شرق‌شناسي ؛ استعمار و تبليغ مسيحيت (2)

بسياري از اين مستشرقان زبان عربي را به عنوان فرهنگ، ادب و تمدن لمس كرده‌اند و قرآن را نقطه‌ي اوج اين زبان دانسته و با انگيزه‌هاي علمي و تنها به خاطر آگاهي از قرآن و لذت بردن از آن به كاوش و پژوهش در اين كتاب بزرگ پرداخته‌اند و آثار بزرگ و قابل ستايشي در اين راه از خود برجاي نهاده‌اند. البته اين قضاوت جنبه‌ي عمومي ندارد و موارد نادري نيز برخلاف ‌آن‌چه گفته شد يافت مي‌شود، اما مي‌توان ادعا كرد كه آن‌چه گفته شد در مورد بيشتر اين مستشرقان،
چهارشنبه، 2 دی 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شرق‌شناسي ؛ استعمار و تبليغ مسيحيت (2)
شرق‌شناسي ؛ استعمار و تبليغ مسيحيت (2)
شرق‌شناسي ؛ استعمار و تبليغ مسيحيت (2)






3- انگيزه‌هاي علمي:

جنبش خاورشناسي در حين بررسي ، متوجه اين نكته شد كه كلاً هدف علمي از پژوهش قرآن كريم و ميراث عربي يكي از سالم‌ترين انگيزه‌ها و شريف‌ترين اهداف بوده است.
بسياري از اين مستشرقان زبان عربي را به عنوان فرهنگ، ادب و تمدن لمس كرده‌اند و قرآن را نقطه‌ي اوج اين زبان دانسته و با انگيزه‌هاي علمي و تنها به خاطر آگاهي از قرآن و لذت بردن از آن به كاوش و پژوهش در اين كتاب بزرگ پرداخته‌اند و آثار بزرگ و قابل ستايشي در اين راه از خود برجاي نهاده‌اند.
البته اين قضاوت جنبه‌ي عمومي ندارد و موارد نادري نيز برخلاف ‌آن‌چه گفته شد يافت مي‌شود، اما مي‌توان ادعا كرد كه آن‌چه گفته شد در مورد بيشتر اين مستشرقان، درست مي‌نمايد.
به هر حال انگيزه‌ي علمي، با تمام ضمايم آن، والاترين انگيزه و هدف اين دسته از خاورشناسان قلمداد مي‌شود.
شايان ذكر است؛ همواره جدالي بزرگ ميان دانشمندان و اديبان ما و اين مستشرقان درباره‌ي درستي اين انگيزه و يا نادرستي آن وجود دارد. استاد نجيب العقيقي ضمن نقل اين جدال‌ها به بررسي آن‌ها پرداخته و مخلصانه جانب مستشرقان را گرفته و گفته است كه استشراق كاري علمي و آزادنه است كه پايه‌هاي آن بر اصول تحقيق و ترجمه و تصنيف قرار دارد.
باوجود آن‌چه گفته شد، ما وظيفه داريم كه در مقابل آثار و تلاش‌هاي مستشرقان در ارتباط با پژوهش‌هاي قرآني موضع احتياط را رعايت كنيم. زيرا آنان معمولاً مي‌خواهند قرآن را از طريق راه‌ها و شيوه‌ها و استنتاجات خود كه از فهم اصيل قرآني هم به دور است، به ويژه در زمينه‌ي تفسير و ترجمه‌ متهور سازند، اما تفسير هر چند كه دقيق باشد، باز نمي‌تواند مقصود قرآن را آن‌چنان كه به زبان عربي قادر است، به زبان ديگر بيان كند و ترجمه نيز هر چقدر هم كه لفظ به لفظ صورت پذيرد بازهم بااصول بلاغي و ساختارهاي زيباشناختي‌اي كه قرآن ارائه كرده است بسيار تفاوت دارد. هم‌چنان كه ما در برابر تفسير و ترجمه‌ي قرآن توسط مستشرقان، جانب احتياط را نبايد از دست بدهيم اين وظيفه را نيز عهده‌دار هستيم كه دركتاب‌هايي كه آنان درباره‌ي تاريخ قرآن نگاشته‌اند و در آن‌ها مدعي تحريف قرآن شده‌اند به دقت بنگريم تا مبادا به همان لغزش‌ها و غلط‌هايي كه مستشرقان بدان‌ها دچارگشته‌اند، مبتلا شويم. اين ديدگاه نه بدان معناست كه ما ارزش و اصالت تلاش‌هاي مستشرقان را ناديده مي‌انگاريم بلكه اين امر ما را به بررسي انتقادي تلاش‌هاي آنان در جهت رسيدن به حقيقت علمي محض، سوق مي‌دهد.

