب ومن المراد من الضّمير فى قوله(تعالى) لك ولقومك؟ وكيف يمكن الإلتزام بصدور مثل هذا الكلام من المعصوم(عليه السّلام)، فضلاً عن دعوى القطع بصدوره.
ايشان گرچه اين دسته از روايات را مشخّصاً ذكر نكرده اند، ولى براى نمونه، يكى از آنها را آورده اند و باقى را به جويندگانْ حواله داده اند.
ما در اين بخش از سخن، به اين تك روايت كه از سوى ايشان به عنوان نمونه ذكرشده و ايشان در ذيل آن فرموده اند: «وكيف يمكن الإلتزام بصدور مثل هذا الكلام من المعصوم(عليه السّلام)»، مى پردازيم.
و با اندك دقّتى خواهيم يافت كه پذيرش صدور اين روايات از معصوم، بلامانع است و مشكلى ندارد.
اين قرآن، مايه ذكر و هدايت است براى تو اى پيامبر و براى قوم تو؛ و در آينده(قيامت)، از شما در ارتباط با اين قرآن، مى پرسند.
اين، مفاد آيه است در نظر مفسّران كه در تفاسير از آن گفتگو مى شود. قرآن، ذكر است براى پيامبر و براى قوم او و در قيامت هم از آنان در ارتباط با قرآن، سؤال مى شود، و منظور از «قومك» يا قوم عرب و يا همه پيروان پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
امّا امامان اهل بيت(علیه السّلام) ، اين آيه را به خود تطبيق داده اند و به گونه اى ديگر تفسير كرده اند، كه با توجّه به خود آيه و كلّ سوره(آيات قبل و بعد)، صحّت تفسير امامان بر ما روشن مى گردد.
از مجموع آيات اين سوره، حال وهواى اين آيه چنين برداشت مى شود:
اى پيامبر! تو از بى اعتنايى و تكذيب مردم نسبت به قرآن و شخص خودت، رنجيده خاطر مشو. فاستمسك بالّذى أوحى اليك إنّك على صراط مستقيم … تو محكم به قرآن(اين وحى الهى) چنگ بزن. وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون … اين قرآن(كه هم اكنون مورد بى مهرى مردم قرار گرفته است و آن را از تو نمى پذيرند) وسيله ذكر و هدايتى است براى تو. تو با اين قرآن، ديگران را متذكّر مى سازى و هدايت مى كنى؛ همچنين اين قرآن، وسيله ذكر و هدايت است براى قوم تو، و آنان هم با اين قرآن به هدايت و آگاه سازى مردم مى پردازند. وسوف تسئلون … و در آينده، ديگران به سوى شما متوجّه مى شوند و از شما مى پرسند و ياد مى گيرند.
روشن است اگر آيه چنين محتوايى داشته باشد، منظور از قوم، همان اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواهدبود: اى پيامبر! تو به اين قرآن، محكم چنگ بزن و بدان كه آينده اى درخشان در پيش روى دارى. اين قرآن، ابزار هدايت و آگاه سازى است براى تو و قوم تو؛ و در آينده، مردم به شما مراجعه مى كنند و از شما مى پرسند و مى آموزند.
بنابر اين تفسير، «ذكر لك» به اين معنى نيست كه مايه هدايت شدن تو باشد؛ بلكه ابزار كار تبليغى توست. تو با اين كتاب، ديگران را هدايت مى كنى و آگاه مى سازى. «وسوف تسئلون» هم ديگر مؤاخذه و سؤال و جواب قيامت را نمى رساند؛ بلكه اشاره به اين جهت دارد كه در آينده، مردم به شما متوجّه مى شوند و شما معلّمان مردم و مرجع پاسخگويى سؤالهاى آنان هستيد.
اين آيه، با اين تفسير، در كنار آيه «فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون»3 قرار مى گيرد و با آن، هم محتوا مى شود. «تسئلون» در اين آيه، مفاد «فاسئلوا» در آيه اهل الذّكر را دارد. و «قومك» در اين آيه، مفاد «اهل الذّكر» در آن آيه را مى رسانَد. و به همين خاطر است كه در برخى روايات، اين دو آيه، در كنار هم قرارگرفته و تفسير شده اند.
مرحوم مجلسى در بحار(ج23، باب9، ص175، ذيل حديث9) مى نويسد:
فسّر المفسّرون، الذكر، بالشّرف والسّؤال بأنّهم يسئلون يوم القيامة عن أداء شكر القرآن والقيام بحقّه وعلى هذه الأخبار، المعنى: انّكم تسئلون عن علوم القرآن وأحكامه فى الدّنيا.4
ادامه دارد ...
