از قرن پانزدهم تا قرن هجدهم، دو نوع رژیم متفاوت را در اروپا می توان از هم متمایز کرد: پادشاهی های «مطلقهی» فرانسه، پروس، اتریش، اسپانیا، سوئد، روسیه و بعضی جاهای دیگر، و پادشاهیهای مشروطه و جمهوریهایی که به خصوص در انگلستان و هلند پا گرفتند. میان این دو نوع رژیم تفاوت های مفهومی و نهادی مهمی وجود دارد، هر چند همان طور که خواهیم دید، از نظرگاه تاریخ مناسبات دولت / جامعه، پاره ای از این تفاوتها بیشتر ظاهری بوده اند تا واقعی. من به اختصار دربارهی دولت های مشروطه بحث خواهم کرد، اما در وهله ی اول حکومت مطلقه را در کانون توجه قرار خواهم داد.
حکومت مطلقه، روایتگر شکل گیری نوعی دولت مبتنی بر پایه های زیر بود: جذب واحدهای سیاسی کوچکتر و ضعیف تر در ساختارهای سیاسی بزرگتر و قوی تر؛ تحکیم توانایی فرمانروایی بر یک قلمرو سرزمینی متحد؛ استقرار نظام منسجمی از نظم و قانون در سراسر یک قلمرو؛ پیاده کردن حکومتی با یگانگی، پیوستگی، حسابگری و کارآمدی بیشتر توسط یک رهبر واحد حکومتی؛ و تکوین شمار نسبتا معدودی از دولت ها که به مبارزهی قدرت پایان ناپذیر، رقابتی و مخاطره آمیز مشغول بودند.
گرچه غالبا درباره میزان واقعی قدرت فرمانروایان مطلقه مبالغه شده است، اما این تغییرات باعث افزایش قابل توجه «اقتدار عمومی» از بالا شد. یقینا فرمانروایان مطلقه مدعی بودند که حق مشروع تصمیم گیری دربارهی امور دولت را به تنهایی در اختیار دارند. یکی از بارزترین تجلیات این دیدگاه به لویی پانزدهم، شاه فرانسه ، نسبت داده شده است:
قدرت حاکمیت تنها در ید قدرت شخص من است، و درباریان وجود و اقتدار خود را فقط از من می گیرند. این ... اقتدار فقط به نام من می تواند اعمال شود ... زیرا قدرت قانونگذاری فقط به من تعلق دارد...کل نظام عمومی از من سرچشمه می گیرد، زیرا من پاسدار اصلی آن هستم ... حقوق و منافع کشور ضرورتا در گرو حقوق و منافع من است و فقط در دستان من قرار دارد . شاه مطلقه مدعی بود که او منشأ غایی قانون بشری است، هر چند ذکر این نکته مهم است که بنا به فهم عمومی، این دعوی او از قانون خداوند نشأت می گرفت. مشروعیت شاه بر «حق الاهی» استوار بود.
[قدرتمندان سیاسی]
در این مفهوم کاملا خاص، قدرتمندان سیاسی به اندازه ی هر نهاد صنفی دیگری زیر سیطرهی قانون قرار داشتند . جان فرانکو پوجی جامعه شناس، در گزارشی تکان دهنده و تا اندازهای شوخ طبعانه و نیش دار، از منزلت عمومی پادشاه فرانسه (شاید نمونهی اعلای یک چهرهی مطلقه) می نویسد: . پادشاه فرانسه از جمیع جهات شخصیتی «عمومی» بود. مادرش او را در ملأ عام زایید و از همان لحظهی شروع زندگی تا آخرین لحظات سخت آن، در برابر چشمان ملازمانی باقی ماند که مناصب عالیہی دربار را در اشغال داشتند. وی در ملأ عام غذا می خورد، به رختخواب می رفت، از خواب برمی خاست، بر او لباس می پوشاندند و نظافت می شد، در ملأ عام ادرار می کرد و قضای حاجت. او در ملأ عام چندان حمام نمی کرد، چنانکه در خلوت نیز حمام نمی کرد. گزارشی ندارم نشان دهد در ملأعام جماع کرده باشد، اما با در نظر گرفتن شرایطی که او را ناگزیر می کرد بکارت عروس والاتبار خود را بردارد، باید نتیجه بگیریم که تا مرحلهی جماع کامل در ملأ عام نیز پیش رفته است. وقتی که او در ملأ عام مرد، جسدش بی درنگ در ملأ عام مثله و ساطوری شد و هر تکه از بدنش طی مراسمی آیینی میان بزرگ ترین شخصیت های حاضر یعنی میان کسانی تقسیم شد که در تمام مدت هستی و مردن او حضور داشتند.پادشاه مطلقه در رأس نظام جدیدی از فرمانروایی قرار داشت که مرتبة متمرکزتر شده، و به دعوی قدرت برتر و تقسیم ناپذیر متصل شده بود: اقتدار حاکم.. همهی این خصوصیات در مراسم و آیین های زندگی درباری تجلی می یافت. در پیوند با دربار، دستگاه اداری تازهای شکل گرفت که آغازگر یک بوروکراسی و ارتش حرفه ای و دائمی بود.اگر پادشاهی فرانسه در قرن هفدهم بهترین نمونه ی یک دربار مطلقه باشد، پروس در دوران حکومت سلسلهی هوهنتسولرن، بهترین مثال «نمونه ی اصلی نظام وزارتی» است. این نمونههای اصیل»، مداخلهی دولت را در ترویج و تنظیم انواع فعالیت ها در حدی بی سابقه افزایش دادند. در تاریخ نظامهای دولتی، شش تحول زیر اهمیت زیادی دارند: ١. سازگاری رشد یابندهی مرزهای سرزمینی با یک نظام حکومتی یکدست؛ ۲. ابداع ساز و کارهای جدید قانونگذاری و اجرای قانون؛ ٣. متمرکز شدن قدرت اداری؛ ۴. تغییر و گسترش مدیریت مالی؛ ۵. رسمیت پیداکردن مناسبات دولتها از رهگذر تکوین دیپلماسی و نهادهای دیپلماتیک؛ و ۶. تشکیل یک ارتش دائمی.
حکومت مطلقه فرایندی از دولت سازی را به حرکت درآورد که به کاهش تنوع اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در داخل هر یک از این دولت ها و گسترش این تنوع در میان آنها منجر شد.
منبع: درآمدی بر فهم جامعهی مدرن، کتاب یکم: صورتبندیهای مدرنیته، استوارت هال و برم گیبن، مترجمان: محمود متحد، عباس مخبر، حسن مرتضوی، مهران مهاجر و محمد نبوی، صص 130-127، نشر آگه، تهران، چاپ چهارم، 1397