تفاوت‌هاي فرهنگي شرق و غرب

تفاوت شرق و غرب هم از جمله مباحثي است كه همواره مورد عنايت و توجه بوده است. «فيثاغورث»در سفري به شرق سياحت‌نامه‌اي مي‌نويسد كه شرقي است و به فارسي هم ترجمه شده است. در بخشي از اين سياحت‌نامه مي‌خوانيم: «در آن‌جا كه من گفت‌وگويي با زرتشت داشتم، كه بعد از گفت‌وگو به يك نقطه‌ي روشن و به وفاق با هم نرسيديم.» اين دو در گفتگوهايي كه با هم داشته‌اند به نقطه‌ي وفاق نمي‌رسند، به همين دليل زرتشت خطاب به فيثاغورث جمله‌اي را بر زبان مي‌آورد كه مي‌‌تواند نشان دهنده‌ي دوگانگي شرق و غرب از دوران قديم به حساب آيد و نشانه‌اي براي اين بحث باشد. وي مي‌گويد:«تو به آموزش باختر مشغول باش، من تعليم خاور را قبول دارم، ما را آيندگان محاكمه خواهند كرد» و اين نماد يك دوگانگي بين دو فرهنگ، دو تمدن، در حوزه‌ي جغرافيايي و حتي مي‌توان گفت در دو حوزه معرفتي است. همين بحث تمايز و تفاوت حتي در آثار ارسطو هم ديده مي‌شود. ارسطو علت اين تمايز و تفاوت را به مسائل محيطي و اقليمي و جغرافيايي پيوند مي‌زند و مي‌گويد چون در مناطق شرقي عمدتاً هوا گرم و آفتاب درخشان است، موجب رشد وسايل زندگي و خود زندگي شده است. و در عين حال صفات جنگي در شرقي‌ها رشد نكرده است ولي در غرب، چون هوا عمدتاً ابري است و آفتاب درخشان نيست، زندگي رشد زيادي نكرده است اما خصلت‌هاي جنگ‌آوري در غربي‌ها و عمدتاً يوناني‌ها‌ رشد داشته است. او عامل تمايز را به تفاوت‌هاي اقليمي برمي‌گرداند و مصاديق اين تمايزها و تفاوت‌ها را در رسيدن به روحيه‌ي جنگاوري محدود كرده است.
هريك از اين داوري‌ها حتماً نيازمند به تأمل و درنگ است. اما نكته‌ي قابل توجه جستجوي ريشه‌هاي تاريخي اين تفاوت است. حتي در دوران معاصر هم، دو ديدگاه نسبت به اين موضع وجود دارد؛ برخي معتقدند علت تمايز و ناسازگاري بين شرق و غرب و اختلاف‌هاي آشتي‌ناپذير آن‌ها همان رفتار آدمي و مأموريتي است كه آدمي در اين جهان دارد و كمال مطلوبي كه در زندگي مي‌جويد؛ يعني اصولاً نگاه انسان به خود، نگاه او به رابطه‌ي خود و خداي و محيط پيرامون خويش موجب مي‌شود چيزي به عنوان شرق شكل گيرد و چيزي به عنوان غرب. در واقع اختلاف در «جهان‌بيني»، عامل اصلي بروز اختلاف بين شرق و غرب است. برخي ديگر اين تمايز و قضاوت را در «شيوه‌‌ي انديشه» مي‌دانند كه شيوه‌ي تفكر در غرب، عقلي و فلسفي است و نظام انديشه در شرق به طور عمده عرفاني. يعني؛ اين تمايل شرقي‌ها به اشراق و تمايل غربي‌ها به عقل‌گرايي محض منهاي دل صيقل يافته كه بتواند كانون معرفت هم باشد، وجه تمايز بين غرب و شرق است. اين دو ديدگاه واقعاً وجود دارد. هر چند در تمايز بين شرق و غرب به هيچ روي نمي‌توان عامل جغرافيايي را ناديده گرفت اما عوامل ديگر را هم بايد مورد نظر قرار داد.