/خ
در تاريخ شيعه، ديده شده است كه گاه برخى عالمان با ديدگاهى افراطى، همه روايات را ـ شايد بدون هيچ تفكيك و استثنا ـ قطعى و صادر از معصوم دانسته اند. در مقابل، برخى را مى نگريم كه دم از جعل و دسّ و آلوده شدن روايات مى زنند، تا بدانجا كه گويى در طول تاريخ، عالمان شيعى، پيوسته غافل بوده اند و در جهت تهذيب و پالايش روايات، هيچ تلاشى نكرده اند. اين دسته اخير، با سختگيرى هاى گوناگون، بخشهايى از روايات را طرد مى كنند و افراطشان در موضوع دسّ وجعل حديث، گاه باعث مى شود كه پيش از تدبّر و تحقيق شايسته و بايسته، بر روايتى مُهر جعل بزنند؛ تا بدان پايه كه حتّى با احتمال جعل، روايت را كنارى بنهند و كمتر در فهم و توجيه آن، وقت بگذارند.
ما معتقديم كه بايد تأمّلى در خور داشته باشيم و روايات را بى جهتْ طرد و نفى نكنيم. «دفاع از حديث»، در اين زمينه، برخى روايات را كه مورد طرد و نفى قرار گرفته اند(با آنكه شايسته چنين بى مهرى نبوده اند)، به عنوان نمونه، ارائه مى دهد.
پاسخى به يك نقد:
ما در اين وادى، با عنايت به همه حرفها، مشكل را بدين گونه حل كرديم كه: ارجاع به اهل ذكر، صرفاً جهت داورى در يك قضيّه نيست؛ بلكه ارجاعى عام جهتِ تعلّم و فراگيرى است. بدين ترتيب، ديگر نمى توان «اهل كتاب» را منظور از «اهل ذكر» دانست(البته با توضيحى كه در مقاله يادشده، خوانده ايد: فصلنامه علوم حديث، ش2، مقاله «دفاع از حديث ـ1»). بر اين اساس، محتواى آيه، تغيير مى كرد و صحّت تفسير اهل بيت(علیهم السّلام) مى درخشيد.
اين چند سطر، روح بيان ما، در تأييد تفسير اهل بيت(علیهم السّلام) از «اهل ذكر» بود. اين حقيقت را مى توان در چند صفحه از مقاله مذكور(صفحات 85تا89) و ذيل دو عنوانِ: 1ـ استظهار عمومى مفسّران ـ 2ـ بيان مطلب، ملاحظه كرد و جان كلامِ آن نوشتار را از همين مختصر، دريافت؛ ليكن مقاله نقد سرور گرامى، جناب حجّةالاسلام والمسلمين آقاى جوادى ـ دامت بركاته ـ اصلاً نشان نمى دهد كه نويسنده اش، اين چند صفحه را ديده باشد؛ وگرنه، اظهار نظر درباره مطالب دو عنوان يادشده، شايسته بود و نه پيچيدن بى حاصل به پروپاى چند نكته جنبى و تأييدى.
و امّا در ارتباط با چند نكته اى كه توسّط برادرمان خرده گيرى شده، به ترتيب، خاطرنشان مى سازيم:
1ـ در نكته نخست، گفته اند: بايد مبناى پذيرش و ردّ احاديث، مشخّص شود.
پاسخ ما اين است كه اوّلاً عنوان مقاله و نوع مباحث ما(در «دفاع از حديث»)، اجازه بحثى گسترده در اين زمينه را نمى دهد، و البته هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد. ثانياً، سلسله مقالات ما با عنوان «روايت، درايت و رعايت»(كه إن شاءالله به زودى در همين فصلنامه، منتشر مى شود)، به تفصيل، به «مبناى پذيرش و ردّ احاديث» پرداخته و ديدگاه ما را در مسائل مورد نظر شما، توضيح داده است. در آنجا به اثبات اين مطلبْ اهتمام شده است كه مسئله وجود وضع و جعل در حديث شيعه و نياز احاديث به تهذيب، آن گونه كه شما فكر مى كنيد، نيست. نتيجه بيان شما اين است كه ما احاديث خود را ـ جز اندكى ناچيز ـ رهاكنيم و از دست بدهيم.
