جهانی شدن یکسان سازی یا تنوّع فرهنگی و سیاستهای ملّی (قسمت دوم)
جهانی شدن و تنوّع فرهنگی
دستهی دوم نظریات، در نقطهی مقابل نظریهی امپریالیسم فرهنگی بر آنند که جهانی شدن خواسته یا ناخواسته به پدیده ای خلاف آنچه در ابتدا انتظار می رفت، منجر شده است: تکثرگرایی و تنوع گرایی فرهنگی. همگان بدین واقعیت معترفند که جهانی شدن، دست کم، در وضعیت موجود آن به ایجاد و غلبه یک سپهر فرهنگی جهانگستر با سیطره و سلطه مشابه فرهنگ های ملی و قومی و غلبه هژمونیک بلامنازع توفیق نیافته است. شهروندان جامعه جهانی هنوز هم به رغم کثرت ارتباطات و تعاملات، نفوذپذیری مرزهای فیزیکی و فرهنگی، از میان رفتن بسیاری از موانع و محدودیت های پیشین، احساس قرابت و نزدیکی بیشتر با همه ساکنان کرهی خاکی، همگنی نسبی و رو به افزایش عناصر جهان زیست موجود، و تضعیف برخی از تمایزات و خاص گرایی های سنتی، احساس برخورداری از یک هویت فرهنگی فراگیر و عمیق چه به صورت متعین و چه به عنوان هویتی ورای لایه های متنوع هویتی - که از تعلّقات خاص گرایانه همچون زبان قومیت، مذهب، نژاد و ملیت ناشی شده است و مبین این تعلّق و معرف عضویت آنها در جامعهی جهانی باشد - نمیکنند. از سوی دیگر، طیف گسترده تعلقات، نمادها، الگوها، رفتارها، شعارها، ایدئولوژی ها، جنبش ها، صف بندی ها و مانند آن که نمایانگر درجات مختلفی از خاص گرایی و تمایز طلبی فرهنگی است، نه تنها از میان نرفته و تضعیف نشده، بلکه هر روز به اشکال مختلف و گاه با شدت بیشتری از گذشته بازتولید می شود. ملی گرایی و بلکه قبیله گرایی و طایفه گرایی، فرقه گرایی، گروه گرایی، بنیادگرایی و باستان گرایی هنوز هم ایدئولوژی های بسیار نیرومند ونقش آفرین در مناطق مختلف جهان هستند. ساحت روحی شهروند جهانی مسخر نوستالوژی های مقدّس و نامقدّس فراوانی است که امید رهایی از آنها بسیار مستبعد می نماید. تردیدی نیست که میزان وابستگی، پایبندی، سرسپردگی، وفاداری و التزام روحی و عملی به تأمین اقتضائات و استلزامات این سنخ تعلقات، به مراتب بیشتر و عمیق تر از احساس وابستگی و تعلّق به جامعه جهانی و فرهنگ - به اصطلاح - جهان شمول آن است. البته خاص گرایی فرهنگی عناصر و مؤلفه های مختلفی دارد که میزان تعلّق خاطر و حساسیت افراد نسبت به آنها و نیز میزان تأثیرپذیری آنها از فرایند جهانی شدن و عام گرایی ناشی از آن یکسان نیست.در کنار روند جهانی شدن فرهنگ، بسیاری از ویژگی های بومی و منطقه ای نیز پررنگ می شوند. به عبارت دیگر، این روند به طور دیالکتیکی در درون خودش روندی متضاد با خود تولید می کند. در عین حال که ارتباطات جهانی می شوند و فناوری به همه جا رسوخ می کند، نوعی خودآگاهی قومی، مذهبی و فرهنگی رشد می کند و وفاداری های محلی ای که در این فرهنگ جهانی جای نمی گیرند، تقویت می شوند و خرده هویت ها برجسته می گردند.(1)
نکتهی دیگر اینکه اساساً یک ملت با تأکید بر ویژگی های فرهنگی خاصی که موجب تمایزش از دیگران می شود، خود را تعریف می کند. این تمایز هویت ساز غالباً با ارجاع به مجموعه ای از عناصر به هم پیوسته و منحصر به فرد از قبیل زبان، نژاد، فرهنگ، مذهب، تاریخ، سرزمین و مانند آن تأمین می شود. در جامعهی جهانی نیز، ملت ها با تأکید بر همین نشانه های تمایز که به طور موروثی از گذشتگان خویش به ارث برده اند و مقوم اصالت و هویت آنهاست، در تعامل با دیگران وارد می شوند. عضویت در جامعهی جهانی تنها با حفظ این اصول برای ملت ها مطلوبیت خواهد داشت. طبیعی است که تهدید این سنخ مقوّمات، مخالفت ها و مقاومت هایی را بر می انگیزاند. احتمالاً یکی از دلایل رجوع جدی به برخی اختصاصات وتأکید و پافشاری گروه ها و ملت ها بر برخی خاص گرایی ها به رغم کشش جامعهی جهانی به سمت عام گرایی، احساس خطری است که به دلیل خوف زوال اختصاصات هویت بخش عارض شده است. فرهنگ های محلی و ملی واقعیت های انکارناپذیری هستند که غالباً به راه و رسم ها، شیوه ها، سنّت ها و دستاوردهای فرهنگی - تاریخی متنوع، خلّاق و دیرپا متّکی اند؛ این سرمایه ها معمولاً در پرتو زمینه ها، امکانات و شرایط جدید و متناسب با اقتضائات و ضرورت های عصری، خود را بازسازی کرده و چهره های نوینی به خود می گیرند. بر طبق برخی دیدگاه ها، تنوع فرهنگی مقتضای روند عادی و طبیعی زندگی بشر و سرشت وجودی اوست و از این رو، هر نوع اخلال در این فرایند نامطلوب و زیانبار خواهد بود.