يكي ديگر از وجه تمايز شرق و غرب مسئله‌ي بعثت انبياست. تقريباً بعثت تمام انبياي بزرگ در منطقه شرق بوده و غرب خاستگاه بعثت انبياء نبوده است.
يك موضوع ديگر قابل توجه ديگر، بحث كانون‌هاي تمدني است. مي‌توان گفت اين كانون‌ها يك‌سره شرقي هستند و اقوام تمدن‌ساز هم يك‌سره شرقي بوده‌اند. جز دوران معاصر و دوران رنسانس كه يك تمدن خاص با عنوان «تمدن معاصر غربي» شكل گرفت.
از ديگر تفاوت‌هاي شرق و غرب، نوعي قدسي‌گرايي شرق است كه در شكل‌هاي مختلف بروز كرده است و مانند آن در غرب وجود ندارد. البته تا پيش از رنسانس هم در غرب اين قدسي‌گري به شكل‌هاي مختلفي حضور داشت ولي باز هم نه به آن انسجام و يكپارچگي و معناداري و گستردگي كه در منطقه‌ي شرق ديده مي‌شود. اين‌ها تفاوت‌هايي است كه مي‌توان براي شرق و غرب ذكر كرد ولي در ديباچه‌ي همين بحث اشاره شد كه ديگران هم ازديرباز تاكنون به اين تفاوت‌ها توجه داشته‌اند.5

غرب از شناسايي شرق در پي چيست و چه اغراضي را دنبال مي كند؟

در اين جا باز هم به ناچار بايد از يك ديدگاه تاريخي به موضوع نگاه كرد. به اين معنا كه اگر درهر دوره يك غرضي را به عنوان غرض حاكم و پارادايم و گفتمان مسلط، در نظر بگيريم يك نوع توالي تاريخي و ترتّب با همديگر دارند. البته بخشي از پرسش و ‌پاسخ‌ها به تبيين مفهوم شرق‌شناسي و نه «استشراق» برمي‌گردد. «استشراق»، «الاستشراق»، «شرق‌شناسي» و « Orientalism » نزد خود مستشرقان دو معناي متفاوت دارد، يك مفهوم، مفهوم استشراق به معناي عام آن است يعني هر آن چه را به شرق برگردد شامل مي‌شود؛ بنابراين چين‌شناسي، ژاپن‌شناسي، ايران‌شناسي و تمام اين‌ها در قلمروي شرق‌شناسي قرار مي‌گيرد. شرق‌شناسي يك مفهوم اخص هم دارد كه تقريباً مترادف با «اسلام‌شناسي» است. مثلاً در ويرايش دوم دايره‌المعارف اسلام معروف به ليدن، در آن‌جا مدخل «مستشرقون» يعني شرق‌شناسان به چشم مي‌خورد. اين مدخل ظاهراً ربط چنداني با دايره‌المعارف اسلام ندارد ولي آن‌ها در اولين جمله اين تذكر را مي‌دهند كه «مستشرقون» به معني اسلام‌شناسان در غرب است. براي بررسي «استشراق عام» بايد تاريخچه‌ي قابل توجهي را بيان كنيم و براي كنكاش پيرامون «استشراق خاص» پرونده‌ي ديگري بايد باز شود. استشراق عام يك دوره‌ي قديم دارد كه حتي در آثار «هرودوت»، وقتي كه درباره‌ي شرق صحبت مي‌كند بحث‌هايي را درباره‌ي شرق قديم ديده مي‌شود.
در آثار «توسيريت» و «گزنفون» هم مي‌توان آن‌ را مشاهده كرد. حتي آثار «هومر» هم كه درباره‌ي شرق صحبت مي‌شود مي‌تواند يك نوع شرق‌شناسي به حساب بيايد.