البته اين بحثها جايگاه خودش را مى طلبد و در آن جايگاه، هر نقد عالمانه و منصفانه اى، راهگشاست.
2ـ در دومين نكته، آورده اند كه:
سؤال از اهل كتاب، براى روشن شدن يك مطلب خاص، اِشكالى ندارد؛ چراكه اوّلاً، اين، داورىِ اهل كتاب را ايجاب نمى كند. ثانياً، به شهادت قرآن، در ميان اهل كتاب، مؤمنان وارسته اى يافت مى شوند كه داورى آنها مشكلى ندارد. ثالثاً، آيات ديگرى هم داريم كه شخص پيامبر و يا امّت، مأمور به سؤال از بنى اسرائيل شده اند.
پاسخ ما اين است كه مشركان مكّه به خوبى مى دانستند كه در گذشته، انبيا، همگى از جنس بشر بوده اند. آنها هرگز شك نداشتند كه ابراهيم و موسى و عيسى(علیه السّلام) ، همه، انسان بوده اند و نه فرشته، تا با اظهار ترديد در چنين مسئله اى، خداوند دستورشان دهد كه از يهوديان و مسيحيان بپرسند: «آيا موسى و عيسى از جنس بشر بوده اند، يا فرشتگانى آسمانى؟».
به اعتقاد ما(با استناد به آيات 35 تا 44 سوره نحل و با توجّه به كلام مرحوم علّامه طباطبايى در ذيل اين آيات)، اين حقيقت كه انبياى الهى بشر بوده اند، بر مشركانْ روشن و واضح است. اشكال آنان، اين است كه: «چرا بايد خداوندى كه همه قدرتها در دست اوست، براى راهنمايى بشر، تنها به يك كتاب و يك پيامبر از جنس بشر اكتفا كند؟ خداوند بايد با اتّكا به قدرت بى نهايت خويش، با قهر و جبر هم كه شده، انسانها را به سوى خود بكشاند». در پاسخ به اين اِشكال است كه خداوند مى فرمايد: شيوه تبليغى و پيام رسانى ما، همين است كه فردى را با كتاب مى فرستيم و اين شماييد كه بايد از پيام رسانان و حجّتهاى ما(پيامبران و اوصيايشان)، جوياشويد، بياموزيد، به آنان مراجعه كنيد و از آنان ياد بگيريد … وما أرسلنا مِن قبلك إلاّ رجالاً نوحى إليهم؛ فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون!
در چنين قضيّه اى، نه داورىِ اهل كتابْ معنى دارد، و نه پرسش از آنها جهت آموزش و فراگيرى. قرآن، مشركان را به اهل كتابْ ارجاع نمى دهد و مرجعيّت اهل كتاب را حتّى در پاسخگويى و رهنمونى به اين موضوع هم نمى پذيرد.
امّا سه آيه ديگر(كه ناقد محترم به عنوان شواهدى بر مأمورشدن پيامبر ـ ص ـ يا امّت، به سؤال از اهل كتاب آورده اند)، همچنانكه خود نويسنده اشاره كرده است، جاى تأمل، و همان گونه كه نويسنده به آنها پرداخته، نيازمند توجيه اند. كوتاه سخن اينكه براى حلّ يك مشكل، پناه بردن به آياتى كه تفسير آنها نيز مشكلاتى دارد، زيبنده نيست.
سخن متين تر، آن است كه در سه آيه مورد اشاره ناقد محترم، خداوند براى محكوم كردن اهل كتاب، به پيامبر يا امّت مى گويد كه از خودشان بپرسيد؛ جوابى ندارند و محكوم مى شوند. اين از شيوه هاى عُقلاست كه گاه براى محكوم كردن فردى، مسئله مورد نزاع را از خود او مى پرسند. فايده اين روش، روشن است و درستى آن، قابل انكار نيست؛ ولى ارجاع مشركان به اهل كتابْ براى درس گرفتن و يادگيرى ـ آن هم با اين بيان بلند كه: فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون! ـ دقيقاً صحيح نيست. چراكه اين بيان، مستلزم آن است كه در موارد ديگر هم بتوان به آنها مراجعه كرد و درنتيجه، همان مى شود كه امام معصوم(ع) فرمود: إذاً يدعونكم الى دينهم.