در حقیقت، تنوع فرهنگی ناشی از ظرفیت درونی نوع بشر برای ساخت و ساز مبتکرانه بر بستر میراث فرهنگی گذشتگان است تا از این رهگذر، تنوعی در نحوهی زندگی شان ایجاد شود. این جریان مداوم دگرگونی فقط در صورتی متوقف می شود که ابداع، تقلید یا نوآوری بکلی ممنوع گردد، همان گونه که در برخی فرهنگ ها به وقوع پیوسته است. در آن صورت، روح انسان که لبریز از نوآوری بی حد و مرز است، از بین می رود. تنوع معمولاً به دلایل جغرافیایی، تاریخی و غیره پیرامون یک کانون فرهنگی شکل می گیرد تا عمداً یک مرز فرهنگی برای تفکیک یک گروه فرهنگی از گروه دیگر تعیین شود.(2)
فدریکو مایور، مدیرکل سابق یونسکو، در این باره می نویسد:
وجود یک دموکراسی واقعی بدون وجود یک فرهنگ دموکراتیک غیر قابل تصور است... فرهنگ دموکراتیک واقعی نباید هیچ هویتی اعم از قومی، مذهبی، زبانی یا فرهنگی را نفی کند، همچنان که نباید با زیر پا گذاشتن هویت ملی، همبستگی جمعی و آمال مشترک همگانی رشد یابد. چنین فرهنگ دموکراتیکی فرصتی همگانی فراهم می آورد تا از خلال تعلّقات آزادانه و کثرت گرایانه به خودشناسی دست یابند.(3)
یونسکو نیز در برخی اسناد ضمن تأکید بر لزوم حفظ تنوع فرهنگی، به مزایا و کارکردهای بی بدیل آن توجه داده است.
تنوع و کثرت فرهنگ ها مزایایی دارد شبیه مزایای تنوع زیستی. مزیت کثرت گرایی این است که گنجینهی سرشار تجربه، خرد و رفتار تمام انسان ها را مورد توجه قرار می دهد. هر فرهنگی از مقایسه خود با فرهنگ های دیگر و کشف غرایب و ویژگی های نامتعارف خود سود می برد. این نکته به معنی نسبی گرایی نیست و با ادعای اعتبار برخی ضوابط مطلق کاملاً همخوانی دارد.(4)
تردیدی نیست که تنوع فرهنگی، زمینهی بیشتری برای رشد خلّاقیت های فرهنگی و مشارکت همگان در کار خلق، شکوفایی و تکثیر مقولات فرهنگی فراهم می سازد و فرهنگ ها در پرتو همنشینی و تعامل با همگنان خویش، به رشد و بالندگی مطلوب می رسند. این یک خواست هوشمندانه همگانی است که در جامعه جهانی نیز با قوت تعقیب می شود. به تعبیر ناندی:
... هویت یک فرهنگ پیوسته در ارتباط با خویشتن فرهنگی دیگر فرهنگ هاست. هیچ فرهنگی تاکنون چون جزیره ای به حال خود رها نشده است. هر فرهنگ از یک یا چند فرهنگ دیگر چون وسیله ای برای غنی کردن خویش و دگرگونی های خلّاق درونی بهره می گیرد. به سخن دیگر، هیچ هویت فرهنگی بدون در نظر گرفتن دیگر فرهنگ ها و دیگر هویت ها کامل نخواهد بود.(5)
واقعیت موجود جهان نیز نشان می دهد که حتی در جوامعی که نقش کانونی و محوری در هدایت فرایند جهانی شدن دارند و از طریق این امکان به انتشار فرهنگ خویش در سطح جهان همت گمارده اند، اما نه با یک فرهنگ، بلکه با طیفی از فرهنگ ها و خرده فرهنگ های مختلف مواجهیم.
