[ زنان در جامعه غربی]
ولتر در خاطراتش، با توجیه ورود او به قلمرو مردانهی فلسفه، توضیح داد که «مادام دو شاتله در پی آن نبود که فلسفه را با آرایه هایی که با آن بیگانه بود بیاراید، چنین کاری از شخصیت مردانه و موجه او دور بود». گرچه این زن فرهیخته مایهی خوشنودی ولتر بود، اما او چیز چندانی در مورد تحصیلات، کارکرد و نقش زنان در جامعه ننوشت. و این قصور فاحشی در مجموعه ی آثار کسی بود که بسیاری از نهادهای سنتی دیگر را به نقد کشیده بود. همچنین به نظر میرسد که او از هوش شاتله هم چندان خشنود نبود. او در نامه ای به یکی از دوستانش نوشت: «در واقع، امیلی، معشوقهی والایی است که شفقت، شوخ طبعی، زیبایی خداداد و سایر فضایل زنانه را داراست. اما اغلب آرزو میکنم که ای کاش کمتر فرهیخته و هوشمند می بود». در این نوشته و بعضی نوشتههای دیگر، ولتر با رقیب دیرینهی خود، ژان ژاک روسوی فیلسوف، هم عقیده بود. روسو که دیده رو در دهه ی ۱۷۴۰ پایش را به سالن های پاریس باز کرد، در نوشتهی تأثیرگذار خود، امیل (۱۷۶۲)، زبان به ملامت زنان سالن دار گشود:دختری ساده و با تربیتی معمولی را هزار بار بر زن فرهیخته و با درایتی که در خانه ام یک حلقهی ادبی راه بیندازد و خود را سرور خود بداند ترجیح می دهم. زن با درایت مصیبتی است برای شوهرش، بچه هایش، دوستانش، خدمتکارانش، و برای هر کس دیگر. از جایگاه والای نبوغش، هر وظیفهی زنانه را خوار میشمارد، و مدام تقلا میکند تا به یک مرد تبدیل شود، مثل مادموازل دولانکلو.
مردان روشنگری، مانند نسلهای فراوان مردان اروپایی پیش از خود، از فضایل خانه داری زنان نیز تمجید می کردند، و سخت بر این عقیده بودند که پاکدامنی والاترین فضیلت زنان است، و هیچ توجهی به این معیار دوگانه ی رفتار جنسی نداشتند. دیوید هیوم بر این باور بود که فروتنی» و «پاکدامنی» وظایفی هستند که به جنس لطیف تعلق دارند. و نتیجه گرفت این تبعیض در جهت منافع جامعهی مدنی ضروری است... و برای اثبات آن باید به احساسات همهی ملتها و همهی سنین مراجعه کرد. هیوم احساسات عصر خود را بیان می کرد. مردان روشنگری، صرف نظر از این که خود با زنان سالن دار رابطهی جنسی داشتند یا نه، همگی زنانی را که در چارچوبی غیر از ازدواج، رابطهی جنسی داشتند، ملامت میکردند. جانسون چنین می اندیشید که چنین زنی نباید امکانی برای بازیابی شخصیت نیک داشته باشد». روسو جرم او را با خیانت یکسان می دانست:
زن بی ایمان بدتر از شوهر بی ایمان است؛ زن خانواده را تباه میکند و علقههای طبیعی را میگسلد؛ چنان چه او فرزندانی بیاورد که از آن شوهرش نیستند، هم نسبت به او و هم نسبت به جامعه جفا کرده است؛ پس جرم او بی وفایی نیست، بلکه خیانت است. از نظر من، این منشأ هر نوع نزاع و جرمی است. افزون بر این، آنها اعتقاد داشتند که نیروی جنسی کذایی زنان که چنین مردان را می ترساند و مرعوب شان میکند، باید برای خیر و صلاح جامعه کنترل شود. زنانی مانند سالن داران یا معشوقه های درباری را که از نیروی جنسی خود استفاده میکنند، فقط می توان محکوم کرد... در پایان سدهی هجدهم، زنان سالن دار را به نفع زنان سنتی تر طرد می کردند. این دگرگونی به سرعت در عصر انقلاب فرانسه و جنگها ناپلئونی (۱۷۸۹ - ۱۸۱۵) به وقوع پیوست. قدرت اجتماعی و سیاسی ای که سالنداران پیش از انقلاب فرانسه از آن برخوردار بودند، به یکی از عمده ترین اشکالات سلطنت کهن بدل شد، و افراد متعلق به طبقات گوناگون و فیلسوفان سیاسی در محکومیت این «نفوذ زنان» متحد شدند. الیزابت ویژه بن، هنرمند فرانسوی و صورتگر ماری آنتوانت، در خاطراتش می نویسد: «در سدهی هجدهم زنان حکومت می کردند، اما انقلاب آنها را به زیر کشید». ویژه لبرون در مورد قدرت زنان اغراق می کرد، اما دقیقا متوجه افول نفوذ آنان بود. انقلاب باعث شد سیلی از نقدها دربارهی غصب غیر طبیعی قلمرو مردانه ی سیاست از سوی زنان صورت گیرد. فعالیت سیاسی زنان در سال ۱۷۹۳ غیر قانونی اعلام شد، و مردان سیاست مدار، روزنامه نگار و فیلسوف نفوذ سیاسی زنان را، خواه جمهوری خواه باشند و خواه سلطنت طلب، خواه انقلابی باشند و خواه ضد انقلاب، محکوم کردند.
منبع: درآمدی بر فهم جامعهی مدرن، کتاب یکم: صورتبندیهای مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص98-96، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397