شرق‌شناسي با ظهور اسلام تحت‌الشعاع قرار گرفت و تقريباً به كناري رفت تا دوران معاصر كه پس ازجنگ جهاني دوم بار ديگر مفهوم شرق‌شناسي به ميان آمد و جاي خاص خود را پيدا كرد، اين بار شرق‌شناسي اعم از اسلام‌شناسي شد و اسلام‌شناسي يكي از شاخه‌هاي آن.
شرق‌شناسي به طور عمده پس از جنگ جهاني دوم شاخه‌هاي مختلفي را دربر ‌گرفت كه عبارتند از ايران‌شناسي، ژاپن‌شناسي، عرب‌شناسي و... . اين مفهوم عام شرق‌شناسي چند دوره دارد:
1. دوره‌ي اوليه
2. دوره‌ي محاق و تأثير از مطالعات اسلامي
3. دوره‌ جنگ
اما شرق‌شناسي به مفهوم عام در دوره‌هاي اوليه چون معطوف به اهداف افراد بود، داراي اغراض سياسي نبود. شرق‌شناسي بيش‌تر تابع كنجكاوي افراد بود. البته در آن دوران به واسطه‌ي جنگ‌هاي شرق و غرب يك شيوه نگاه خاص داشت اما اين گونه نبوده كه واقعاً به مفهوم امروزي اراده‌اي براي شناخت شرق و سيطره‌ بر آن وجود داشته باشد، البته اين شناخت يك نوع شناخت ناخواسته و هدايت نشده و بدون طراحي و برنامه‌ريزي بود. اما شرق‌شناسي به مفهوم دوّم كه دوباره پس از جنگ جهاني دوّم، رونق گرفت يك نوع شرق‌شناسي برنامه‌ريزي شده و سنجيده بود.
شناختي كه ازشرق حاصل مي‌شود اغراض مختلفي دارد، گاهي مطالعات برپايه‌ي كنجكاوي دانشمندان غربي رونق مي‌گيرد، گاهي اغراض سياسي دارد كه به‌قصد شناخت كشوري براي رخنه در اركان آن كشور و سيطره بر آن سامان‌دهي مي‌شوند، گاهي اين مطالعات براي شناخت نرخ بازار آن كشور و توليد محصول متناسب بازار آن كشور صورت گرفته و اغراض تجاري دارد، بنابراين اغراض مختلفي در شرق‌شناسي وجود دارد. اما اسلام‌شناسي كه يك تقرير و قرائت ديگر از شرق‌شناسي به‌ حساب مي‌آيد و شرق‌شناسي به‌ معني اخص است، واقعاً يك تاريخ پُرفراز و نشيب را طي كرده است، اجمالاً شرق‌شناسي در نخستين مراحل خود تابع اغراض ديني بود و متأثر از انديشه‌ي مسيحيت افراطي كاتوليكي كه نگاه ناهم‌دلانه‌اي نسبت به ‌‌مسلمانان داشت، يعني نگاه سخت آميخته با جهل و خرافه.
اين انگيزه‌ي شرق‌شناسي، انگيزه‌اي ديني بود، به قصد ضربه‌ زدن به اسلام و به سخره گرفتن پيامبر(ص)، كاهش مدح و منزلت اسلام و مسلمانان، اما جلوتر كه مي‌آييم انگيزه‌هاي ديگر رفته‌رفته در كنار اين انگيزه رخ مي‌نماياند. باز هم در اين‌جا انگيزه‌ي علمي به منظور كشف حقيقت را نمي‌توان انكار كرد. گاه استشراق به‌مفهوم اسلام‌شناسي تابع اين انگيزه صورت گرفته‌است و گاه تحت ‌تأثير انگيزه‌ي سياسي بوده است. يعني با مديريت و هدايت وزارت خارجه كشورهاي غربي يا نهادهاي دولتي آن‌ها به قصد افزايش اطلاعات پايه ومورد نياز طراحان و شخصيت‌هاي سياسي انجام مي‌شد، در اين‌جا اغراض استعماري را هم بايد براغراض سياسي اضافه نمود؛ يعني آن‌ها فراتر از منافع ملي كشورهاي خود، به فكر سيطره بر كشورهاي ديگر افتادند، به بيان ديگر گستره‌اي را برخي از كشورها براي منافع ملي‌شان قائل بودند كه از طريق سيطره بر كشورهاي ديگر تحقق پيدا مي‌كرد و بهترين تعبير براي آن «استعمار» است. بنابراين انگيزه‌هاي خصمانه‌ي ديني در مرحله‌ي اول و در مرحله‌ي بعد انگيزه‌هاي سياسي و استعماري و در نهايت انگيزه‌هاي علمي از جمله انگيزه‌هايي هستند كه در شرق‌‌شناسي، به معني اخص قابل جستجو هستند.6 اين كليات در لايه‌هاي ريز و جزئي‌ خود به مجموعه‌‌اي از بحث‌هاي تفصيلي نياز دارد كه مجالي جداگانه را مي‌طلبد.