3ـ در پاسخ به نكته سوم، بايد گفت: حتّى اگر «ذكر» بر تورات هم اطلاق شده باشد، باز، اطلاق عنوان بلند و تشريفىِ «أهل الذكر» بر يهوديان، و ارجاع مشركان به آنان، شايسته نمى نمايد. اين، خود، قرينه است كه منظور از اهل ذكر، همان اهل قرآن و اهل پيامبرند، نه اهل تورات(به معناى يهوديان زمان پيامبر) و مانند آنان.
4ـ در نكته چهارم، خواسته اند منكرشوند كه منظور از اهل ذكر، امامان(علیهم السّلام) هستند و خواسته اند ذكر را به معناى لغوى بگيرند كه درنتيجه، يك مصداق آن، اهل كتاب باشند و مصداق ديگر آن، امامان(علیهم السّلام) با امكان وجود مصاديق ديگر.
اين نكته هم با توجه به اساس سخن و روح كلام ما در «تأييد روايات»، پاسخ داده مى شود و اصلاً نمى تواند درست باشد.
5و6ـ در پنجمين و ششمين نكته، باز مطلبى دارند كه پاسخش اين است: بر ناقد هر سخنى، فرض است كه اوّلاً آغاز تا انجام سخن را كاملاً و با حوصله و دقّت بخوانَد؛ ثانياً، اساس كلام را دريابد و آنگاه، اگر لازم ديد، آن را نقد كند. ليكن نويسنده محترم نقد، گويا همه مقال را نديده اند و اصلاً به جانِ كلام، توجّه نكرده اند و بلكه ما را در حسرت فهم درست مطلب، شگفت زده كرده اند!
در پايان، بايد بيفزاييم كه ما نيز همانند نويسنده محترم نقد، در پى فهم درست احاديث و آيات هستيم و هرگز نمى خواهيم سست عمل كنيم و سست استدلال نماييم؛ بلكه دقيقاً مشكلى برايمان مطرح بوده است كه در حلّ آن، به جِد تلاش كرده ايم و كوشيده ايم تا در تفسير آيه، سخنى بكر، سايه به سايه روايات، ارائه كنيم. البته تحقيق ما درباره آيه «اهل الذكر»(و روايات مربوط) و حلّ مشكل آن، تفصيل بيشترى داشت كه مناسب آن مجال، به اختصار، طرح و گزارش شد؛ از اين رو، دقّتى فزونتر مى طلبد.
در هر صورت، هرچه از دوست رسد نيكوست؛ گرچه نقدى كوتاه بر حواشى مطلب ما باشد!1
اينك، دفاع ما از چند حديث:
يك. دفاع از يك حديث تفسيرى:
ثمّ إنّ فى الكافى ولاسيّما فى الرّوضة، روايات لايسعنا التّصديق بصدورها عن المعصوم(علیه السّلام) ولابدّ من ردّ علمها اليهم(عليهم السّلام) والتّعرّض لها يوجب الخروج عن وضع الكتاب؛ لكنّنا نتعرّض لواحدة منها ونحيل الباقى الى الباحثين.
فقد روى محمد بن يعقوب بإسناده عن أبى بصير عن أبى عبداللّه(عليه السّلام) فى قول اللّه(عزّوجلّ) «وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون»: فرسول اللّه(صلى اللّه عليه وآله) الذّكر وأهل بيته المسؤولون وهم أهل الذّكر.
أقول لو كان المراد بالذّكر فى الآية المباركة رسول اللّه(صلّى اللّه عليه وآله)، فمن المخاطب ومن المراد من الضّمير فى قوله(تعالى) لك ولقومك؟ وكيف يمكن الإلتزام بصدور مثل هذا الكلام من المعصوم(عليه السّلام)، فضلاً عن دعوى القطع بصدوره.
دفاع ما
ايشان گرچه اين دسته از روايات را مشخّصاً ذكر نكرده اند، ولى براى نمونه، يكى از آنها را آورده اند و باقى را به جويندگانْ حواله داده اند.
ما در اين بخش از سخن، به اين تك روايت كه از سوى ايشان به عنوان نمونه ذكرشده و ايشان در ذيل آن فرموده اند: «وكيف يمكن الإلتزام بصدور مثل هذا الكلام من المعصوم(عليه السّلام)»، مى پردازيم.
و با اندك دقّتى خواهيم يافت كه پذيرش صدور اين روايات از معصوم، بلامانع است و مشكلى ندارد.
تفسير آيه
اين قرآن، مايه ذكر و هدايت است براى تو اى پيامبر و براى قوم تو؛ و در آينده(قيامت)، از شما در ارتباط با اين قرآن، مى پرسند.