مادامی که ما « فرهنگ های» متمایز را به موجودیت هایی اختصاص دهیم که در چارچوب موجودیت های دیگر قرار دارند، هیچ پایان منطقی ای بر این امر متصور نخواهد بود. «غرب» یک فرهنگ دارد، ایالات متحده یک فرهنگ دارد، «جنوب» یک فرهنگ دارد، جورجیا یک فرهنگ دارد... افزودن بر این، سیاه پوستان و سفید پوستان در جورجیا، جنوب ایالات متحده، فرهنگ های متمایزی دارند و غیره و غیره. حال چرا هر اجتماع محلی، هر شبکه خویشاوندی و هر خانواری، فرهنگی متمایز نداشته باشد؟ چرا هر نسلی از هر گروه، فرهنگی متمایز نداشته باشد؟ پاسخ این است که هیچ دلیلی برای نفی این مسئله وجود ندارد. ...(6)
لازم به ذکر است که تمایل به تنوع گرایی و دفاع افراطی و یک جانبه از آن، بالقوّه می تواند خطراتی را برای کیان ملی و جامعهی جهانی موجب شود. در سطح ملی، چون ملت ها معمولاً به چند هویت فرهنگی کلان، به عنوان «اجزای اصلی هویت» و رئوس کلی تمایز، وابستگی و اعتماد دارند، و در جامعهی بین الملل نیز خود را با همین شاخص ها و علایم معرفی کرده و توقع دارند دیگران نیز آنها را بر همین اساس شناسایی کنند، از این رو، تأکید بر به رسمیت شناختن گونه های مختلف زبانی، نژادی، قومی و مذهبی، با همه انشعابات و زیر مجوعه های مختلف و فزاینده آن، به لحاظ سیاسی و اجتماعی، وحدت و همبستگی ملی را به مخاطره می افکند. یکی از تناقضات رویاروی دولت های نوین این است که از یک سو، برای شکل گیری و قوام ملت بر عناصر قومی همچون نژاد، اصل و نسب و شجره تاریخی، زبان، فرهنگ، تاریخ، ملیت به مثابه زیرساخت های هویتی یک جامعه و استقلال و تمایز آن از سایرین تأکید می شود؛ و از سوی دیگر، به دلیل عضویت در جامعهی جهانی و پذیرش ماهیت دموکراتیک آن، تلویحاً مجاز شمرده اند که هر فردی می تواند در عین تعلق به یک جامعهی ملی مشخص، به عضویت یک جامعهی عاری از این تعلّقات و بالطبع دارای ویژگی فرهنگی - اجتماعی متمایز یعنی جامعه جهانی یا هر جامعه خاص دیگر به عنوان بخشی از جامعه جهانی درآید؛ موضوعی که گاه تحت عنوان «تابعیت دموکراتیک» از آن سخن می رود. در سطح بین المللی نیز تنوع گرایی افراطی می تواند به بروز برخی مشکلات منجر شود.دوام و تجدید حیات تنوع فرهنگی، چالش های جدیدی را در سطح بین المللی بر می انگیزد. در همان هنگام که فرایند جهانی شدن فرصت تازه ای برای مبادلات فرهنگی پدید می آورد، اشکال جدید تعصب و تعرض نیز ظاهر می گردد. بیگانه ستیزی و نژادپرستی، درگیری های قومی، تعصب، نفرت عمومی، طرد و تبعیض که عمدتاً ناشی ازقومیت گرایی و تفاوت های جنسی هستند، خشونت و رنج را تقریباً در همه جا به وجود می آورند. تمامی پدیده های فوق، منجر به مقاومت در برابر به رسمیت شناختن دیگران به عنوان انسان های مستحق برخوداری از حقوق یکسان می شود. مسئولان عامل «تفاوت» را دستاویزی برای تعصب، ایجاد تنفر و نابودی سایرین قرار می دهند. برخی نیز «تفاوت» را دستمایه درگیری های خشن سیاسی می کنند. ...(7)
نکتهی پایانی اینکه تأکید بر لزوم حفظ تنوع و تکثر و توصیه به پاس داری از سرمایه ها و تمایزات فرهنگی، هیچ گاه به معنای خودبسندگی، تحسین خلوت گزینی، نادیده انگاری اهمیت ارتباطات فرهنگی و میان فرهنگی و ضرورت اجتناب ناپذیری تعامل و داد و ستد و گفت و گو با دیگران با هدف بهره گیری متقابل از دستاوردهای بشری نیست.