ارزيابي و نقد فعاليت شرق‌‌شناسان

در هر امري بايد جنبه‌هاي مثبت و منفي آن را در نظر گرفت. آموزه‌هاي ديني‌ مسلمانان هشدار مي‌دهند كه افراد مجاز نيستند به فرآورده‌هاي ديگر تمدن‌ها نگاهي يك سره و از قبل تعيين شده و سلبي داشته باشند. درباره‌ي جنبه‌هاي سلبي شرق‌شناسي كه از اين پس در اين بحث با معني اخص آن و اسلام‌شناسي به كار مي‌رود بايد گفت يكي از كاستي‌هاي اين نوع نگاه‌ها اين است كه چون مستشرقين، درك درست و دروني از مفهوم اسلام، انديشه‌هاي اسلامي، باورهاي اصلي مسلمان‌ها، گرايش‌هاي فكري متفاوت مسلمان‌ها با هم‌ديگر و مرز دقيق آن‌ها با هم ندارند گاهي دچار اشتباهات فاحشي مي‌شوند؛ به طور مثال مي‌توان به بي‌توجهي آن‌ها به عصمت پيامبر(ص) اشاره كرد. آن‌ها در تحقيق و تبيين اسلام مباحثي را طرح مي‌كنند كه با مباني اعتقادي اسلامي سازگار نيست. يا برخي تصميم‌هاي پيامبر اكرم(ص) را به خلاف اعتقادات مسلمانان تحليل مي‌كنند و مي‌گويند اگر ايشان اين تصميم را نمي‌گرفتند و مصمم به مورد ديگر مي‌شدند بهتر بود، اين اصلاً با مباني اعتقادي اسلامي سازگاري ندارد. يا با توجه به اينكه رسالت الهي پيامبر(ص) را قبول ندارند در تبيين زندگي پيامبر(ص) و آموزه‌هاي نبوي به دنبال سرچشمه‌هاي زميني مي‌گردند و آن‌ را در قالب محيط اطراف پيامبر(ص) و مكان‌هايي كه ايشان مراوده داشته‌اند جستجو مي‌كنند. لذا ديده مي‌شود براي ملاقاتي كه حضرت در خردسالي با «بحيراي نصراني» داشته و آن‌چه كه از ايشان به يك عالم مسيحي منتقل مي‌شود، جايگاه بلندي را قائل مي‌شوند و به همين ترتيب ملاقات‌هايي كه پيامبر(ص) با يهود مدينه و اطراف آن داشتند به عنوان سرچشمه‌هاي وحي پيامبر(ص) تلقي مي‌شود. اين نگاه با نگاهي كه يك مسلمان به آن باور دارد بسيار متفاوت است. البته منظور اين نيست كه كسي كه مسلمان نيست، حق تحقيق كردن در مورد پيامبر(ص) را ندارد ولي در مقام داوري اين سخن بايد گفت آن‌ها را در اين راه به خطا رفته‌اند منبع و منشأ اين بحث، نبود درك دروني آن‌ها نسبت به اسلام است.
كاستي‌ دومي كه در مطالعات غربي مي‌توان جستجو كرد، موضوع خالي نماندن برخي از اين مطالعات از آن ‌انگيزه‌هايي است كه در مبحث قبل به آن اشاره شد، مواردي كه در يك نگاه تنگ و كوتاه (به اصطلاح دقيق‌تر) با انديشه‌هاي اسلامي و وجوه مختلف جامعه‌ي اسلامي و تمدن اسلامي وجود دارد.