اين، مفاد آيه است در نظر مفسّران كه در تفاسير از آن گفتگو مى شود. قرآن، ذكر است براى پيامبر و براى قوم او و در قيامت هم از آنان در ارتباط با قرآن، سؤال مى شود، و منظور از «قومك» يا قوم عرب و يا همه پيروان پيامبر اكرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) است.
امّا امامان اهل بيت(علیه السّلام) ، اين آيه را به خود تطبيق داده اند و به گونه اى ديگر تفسير كرده اند، كه با توجّه به خود آيه و كلّ سوره(آيات قبل و بعد)، صحّت تفسير امامان بر ما روشن مى گردد.
از مجموع آيات اين سوره، حال وهواى اين آيه چنين برداشت مى شود:
اى پيامبر! تو از بى اعتنايى و تكذيب مردم نسبت به قرآن و شخص خودت، رنجيده خاطر مشو. فاستمسك بالّذى أوحى اليك إنّك على صراط مستقيم … تو محكم به قرآن(اين وحى الهى) چنگ بزن. وإنّه لذكر لك ولقومك وسوف تسئلون … اين قرآن(كه هم اكنون مورد بى مهرى مردم قرار گرفته است و آن را از تو نمى پذيرند) وسيله ذكر و هدايتى است براى تو. تو با اين قرآن، ديگران را متذكّر مى سازى و هدايت مى كنى؛ همچنين اين قرآن، وسيله ذكر و هدايت است براى قوم تو، و آنان هم با اين قرآن به هدايت و آگاه سازى مردم مى پردازند. وسوف تسئلون … و در آينده، ديگران به سوى شما متوجّه مى شوند و از شما مى پرسند و ياد مى گيرند.
روشن است اگر آيه چنين محتوايى داشته باشد، منظور از قوم، همان اهل بيت پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) خواهدبود: اى پيامبر! تو به اين قرآن، محكم چنگ بزن و بدان كه آينده اى درخشان در پيش روى دارى. اين قرآن، ابزار هدايت و آگاه سازى است براى تو و قوم تو؛ و در آينده، مردم به شما مراجعه مى كنند و از شما مى پرسند و مى آموزند.
بنابر اين تفسير، «ذكر لك» به اين معنى نيست كه مايه هدايت شدن تو باشد؛ بلكه ابزار كار تبليغى توست. تو با اين كتاب، ديگران را هدايت مى كنى و آگاه مى سازى. «وسوف تسئلون» هم ديگر مؤاخذه و سؤال و جواب قيامت را نمى رساند؛ بلكه اشاره به اين جهت دارد كه در آينده، مردم به شما متوجّه مى شوند و شما معلّمان مردم و مرجع پاسخگويى سؤالهاى آنان هستيد.
اين آيه، با اين تفسير، در كنار آيه «فاسئلوا أهل الذكر إن كنتم لاتعلمون»3 قرار مى گيرد و با آن، هم محتوا مى شود. «تسئلون» در اين آيه، مفاد «فاسئلوا» در آيه اهل الذّكر را دارد. و «قومك» در اين آيه، مفاد «اهل الذّكر» در آن آيه را مى رسانَد. و به همين خاطر است كه در برخى روايات، اين دو آيه، در كنار هم قرارگرفته و تفسير شده اند.
مرحوم مجلسى در بحار(ج23، باب9، ص175، ذيل حديث9) مى نويسد:
فسّر المفسّرون، الذكر، بالشّرف والسّؤال بأنّهم يسئلون يوم القيامة عن أداء شكر القرآن والقيام بحقّه وعلى هذه الأخبار، المعنى: انّكم تسئلون عن علوم القرآن وأحكامه فى الدّنيا.4
ادامه دارد ...
پی نوشت :
1. اينكه مى گوييم نقد بر حواشى، بدان سبب است كه نوشته ناقد محترم، هيچ نشان نمى دهد كه ايشان اصل مطلب ما را ديده باشند؛ چون درباره آن، لب فرو بسته اند؛ نه پذيرفته اند و نه رد كرده اند(گويا آن را نديده اند) و تنها به حواشى پرداخته اند؛ همان حواشى كه گاه حتّى ويراستار اضافه مى كند.
2. زخرف،44
3. نحل،43؛ انبياء،7
4. بحارالانوار، ج23، ص179(باب9، ح27)؛ كافى، ج1، ص210(باب20، ح1و2).
/خ