در واقع، جهان متکثر بستر مناسب گفت و گو و مکالمه است و گفت و گو به نوبهی خود، اصل تکثر را حفظ و بازآفرینی می کند. فلسفهی گفت و گو، پذیرش این اصل است که دیگری نیز وجود دارد و به همان اندازه می تواند واجد حقیقت باشد. حتی اگر کسی مدعی باشد که تمام حقیقت نزد اوست، بخشی از آن حقیقت، عبارت است از حرمت گزاردن به دیگران.(8)
جهانی شدن و وحدت در عین کثرت فرهنگی
دستهی سوم نظریات با اتخاد موضعی بینابین، جهانی شدن را عصر ظهور جفت های همزیست، روندهای همزمان و در عین حال متضاد شمرده اند. وحدت در عین کثرت، جهانی گری توأم با محلی گری، عام گرایی در کنار خاص گرایی، جامعهی جهانی در ضمن ملت، پسامدرنیسم در کنار مدرنیسم، ظهور روندهای غیر سکولار شدن در کنار سکولار شدن، به وجود آمدن هویت های سنّت گرا در کنار هویت های مدرن گرا، و ظهور هویت های مختلط در کنار هویت های غیر مختلط، نمودهایی از ظهور هم زمانی های مشهود فرهنگی و هویتی است.عصر جدید جهان گستری فرض را بر اعتبار همهی دعاوی دربارهی حقیقت می گذارد، بدون آنکه در چاله نسبی گرایی محض بیفتد... جهان گستری راه را برای کسانی که اقلیت نامیده می شوند و می خواسته اند صدایشان شنیده شود، هموار ساخته است. بنابراین، پدیده چند فرهنگی مفهومی تناقض نماست؛ هم بیانگر تنوع است و هم وحدت. تنوع لازمهی جهان گستری است؛ زیرا تجلّی دل بستگی های محلی و هویت های خاص را مجاز می شمارد. در عین حال، مستلزم وحدت است؛ زیرا ترویجگر مفهوم دهکدهی جهانی است. انسان از طرفی بدون بهره مندی از میزانی از وحدت نمی تواند بقا داشته باشد، و از طرف دیگر، بدون وجود تنوع و نبود فکر تازه، همسانی غلبه خواهد یافت.(9)
همان گونه که پیش تر بیان شد، تمایل به احیای برخی خاص گرایی ها، در واقع واکنشی به جریان یکسان سازی پرشتاب فرهنگی است که توسط امپریالیسم فرهنگی از طریق فرایند جهانی شدن تعقیب می شود. از سوی دیگر، قلمروهای متنوع فرهنگی نیز تحت تأثیر ضرورت های ناشی از زیست جهان مشترک و اقتضائات جامعه جهانی، به تدریج با حفظ درجاتی از استقلال و تحفظ نسبی بر برخی تمایزات هویت بخش به سمت برجسته سازی مشترکات و همسویی در جهت شکل گیری و تقویت یک فرهنگ غالب و فراگیر بر اساس مشترکات و میانگین های فرهنگی میل کرده اند. از این رو، جهان شمولی فرهنگی و روند جهانی شدن هیچ گاه به معنای از میان رفتن فرهنگ های محلی نیست و متقابلاً منطقه ای شدن و بخشی گرایی فرهنگی نیز به معنای از میان رفتن امر جهانی وجهان شمول گرایی نیست.
