فیثاغورثیان «تقلید» را به مفهوم تقلید بازیگر میدانستند؛ دموکریتوس آن را به مفهوم تقلید یک شاگرد از استاد. تنها افلاطون بود که آن را به معنای تقلید یک کپی کار از یک الگو و مدل میفهمید. فهم افلاطون از این اصطلاح، تأثیر خودش را بر روی ارسطو باقی گذاشت، همانگونه که این تأثیر را در اظهار نظر او میبینیم که میگوید، تقلید به ما لذت میبخشد زیرا اصل آن را به یاد میآوریم. با این حال، در کل میتوان گفت که ارسطو به معنا و مفهوم قدیمیتر تقلید به عنوان بیان و بازنمایی شخصیتها وفادار ماند. او مغنای تقلید در حماسه، تراژدی، شعر و هنرهای تئاتری را به مانند معنای تقلید در موسیقی میدانست. فهم او از معنای تقلید، متفاوت با آنچه که اندیشمندان مدرن از این معنا ادراک میکردند، دارای دو جنبه بود: از طرفی میمسیس عبارت از بازنمایی واقعیت بود، و از طرف دیگر به معنای بیان آزادانه آن. زمانی که از میمسیس صحبت میشود، افلاطون معنای اول و ارسطو هر دو معنا را قصد میکند. اما منظور فیثاغورثیان معنای دوم است.
هنرهای تقلیدی چگونه از هنرهای دیگر متفاوت و متمایز میشوند؟ یا به بیان دقیقتر، شعر چگونه از چیزی که شعر نیست متمایز میشود؟ اگر شعر و رساله علمی از زبانی یکسان بهره میجویند، آنگاه چگونه از هم متفاوت میشوند؟ پیشتر، گرگیاس به این پرسش اینگونه پاسخ داده بود که تفاوت از شکل موزون شعر ناشی میشود. اما ارسطو پی برده بود که شکل موزون، یک رساله علمی را به شعر تبدیل نمیکند. بنابراین او پاسخی متفاوت ارائه کرد؛ شعر به واسطه «تقلید» متمایز میشود. منظور او از این عبارت این بود که ویژگی ذاتی شعر بیان و اجراست. آن هم بیان احساسات است و هم بازنمایی واقعیت، گرچه بازنمایی در اینجا فقط یک وسیله است و اشکال مختلفی از تکرار دقیق تا اقتباس کاملا آزاد را در برمیگیرد.
شاید یک زیباشناس مدرن علاقه داشته باشد بپرسد که رابطه بین هنرهای تقلیدی با فرم و محتوا چیست. آیا این هنرها به چیزهایی که تقلید شدهاند یا به چگونگی شکل گیری تقلید مربوطاند؟ احتمالا ارسطو خواهد گفت که این پرسشی است که به نحوی شایسته مطرح نشده است. او نوشت که «یک شاعر بایستی خالق داستان باشد تا بیت و مصرع»، به عبارت دیگر، شاعر به محتوا میپردازد. اما او همچنین در جایی دیگر شعر را به عنوان سبک، شیوه سخن، ریتم و ملودی توصیف کرده است. اینها چیزهایی هستند که فرم را ایجاد میکنند. او مثل اکثریت یونانیان فکر نمیکرد که میان فرم و محتوا تفاوتی وجود دارد و انسان بایستی یکی از این دو رابرگزیند. لذا او تمایزی میان آندو قائل نبود.
هنر و شعر
ارسطو هنرهای زیر را به عنوان هنرهای «تقلیدی» میدانست: حماسه و تراژدی، کمدی و شعرهای دیثی رامپ (مستانه سرایی)، فلوت زنی و نواختن گیتار. امروزه ما تنها به شعر و موسیقی هنرهای تقلیدی اطلاق میکنیم. اما ارسطو فاقد این اصطلاحات کلیتر بود و فهرست جزئیتری را ذکر کرد. با وجود اینکه ابزار مفهومی او بسیار بهتر از پیشینیانش مسائل فوق را روشن میکرد، با این همه فاقد برخی از اصطلاحات بود. او خودش متوجه شد که هیچ اصطلاحی را ندارد که کلا هنر ادبی را پوشش دهد. در یونان منظور از واژه «شاعر» یا به معنای همه سازندهها و تولیدکنندهها (براساس اتیمولوژی) بوده است و یا تنها به خالق و سازنده اشعار اطلاق میشد، به غیر از نثرنویسان.ارسطو به خاطر این نارسائیها و کمبودها بود که مجبور شد تراژدی، کمدی، حماسه، مستانه سرایی و غیره را به طور جداگانه فهرست کند. دستگاه فکری او همچنین فاقد واژههای کلی برای موسیقی و هنرهای تجسمی بود، و بنابراین او مجبور شد آنها را نیز به طور جزئی فهرست نماید. هنرهای تجسمی کمتر از شعر و موسیقی با مفهوم ارسطوئی هنرهای تقلیدی مطابقت داشت، اما شباهتشان زیاد بود. فهرست هنرهای تقلیدی که ارسطو فن شعر را با آن آغاز میکند، شامل نقاشی و مجسمه سازی نیست، اما آثار دیگر ارسطو نشان میدهد که او نقاشی و مجسمه سازی را به همان مقوله و دسته متعلق میدانست. بنا به عقیده او، هنرهای تقلیدی شعر، موسیقی و هنرهای تجسمی را در بر میگرفت.
مهمترین مسئله درباره تقسیم بندی ارسطو این بود که تفکیک دیرینه هنر و شعر را در یونان دگرگون ساخت. آن دو از هم تفکیک شده بودند زیرا هنر یک محصول بود و شعر پیشگویی. ارسطو شعر را با هنرها سازگار کرد. حتی افلاطون نیز شعر را در زمره هنر قرار نمیداد، زیرا او معتقد بود که هنر از مهارت و شعر از «شور الوهی» سرچشمه میگیرد. با وجود این، ارسطو به خود مفهوم «شور الوهی» معتقد نبود و حتی در شعر نیز آن را برنمیتابید. او معتقد بود که شعر «موضوعی متعلق به استعداد ذاتی است بیش از آنکه مربوط به شور باشد». شعر خوب به همان روشی که هنرهای خوب دیگر خلق میشوند، براساس استعداد، مهارت و تمرین سروده میشود و وابستگیاش به قوانین کمتر از هنرهای دیگر نیست. به خاطر همین مسئله میتواند موضوعی برای مطالعه و بررسی علمیباشد. این بررسی «فن شعر» نامیده میشود.
از طریق این رویکرد، ارسطو توانست شعر و هنرهای تجسمی را یکجا جمع کند. او گنجاندن آن دو را در درون مفهوم سادهای از هنر و یا به عبارت دقیقتر درون مفهوم هنر تقلیدی ممکن ساخت. تقابل دیرینه شعر و هنر (الهام در برابر مهارت) توسط ارسطو به تمایز دو نوع شاعر و هنرمند تبدیل شد: آنانی که براساس مهارت و آنانی که تحت تأثیر افسون و جذبه الهام هنرشان را ارائه میدهند. ارسطو علاقه داشت که هنرمندان نوع نخست را ترجیح دهد، زیرا هنرمندان نوع دوم نظارت بر هنرشان و کنترل آن را به راحتی از دست میدهند.
منبع: تاریخ زیباشناسی، جلد اول، ووادیسواف تاتارکیوچ، ترجمه: سید جواد فندرسکی،صص290-286، نشر علم، تهران، چاپ أول، 1392