كاستي سومي كه در مطالعات شرق‌شناسي قابل جستجوست نوعي نگاه محدود به پديده‌ها يا به اصطلاح نگاه پديدارشناسانه‌ي آن‌هاست كه از سطح عبور نمي‌كند و به لايه‌هاي زيرين راه نمي‌يابد. اين آفت بزرگي است. به عنوان نمونه در تحليل تمدن اسلامي به دليل نگاه پديدارشناسانه، مظاهر تمدن و دستاوردهاي مادي تمدن اسلامي، يعني ساختمان‌ها و بناها را تحليل مي‌كنند. شايد اگر در خصوص مظاهر اسلامي از شما سؤال شود، ذهنتان متوجه همين امور شود. اين‌ها از دستاوردهاي تمدن اسلامي است ولي اسلام را نمي‌توان به اين امور، محدود كرد. اين نگاهي سطحي است كه ما را روي لايه‌ي سطحي و بيروني نگاه مي‌دارد.
كاستي ديگر نوعي تلاش هر چند ناخواسته براي القاي غرب محوري در همه‌ي جنبه‌هاست هر چند برخي از مستشرقان را نمي‌توان به اين امر متهم كرد كه با يك برنامه‌ريزي قبلي اين رويكرد را مبناي كار خود قرار داده‌اند ولي چون اين مطالعات در دوران استعماري غرب رونق بيش‌تري گرفت و شاخ و برگ پيدا كرد و نگاه آن دوره، يك نگاه استعمارگرانه به كشور تحت استعمار بود، نوعي خود بزرگ‌بيني و غرب‌محوري در آن مطالعات ديده مي‌شود كه لازمه‌اش تحقير و كوچك شمردن ديگران است.
نكته‌ي ديگر اين كه تلاش برخي از مستشرقان در بعضي جاها مديريت شده است ولي در برخي موارد خود مستشرقان نمي‌دانند در چه فضايي بحث كرده‌اند. در آن‌جا اين تلاش براي يافتن و بررسي مسائل و جريانات دروني جامعه‌ي اسلامي، برجسته ساختن و بزرگ‌نمايي آن و حتي‌ گاهي اين تلاش براي بررسي عوامل دورني جامعه‌ي اسلامي، دچار آسيب‌پذيري ديگري شده است.

ارزيابي كلي و كشف جنبه‌هاي مثبت فعاليت‌هاي مستشرقان

به درستي بايد گفت بحث و تتبع افرادي كه حركت و مشي آن‌ها برخلاف تفكر و زندگي ماست، و نگاه آن‌ها به اسلام و جنبه‌هاي مختلف آن ذاتاً ارزشمند است. صرف‌نظر ازهمه‌ي جنبه‌هاي سلبي، همين‌كه مسلمانان بدانند ديگران درباره‌ي آن‌ها چگونه مي‌انديشند موضوعي در خور اهميت و شايسته‌ي عنايت و توجه است.
چندين جنبه‌ي مثبت ديگر هم وجود دارد. گاهي نگاه دروني آفت‌زاست و موجب نوعي كژتابي در فهم مي‌شود. نگاه بيروني به يك پديده‌ ابعادي را براي انسان روشن مي‌سازد و كسي كه تنها و تنها خود را در نگاه دروني محصور كرده، آن‌ها را نمي‌تواند پيدا كند، باز بايد تأكيد نمود در آن‌ جنبه‌هاي دروني و در واقع جنبه‌هاي سلبي كه در ابتدا گفته شد به جهت نداشتن نگاه دروني و عدم درك صحيح از مباني اعتقادي اسلام، نگاهشان كامل نخواهد بود.
