نمونه این نوع تفاوت شکیبی واقعیت را میتوان در نظریههای رفتارگرایانه و شناخت گرایانه ملاحظه کرد. رفتارگرا میکوشد همه مسائل روانی آدمی را در رفتارهای قابل مشاهده وی بررسی کند، چنانکه شناخت گرا نیز در پی آن است که در پس رفتارها به ساختار و وضعیت شناختی آدمی توجه نشان دهد و پدیدههای روانی وی را در زمینه آن مورد بررسی قرار دهد. هر یک از این نظریهها شواهد فراوانی برای صورتبندیهای نظری خود مییابند زیرا هر یک، به گونه و جلوهای از واقعیت آدمی نظر دوختهاند و به همان میزان از صدق برخوردارند. اما هنگامی که تحویل گرایی آشکار میشود و رفتارگرا میگوید که آدمی چیزی نیست جز رفتارهایی که از وی مشاهده میشود، یا شناختگرا میگوید آدمی چیزی نیست جز فرایندهای شناختی که در وی جریان دارد، جزمیت آشکار میشود. خطایی که در جزمیت جریان دارد، برابر کردن بخش یا جلوهای از واقعیت با کل آن است. اگر برای جزمیت، دو شاخه در نظر بگیریم، میتوانیم آن را در فرمولی چون (۱۰۰ = ۴۰ و ۱۰۰ = ۶۰) ملاحظه کنیم که در آن، هیچ یک از دو نظریه، بی بهره از حقیقت (۱۰۰) نیست، اما انحصار و جزمیت چیزی است که خطا را به بار میآورد و در عین حال، قابل ملاحظه است که ترکیب مناسب آنها میتواند به همسنگی با واقعیت منجر شود. خطای جز میت گرا به خوبی در داستان «فیل در اتاق تاریک» نیز صورتبندی شده که مولانا به زیبایی آن را به تصویر درآورده است.
تا بدین جا سخن بر سر تفاوت واقع گرایی سازه گرا با واقع گرایی خام بود. اکنون باید به بیان تفاوت آن با سازه گرایی خام بپردازیم. در سازه گرایی، ذهن و سازههای آن، به بهای انکار دسترسی آدمی به خود واقعیت، مورد تأکید قرار میگیرد. به عبارت دیگر، نظر بر آن است که آنچه تجربه آدمی نامیده میشود، محصور در قالبهای ذهن و زبان وی است و بنابراین، همانگونه که انسان نمیتواند از قالبهای ذهنی و زبانی خود بیرون رود، تماس با خود واقعیت نیز برای وی میسر نخواهد بود. از همین روست که سازه گرایان از مفهوم صدق یا «حقیقت» که در معرفت شناسی مطرح بوده دست میشویند و مفاهیم دیگری همچون «سازگاری» یا «کارآمدی» سازههای آدمی را جایگزین آن میکنند.
تلاش برای توسل به مفهوم کارآمدی و جایگزین کردن آن به جای حقیقت را میتوان به وضوح در آثار فن گلازرزفلد که مدافع سازه گرایی رادیکال است، مشاهده کرد. وی در تعریف دانش چنین میگوید: «ساختارهای مفهومیکه فاعلان معرفتی، با توجه به گستره تجربه کنونی در حیطه سنت فکری و زبانی خود، آنها را کارآمد در نظر میگیرند».
بر این اساس، وی میکوشد مفهوم «کارآمد» را جایگزین مفهوم «درست» سازد: «اگر معلوم شود که یک پیش بینی درست بوده است، سازه گرا تنها میتواند بگوید که دانشی که بر اساس آن، پیش بینی انجام شده، نشان داده است که در شرایط مربوط به مورد مذکور کارآمد بوده است».
فن گلازرزفلد بر آن است که پیاژه نیز در سازه گرایی، بر سازگاری تأکید کرده و آن را به جای حقیقت نشانده است. توضیح این نکته در فصل هفتم آمده است. سایر سازه گرایان نیز در تأکید بر نقش قالبهای ذهنی و زبانی در شکل دهی به دانش ما با فن گلازرزفلد همرأى هستند. کانفری در این مورد میگوید: «به بیان ساده، سازه گرایی را میتوان اساس نظریهای درباره حدود دانش بشری توصیف کرد؛ اعتقادی حاکی از این که هر دانشی به ضرورت، محصول فعالیتهای شناختی خود ماست. ما نمیتوانیم از هیچ واقعیت عینی، دانشی مستقیم یا بی واسطه کسب کنیم. ما فهم خود را از طریق تجربههایمان میسازیم و ویژگی تجربه ما به صورت ژرفی تحت تأثیر عینک شناختی ماست».
در واقع، سازه گرایان و به عبارتی همه مخالفان واقع گرایی با توسل به این که واقعیت جهان آنچنان که هست برای ما دسترس پذیر نیست، به این قطب روی آوردهاند که بر قالبهای ذهنی و زبانی در دانش تأکید ورزند. فیلیپ کیچر نقطه اتکای مخالفان واقع گرایی را «برهان دسترسناپذیری واقعیت» نام نهاده است. او در این مورد میگوید: «برهان دسترسناپذیری واقعیت، سلاحی تروریستی است که ضد واقع گرایان آن را با اطمینان کامل به کار میگیرند».
[نقش قالبهای ذهنی و زبانی در شناخت و دانش]
اطمینان کاملی که در این جا به آن اشاره شده، به سبب این است که نقش قالبهای ذهنی و زبانی در شناخت و دانش آدمیو واسطه بودن آن میان آدمی و واقعیت خود جهان، غیرقابل انکار است. با این حال، باید دید که آیا سازه گرایان با این مستمسک قابل اطمینان، به نتیجه درستی راه یافتهاند. تردیدی نیست که اعراض گسترده سازه گرایان از واقعیت و نیز حقیقت، خود ریشه در خطاهای واقع گرایی خام دارد که بر اساس آن، تصور میرود که ما به سادگی میتوانیم در عرصه دانش به شناخت واقعیتهای جهان نایل شویم. از آنجا که شناختهای بسیاری که حقیقت انگاشته میشدند ابطال شدند، سازه گرایان یکسره به مفهوم واقعیت و حقیقت پشت کردند و به سازههای ذهنی و زبانی فاعلان شناسایی روی آوردند و حداکثر از کارآمدی این سازهها در حل مسائل سخن گفتند. اما بنا به یک ضرب المثل انگلیسی باید گفت که سازه گرایان بچه را با ته مانده آب حمام بیرون انداختهاند. این که دانش آدمی بلافاصله به خود واقعیت متصل باشد، قابل قبول نیست اما آنان در رد آن تا جایی پیش رفتهاند که اساسا از دانش به واقعیت - حتی در شکل غیر مستقیم آن - صرف نظر کردهاند.منبع: درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت جمهوری اسلامی ایران، جلد دوم، خسرو باقری، صص74-71، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، چاپ نخست، 1389