در مقابل فرایند یکسانی، فرایند تکثر نیز حضور دارد. نزدیک شدن فضا و مکان و بر اثر آن انسان ها، امکان ارتباط و گفت و گو و نزدیکی را توسط ابزارهای جدید به وجود آورده است، ولی خود نزدیک شدن ها به یکدیگر و شناخت دقیق تر باعث شفاف شدن تفاوت ها گشته است. می توان گفت: قدرتمند شدن انسان ها، هویت های خفته و غیر فعال رابه کانون های جدید معنی بخشی برای بسیاری تبدیل کرده است و از این مسیر وفاداری های جدید، خود در مواقعی عامل تعارض و ستیزه های اجتماعی شده است ... به این ترتیب، به نظر می رسد که نظریهی امپریالیسم فرهنگی به نحو صد در صد دیگر قابل قبول نیست؛ چرا که به هر حال در برخی عرصه ها رابطه ای دو طرفه و دوگانه شکل گرفته است، تا آنجا که برخی تعبیر «مخرج مشترک های فرهنگی» را به کار برده اند. امروزه پاره هایی از این مصنوعات و تولیدات فرهنگی غرب به جزئی از تجربهی زندگی شخصی و فردی ما بدل شده است و دیگر کالاهایی بیگانه به حساب نمی آید و شاید این خود دلیل بقای آنها باشد. در اصل، بسیاری از پدیده های فوق با عبور از فیلتر سنّت و بازسازی آن تبدیل به یک تجربهی جدید بشری می شوند.(10)
وضعیت موجود جوامعحتی جوامع هدایتگر فرهنگ جهانی و فعال در عرصه یکسان سازی نیز گویای آن است که تکثرگرایی و تنوع خواهی پا به پای همگن سازی و یکپارچگی به حرکت خود ادامه می دهند و به بیان دیگر، وحدت در عین کثرت و اشتراک در عین تمایز همچنان جریان دارد. ژیل وربونت در مصاحبه با جهانبگلو می گوید:
فرهنگ غربی با آنچه که می توانیم آن را فرهنگ مدرن بنامیم مطابقت دارد، اما این به آن معنا نیست که کشورهای اروپایی فرهنگ های متفاوت ندارند. هر گروهی در غرب فرهنگی دارد؛ بنابراین، می توانیم بگوییم که فرهنگی در مقیاس جهانی، فرهنگی در مقیاس اروپا، فرهنگی در مقیاس داخلی هر ملت اروپایی وجود دارد. و همان طور که می دانید، در داخل هر ملیت اروپایی اقوام متفاوتی وجود دارند (اقوام باسک، برتون، کاتالان و غیره) و همچنین جمعیت هایی مانند جمعیت مسلمان و جمعیت بودایی داریم. همهی این فرهنگ ها گاه در یک سرزمین، گاه در یک ایدئولوژی، و گاه در یک بخش اقتصادی وجود دارند که در هم تنیده شده اند.(11)
نکتهی پایانی اینکه شکل گیری همزمان همگنی در عین تمایز، چه در سطح ملی و چه در گسترهی جهانی، منطق عادی جهان انسانی است. به تعبیر والرشتاین:
هر کشوری یک یا چند اقلیت دارد و روز به روز نیز بر تعداد اقلیت ها افزوده می شود. بنابراین، درست همان گونه که دیالکتیک آفرینش همزمان جهانی همگن و فرهنگ های ملی متمایز در این جهان وجود دارد، دیالکتیک آفرینش همزمان فرهنگ های ملی همگن و گروه های قومی متمایز یا «اقلیت ها» نیز در چهارچوب این دولت - ملتها وجود دارد.(12)
پی نوشت ها:
1- هادی سمتی، «انقلاب اسلامی، طرحی تمدنی»، روزنامهی ایران (20 آبان 1376)، ص 14.
2- گروهی از نویسندگان، گزارش جهانی فرهنگ 2000؛ تنوع فرهنگی، تضاد و تکثرگرایی، ترجمهی گروهی از مترجمان، (تهران، مرکز انتشارات کمیسیون ملی یونسکو در ایران، 1381)، ص 28.
3- فدریکو مایور، «برای فرهنگ دموکراتیک»، پیام یونسکو (مهر 1372)، ص 23.
4- خاویر پرزدوکوئیار، تنوع خلّاق ما، ترجمهی گروه مترجمان (تهران، انتشارات کمیسیون ملی یونسکو در ایران، 1377)، ص 61.
5- الئونورا ماسینی و رودلفو استاون هاگن، آیندهی فرهنگ ها (مجموعه مقالات)، ترجمهی زهرا فروزان سپهر (تهران، مؤسسهی فرهنگی آینده پویان، 1378)، ص 26.
6- ایمانوئل والرشتاین، سیاست و فرهنگ در نظام متحوّل جهانی، ترجمهی پیروز ایزدی (تهران، نشر نی، 1377)، ص 301.
7- گروهی از نویسندگان، پیشین، ص 27.
8- سید محمّد مهدیزاده، «درآمدی به گفت و گوی بین فرهنگ ها»، رسانه 33 (بهار 1377)،ص 77.
9- فرهنگ رجایی، پدیدهی جهانی شدن، ترجمهی عبدالحسین آذرنگ (تهران، آگاه، 1380)، ص 133.
10- هادی سمتی، پیشین، ص 59 و 60.
11- رامین جهانبگلو، جهانی بودن «پانزده گفت و گو با اندیشمندان جهان امروز» (تهران، نشر مرکز، 1384)، چ سوم، ص55.
12- ایمانوئل والرشتاین، پیشین، ص 278.
/خ