مسلمان‌ها فقط و فقط نگاه دروني به اسلام دارند در اين‌جا هم نوع نگاه مي‌تواند آفت‌هايي داشته باشد چون مانع از يك درك همه‌جانبه و كل‌گرا مي‌شود. يكي از جنبه‌هاي مثبت نگاه مستشرقان ترويج نگاه بيروني به اسلام و دستاوردهاي مختلف اسلامي است. ساختماني را در ذهن مجسم سازيد. افرادي كه درون آن ساختمان زندگي مي‌كنند، اطلاعات درست و دقيقي در مورد اجزاي دروني ساختمان دارند. مانند اينكه اتاق‌ها و راه‌روها چگونه است؟ انتقال از يك اتاق به اتاق ديگر چگونه صورت مي‌گيرد؟ و قسمت‌هاي مختلف ساختمان هر كدام كجا قرار گرفته‌اند؟ اما كسي كه از بيرون نگاه مي‌كند، نماي كلي ساختمان و جايگاه كلي ساختمان در بافت محلي را مي‌تواند پيدا كند. اين قسم دوم از مواريث مستشرقان است كه به مسلمانان آموزش مي‌دهد نگاه بيروني هم به دين خود داشته باشند. اين امر امروزه موجي از اطلاعات را براي مسلمانان ايجاد كرده است و يكي ديگر از جنبه‌هاي مثبت روش كار آن‌ها است. برخي از شاخه‌هاي علمي و هم‌چنين برخي از فنون و روش‌هايي به واسطه‌ي شرقي‌ها ابداع شد، قابل انكار نيست و اكنون نيز در بين مسلمانان در يك گستره‌ي وسيعي رواج يافته است؛ مثلاً تصحيح نسخ خطي كه امروزه رونق يافته و به عنوان يك رشته‌ي عملي شناخته شده و پُررونق و بسيار ارزشمند است تا پيش از مطالعات مستشرقان در حوزه‌ي علوم مسلمانان وجود نداشت. البته منظور اين نيست كه اصلاً چنين كاري تا پيش از آن صورت نگرفته بود و شايد همان استنساخي كه از نسخه‌هاي مختلف مي‌‌كردند (و گاه مستنسخان، عالماني بزرگ بودند و دقت مي‌كردند كه آن اصول را درست به كار ببرند) نوعي تصحيح متن به شمار مي‌آمد، اما به صورت گسترده‌ي امروزي قطعاً از مواريث مستشرقان است كه شاخه‌هاي علمي جديدي را ابداع نمودند. از نظر فنون و روش‌ها هم مثلاً استفاده از نمايه‌ براي تأليف كتاب‌ها يا شيوه‌ي ارجاعات و مانند آن اموري هستند كه از ابتكارات مستشرقان است. مثلاً نخستين فهرست قرآن را «فلوگل آلماني» عرضه كرد و بعداً افرادي در بين مسلمان‌ها اين فهرست را تهيه كردند. در واقع اين كارهايي كه تقويت‌كننده‌ي فضاي پژوهشي است و شايد در اصل كار پژوهشي به حساب نيايد (اما پژوهش را آسان مي‌كند) همه از تبعات مثبت كار مستشرقان است.

رويكرد ويژه‌‌ي خاورشناسان به شرق و اسلام در دهه‌هاي اخير

در دو سه دهه‌ي اخير، ميان گرايش‌هاي مثبت و منفي در شرق‌شناسي تفكيك به وجود آمده است، بر خلاف يك‌پارچگي مستشرقين در دهه‌هاي پيشين و حاكميت روحيه‌ي جدايي و برتري‌جويي نسبت به مسلمين، در دو سه دهه‌ي اخير در اين يكپارچگي رخنه ايجاد شده و پيدايش نوعي دودستگي در مطالعات شرق‌شناسانه به وضح به چشم مي‌خورد. البته در مطالعات قبلي هم كه روحيه‌ي حاكم، روحيه‌ي سلبي منفي بوده نمونه‌هاي قابل توجهي براي كساني كه روحيه‌ي هم‌دلانه داشتند ديده مي‌شود.
اكنون جريان به گونه‌اي شده كه شايد بتوان گفت از دو نوع شرق‌شناسي بايد صحبت كرد. يك شرق‌شناسي عالمانه در غرب ديده مي‌شود كه شرق‌شناسي هم‌دلانه نسبت به اسلام و مسلمان‌هاست. و يك نوع شرق‌شناسي سياسي كه ميراث تاريخي خصومت نسبت به مسلمان‌ها را تماماً در خود جمع كرده است و همان مسير را ادامه مي‌دهد. شرق‌شناسي هم‌دلانه‌ي علمي كه اغلب هم در دانشگاه‌هاست حتي در برخي از نهاد‌هاي ديني و در برخي از كليساها هم قابل جستجوست و به دلايلي چند شكل‌گرفته است.
عامل اول اين‌كه حمايت نهادهاي سياسي از مطالعات شرق‌شناسي به نحو سالبه جزئيه برداشته شده است و همه‌ي كانون‌هاي شرق‌شناسي تحت حمايت دولت‌ها نيستند. برخي از آن‌ها مورد حمايت هستند و براي انجام پژوهش‌ها سفارش قبول مي‌كنند. همين‌كه عامل سياست برداشته شده موجب مي‌شود تا انگيزه‌هاي علمي، جاي انگيزه‌هاي سياسي را بگيرد.
عامل دوم اين‌كه خصومت كليسا نسبت به شرق و شرق اسلامي كمتر از قبل شده است. پس از به رسميت شناخته شدن اسلام به عنوان يك دين در شوراي دوم واتيكان در محدوده‌ي سال‌هاي 1962 تا 1965 كه حادثه‌ي مهمي به حساب مي‌آيد، اين نگاه خصمانه هم كنار رفت و باعث شد يك نگاه مثبت، جايگزين و تقويت شود. عامل سوم و بسيار مهم حضور گسترده‌ي مسلمانان در كشورهاي غربي و در كانون‌هاي مطالعات شرقي و مطالعات اسلامي است. بر خلاف دوره‌هاي قبلي كه همه‌ي محققان نامسلمان بودند، اكنون پژوهشگران مسلمان در اين مراكز تحقيقاتي حضور دارند و اين خود به شدت در كاهش روحيه‌ي خصمانه مؤثر بوده است.
عامل چهارم فضايي است كه اصطلاحاً به آن فضاي پُست‌ مدرن گفته مي‌شود، در واقع خود پُست مدرنيسم در اين‌جا مورد بحث نيست. هر تفسير كه نسبت به پُست مدرنيسم داشته باشيم و آن را در ادامه‌ي مدرنيته، واكنش به مدرنيته يا ادامه‌ي يك هرج و مرج و منطق بي‌ضابطه بدانيم هر چه باشد بالأخره فرصتي براي خروج از آن چارچوب‌هاي تنگي است كه در دوره‌ي حاكميت مدرنيسم ايجاد شده بود. اين امر هم عامل ديگري است تا ناهنجاري‌هاي دوران مدرنيته شكسته و واقع‌گرايي و حقيقت‌گرايي تقويت شود. پس تحت چند عاملي كه گفته شد يك روي‌كرد نسبتاً مثبت نسبت به اسلام به وجود آمد.
اين همه گرايش به اسلام كه در غرب به صورتي محسوس قابل تعقيب است و نيروهايي كه در غرب روز به روز بيش‌تر مي‌شود در نتيجه‌ي تبليغ درست از ناحيه‌ي مسلمانان نيست به‌ خصوص كه اكنون بسياري از دعوت‌گران اسلامي در اروپا دعوت‌گراني هستند كه با يك روحيه‌ي سلفي تند وهّابي، اسلام را تبليغ مي‌كنند. بايد اين نوع اسلام‌‌‌گرايي را متأثر ازعواملي ازجمله استشراق همدل و گسسته ازنهادهاي سياسي دانست. ولي ازطرف ديگر گفته‌اند استشراق حكومتي و سياسي كه ترجمه‌ي درست آن استشراق رسانه‌اي است، نيز هم‌چنان باقي است. به اين معنا كه اين سبك كه خوراك دستگاه‌هاي تبليغاتي را درست مي‌كند بيش‌تر در رسانه‌ها منعكس است نه در كانون‌هاي علمي و اين همان چيزي است كه وقتي يك خبرنگار غربي به كشورهاي شرقي براي مصاحبه مي‌آيد به‌ دنبال آن دسته از نكاتي در فعاليت‌هاي شرق‌شناسانه‌اش مي‌گردد كه به كار بنگاه‌هاي سخن‌پراكني بيايد. آنان به دنبال نكاتي ‌ريز مي‌گردند و همين نكات كانون پرسش آن‌ها مي‌شود. معلوم است كه خود خبرنگار نمي‌داند چه مي‌پرسد، اما در يك نگاه كلي در واقع يك نوع گرد‌آوري اطلاعات و اسلام‌شناسي در يك پارادايم مخصوص است. خلاصه اين‌كه بايد هر دو جريان در تحليل‌ها مدنظر باشند.
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : bamaram




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط